دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

زمینه ها و امواج فمینیسم


زمینه ها و امواج فمینیسم

فمینیسم Feminism واژه ای فرانسوی Feminisme است که از ریشه لاتین Femina به معنای زن Woman اخذ شده و در زبان فارسی تعاریفی چون «طرفداری از حقوق زن», «زن باوری», «جنبش آزادی» و غیره برای این واژه ارائه شده است

فمینیسم (Feminism) واژه‌ای فرانسوی (Feminisme) است که از ریشه لاتین (Femina) به معنای زن (Woman) اخذ شده و در زبان فارسی تعاریفی چون «طرفداری از حقوق زن»، «زن باوری»، «جنبش آزادی» و غیره برای این واژه ارائه شده است.

می‌توان گفت فمینیسم آموزه شعارگونه‌ای است که وجه اصلی تمام تفاسیر و گونه‌های آن بر این باور استوار است که زنان به دلیل جنسیتشان گرفتار تبعیض هستند و لذا لازم است علیه این تبعیض اقدام شود. فمینیسم درصدد انتقال و تحریک حسی «نوع‌گرایی» با شعار به دست آوردن حقوق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برابر یا برتر از مردان است.

فمینیسم نیز همچون دیگر مکاتب و تشکل‌ها، در یک تقسیم بندی اولیه به دو بعد نظری و عملی قابل تفکیک است. اگرچه طرفداران فمینیسم مایلند آن را یک مکتب معرفی کنند، اما باید اذعان داشت که فمینیسم به رغم موضعگیری‌های نظری در پاره‌ای از امور، فاقد یک اندیشه، باور یا تعریف مستقل و مشخصی از جهان‌بینی به عنوان زیرساخت اولیه یک مکتب است. لذا در بعد نظری بدون استناد به گونه‌ای از جهان‌بینی و بدون ارائه تعاریف کلی از جهان یا انسان، خود را در قالب یک ایدئولوژی مطرح می‌نماید و در بعد عملی نیز به صورت یک جریان اجتماعی حرکت می‌کند.

در واقع می‌توان گفت فمینیسم، بیش و پیش از آن که یک مکتب باشد، یک جریان است. جریانی که برای رسیدن به هدف یا اهداف، خود را به تعاریف یا چارچوب خاصی از تعریف هستی مقید نمی‌کند. در بعد نظری خود را در کنار یا حتی اگر بتواند در درون یک مکتب قرار می‌دهد و در بعد عملی نیز همچون یک حزب و حتی گاهی یک سندیکا یا اتحادیه عمل می‌کند!

به همین سبب، در چگونگی ارتباط، انطباق و نیز تعامل دو بعد نظری و عملی، جریان فمینیسم بویژه در عرصه ظهور و فعالیت‌های اجتماعی، علاوه بر تاثیرپذیری از جریانات و جوهای حاکم، از منطق و ساختار معرفتی و بنیادهای فلسفی گوناگون و حتی متضاد نیز بهره می‌برد و البته بدیهی است که با چنین نگرش و مواضعی، برخی از جریان‌های فلسفی و معرفت‌شناختی موجب تحرک نظری در این اندیشه نیز می‌شوند که به عنوان مثال می‌توان به نظریه پست مدرن یا نظریه زیست محیطی اشاره کرد که موجب شکل گرفتن فمینیسم رادیکال و فمینیسم پست مدرن شد.

● زمینه‌های ظهور فمینیسم

▪ ظهور عصر تجدد و روشنگری: تجددگرایی به عنوان یک پیکربندی ایدئولوژیکی فرهنگی، مدعی گسست از هر نوع برداشت مطلق انگارانه و آمرانه شد، اگر چه در همین نگاه نوعی مطلق‌انگاری و آمرانگی مشهود است و تسلیم‌پذیری بی‌چون و چرای زندگی سنتی را تحت عنوان «انسان‌مداری و عقلانیت مدرن» نمی‌پذیرفت، هر چند که خواهان تسلیم‌پذیری بی‌چون و چرای نظریات خود بود! بدون توجه به این که همین نظریات تا چند صباحی دیگر، سنتی قلمداد می‌شود.

از نظر معرفت‌شناختی، با ظهور دوران مدرن، این فرض گسترش یافت که پذیرش هر چیزی به عنوان حقیقت درست نیست، مگر آن که بتوان آن را ثابت کرد. البته ناگفته نماند که این شعار به صورت کلی درست است و سابقه آن به پیدایش انسان برمی‌گردد، چنان چه همه انبیای الهی به این معنا تاکید داشتند و در قرآن نیز آیات فراوانی مبنی بر عدم پذیرش هر سخن و دعوتی بدون استدلال عقلی، علمی وجود دارد، ولی در هر حال با توجه به تاریخ و فرهنگ حاکم بر غرب، ظهور فرضیه «عدم پذیرش امور اثبات نشده به عنوان حقیقت» به دوران پیدایش مدرنیسم نسبت داده شد.

به دنبال این فرض و در راستای تحقق هر چه سریع‌تر و گسترده‌تر اهداف سیاسی و اقتصادی، این مساله مطرح شد که نمی‌توان آنچه را در طول تاریخ به عنوان سرشت زن، طبیعت زنانه، اقتدار مرد، الگوی زن خوب و... بر آن اصرار شده است بدون چون و چرا پذیرفت و در عمل نیز انقلاب آمریکا و فرانسه به عنوان دو نمونه دگرگونی در عصر مدرن، با بیان مفاهیمی چون برابری، حقوق بشر، دموکراسی و... بر این فرضیه و دعاوی زنان برای حقوق برابر با مردان صحه می‌گذاشت و جریان ایجاد شده را در عرصه نظری و عملی تقویت می‌کرد.

مترادف با این تحول، آموزه‌های اصلاحات مذهبی و ظهور پروتستانتیسم در این دوران نیز در جهت نفی اقتدار و سلسله مراتب گام بر می‌داشت، این رفرم مذهبی تاکید داشت که زنان و مردان دارای روح برابری هستند. انسان‌مداری و خودورزی و تاکید بر حیثیت و کرامت فردی از مولفه‌‌های دوران مدرن بود که این مطلب را در ذهن متبادر می‌ساخت که زنان نیز به عنوان موجوداتی مستقل هستند که حیثیت و کرامت فردی آنها حائز اهمیت است و البته باید یادآور شد که اندیشه غرب در عصر مدرن، تبلور حیثیت و کرامت فردی و حتی اجتماعی زن را در عرصه اقتصاد (کار و تولید) می‌دید و نه‌تنها به دنبال احیای معانی دیگر مثل ارزش‌های ذاتی، عقلی و اخلاقی نبوده و نیست، بلکه این گونه مفاهیم را نیز نوعی قید و بند قلمداد می‌کند که باید برداشته شود، تا آنجا که خانم سیمون دوبوار در کتاب جنس دوم حتی مفاهیمی چون فرزندی، همسری، عشق، مادری، عفت و... را نیز زنجیری به دست و پای زن و محدودکننده او می‌داند و این گونه گرایش‌ها یا مواضع را موانعی برای رسیدن زن به حقوق فردی و اجتماعی‌اش قلمداد می‌کند! البته شکی نیست که این نگاه به زن و ارزش‌ها، به طور متقابل برای مرد نیز ساری و جاری می‌شود، اگرچه بیان نشود. درست مثل این است که گفته شود مفاهیمی چون فرزندی، همسری، عشق، پدری، عفت، غیرت و...، عوامل محدودکننده و به زنجیرکشنده اوست و او باید برای به دست آوردن آزادی و حقوق خود، از همه این قیود رها شود.

پس در واقع باید اذعان داشت که همه تعاریف و حتی باید و نبایدهای فمینیسم در دفاع از حقوق زنان، در راستای آزاد کردن نیروی کار زن به منظور تحقق اهداف اقتصادی است.

▪ نظام اقتصادی سرمایه‌داری و تاثیر آن بر موقعیت زنان در جوامع غربی: انقلاب صنعتی و گسترش روابط سرمایه‌داری بتدریج تغییرات عظیمی در حیات اقتصادی و اجتماعی ایالات متحده و به تبع آن در اروپا بویژه در وضعیت زنان ایجاد کرد.

انقلاب صنعتی و گسترش روابط سرمایه‌داری تغییرات عظیمی در حیات اقتصادی و اجتماعی ایالات متحده و به تبع آن در اروپا بویژه در وضعیت زنان ایجاد کردافزایش سودآوری در فعالیت تولیدی باعث تبدیل نظام تولید خانگی به تولید کارخانه‌ای شد، در این مرحله تنها چیزی که اهمیت داشت کثرت تعداد کارگران و ارزانی حقوق و دستمزد آنها بود که زنان با کثرت خود و دستمزد کمتر، نقش موثری در مرتفع کردن این نیاز داشتند و البته حضور زنان در عرصه کار، موجب ایجاد تغییرات بنیادین در سبک زندگی و موقعیت فردی و اجتماعی آنها شد.

▪ دولت مدرن لیبرال: دولت لیبرال از ۲ جهت بر شکل‌گیری فمینیسم تاثیر داشت، چراکه به ناچار باید از یک سو مقدمات تحقق حقوقی که دولت ضامن آن بود، مانند دفاع از آزادی‌های مدنی، آزادی تجمع و... را فراهم می‌کرد و از سوی دیگر ناچار بود برای زنان نیز زمینه مناسبی را فراهم کند تا بتوانند خواسته‌های خود را بیان نمایند.

لذا اگرچه در نظام اقتصادی سرمایه‌داری فمینیسم فقط دستمایه و زمینه‌ساز آزاد کردن زن از قید تمام قیود برای ازدیاد نیروی کار ارزان بود و اصلا نگران بیگاری با دستمزدهای کم و ضرورت برابری حتی نسبی حقوق کار با مردان نبود، اما در دولت مدرن لیبرال، به ناچار فرصت‌هایی برای اعتراض، بیان خواسته‌ها و مطالبه حقوق برابر ایجاد شد.

● سیر تحول تاریخی فمینیسم

فمینیسم به عنوان یک جریان فلسفی اجتماعی تاکنون ۳‌‌‌موج را ایجاد کرده است.

▪ موج اول: موج اول فمینیسم در سال ۱۸۳۰ شروع شد. در بعد نظری مری ولستون کرافت با نوشتن کتاب حقانیت حقوق زن (۱۷۹۲) تأثیر اصلی را بر این موج گذاشت. پس از وی جان استوارت میل با همکاری همسر اولش هری تیلور کتاب انقیاد زنان (۱۸۶۹) را نوشت که تأثیر مهم بعدی را بر این موج گذاشت. نگارش این کتاب در حالی صورت گرفت که زنان در دوره ویکتوریا، در اوج سرکوب به سر می‌بردند. می‌توان گفت اساساً اندیشه حقوق لیبرال کلاسیک، زمینه اصلی بروز این موج به شمار می‌رود، دیدگاهی که برخاسته از اندیشه جان لاک بود.

در بعد عملی، گسترش حقوق مدنی و سیاسی، بویژه اعطای حق رای به زنان، خواسته و هدف اصلی این موج جلوه داده می‌شد، هر چند که اهداف اصلی واقعی، از جمله دستیابی زنان به کار آموزشی، آموزش و کار، بهبود موقعیت زنان متأهل در قوانین، حق برابر با مردان برای طلاق و متارکه قانونی و مسائل پیرامون ویژگی‌های جنسی و... که همگی در راستای اهداف اقتصادی و در جهت آزادسازی نیروی کار ارزان زنان بود، به عنوان اهداف فرعی مطرح می‌شد.

در دهه ۱۹۲۰ زنان به هدف اصلی شعاری خود، یعنی حق رای دست یافتند. البته نه همه زنان در همه کشورهای غربی. چنانچه حتی تا ۴ دهه پس از آنان زنان در کشوری چون سوئیس حق را‡ی نداشتند. اما در هر حال این باب باز شد.

با دستیابی به این هدف دوران وقفه فعالیت فمنیست‌ها آغاز شده و به جز فعالیت برای صلح‌خواهی، فعالیت دیگری نداشتند. البته رسیدن به حق رای، تنها دلیل توقف فعالیت فمنیست‌ها نبود، بلکه اساسا شرایط حاکم بر آن دوران ایجاب می‌نمود که فمنیست‌ها فعالیت جدی نداشته باشند. چرا که از سویی قحطی و بیکاری فراگیر شده بود و فرصت مناسبی برای طرح موضوعاتی چون احقاق حقوق زنان در دست نبود و از سوی دیگر پیدایش جنبش‌های اقتدارگرا، از جمله فاشیسم و نازیسم و مهم‌تر از آن وقوع دو جنگ جهانی خانمانسوز اول و دوم، مهمترین عواملی بودند که فمینیست‌ها را در آن دوره مهار کرده و آنان را از فعالیت جدی بازداشت. لذا چاره‌ای نداشتند که با تکیه بر دستیابی به حق را‡ی به بهانه تحقق یک هدف، فقط در همان عرصه سیاست، آن هم به عنوان دفاع از صلح، در بقای جریان ایجاد شده به عنوان فمینیسم بکوشند.

▪ موج دوم: موج دوم فمنیسم از دهه ۱۹۶۰ آغاز می‌شود. سیمون دوبووار با نوشتن کتاب جنس دوم (۱۹۴۹) و بتی فریدن با نگارش کتاب زن فریب خورده (۱۹۶۳) تأثیر اصلی و مهم را در برانگیختن این موج داشتند. از دیگر متفکران مهم در این موج می‌توان به کیت میلت نویسنده «سیاست جنسی» (۱۹۷۰) و جرمان گرییر خواجه زن (۱۹۷۰) اشاره کرد. موج اول تا حدی توانست وضعیت زنان را در رابطه با برخی از مسائل بهبود بخشد. گسترش آموزش و پرورش، شایستگی زنان برای ورورد به مشاغل متعدد، قانونی شدن سقط جنین، پرداخت دستمزد برابر به زنان، برخورداری از حقوق مدنی برابر و گسترش امکانات کنترل موالید از جمله نتایج مهم تلاش‌ها در موج اول بود و این موفقیت سبب شد تا برخی از فمینیست‌ها به دنبال قدم برداشتن در گام‌های بعدی باشند. هدف اصلی و مهم فمینیست‌ها در موج دوم نجات زن در واقع از دست مردان مطرح شد. اینان معتقد بودند، دستیابی به حقوق سیاسی و قانونی برابر با مردان هنوز مسأله زنان را حل نکرده است، بنابراین صرف رهایِی زنان از نابرابری‌ها کافی نبوده بلکه باید زنان را از دست مردان نجات داد.

اما در نظر آنها نجات زنان هم تنها از راه اصلاحات تدریجی امکان‌پذیر نبود بلکه نیاز به یک فرآیند ریشه‌ای و انقلابی داشت. چرا که اساسا از نظر فمنیست‌ها نظریه‌های موجود عمیقا جنس‌گرا و غیرقابل اصلاح هستند.

همان‌طور که بیان شد، موج دوم نجات زن از هرگونه قیدی را دستمایه حرکت خود قرار داد، حتی قیدهای ارزشی را و می‌توان گفت که هدف مستتر اصلی در این موج، رواج آزادی روابط جنسی بود و چون همه ارزش‌ها در این عرصه مانند عشق، همسری، مادری، حیا، عفت و... در تعامل با مرد قرار می‌گرفت، نجات زن از دست مردان به عنوان تیتر و سرلوحه جریان فمینیسم قرار گرفت. هرچند نتیجه و فرآیند این حرکت، در نظام سرمایه‌داری و لیبرالی چنان به نفع مردان بود که گویا اساسا مردان قدرتمند این تئوری را سفارش داده‌اند! علاوه بر این که جنسیت آزاد و بدون قید و بند زن، خود نقش بسزایی در درآمدزایی مردان ثروتمند و صاحبان سرمایه داشت.

▪ موج سوم: موج سوم فمینیسم از اوایل دهه ۱۹۹۰ آغاز می‌شود. فمینیسم که در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در اوج خود به سر می‌برد در اواخر قرن بیستم با مشکلات زیادی مواجه شد و در نتیجه در سرازیری انحطاط افتاد. شکاف‌ها و دسته‌بندی‌های آشکاری در درون جنبش زنان به وجود آمد. دولت‌های تاچر و ریگان در دهه ۱۹۸۰، که با معضلات ناشی از روابط آزاد جنسی مانند: افزایش ناهنجاری‌های رفتاری، سوء‌استفاده‌ها و از همه مهم‌تر ازدیاد نسل بی‌هویت مواجه شده بودند، آشکارا با این نهضت ستیز کرده و خواستار اعاده از دست رفته ارزش‌های خانوادگی شدند.

فمینیست‌ها که به بسیاری از اهداف اصلی‌شان دست یافته بودند، آنقدر به سمت افراط پیش رفتند که حتی زمینه پیدایش نهضت مقابل تحت عنوان «نهضت مردان» را مساعد کردند.

این مسائل، معضلات، بروز ناهنجاری‌ها و در نهایت از دست رفتن ارزش‌ها و جایگاه واقعی زن در جامعه سبب شد که فمینیسم در اوایل دهه ۱۹۹۰ یک فرآیند اعتدال را تجربه کند. به ناچار جناح مبارز و انقلابی آن کنار گذاشته شده و با یک چرخش عجیب به ستایش و اهمیت به دنیا آوردن فرزند و نقش مادری پرداختند.

اندیشه‌های برخی از پست‌مدرن‌ها همچون میشل فوکو و ژاک دریدا در برانگیختن این موج تأثیر بسزایی داشته است. علاوه بر این خانم جین بتکه الشنین با نوشتن کتاب مرد عمومی، زن خصوصی (۱۹۸۱) تلاش نموده دیدگاه‌های افراطی و رادیکال در موج دوم را تعدیل نماید. برخلاف موج دوم، فمینیست‌ها در این موج بر ظاهر زنانه و رفتار ظریف تأکید می‌ورزید. آنان معتقد به احیای مادری بوده و از خانواده فرزند محور و همچنین زندگی خصوصی دفاع می‌کنند.

نیلوفر چینیچیان