یکشنبه, ۲۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 9 February, 2025
مجله ویستا

از آخرین گفتگوهای ناباکوف


از آخرین گفتگوهای ناباکوف

این نویسنده هوشمند و جهان وطن ده رُمان به زبان روسی,هشت رُمان به زبان انگلیسی نوشته است پدیدآورنده لولیتا پذیرفته بود که تنهای تنها به برنامه آپوستروف در کانال ۲ تلویزیون فرانسه بیاید

این نویسنده هوشمند و جهان وطن ده رُمان به زبان روسی،هشت رُمان به زبان انگلیسی نوشته است. پدیدآورنده لولیتا پذیرفته بود که تنهای تنها به‏برنامه آپوستروف در کانال ۲ تلویزیون فرانسه بیاید. ناباکوف در این گفت و شنود، درباره زندگی و آثارش، اعترافاتی شورانگیز می‏کند.پرسش کننده برنارد پی وُو (Bernard Pivot) مجری برنامه است، که نخست مقدمه او رامی‏خوانید:

"ناباکوف در تلویزیون؟ فکرش را هم نمی‏کنید! خُلق و خویی بسیار ناسازگار دارد وبسیار تودارتر از آن است که خود را به میلیونها مردمی که نمی‏شناسد عرضه کند..." و به‏رغم بدبینی انگشت شمارْ روشنفکران فرانسوی‏ای که با او برخوردی نزدیک داشته‏بودند، من به میهمانسرایی مجلل که وی در مجالست همسرش در آن بسر می‏بَرَد - درشهر مونترو (Montreux)ی سویس - رهسپار شدم و هنوز با او پنج دقیقه بگومگو نکرده‏بودم که مجذوب و مقهور این مرد گیرا و جذاب، بامزه و دارای فرهنگی بی‏همتا شدم و باخود سوگند خوردم که با صرف هر اندازه شکیبایی و با هر ناز و نوازشی که شده به‏آمدن به برنامه آپوستروف وادارش کنم.

به من گفت: "من از فی‏المجلس سخن گفتن وحشت دارم. هرگز خطاب به شاگردانم وبه جامعه همین طوری ده کلمه نپرانیده‏ام که قبلاً به دقت سنجیده نشده و روی کاغذنیامده باشند."

در پاسخش گفتم: "بسیار خُب! من کاری را که هرگز برای هیچکس نکرده‏ام برای‏شما خواهم کرد. متن پرسشهایم را برایتان می‏فرستم."

گفت: "و من پاسخهایم را به روی کاغذ خواهم آورد و در برابر دوربین‏ها خواهم‏خواند."

گفتم: "اما... اما..."

گفت: "ترتیبی دهید که پشت میز خطابه‏ای قرار بگیرم که در قسمت جلوی صفحه آن‏دیواره کوچکی از کتاب باشد که متن پاسخهایم را از دید عموم پوشیده بدارد. من در این‏هنر که بباورانم واقعاً از روی کاغذ نمی‏خوانم بسیار چیره‏دستم، و حتی - در وقتش -چشمانم با دوخته شدن به سقف بالای سرم به دنبال منبع الهامی خواهند گشت."

چه شرط و شروطی را از جانب نویسنده لولیتا و هدیه و دفاع و آتش بی‏رنگ و شاه،بی‏بی، سرباز و بسیاری شاهکارهای دیگر مانند آدا یا اشتیاق که ترجمه‏اش به تازگی درفرانسه انتشار یافته است می‏شد نپذیرم؟ او پایگاهی حسابی می‏خواست؟ آن را گرفت!می‏خواست در طول برنامه ویسکی‏ای با فلان مارک بنوشد؟ برایش خریدم! می‏خواست‏که آن ویسکی را در قوری چای به او "سرو" کنند تا به کسانی که نگاهش می‏کردندسرمشق نامبارکی ندهد؟ از قوری‏اش هم برخوردار شد!

دو سه بار در طول برنامه به او گفتم: "آقای ناباکوف، بازهم کمی چای برایتان بریزم؟"

برای آشکار ساختن یکی از بزرگترین رُمان نویسان قرن بیستم بر بینندگان تلویزیون‏چه کارها که می‏بایست کرد! دانش فراگیر، نفس پرستی، طعن و طنز، تعبیر و تفسیری‏عالمانه، دغدغه واژگان دقیق و کوچکترین جزئیات را داشتن، و آراستگی‏ای بلامنازع...خواندنِ ناباکوف برانگیزنده شور و شعفی از مقوله زیبایی شناختی‏ای با کیفیت‏بی‏همتاست. ناباکوف - این روسِ مهاجر و روشنفکرِ برخوردار از فرهنگ فرانسوی وآلمانی، شهروند آمریکایی‏ای که در بزرگترین دانشگاهها تدریس کرده است - بر اثرناوابستگی‏اش به فرهنگی واحد، کنجکاوی‏اش و حافظه‏اش نمونه بارز جهان وطنی‏است، که سیر و سلوک و سفر معنوی‏اش قلب را سیراب و روح را غنی می‏سازد. او درحقیقت تنها و تنها یک وطن داشت: ادبیات!

ولادیمیر ناباکوف سال گذشته [(سال ۱۹۷۷)] در سن ۷۸ سالگی درگذشت. ازشنیدن خبر درگذشت وی به راستی ضربه‏ای را بر دلم احساس کردم. آن لبخندِ چنان‏قشنگ، آن سری که آنهمه چیز می‏دانست، و آن نبوغ در نگارش... خوشوقتم که برای‏دمی، ولادیمیر ناباکوف را حیاتی دوباره می‏دهم و با اجازه کانال ۲ تلویزیون فرانسه متن‏برنامه آپوستروف را که در روز جمعه ۳۰ مه ۱۹۷۵ پخش شده است منتشر می‏کنم.

برنارد پی وُو

همسرم و من به داشتن‏ویلایی در فرانسه یا در ایتالیا نیز فکر کرده‏ایم، اما آنوقت شبح اعتصابات پستی با همه‏دلشوره‏اش رُخ می‏نماید. خوانندگان من شاید متوجه نباشند که یک پست منظم و مطمئن‏مانند سویس چقدر زندگی نویسنده‏ای را آرامش می‏بخشد، حتی اگر این ارمغان درصبح یک روز معمولی چیزی جز چند نامه کاریِ مبهم و دو سه تقاضا برای نوشتن‏دست‏خط و امضا بر روی کتابی را در خود نداشته باشد.

برنارد پی وُو: اکنون ساعت ۲۱ و ۴۲ دقیقه است. آقای ولادیمیر ناباکوف، معمولاً در این‏ساعت مشغول چه کاری هستید؟

- در این ساعت من در زیر لحاف پَرِ خود هستم... با سه بالش زیر سرم در اتاق‏خواب ساده و محقرم که از آن به عنوان اتاق کار نیز استفاده می‏کنم. چراغ بسیار پرنوربالای سر و کنار تخت خوابم، که چراغ راهنمای شبهای بیخوابی من است، همچنان برروی میز نورافشانی می‏کند، اما لحظه‏ای دیگر خاموش خواهد شد. در دهانم پاستیلی ازمویز و در دستانم یک هفته نامه ادبی چاپ نیویورک یا لندن است. آن را کنار می‏گذارم.چراغ را خاموش می‏کنم. باز چراغ را روشن می‏کنم تا دستمالی را در جیب کوچک‏پیراهن خوابم بچپانم. و اکنون کلنجار درونی‏ام آغاز می‏شود: قرص خواب آور بخورم یانخورم؟ چه دلپذیر است تصمیم به انجام کار!

در یک روز معمولی وقت خود را صرف چه کارهایی می‏کنید؟

یک روز معمولی در وسط زمستان را در نظر بگیریم (در تابستان تنوع بسیار بیشتری‏در زندگی‏ام وجود دارد). بین ساعت شش و هفت از بستر برمی‏خیزم، تا ساعت نه‏می‏نویسم، با مداد و سرِ پا ایستاده جلوی میز مطالعه... پس از صبحانه‏ای ساده ومختصر، همسرم و من محموله پستی‏مان را که همواره سخت پُر و پیمان است‏می‏خوانیم. آنگاه، ریشم را می‏تراشم، حمام می‏کنم، لباس می‏پوشم، یک ساعتی درامتداد اسکله‏های مونترو گردش می‏کنیم و پس از ناهار و چُرتی مختصر من به دور دوم‏کارم می‏پردازم تا وقت شام. این برنامه نمونه من است.

آیا وقتی اندکی جوان‏تر بودید نیز همین طور از وقت‏تان استفاده می‏کردید؟ یا اینکه‏نه، دلبستگی‏های شدید، تب و تاب‏ها و کششهای ناگهانی‏ای داشتید که شبها و روزهاتان‏را آشفته می‏ساخت؟

خُب البته! در بیست و پنج سالگی، در سی سالگی، تاب و توان، هوس، الهام وبالاخره همه اینها به نوشتن تا ساعت چهار صبح می‏کشانیدم. بندرت پیش از ظهر ازجایم بلند می‏شدم، و همه روز را در حالی که بر کاناپه‏ای دراز کشیده بودم می‏نوشتم. قلم‏خودنویس و حالت افقیِ درازکش اکنون جایشان را به مداد و حالت قائم و عبوس‏داده‏اند، دیگر تب و تابی در کار نیست، تمام شد! اما بیدار باش پرندگان و آواز توکای‏سیاه را که گویی در ستایش آخرین فرازهای فصلی که به روی کاغذ آورده بودم نغمه سرداده بودند چه می‏پرستیدم!

پس، نوشتن همواره موضوع بزرگ زندگی‏تان بوده. آیا هیچ تصور زندگی دومی را که درآن ننویسید می‏کنید؟

آری، بسیار هم تصور زندگی دیگری را می‏کنم: زندگی‏ای که در آن رُمان نویس وساکن خوشبخت برج عاجِ بابل نباشم، بلکه کسی باشم البته خوشبخت، با روشی دیگر -که این را تجربه نیز کرده‏ام -، حشره‏شناسی گمنام که تابستان را در شکار پروانه‏ها دردیاری افسانه‏ای و زمستان را در طبقه‏بندی کشفیاتش در آزمایشگاه موزه‏ای بگذراند.

آیا شما خودتان را، بیشتر، روس احساس می‏کنید یا بیشتر آمریکایی، یا از وقتی که درسویس زندگی کرده‏اید بیشتر سویسی؟


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.