جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

گفتن و نگفتن


گفتن و نگفتن

بررسی مجموعه داستان نمی توانم به تو فکر نکنم سیما نوشته محمد حسینی

این مجموعه از هشت داستان کوتاه تشکیل شده است. درست تر این است که باید درباره هر داستان جداگانه سخن گفت، اما اولین دغدغه خوانندگان هر مجموعه داستان، یافتن وجوه مشترک داستان هاست، حتی اگر در این یافتن، ذهنیت کل گرای او دخالت کند. به هر رو ویژگی مشترک این داستان ها عبارت است از؛

۱) راوی هفت داستان، اول شخص است و تنها راوی داستان ترس از دگردیسی، محدود به ذهن شخصیت اصلی است. اما درونی بودن کانون روایت این داستان، آن را هم زیرمجموعه روایت های اول شخص کرده است. منظور از این سخن و اشاره به چیستی راوی ها جست وجو برای جایگاهی است که نویسنده از طریق انتخاب راوی برای خود قائل می شود. در مورد این مجموعه می توان گفت نویسنده با انتخاب این راوی ها محدودیت ذهن انسان مدرن برای روایت خود و جهان و تلاش برای بیان کیستی خود و تعیین جایگاه او در هستی را پذیرفته است و نقشی مقتدرانه و فرافردی برای خود قائل نشده است.

۲) همه داستان ها در گروه داستان های واقع گرای مدرن قرار می گیرند با این توضیح که از روانشناسی رفتاری به جای روانشناسی ذهنی برای بیان حالات درونی شخصیت ها استفاده شده است؛ سنتی که عمدتاً از سوی داستان نویسان جدید امریکا مورد استفاده قرار گرفته است.

۳) راوی های این داستان ها هم مانند راوی های داستان های روانشناسی رفتاری کم گو، کتمان گر و تا حدی خونسرد هستند.

۴) منهای دو داستان نمی توانم به تو فکر نکنم سیما و باز به همین سادگی، بقیه داستان ها رخداد بیرونی نمایان و چشمگیری ندارند و صرفاً وصف لحظه ها هستند. حالتی امپرسیونیستی که بر تاثیر حسی برشی از موقعیت روانشناسی شخصیت ها استوارند.

۵) متکی بودن داستان ها بر خوانش سطور سپید و دریافت لایه های زیرین، گفتن و نگفتن، نوشتن برای پنهان کردن، سخن گفتن به صرف سخن گفتن تا سکوت چیره نشود.

۶) برقراری نسبت درست میان توصیف و روایت. به این ترتیب که روایت، دربرگیرنده کنش های داستان است و توصیف، سکون های داستان یا کاتالیزورهای متن. اگر در داستانی توصیف بر روایت غالب شود حرکت داستان کند می شود و اگر برعکس روایت بر توصیف غلبه کند، خواننده مجال اندیشیدن درباره متن را نمی یابد. در داستان های این مجموعه این تناسب زیبایی شناختی درست برقرار شده است و هر یک از این دو عنصر در جای خود قرار دارند.

۷) شگرد روایی این داستان ها بر برجسته سازی زبان استوار است. به این ترتیب که زبان در اغلب داستان ها خود را به رخ می کشد و گاه مانند داستان شرح بر آن نقاش، مانع از ارتباط گیری خواننده با داستان می شود. در این گونه داستان ها عنصر تعلیق به معنای متعارف آن وجود ندارد و خواندن شان با دشواری همراه است.

۸) زیر متن بعضی از داستان ها مانند ترس از دگردیسی و جمعه عصرهای مبتذل، داستان- خاطره است؛ داستان هایی که به نوعی تجارب زیستی نویسنده را بازتاب می دهند و در دهه های اخیر مورد استقبال نویسندگان اروپایی و امریکایی قرار گرفته اند.

۹) نثر داستان ها اغلب دقیق و روان است و نمونه یی از درست نویسی نثر فارسی به شمار می رود.

۱۰) درباره کلیت اغلب داستان ها، منهای دو داستان نمی توانم به تو فکر نکنم سیما و جمعه عصرهای مبتذل می توان پرسش که چه؟ را مطرح کرد. یعنی مخاطب تلویحی داستان ها برخی از خوانندگان حرفه یی یا در اصطلاح نظریه پردازان نظریه دریافت، خوانندگان مطلوب هستند و برای بقیه، دریافت امکانات معنایی متن دشوار است. اما درباره لذتبخش بودن یا نبودن این داستان ها به سادگی نمی توان قضاوت کرد، چرا که لذت در حوزه زیبایی شناسی جا دارد و زیبایی امری نسبی و تاریخی است و به زمان و مکان و فرهنگ خواننده بستگی دارد.

جا دارد به داستان های این مجموعه از منظری تاریخی هم توجه کرد. اما از طرفی غیرمستقیم نویسی و ایهام، وجهی هنری نیز دارد و همواره در تقابل با بیان آشکار و گزارش گونه قرار گرفته است. پرسشی که اینک شکل می گیرد این است؛ آیا فلان اثر مشخص به بازتولید زیبایی شناسی پرداخته است و به مرور دیدگاه گفتمان غالب را پذیرفته و آن را به امر زیبا بدل کرده است؟ یا نه شگردهای آن صرفاً بیانگر جان سختی هنر در برابر متغیرهای اجتماعی- سیاسی است و متن به دنبال روزنه هایی برای بیان قالب هنری گشته است؟ بی تردید میان این دو تفاوت هست و قضاوت درباره قرار گرفتن فلان داستان در هر یک از این گرایش ها امری بسیار دشوار است، به همین دلیل هم هست که موضع گیری خوانندگان متفاوت در برابر هر متن، گاه بسیار متفاوت است. از این بحث تنها می خواهم نتیجه بگیرم که نویسنده باید هوشیارانه عمل کند و مراقب مرز سیال این دو گرایش باشد. حال تا جایی که فرصت باشد به بررسی تک تک داستان های این مجموعه می پردازیم.

در داستان ترس از دگردیسی رخداد ساده و بسیار عاطفی است، اما نویسنده با هوشیاری مانع از رمانتیک شدن آن شده است. پیچیدگی ذهن شخصیت اصلی یکی از عوامل این ممانعت است. شخصیت اصلی در جایگاه اقتدار قرار دارد و می تواند نوشته بیتا را بپذیرد یا نپذیرد. از نظر شخصیت، داستان بیتا به رغم استعداد او نقایصی هم دارد. اما بیتای زیبا برای جلب نظر شخصیت او را به شام دعوت می کند. شخصیت با اینکه تحت تاثیر بیتا قرار گرفته و مردد است، به دلیل تعهد اخلاقی - اجتماعی اش به مینا دعوت بیتا را رد می کند و خوشبختانه در پایان داستان، عرف و هنجار و اخلاق پیروز می شود. داستان رنگ، تنها رنگ، داستانی است درباره نوشتن داستان. راوی که نویسنده هم هست، با دیدن پسرک دست فروشی که لهجه جنوبی دارد، روایتی در ذهنش شکل می گیرد و وارد ذهن پسرک می شود و یکی از امکانات آینده او را در تصور خود بررسی می کند.

پس از این کار، خواننده با کنش عینی یا واقعیت داستانی پسرک، فارغ از ذهنیت راوی- نویسنده روبه رو می شود. اما این واقعیت چندان هماهنگی با تصورات ذهنی راوی ندارد، جز آن جمله آخری که قرار بوده است پسرک بگوید؛ قابلی ندارد خانم، که اینجا می شود؛ قابلی ندارد آقا، در واقع این داستان، بازی ای متنی است، خلق شخصیت های داستانی از واقعیت ها و تفاوت های آنها با واقعیت ها. یا همان بحث؛ واقعیت چگونه تخته پرش نویسنده می شود. داستان جمعه عصرهای مبتذل یکی از داستان های درخور اعتنای کتاب است. حال و هوای داستان نشان دهنده تردید است. رفتن یا نرفتن، مساله این است.

در برابر موقعیتی که برای راوی ایجاد شده است، او و همسرش دو موضع متفاوت دارند. البته این تردید در پایان به یقین بدل می شود و راوی نمی رود. این موضع گیری اخلاقی- روشنفکرانه می تواند نوعی خودنمایی راوی اول شخص باشد.در صورتی که جذاب تر می بود، می رفت یا همچنان در تردید باقی می ماند. اتخاذ این مواضع نیاز به شهامت بیشتری دارد. داستان و باز به همین سادگی، داستانی مبهم است.

سه دوست در کافی شاپ حسین به دختری طراح به نام روجا که طرح آن سه نفر را می کشد، علاقه مند می شوند و مدتی بعد یکی از آنها که اسکندر نام دارد، نفر دوم را که نادر است با میله بارفیکس، احتمالاً به خاطر رقابت عشقی می کشد. در زمان حال روایت، روجا نزد راوی است، چون می گوید؛ «خسته شدم برویم کافه حسین.» در این داستان حفره زیاد است و وظیفه پر کردن این حفره ها بر دوش خواننده قرار دارد، مانند باورپذیری آن گونه کشته شدن نادر به دست اسکندر و مبهم ماندن پایان داستان. انگار برای نویسنده این مسائل مهم نیست و تنها غرابت شخصیت روجا و عشق دیوانه وار این سه تن در جهانی مدرن و فاقد عناصر لازم برای این گونه اعمال عاشقانه مهم است. مهم ترین وجه روایی این داستان و داستان برای بعد، که در هر دو، راوی به همراه دو دوست مذکرش حضور دارند، استفاده از راوی اول شخص مفرد در کنار اول شخص جمع است. به این ترتیب که هر گاه راوی اصلی با رخدادی در انفراد روبه رو می شود، راوی مفرد است و هر گاه صحنه طوری است که دوستان دیگرش هم شاهد رخداد هستند، اول شخص جمع روایت می کند. به این ترتیب نویسنده با تمهید الزامات روایت از دیدگاه شناور استفاده کرده است.

محمدرضا گودرزی