چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
در راه زندگی، تند نران!
![در راه زندگی، تند نران!](/web/imgs/16/36/m4mi61.jpeg)
روزی، مدیری بسیار ثروتمند و سرشناس از خیابانی عبور میکرد. او سوار بر اتومبیل گرانقیمتشسریع رانندگی میکرد و از راندن آن لذت میبرد. البته مراقب بچههایی بود که گاه و بیگاه از گوشه و کنارخیابان، به وسط خیابان میپریدند که ناگهان چیزی دید. اتومبیل را متوقف کرد ولی متوجه کودکی نشد.در حالی که حیرت زده به اطرافش نگاه میکرد، ناگهان آجری به در اتومبیل خورد و آن را کاملا قر کرد! ازفرط خشم و عصبانیت از اتومبیل پیاده شد و یقه اولین کودکی را گرفت که در آن حوالی دید. بعد درحالی که او را محکم تکان میداد، فریاد کشید: این چه کاری بود که کردی؟ تو که هستی؟ مگر عقلت رااز دست دادهای؟ میدانی این اتومبیل چقدر ارزش دارد؟ و تو چه خسارتی با زدن آجر و قر کردن در آنبه بار آوردهای؟
پسربچه که شرمنده به نظر میرسید، در حالی که بغض کرده بود، گفت: آقا، خیلی معذرتمیخواهم. فقط یک لحظه به حرفهایم گوش کنید. به خدا نمیدانستم چه کار دیگری باید انجام دهم.چارهای نداشتم. آجر را پرت کردم، چون هیچ رانندهای حاضر نشد بایستد و کمکم کند. بعد در حالی کهاشکهایش را پاک میکرد و با دست به نقطهای اشاره میکرد، گفت: به خاطر برادرم این کار را کردم. داشتم او را با صندلی چرخدارش از روی جدول کنار خیابان عبور میدادم که ناگهان از روی آن به زمینسقوط کرد. زورم نمیرسد که او را بلند کنم. سپس در حالی که به هق هق افتاده بود، ملتمسانه به مدیربهت زده گفت: لطفاً کمکم کنید. کمکم میکنید تا او را از روی زمین بلند کنم و روی صندلی چرخدارش بنشانم؟ او زخمی شده. مدیر جوان که بغض راه گلویش را بسته بود و به زور آب دهانش را قورتمیداد، به سرعت به آن سمت دوید. سپس پسر معلول را از روی زمین بلند کرد و او را روی صندلیچرخدارش نشاند. بعد با دستمالی تمیز، آثار خون را از روی خراشیدگیهای سر و صورت پسر معلولپاک کرد. نگاهی به سراپای او انداخت و خیالش راحت شد که او صدمهای جدی ندیده است. پسرکوچک از فرط خوشحالی بالا و پایین میپرید، به مدیر جوان گفت: خیلی از شما متشکرم، خدا خیرتان بدهد! مدیر جوان که هنوز آن قدر بهت زده بود که نمیتوانست حرفی بزند، سری تکان داد و آن دو رانگاه کرد. سپس با گامهایی لرزان سوار اتومبیل گران قیمت قر شدهاش شد و تمام طول راه تا خانه را بهآرامی طی کرد. با وجود آنکه صدمه ناشی از ضربه آجر به در اتومبیلش خیلی زیاد بود، مدیر جوان هرگزتلاشی برای مرمت آن نکرد. او میخواست قسمت قر شده اتومبیل گرانقیمتش همیشه این پیام را به اویادآوری کند:
در مسیر راه زندگی، هرگز آن قدر تند نران که شخصی برای جلب توجهت، آجر به سوی تو پرتابکند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست