پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

به وطن مولانا رسیدیم


خوشبختانه فرهنگ ایرانی بی آن كه ما در گسترش اش دخیل باشیم راه خود را می رود نمی توانیم در موفقیت مولانا و زبان فارسی در بلاد روم خود را سهیم بدانیم مولانا خود در میان مردم ترك جا باز كرده است و نیازی هم نیست تا ما دست بالا بزنیم و بخواهیم كار فرهنگی انجام دهیم

از آن عجیب تر نشان دادن چهره ای متمدن از ایران است در قبال غرب و اسكندر و یونان و مقدونیه در فیلم اسكندر كبیر. فیلمی كه بر پرده سینماهای قونیه است و همه چیز را به نفع ایران تمام می كند. شاید گرفتن بلیت برای دیدن نابودی تخت جمشید و اشغال ایران نوعی خیانت باشد، اما اگر قدری تسامح و تساهل بورزید خواهید دید كه فیلم اسكندر كبیر ابداً بازگوكننده فتوحات اسكندر و نشان دادنش در هیئت یك امپراتور قدر قدرت كه توانست شاهنشاهی هخامنشی را براندازد نیست. اسكندر در قبال ایران كوچك نشان داده می شود، حتی سپاه ایران به نوعی به تصویر كشیده می شود كه پیروزی اسكندر بر چنین سپاه عظیمی، یك اتفاق جلوه می كند. همراه ما ترك ها هم اسكندر را تماشا می كنند و حیف كه موانع زبانی نمی گذارد نظرشان را جویا شویم.اسكندر فیلمی طولانی است و تنفس میان فیلم این فرصت را می دهد كه باور كنی در این فیلم خبری از آتش گرفتن تخت جمشید نیست، بعد از ده دقیقه آنتراك، اسكندر به هند حمله می كند و زن ایرانی اش ركسانا نیز همراهش است. در دیار هند به عیش و عشرت می پردازد و ركسانا حرف تحقیرآمیزی به اسكندر می زند: تو اگر در ایران مانده بودی شاه بزرگی می شدی اما حالا در هند هیچ نیستی. تیر آخر فیلم هم مرگ اسكندر است در تخت جمشید و در حالی كه علامت پرسه بر بالای بسترش است و در جواب سردارانش كه می خواهند كسی را برای جانشینی اش نام ببرد تنها به نشان ایرانی اشاره می كند و مرگ امان نمی دهد. در فرودگاه قونیه هستیم و آستانه بازگشت. گروهی از ایرانیان در همان فرودگاه دف می زنند و می خوانند كه: باز هوای وطنم، وطنم آرزوست. ماندن كنار مولانا نیز نمی تواند درد جدایی از سرزمین مادری را دوا كند، در ایران یك حس غریب وجود دارد كه درخت ها و خیابان ها گرچه هیچ سهمی از آن نداشته باشی از آن توست اما در غربت، آنچه سهم توست هم آن حس را برنمی انگیزد. بانوی ایرانی كه از آمریكا به قونیه آمده بود، می گفت: انگار ۲۷ سال است كه در هتل زندگی می كنم. وطن جای قرار و ماندن و غربت حتی اگر غرب باشد دلی برای نشستن نمی گذارد، شاید در دلتان دشنام می دهید كه این چه حرف های خنكی است، پس باید غربت را چند روزی تجربه كنید. هواپیما در مهرآباد فرود می آید و مسافران كف مرتب و شادمانه ای می زنند. به وطن مولانا رسیدیم.