پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا

چهره نگاری و ابطال پذیری


چهره نگاری و ابطال پذیری

رمان «بازی آخر بانو» گرچه خصلت سیاسی دارد, اما رمان سیاسی نیست و عناصر سیاست, سیاست گرایی و انقلابی گرایی در لایه سوم اثر هم خیلی بارز نیستند هر چند كه به لحاظ معنایی «بار» خود را القا می كنند و «وزنه» خاصی را به خود اختصاص می دهند

بازی آخر بانو

بلقیس سلیمانی

نشر ققنوس

چاپ اول- ۱۳۸۴

تعداد:۲۲۰۰ نسخه

قیمت:۲۵۰۰ تومان

● تحلیلی در ضرورت یا عدم ضرورت چرخش روایی و رمان «بازی آخر بانو»

این رمان گرچه خصلت سیاسی دارد، اما رمان سیاسی نیست و عناصر سیاست، سیاست گرایی و انقلابی گرایی در لایه سوم اثر هم خیلی بارز نیستند؛ هر چند كه به لحاظ معنایی «بار» خود را القا می كنند و «وزنه» خاصی را به خود اختصاص می دهند؛ شبیه بیشتر كارهای میلان كوندرا و آثار اخیراً تحسین شده آندره مكین «موسیقی زندگی»، «وصیت نامه فرانسوی» و «زنی كه منتظر بود» و گرچه پاره روایت ها بعضاً «ایدئولوژیك» شده اند، مثلاً یك راوی به دلیل تكبر و بددهنی یك شخصیت به شیوه داستایفسكی به او پیله می كند و تا رسوایش نسازد، كنارش نمی گذارد- اما چون پاره روایت ها به لحاظ نوع نگرش موازی هستند وقتی در تقابل با یكدیگرند، لذا برآیند كل روایت درباره شخصیت ها، به نقطه صفر و خنثی می رسد. حتی نوعی نسبی گرایی افراطی در فرآیند كلی رمان دیده می شود كه نه تنها مسئله ایدئولوژیك شدن قصه را منتفی می كند، بلكه هرگونه داوری را از ارزش ساقط می كند- البته در این مورد نظرات دیگری هم هست كه به جای خود آورده می شوند.

در هر پاره روایت، معمولاً به یك یا دو شخصیت «سفید» برمی خوریم كه در پاره روایت های بعدی یا این سفیدی جای خود را كاملاً به سیاهی می دهد یا به نوعی كدر می شود به گونه ای كه «شخصیت های برساخته شده نهایی» نه تنها خاكستری هستند، بلكه تحت تاثیر نوع روایت از یك سو و نگرش مدرنیسم متأخر (اگر نخواهم از موقعیت پست مدرنیسم استفاده كنم) از سوی دیگر به شدت سیال، لغزنده و «غیرقابل تبیین» شده اند. البته امروزه این شیوه به مثابه یك رویكرد به كار گرفته می شود و از دید شمار كثیری از اندیشمندان خصوصاً آنهایی كه به پارادایم مركززدایی سوژه (تحت تاثیر روانكاوی لاكان) اعتقاد دارند- آن هم پارادایمی كه به دلیل پتانسیل تحولات اجتماعی بیشتر به نوع تجانس ناپذیر (حضور پارادایم های رقیب)- تمایل دارند. ارزش گذاری این رویكرد را هم می گذاریم برای سطرهای بعدی.

این رمان ۲۹۶ صفحه ای تا صفحه ۲۳۱ روایتی است رئالیستی مدرنیستی در شش فصل. هر فصل در جای خود و از زاویه دید مطرح شده (كه معمولاً شخصیت اصلی است) پاره روایتی تك صدایی است، اما با توجه به اینكه فصل یا فصل های بعدی، به نوعی در تناقض و حتی نفی آن وارد عمل می شوند، لذا كل داستان به خودی خود به سمت «چند صدایی» گرایش پیدا می كند و چون مرز واقعیت و عدم واقعیت، راست و دروغ، درست و نادرست، امكان و وجود، در نوسان است و سخت شكننده لذا عنصر «عدم قطعیت» به خودی خود وارد رمان می شود. در تمام این ۲۳۱ صفحه مولفه رفت و برگشت عینی و ذهنی بر روایت سیطره دارد، لذا موضوع «راست» یا «دروغ» به شدت در پرتو یا بهتر بگویم سایه «عدم قطعیت» عینی و ذهنی قرار می گیرد و خواننده با طیف «صداقت تا فریب توتالیتاریستی» روبه رو می شود، خواننده واقعاً نمی داند چه كسی «حقیقت» را گفته است؛ یعنی بازتاب واقعیت در گسترده ترین شكل آن. همین خصلت بارز، نویسنده را واداشته است كه از صفحه ۲۳۱ به بعد، رمان را وارد عرصه «فرا داستان» كند.طیفی كه از آن نام بردم به دلیل كاركرد وسیعش در عرصه روایت، بهتر است باز شود: یك بساز و بفروش را در نظر بگیرید (از ذكر این شغل معذوریم، این مثال در مورد هزاران شیوه زندگی مصداق دارد) این فرد ممكن است به پنج طریق با ما حرف بزند یا مواجه شود.

۱- من برای پولدار شدن ساخت و ساز می كنم (صداقت)؛ ۲- من برای منافع خودم و ایجاد كار ساخت و ساز می كنم (راست)؛ ۳- من فقط برای ایجاد كار ساخت و ساز می كنم (دروغ)؛ ۴- من به خاطر ایجاد كار و پیشرفت جامعه خودم را توی این دردسر انداختم (فریب) و ۵- فریب كه توتالیتاریستی ای است كه این دوست یا آشنای ما به كلی ساخت و ساز چندین ساله اش را پنهان كند و طی این مدت برای ما از مشكل و گرانی مسكن و بدبختی خانه به دوش ها حرف بزند و حتی چشم های نمناكش، اشك های ما را سرازیر كند. تا جایی كه من درك كرده ام راوی های این رمان با هر «پنج زبان» با ما حرف می زنند. به همین سبب هر امر «درستی» كه در «پاره روایت های» این رمان می خوانیم حتماً «راست» نیست.

ابتدا خلاصه بسیار موجزی از داستان را با هم مرور می كنیم: در یكی از قصبه های استان كرمان، دختری به نام «گل بانو» كه به لحاظ فكری گرایش های مردمی دارد و پیوسته مطالعه می كند حاضر نیست تن به ازدواج با حیدر خویشاوند نزدیك شان بدهد. گل بانو در اثر مرگ دوست نزدیكش دچار روان پریشی موقت می شود. او به سعید علاقه دارد كه معلم است و با زنی روستایی مسن تر از خودش ازدواج كرده است.سعید به تهران برمی گردد و گل بانو طی فعل و انفعالاتی كه در هر پاره روایتی به یك شكل روایت می شود به همسری مرد متنفذی درمی آید به نام ابراهیم رهامی. گل بانو چند روزی پس از وضع حمل دستگیر می شود و شوهرش او را طلاق می دهد و بچه را برای همیشه از او دور می كند. گل بانو به تهران می آید و در رشته فلسفه دكتری می گیرد؛ ضمن اینكه كلاس های داستان نویسی را اداره می كند و...

این داستان تا صفحه ۲۳۱ از منظر «گل بانو»، «سعید»، «گل بانو»، «ابراهیم رهامی» و «گل بانو» در جایگاه استاد دكتر محمد جانی و بالاخره صالح رهامی نوشته می شود. روایت های متناقض بحران ها و ابهام های متعددی هم در خود شخصیت ها هم در موقعیت ها پیش می آورند و همین ها خصوصاً به علت تقابل و تضاد آشكارشان به متن دینامیسم می بخشند و برای خواننده كشش فوق العاده ای ایجاد می كنند. گرچه گاهی ضرباهنگ روایت ها تحت تاثیر كنش و واكنش كند و یا كرختی شخصیت ها از نفس می افتد اما خود این نقاط همچون تنفس گاه و تثبیت كننده این یا آن بخش از پاره ساختار درمی آید؛ مانند رجعت به گذشته گل بانو (تداعی روستا) در سه مورد (حداقل) در پاره روایت سوم.

همان طور كه گفتم از صفحه ۲۳۱ به بعد، كه حدود بیست سال هم از ماجراهای روستا گذشته است نویسنده رمان برای پایان بندی اثر خود فضای صریح، اما آلوده به دروغ و فریب بعضی راوی ها را به فضایی تو در تو و فرم نسبتاً پیچیده تحویل می دهد. در ۶۰ صفحه شش راوی و دو ضمیمه در ژانر «فراداستان» فرآیند داستان را در اختیار می گیرند. البته عنصر اصلی فراداستان یعنی «بلقیس سلیمانی رمان» كنار ایستاده است كه خود نوعی نوآوری تلقی می شود اما تلاقی شخصیت ها- رخدادها- زمان و مكان در همین ۶۰ صفحه در حدی است كه می شد به جای ۲۳۱ صفحه اولیه با صد (۱۰۰ صفحه) در مجموع یك رمان كامل استخراج كرد. به بیان دیگر «فشردگی» در این ۶۰ صفحه به حداكثر میزان ممكن رسیده است. البته نمی توان گفت این ایجاز موجب حذف شده است؛ چون در ۲۳۱ صفحه پیشین همه چیز گفته شده بود و اینجا نویسنده می خواهد از دیدگاه های مختلف خط سیر اصلی داستان را «معنا» ببخشد. حال ممكن است خواننده از خود بپرسد كه آیا این ۶۰ صفحه و تغییر ژانر رمان ضروری بوده است یا خیر؟

فرض كنیم روایت ابراهیم رهامی در مجموع به «صدق» مورد نظر خواننده نزدیك تر باشد. در آن صورت آیا می توان از این امر نتیجه گرفت كه «معنای حقیقی» هم در خود رمان حاصل می شود؟ بخش

فرا داستان این رمان طبق آرای نظریه پردازان شاخص فراداستان خصوصاً خانم ها پاتریشیاواف و لینداهاچن به طور تلویحی نمادپردازی درون متنی و نمادپردازی برون متنی را برای ما طرح می كنند. می دانیم كه نمادپردازی درون متنی، هر بخش از متن را به بخش دیگر اشارت می دهد. برای مثال در صفحه ۱۵ گل بانو با دیدن مادر عصبانی اش كتاب را كنار می گذارد. مادر می گوید: «كتابا باعث جوون مرگی دختر بدبخت شده... به خاطر كتابا جوونای مردم می رن زیر خاك» و ابراهیمی در روایت خود می گوید: «اولین نفری كه با نظر من مسئله دار اعلام شد گل بانو بود.» (ص ۲۰۶)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.