چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

گفت وگوی «اشپیگل» با «لارس فن تری یر» درباره «مندرلی»


گفت وگوی «اشپیگل» با «لارس فن تری یر» درباره «مندرلی»

«لارس فن تری یر» طرفداران و مخالفان زیادی دارد طرفدارانش می گویند او نابغه ای است که باید قدرش را دانست و مخالفانش او را شیادی تمام عیار می دانند انتخاب با شما است می توانید سینمایش را دوست داشته باشید و می توانید از آن متنفر باشید, اما در صورت انکار و تنفر هم نمی توان حضورش را نادیده گرفت او مبدع سینمای دگما است, سینمایی که شبیه سینمای پیش از خودش نیست

«لارس فن تری یر» طرفداران و مخالفان زیادی دارد. طرفدارانش می گویند او نابغه ای است که باید قدرش را دانست و مخالفانش او را شیادی تمام عیار می دانند. انتخاب با شما است. می توانید سینمایش را دوست داشته باشید و می توانید از آن متنفر باشید، اما در صورت انکار و تنفر هم نمی توان حضورش را نادیده گرفت. او مبدع سینمای دگما است، سینمایی که شبیه سینمای پیش از خودش نیست. مندرلی، دومین بخش از سه گانه فن تری یر درباره آمریکا و آمریکایی ها است. در قسمت اول (داگ ویل) نیکول کیدمن به نقش گریس ظاهر شد و در مندرلی، برایس دالاس هوارد به جای او بازی کرد.

•اشپیگل: آقای فن تری یر، داستان فیلم جدید شما، «مندرلی»، باز هم در ایالات متحده آمریکا می گذرد در حالی که خودتان هرگز آنجا نبوده اید. چرا تا این اندازه نسبت به آن قاره دلمشغولی دارید؟

تری یر: همه ما محصولات ایالات متحده آمریکا هستیم. آ مریکا همیشه مرا مجذوب خود کرده است. فیلم های والت دیسنی که در زمان کودکی می دیدم، آمریکا را برای من به سرزمین رویاها بدل کرده بود. تقریباً هر چه درباره آمریکا می دانم از فیلم های دانلدداک و کتاب های مصور گرفته ام.

•فقط برای یک لحظه فرض می کنیم که این حقیقت دارد. چه چیزی بوده که شما را اینقدر تحت تاثیر قرار داده است؟

این واقعیت که دانلدداک در دنیایی کاملاً ناآشنا زندگی می کرد حتی صندوق پست بزرگش که پرچم کوچکی روی آن بود و هر وقت نامه ای در آن می انداخت، پستچی برش می داشت و کیک هایی تخیل برانگیز. در کتاب های مصور همیشه کیک ها سوراخ های کوچکی داشتند که بو مثل دود از آن بیرون می زد _ در خانه این طور نبود.

•یعنی لارس جوان طرفدار پروپاقرص آمریکا بود؟

نمی دانم آیا واقعاً آمریکا را تحسین می کردم یا نه. احتمالاً جوانتر از آن بودم که واقعاً چیزی را تحسین کنم. اما یک کتاب کودکان را هم دوست داشتم که اسمش «فرار به آمریکا» بود و داستان بچه ای بود که رویای دنیای بهتری را داشت و می خواست به آمریکا برود. البته از بندر جلوتر نمی رفت و به خانه برمی گشت.

•شما چقدر از خانه دور شدید؟

فقط تا آنجا که بتوانم در تظاهراتی شرکت کنم. وقتی دوازده سال داشتم با قطار به هر تظاهرات بزرگی رفتم که در آن زمان در دانمارک برگزار می شد: علیه بانک جهانی و علیه جنگ ویتنام.

•استحاله جالبی است _ از طرفدار دانلدداک به معترض علیه بانک جهانی.

بله، والدین من سوسیالیست بودند و واقعاً چندان به مسائل سیاسی ایالات متحده فکر نمی کردند و من به نوعی کمونیست شدم. در جریان یک تظاهرات از پلیسی پرسیدم که قطار کی برمی گردد. جواب داد اگر کم سن و سال تر از آن هستی که بتوانی قطار را پیدا کنی پس جوانتر از آن هستی که در تظاهرات شرکت کنی. من هم با عصبانیت چیزهایی درباره حقوق بشر و آزادی بیان و باقی این حرف ها به او گفتم. ناراحت شده بودم.

•این هم بسیاری از مردم را ناراحت می کند که شما در فیلم هایتان آمریکا را مورد بررسی قرار می دهید بدون آنکه خودتان آن کشور را دیده باشید. چرا شما یک بار سوار هواپیما نمی شوید که به آنجا بروید؟

من از پرواز می ترسم و در کشتی هم حس خوبی ندارم. اما اگر سفری به ایالات متحده هدف من در زندگی بود، مدت ها پیش رفته بودم. مسئله این نیست که نمی خواهم بروم. می خواهم، اما نمی خواهم همه انرژی ام را برای آن مصرف کنم. قبلاً به یک سفر بزرگ رفته ام _ به آفریقا، زمانی که ۱۷ _ ۱۶ ساله بودم و همان کافی بود. از آن موقع فقط به جشنواره فیلم کن رفته ام. من مسافر قهاری نیستم.

•اما نمی خواهید بدانید سرزمین رویاهای دوران کودکی تان واقعاً چه شکلی است؟

شاید لازم باشد تذکر بدهم که سفر بزرگ من به آفریقا یک سرخوردگی بزرگ بود. من در سرنگتی بودم اما آنجا هم زمین زیرپا بود و آسمان بالای سر _ درست مثل همین جا!

•رابرت لوئیس استیونسن، جهانگرد اسکاتلندی، نوشته است که سفر کردن هنر سرخورده شدن است. آیا شما چنان تخیل منحصر به فردی دارید که نمی تواند واقعیت را تحمل کند؟

اگر به آمریکا می رفتم، احتمالاً از کیک های آنجا سرخورده می شدم. احتمالاً دانلدداک بیشتر دلسردم می کرد. من از این نظر تصویر ذهنی واضحی از آمریکا دارم و کمتر کسی می تواند این را بگوید حتی اگر همه عمرش را در آنجا گذرانده باشد.

•فیلم جدید شما، «مندرلی»، آنقدر که با مقوله نژاد سروکار دارد، به هنر پختن کیک در آمریکا نمی پردازد. شما برده های سابق را نشان می دهید که بعد از کسب آزادی آرزو می کنند کاش همان روال قدیم برقرار بود. آیا این نوعی فانتزی مختص مردان سفیدپوست نیست؟

نه، من از مقدمه رمان «داستان o» الهام گرفتم. عنوان این مقدمه «شادی در بردگی» بود. نویسنده فرانسوی رمان، ژان پول هان، داستان برده های پیشین جزیره باربادوس دریای کارائیب را بازگو می کند که از ارباب سابق خود می خواهند آنها را دوباره برده کند. وقتی او از این کار امتناع می کند، خودش و خانواده اش را قتل عام می کنند.

•پول هان در این مقدمه به موضوع پیشداوری هم اشاره کرده بود. گفته بود که یک مرد انگلیسی در بندر کاله برای اولین بار پا به خاک فرانسه گذاشت و زن مو قرمزی را در بندر دید. از آن به بعد، مرد انگلیسی به این نتیجه رسید که همه زن های فرانسوی موی قرمزرنگ دارند. آیا این به شیوه کار شما شبیه نیست؟

یک خرده، اما من بر عکس این انگلیسی کله پوک به کشوری که می خواهم درباره اش فیلم بسازم، سفر نمی کنم. بعضی چیزها را از یک فاصله بهتر می توانید ببینید تا اینکه بخواهید درست مقابلشان بایستید. فاصله، آزادی عمل هنری بیشتری به من می دهد. می توانم سئوالات ساده لوحانه ای را مطرح کنم که خود آمریکایی ها اجازه پرسیدنش را ندارند.

•از زمانی که توفان کاترینا سواحل ایالات متحده را در هم کوبیده، بحث نژاد بار دیگر در آمریکا مطرح شده است. آیا این باعث نشده احساس غیبگو بودن به شما دست بدهد؟

نه، اما عجیب نیست که برای آمریکایی ها باید چنین اتفاقی بیفتد تا از چیزی آگاه شوند که از دور کاملاً واضح بود؟

•نیویورک تایمز شما را متهم کرده که در «مندرلی»، شما «دید عمداً ساده انگارانه ای از بحث های نژادی در آمریکا» ارائه داده اید. آیا موافق هستید؟

بله، من ساده سازی می کنم. بله، از کلیشه ها استفاده می کنم. اما در ایالات متحده نوعی توافق در سکوت وجود دارد که درباره نژاد صحبت نشود. نه برندگان این سیستم دلشان می خواهد حرفش را بزنند و نه بازندگانش.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید