چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
گام نهادن در دنیای تردیدها
یکی از بزرگترین دغدغههای نویسنده امروز، نوآوری و دوری از تکرار است؛ حرفی تازه در چنته داشتن یا دستکم شیوهای نو در بازگویی گفتههای پیشین. در واقع نویسنده آرزو دارد نوشتهاش برگی تازه به صفحات تاریخ ادبیات اضافه کند. <چه نوشتن؟> و <چگونه نوشتن؟> پرسشهایی هستند که نویسنده مدام از خود سوال میکند. مجموعه <تقدیم به چند داستان کوتاه> سومین کتاب محمدحسن شهسواری روزنامهنگار، منتقد و نویسندهای است که در تب و تاب چرایی داستان به سر میبرد. او پیشتر در مصاحبهای به این پرسش پرداخته و از درگیری ذهنی نویسندگان و البته خود پرده برداشته است. جدیدترین کتاب او گویای این است که نویسنده برای گذر از خویشتن دست به تجربهای تازه میزند.
تمایل به متفاوتنویسی و استفاده از شیوههای گوناگون روایت در این مجموعه نشان میدهد شهسواری در تلاش است نویسندهای خلاق و نوگرا باشد. این متفاوتنویسی تا آنجاست که ۴ داستان مجموعه از لحاظ فرم، سبک، ساختار و زبان شباهتی به هم ندارند، گویی شخص واحدی دست به نگارش آنها نزدهاست. تاریخ تالیف هر کدام از داستانها نیز برای خواننده این امکان را فراهم میکند که طی خوانش داستانها، شهسواری سالهای ۷۶ تا ۸۴ را ورق بزند.
● ساختار داستان، فن بیان
نویسنده براساس ایدهای داستان مینویسد. به عبارتی، داستان وسیلهای برای بیان ایدهها و اندیشههای نویسنده است. اما قصد نویسنده فقط نشان دادن ایده نیست، بلکه اینکه مخاطب آن را بفهمد و درک کند لایه زیرین و اصلی قصه را تشکیل میدهد. در واقع نویسنده توضیح میدهد که چطور داستان از یک موقعیت به موقعیت دیگری رسید.
سودای ساختارشکنی محمدحسن شهسواری در مجموعه <تقدیم به...> بر وسواس او برای درک خواننده سایه افکنده است. <زبرتر از خواب، نرمتر از بیداری> قدیمیترین داستان مجموعه، نمونه خوبی است. قصه از جنبه جسارت نویسنده در چرخش روایت ستودنی است. داستان در دو بخش جداگانه و به دو شیوه متفاوت روایت شده است. شب سالگرد ازدواج سپیده و داریوش در قالب یک قصه خانوادگی یا داستان موقعیت با وقوع قتلی در قطار تغییر ماهیت میدهد و خواننده مدام بین داستان و واقعیت معلق است. بخشهای قصه به صورت تکههای بریده بریده روایت میشوند و سر آخر همان قصه به صورت خبری از روزنامه درمیآید که صحت و سقم همان خبر هم زیر سوال رفته است. تردید و تعلیق دو جزو لاینفک <زبرتر از خواب، نرمتر از بیداری> هستند. نویسنده با تبدیل کردن قصه به یک خبر در روزنامه، چرایی رابطه سپیده و داریوش و رسیدن داستان به قتل و خونبازی را توجیه میکند و به علامت سوالهای ذهن خواننده با زیر سوال بردن خود قصه پاسخ میدهد. اگر از ضعفهای داستان - خودداری نویسنده از خرد کردن اطلاعات در قالب گفتوگوهای موجز و مفید و ناکامی او در شخصیتسازی - صرفنظر کنیم، ایده نویسنده در ساختارشکنی قابل تقدیر است.
● انتخاب بین خوبهای ناسازگار یا میان بد و بدتر
واکنش شخصیت در شرایط بحرانی و تصمیم او سرشت حقیقی آدم داستان را برای خواننده آشکار میکند. اگر نویسنده با قصد تغییر عمق شخصیت، داستان را جلو میبرد، باید ساختار را طوری بسازد که تحول شخصیت باورپذیر و دگرگونی او قابلقبول باشد.
در داستان <آمرزش>، شهسواری با چند اشاره ظریف و داستانی به کودکی مرتضی و رابطه پدر مرتضی با پسرانش، جزئیات باارزشی را وارد داستان کرده است و زوایای دیگر زندگی مرتضی را به خواننده نشان میدهد.
<در تمام آن سالها پدر صبح زود بیدارشان میکرد و پسرها بعد از نماز مجبور بودند قبل از رفتن به مدرسه، یک صفحه قرآن بخوانند. پدر همانطور که مشغول حاضر کردن یا خوردن صبحانه بود، غلطهای آنها را میگرفت. انگار همه را حفظ بود.
- یعلمون! اینطوری معنی قرآن را عوض میکنی الاغ!
و بعد لقمه بعدی را میگرفت. مرتضی همیشه بهترین بود، و پدر چقدر کیف میکرد. مرتضی قبل از رسیدن به هفتسالگی، حروف کلمات نماز را از مخرج ادا میکرد.
- این توله بزرگ شود یک چیزی میشود.( >ص۶۳)
قدرت نویسنده در استفاده از جزئیاتی که میتوانند سابقه مفصلی از شخصیت در اختیار خواننده بگذارند، در داستان آمرزش در مقایسه با عدم توجه به این جزئیات در <زبرتر از خواب، نرمتر از بیداری> تعجبانگیز است. شهسواری در <آمرزش> از نشانههایی که به نظرش میرسد استفاده کرده تا خواننده برای تغییر مرتضی آماده شود. همچنین تقابل حسین و مرتضی ـ واکنشهای متفاوت و اختلاف عقیدهشان ـ نوعی کشمکش پنهان را خلق کرده که گرچه در صفحات بعد گفتوگوهای مستقیم و اشارات غیرداستانی به گذشته به آن لطمه زده اما از تلاش نویسنده برای پیشبرد داستان در به حداکثر رساندن کشمکش خبر میدهد.
<مرتضی کاغذها را درآورد و در کیف را بست. دوباره به قفل ور رفت. گفت: <یادت میآید شهرستان که بودیم، چه بلندپروازیهایی داشتیم؟ من قرار بود یک رمان ده جلدی بنویسم و تاریخ ایران را از مشروطه تا انقلاب تویش بیاورم، تو هم قرار بود یک رمان به سبک مثنوی بنویسی. میگفتی اینطوری نوبل زودتر دستت میآید.( >ص۵۰)
<حسین جابهجا شد. پتو سر خورد و تا روی شکمش پایین رفت. کمکم خشک میشد. گفت: تو هنوز بعضی وقتها سرت را برمیگردانی عقب. هنوز نمیتوانی راحت به پدرت فحش بدهی. سالی دو بار میروی شهرستان. حتی آن روز که جنازهای را از مسجد میآوردند بیرون، رفتی زیر آن و چند قدمی برداشتی.(>ص۵۱)
نقطه عطف داستان جایی است که شخصیت بر سر دوراهی انتخاب قرار میگیرد. انتخاب میان خیر و شر مطلق نهتنها انتخاب نیست بلکه با توجه به تمایل فطرت بشر به نیکی، قابل پیشبینی و بیاهمیت است. انتخاب میان دو چیز خوب ناسازگار یا میان بد و بدتر، اوج نقطه بحران و فشار است که عمق شخصیت را برای خواننده آشکار میکند.
<آمرزش> با توجه به مایههای مذهبیای که دارد، میان خوب و بد در نوسان است. خوب از این نظر که در داستان مذهبی بازگشت به خدا، نماز و اصول دین خیر مطلق است و بد از آن رو که در دین ما، شرابخواری گناه خوانده میشود. مرتضی بین ایمان و شرابخواری در یک لحظه بازگشت اغراقآمیزی به خوب بودن دارد. به نظر میرسد بستر قصه هنوز برای این تغییر ژرف آماده نیست و شایسته بود این تحول در حجم بیشتری اتفاق میافتاد. از طرفی صحنه نماز خواندن مرتضی را میتوان پایان کاذبی فرض کرد که از ارزش داستان معناگرای <آمرزش> کاسته است.
● خواننده خوب، نویسنده خوب
اثر پستمدرن با خواننده ساخته میشود. در واقع به دلیل عدم حضور سببیت در اثر پستمدرن، این نوع داستان نیازمند درک خواننده از فرم آشفتگی است. این آشفتگی البته خود به معنای بینظمی نیست. به عبارتی، داستان پستمدرن علاوه بر اینکه انسجام و هماهنگی را نادیده میگیرد، آن را اصلی واقعی و منطبق بر واقعیت اعمال میکند. سادهتر اینکه نویسنده پستمدرن قطعات مختلف زمان و مکان را در اختیار دارد تا کنار هم بچیند اما این چینش بر اساس نظم و قاعدهای صورت میگیرد.
در داستان <چاکریم جناب سروان>، اصرار نویسنده در به کارگیری تکنیکهای مختلف و فلاشبکهای پی در پی، گرچه تجربه جدیدی است اما این خطر را دارد که خواننده از سختخوانی قصه خسته شود.
<چاکریم جناب سروان> در ۱۰۰۱ قسمت روایت شده که فقط شش قسمت آن برای خواننده در دسترس است. شهسواری مخاطب کتاب خود را از قسمت یکم به قسمت ۲۷۴ پرتاب میکند و از همان آغاز کار آشفتگی قصه را به خواننده میشناساند، سپس برای نظم دادن به این آشفتگی، فاصله میان قسمتهای داستانش را با مقدمهای پر میکند.
<در قسمتهای گذشته خواندید که جناب سروان طی یک درگیری شدید و بیسابقه با جناب سرهنگ، خودش را در پذیرایی لخت و بیقوارهای انداخت که اگر در پذیرایی فوقالذکر قلقل قابلمهروی گاز که از آن بخار بلند میشد نبود، او گمان میکرد ذیروحی در آنجا وجود ندارد. جناب سروان پس از کاوشهای بیشمار به این نتیجه میرسد پیش از هر چیز جسد را بیابد. اینک ادامهماجرا:( >ص۱۱۲، مقدمه قسمت ۲۷۴)
ادبیات پستمدرن پایان قطعی داستان را به سخره میکشد و آن را پوچ و بیمعنا تلقی میکند. داستان <چاکریم جناب سروان> با پیروی از این تکنیک با بلاتکلیفی نویسنده به پایان میرسد. تردید در اصل قصه و ذات داستان، نقطه پایانی است. نویسنده این بار هم با زیر سوال بردن قصه، خودش را هم زیر سوال میبرد و در ماهیت خویش شک میکند.
<یعنی من افسر آگاهی، بازپرس ویژه قتل نیستم؟ تو را به هرچه میپرستید، نگویید که اصلا نمیخواستهام به بهانه یک گزارش پلیسی به مقامات بالا، داستانی بنویسم؟ سرم میخواهد منفجر شود. بر دل سیاه شیطان لعنت! یعنی من حتی محمدحسن شهسواری هم نیستم؟ پس این بوی سوختگی مگر مال قابلمهروی گاز نیست؟ تو را به خدا شوخی نکنید! ادبیات که جای شوخی نیست... ولی مثل اینکه بدنم کم کم یخ میکند... خدا... را شکر... که... حداقل... میان... این... سطور... به... هر... جان... کندنی... که... شد... یک... جسد... در آستانه... ظهور... است...(>ص۱۴۸)
● ملال نوشتن
<متن بافتهای از نقل قولهای برگرفته از مراکز بیشمار فرهنگ است.> رولان بارت در کتاب <مرگ مولف> با این جمله در واقع به نظریه بینامتنیت اشاره کرده است. بینامتنیت از مهمترین مولفههای آثار پستمدرن است. این اصطلاح به این معناست که مفاهیم متن یا عبارتی تنها در قالب متن یا عبارت دیگری معنا پیدا کند. مجموعه <تقدیم به چند داستان کوتاه> با داستانی با همین عنوان به پایان میرسد. داستان به صورت یادداشتهای راوی و درددل با همسرش روایت شده و هر یادداشت با اشاره به یکی از داستانهای مورد علاقه راوی و همسرش به یادداشت بعد میرود. توصیف بینامتنیت در شگرد این داستان نمیگنجد اما این شیوه داستانپردازی خلاقانه و شیرین است.
خوانش ۴ داستان <تقدیم به...> نشان میدهد با وجود تفاوت ظاهری، هر ۴ داستان شباهتی درونی و زیرین دارند. شهسواری در همه آنها به همان پرسش مهم چرایی داستان میپردازد. او در اصل قصه شک میکند و خواننده را با تردید خود همراه میسازد. نویسنده جدا از اینکه طی داستان از خود سوال میکند، پرسش مهمی را هم پیش روی خواننده قرار میدهد. او با عبور از خود، داستان و قصه را زیر سوال میبرد و از ملال نوشتن به ملال بودن و چرایی انسان میرسد. انگار پیشکش نویسنده به چند داستان کوتاه، تردیدها و دغدغههای انسان است.
مهرک زیادلو
نشر افق، چاپ اول، ۱۳۸۶
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست