جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تزار ولادیمیر پوتین


تزار ولادیمیر پوتین

در جست وجوی امپراتوری از دست رفته

آوریل سال ۲۰۰۵ بود که ولادیمیر پوتین در یک مصاحبه تلویزیونی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را بزرگ‌ترین «فاجعه ژئوپولتیکی قرن» نامید و گفت: کسی که از فروپاشی شوروی ناراحت نباشد، دل ندارد و کسی که به فکر احیای آن باشد، عقل ندارد.

اما کمونیست‌های تندرویی که در آگوست ۱۹۹۱ اقدام به کودتا علیه گورباچف کردند یقیناً این‌گونه نمی‌اندیشیدند. گورباچف اصلاحاتی را آغاز کرده بود که به مذاق تندرو‌ها خوش نمی‌آمد. گرچه توطئه کودتای آگوست ۱۹۹۱ توسط متعصبان کمونیست که می‌خواستند حزب کمونیست و اتحاد شوروی را حفظ کنند، با کمک یلتسین نقش برآب شد (یلتسین در راس لیبرال‌ها قرار گرفته و گورباچف را به قدرت بازگرداند) اما کودتا باعث سقوط حزب کمونیست شد و اتحاد شوروی تا پایان سال پاره‌پاره شد و از بین رفت و یلتسین رئیس‌جمهور شد. اما دو سال بعد مجلس روسیه به ورطه بحران افتاد و این بار هم قاطعیت یلتسین، تانک‌ها را برای استقرار لیبرالیسم به سوی مجلس گسیل کرد. انتخابات جدید برگزار شد و مخالفان یلتسین به نشان اعتراض در مجلس بست نشستند. یلتسین دستور حمله سربازان را به درون مجلس صادر کرد. اما همزمان با برقراری نظم، اعتبار و محبوبیت او لطمه اساسی دید. مدت زیادی نگذشت که یلتسین با ناآرامی‌های خونبار چچن روبه‌رو شد. ناامنی هم در سراسر کشور شدت گرفت. در این بحبوحه کمونیست‌ها هم دوباره سربرآوردند. انتخابات ۱۹۹۶ که برگزار شد به پیروزی دوباره یلتسین انجامید. اما یلتسین در همان سال در بیمارستان قلب مسکو زیر تیغ جراحی رفت. از وقتی به سر کار برگشت هم ناراحتی‌هایش چنان ادامه یافت که گاه هفته‌ها در انظار ظاهر نمی‌شد. یلتسین همواره سیاستمداری پرانگیزه و پیش‌بینی‌ناپذیر بود. او در دوران زمامداری‌اش چهار نخست‌وزیرش را برکنار کرد و در عمل نتوانست شرایطی دموکراتیک در کشور حاکم کند.

از زمانی که پوتین به عنوان رئیس‌جمهور برگزیده شد حسرت گذشته او نسبت به شوروی سابق در انتخاب مجدد نمادهای دوره کمونیست هویدا شد. بوریس یلتسین پس از رسیدن به ریاست‌جمهوری روسیه، سمبل‌های ملی دوره قبل از انقلاب تزارها را احیا کرد که عبارت بودند از پرچم سه‌رنگ روسیه، عقاب دوسر امپراتوری روی نشان کت‌های دولتی و کلاه افسران نظامی، یونیفورم‌های مربوط به جشن به سبک قرن نوزدهم گارد کرملین و ‌پذیرش حمایت قدیسان (سنت‌ها) به وسیله سرویس‌های امنیتی و نیروهای مسلح. اما پوتین به این سمبل‌ها ستاره سرخ کمونیست را که روی سخت‌افزارهای نظامی مانند تانک‌ها و هواپیماها آشکار شد، اضافه کرد. همچنین لحن سرود شوروی زمان استالین به عنوان موزیک سرود ملی روسیه مجدداً انتخاب شد.

پوتین فرزند خلف الیگارشی حاکم بر شوروی بود؛ هنگامی که در روسیه، گورباچف دبیر اول حزب کمونیست و رئیس حکومت شد و شفاف‌گردانی و فسادزدایی را اصول کار خود قرار داد. کمونیسم رسمی و رژیم کمونیسم قابل نقد شد. شفاف‌سازی، درون به هم‌ریخته و فلج رژیم را آشکار کرد و ماهیت دیکتاتوری و گروه‌بندی‌هایی را که بر محور دولت شکل گرفته بود، به مردم ‌شناساند. هدف گورباچف تغییر رژیم نبود بلکه فسادزدایی، از میان برداشتن تار عنکبوت روابط شخصی و رشد دستگاه دولت بود. اما طبقه یا گروه «نومان کلاتورا» (گروه‌بندی‌هایی که بر اساس اقتصاد و نفوذ سیاسی تشکیل شده بود) باقی ماند و پوتین فرزند و رشدیافته همین طبقه است.

گرچه در حال حاضر به دلیل مشکلات شدید اقتصادی، فساد سیاسی و اداری بسیاری از مردمان ساکن جمهوری‌های مختلف شوروی سابق نوستالژی گذشته را دارند اما دلیل افسوس آنها این است که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دیکتاتوری را از بین نبرد بلکه تنها حکومت‌های کوچک دیکتاتور را جایگزین دولت بزرگ ساخت؛ دولت‌های کوچکی که حتی حداقل‌های زندگی گذشته را نیز از مردم گرفته‌اند. اما افسوس پوتین از نوع دیگری است.

پس از فروپاشی شوروی در کشور‌های عضو این اتحاد و به طور اخص در روسیه نظریه «دموکراسی هدایت‌شده» به اجرا درآمد. اساس این نظریه بر این است که کشورهایی که از گذشته استبدادی طولانی برخوردار هستند توانایی مادی و معنوی دموکراسی را ندارند. طرفداران این نظریه اساساً خود را در ضدیت با دموکراسی تعریف نمی‌کنند ولی معتقد هستند نخبگان جامعه باید به تدریج شرایط مادی و ذهنی جذب دموکراسی را برای کل جامعه فراهم کنند.

همان‌گونه که انقلاب سوسیالیستی روسیه در سال ۱۹۱۷ بسیاری از ساختارهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی تزاریسم را به همراه داشت و در واقع روسیه کشوری که اکثریت مردمان آن را کشاورزان تشکیل می‌دادند، آمادگی، طبقه و نهاد‌های تعریف‌شده در ایده‌های مارکس را نداشت. انتقال شوروی سوسیالیستی به سرمایه‌داری باز هم تداوم کهنه نظم آمرانه پیشین را در درون خود نهفته دارد. قانون نوین روسیه شاید در نگاه اول اساسی دموکراتیک که همه‌ حقوق مدنی و سیاسی را محترم می‌شمارد، بود. اما مشخصه‌ قانون اساسی روسیه تمرکز قدرت در دست رئیس‌جمهور است. یعنی طبق قانون اساسی، روسیه یک «نظام ریاستی» بود؛ اینکه چرا قانون اساسی روسیه این گونه تدوین شد که قدرت را اساساً در دست یک نفر (رئیس‌جمهور) یا یک نهاد (نهاد ریاست‌جمهوری) متمرکز کند.

مناسبات کنونی روسیه نیز از دل مناسبات دیکتاتورمآبانه پیشین سر برون آوردند؛ بدون تجربه راستین پارلمانی، بدون تجربه حزبی، بدون رسانه‌های آزاد و دموکراتیک و کلاً بدون وجود یک عرصه عمومی. ذهنیت اجتماعی روس در مجموع خود با ساختارهای لیبرالی آشنایی نداشت و اساساً نمی‌دانست با شرایط نوین چگونه کنار بیاید. احزاب در مرحله جنینی خود بودند و حتی توان جمع و جور کردن خود را نداشتند چه برسد به کل جامعه. یلتسین در پاسخ به منتقدان این نظم سیاسی در سال ۱۹۹۳ گفت: آخر شما چه انتظاری دارید؟ در کشوری که مردم به تزارها و رهبران عادت کرده‌اند، در کشوری که رقابت شفاف بین منافع گروه‌های گوناگون وجود نداشته و حاملان این منافع مشخص نیستند و احزاب در آغاز شکل‌گیری خود هستند، در کشوری که در آن نهیلیسم حقوقی جا خوش کرده است، واقعاً انتظار دارید در چنین کشوری وزنه اصلی تصمیم‌گیری روی مجلس قرار بگیرد؟... در هر دوره تعادل قدرت به یک گونه تعریف می‌شود. امروز در روسیه این تعادل قدرت به نفع رئیس‌جمهور رقم خورده است.

روی هم رفته می‌توان گفت نظام سیاسی دوران یلتسین ‌آمیزه‌ای از دموکراسی، استبداد و هرج و مرج بود. سال‌های ۹۰ سده‌ گذشته تجارب بسیار تلخی برای روسیه داشت. روسیه عملاً هم در داخل و هم در عرصه بین‌المللی دچار بحران هویت شده بود. مردم در انتظار نیرویی بودند که بتواند این همه خرابکاری و آسیب را «ترمیم و مرهم‌گذاری» کند. طبق نظرخواهی‌هایی که صورت گرفته است، گورباچف و یلتسین به عنوان «ویرانگران» روسیه ارزیابی شده‌اند.

با نگاهی اجمالی به این زمینه‌ها و شرایط می‌توان فهمید که چرا پوتین به عنوان پاسخ به این نابسامانی‌ها توانست در روسیه قدرت بگیرد و از محبوبیت برخوردار شود. پوتین به مردم نشان داد که «مرد آهنین و اهل عمل» است. در مارس ۲۰۰۰ توانست ۵۳ درصد آرا را به خود اختصاص دهد و رئیس‌جمهور شود.

«سیستم پوتین» پاسخی بود به آسیب‌های روانی مردم روس در دهه‌ ۹۰. نخستین کاری که دستگاه‌های تبلیغاتی پوتین در میان مردم انجام دادند شکل دادن به یک ایدئولوژی یا تفکر نوین روسی بود: «ما با غرب فرق داریم.» ارزش‌های دینی (مسیحیت ارتدوکس) و فرهنگی روس توسط رسانه‌ها شدیداً تبلیغ شد و بر تفاوت‌های روس و غرب انگشت گذاشته می‌شد. پوتین «نظام ریاستی» را به اوج خود رساند. یعنی تمام قدرت را در نهاد ریاست‌جمهوری متمرکز کرد و حق هر نوع سیاستگذاری را از نهادهای دولتی و مجلس گرفت. در همین راستا ایجاد احزاب سیاسی را از طریق موانع گوناگون آن چنان دشوار کرد که کسی توان حزب‌سازی نداشت.

پس از او مدودف با عنوان کسی که همه او را شاگرد و فرمانبر پوتین می‌دانستند رئیس‌جمهور شد. چندی پیش میخائیل گورباچف رهبر شوروی سابق در مقاله‌ای که در روزنامه نوایا گازتا منتشر شد از دیمیتری مدودف رئیس‌جمهور روسیه خواست به وعده‌هایی که در زمینه مبارزه با فساد و برقراری دموکراسی داده است، عمل کند، چرا که عدم اتخاذ تدابیری در این زمینه کشور را به فاجعه خواهد کشاند. گورباچف در این مقاله به نتایج تلاش‌های ۱۰ سال گذشته در روسیه از زمان روی کار آمدن ولادیمیر پوتین رئیس‌جمهور سابق روسیه اشاره کرد و گفت: ‌اولویت‌ها در سال ۲۰۰۰ مبتنی بر دفاع از تمامیت ارضی کشور، امنیت و تقویت سازمان‌های دولتی بود و این اهداف محقق شد، اما بسیاری از مسائل دیگر از آن زمان تا به این لحظه حل نشده است. مسوولان کشور از تلاش در زمینه‌ برقراری دموکراسی عقب‌نشینی کرده‌اند و کشور غرق در فساد در تمامی سطوح است.

اکنون پس از گذشت سال‌ها از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و با بروز بحران اقتصادی، روسیه و کشور‌های عضو اتحاد سابق دچار بحران‌های مالی هستند و بروز دیکتاتوری‌های کوچک نیز شرایط اجتماعی و سیاسی را در این سرزمین دشوار ساخته است. پس بی‌دلیل نیست که نوستالژی اتحاد گذشته در خاطره اکثریت مردم این منطقه همچنان زنده باشد.

نزهت امیرآبادیان