جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دین و علم


دین و علم

به نقل از کتاب نای و نی از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسی صدر

مقاله «علم و دین» مقدمه ‏ای است که امام موسی صدر، بنا به درخواست دکتر یوسف مروه، مؤلف کتاب العلوم الطبیعیه فی القران، بر کتاب مذکور تحریر کرده است.

الف) داستان علم و دین

حکایت علم و دین، که از آغاز حیات انسانی شروع شده، حکایتی است جالب.

۱) خداوند انسان را آفرید و با او دین و دانش را چونان دو بال برای او خلق کرد. دین، چنان که در قرآن آمده، عبارت است از:

فطرة اللّه الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیهَا .(۳۰:۳۰) فطرتی است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است.(

دین از دید انجیل «ناموس» تلقی می ‏شود و بنا به تعبیر تورات با سرانگشت خداوند بر ذات انسان حک شده است. بنا بر نظر دانشمندان بزرگ تاریخ ادیان در قرن اخیر، دین «سرشتی اصیل در انسان» محسوب می ‏شود. دانشمندان معاصر، اکنون دین را حاصل عقده‏های روانی نمی‏ دانند و دیگر بر این عقیده نیستند که در پی ترس انسان یا ناتوانی و ضعف او یا تحت تأثیر دیگر عوامل پدید آمده است. پژوهشها و بررسی های تاریخی و باستانی تأکید می ‏کند که شعور دینیْ همه جوامع بشری را با همه تنوعها و اختلافاتشان فراگرفته و تا کهن ‏ترین و ابتدایی‏ترین جوامع انسانی، از آغاز تکوین آنها، امتداد دارد. کسانی که می‏ گویند دین نتیجه رویدادها و عوامل مختلف است هنوز نتوانسته‏ اند به این پرسش اساسی پاسخ دهند که چگونه انسان اولیه، که هنوز دین را بذاته نمی ‏شناخته است، توانسته به آن پناه ببرد یا از آن یاری جوید و وقایع را به وسیله آن تفسیر و تحلیل کند. دین، از نظر منابع دینی، با ولادت انسان متولد شده و این نظریه از سوی تاریخ و آثار برجای ‏مانده و براهین علمی ثابت شده است.

و اما درباره علم، ما خود می‏ توانیم ولادت علم را همراه با ولادت طفل مشاهده کنیم. کودک تمایل فراوانی به فراگیری دارد و این رغبت در نگاه جستجوگر او و سپس در پرسشهای نامحدودش قابل احساس و مشاهده است. بدین ‏ترتیب به پایان فصل نخست از داستان علم و دین می ‏رسیم و در می ‏یابیم که این دو با هم به دنیا آمده ‏اند و به گونه ‏ای ابتدایی و ساده با انسان رشد کرده ‏اند. آری این دو در آفرینش با انسان مرتبط اند.

۲) خداوند علم و دین را هنگام آفرینش انسان باهم آفرید، زیرا میان علم و دین پیوندی ابدی است و این دو سرانجامِ انسان و تکاملِ او را رقم می ‏زنند. علم، صرف نظر از قیودات فلسفه یا تعریف های حدیِ منطقی، همانند چراغی است که پرده از روی واقعیتها برمی ‏دارد و حقایق را باز می ‏شناساند. حقیقت همان فعل و امر الهی است. علم نیز برای رؤیتِ آثارِ خالق راهی طبیعی به شمار می‏ رود و با افزون شدن دانش، معرفت و شناخت نسبت به خداوند هم فزونی می ‏گیرد. علم، همچنین، به معنای عام، که دربرگیرنده فلسفه هم هست، وسیله ‏ای است برای کشف حقیقت وجود و حقیقت انسان و پیوند انسان با جهان و موجودات، نیز وسیله ‏ای است برای تبیین نقش انسان در جهان و حیات و آفرینش. دین به صورتی قاطع از این نقش پرده برمی ‏دارد و انسان را به قیام برای ایفای نقش وجودی خویش فرا می‏ خواند. طبق تفسیر برخی از علما، دین همان پیوند انسان با جهان است و این تفسیر با تفسیر دیگری که انسان را به خالق جهان پیوند می ‏دهد، سازگاری دارد. چرا که اطوار وجودی، منشأ گرفته از تدبیرهای خالق است. پس پیوند انسان با جهان همان نقشی است که آفریننده جهان تعیین کرده و این عیناً پیوند انسان با آفریدگار این جهان است.

در اینجا می‏ توانیم چنین نتیجه بگیریم که علم راهی است به سوی معرفت خداوند و همان تلاش بشری برای ادراک نقشی است که در آفرینش بر عهده‏اش گذاشته شده و این، به سخن دیگر، همان دین است. هرگاه دانش افزون شود دین نیز توسعه می‏ یابد.

اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخرَجنا بِهِ ثَمَراتٍ مُختَلِفاً اَلوانُها وَ مِنَ الجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمرٌ مُختَلِفٌ اَلوِانُها وَ غَرابیبُ سودٌ، وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوابِّ وَ الاَنعامِ مُختَلِفٌ‏اَلوانُهُ کَذلِکَ اِنَّما یَخشَی اللّهَ مِن عِبَادِهِ العُلَمؤُا (۲۷:۳۵)آیا ندیده‏ای که خدا از آسمان باران فرستاد و بدان میوه ‏های گوناگون رویاندیم؟ و از کوهها راهها پدید آوردیم، سفید و سرخ و رنگارنگ و به غایت سیاه؛ همچنین، از مردم و جنبندگان و چهارپایان گوناگون. هرآینه از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او می ‏ترسند.

در مقابل چنین خدمتی، دین خدمات سرنوشت سازی به علم نمود و آن را تنها راه رسیدن به مقام خلیفة اللّهی و جانشینی خداوند در زمین قرار داد.

وَ اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلئِکَةِ اِنّی جَاعِلٌ فِی الارض خَلیفَة قالوا اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فِیهَا وَ یَسفِکُ الدِّمآء وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بحَمدِکَ وَ نُقدِّسُ لکَ قالَ اِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ، وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسمآء کُلّها ثمَّ عَرَضَهُم عَلی المَلئِکَةِ فقالَ اَنبؤنی بِاَسمآءِ هؤلآءِ اِن کُنتم صادِقینَ، قالوُا سُبحانَکَ لا عِلمَ لنَا اِلاّ ما عَلّمتَنَا اِنَّکَ اَنتَ العَلِیمُ الحَکِیمُ، قالَ یاادَمُ اَنبِئهُم باسمآئِهم فَلمّآ اَنبَاَهُم باسمآئِهم قالَ اَلم اقُل لکُم اِنّی اَعلمُ غَیبَ السَّموَاتِ وَ الاَرض وَ اَعلمُ ما تُبدُونَ وَ ما کُنتُم تَکتُمُونَ .(۳۰:۲-۳۳) چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین خلیفه‏ای می‏ آفرینم، گفتند: آیا کسی را می ‏آفرینی که در آنجا فساد کند و خونها بریزد، و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح می‏ گوییم و تو را تقدیس می ‏کنیم؟ گفت: اگر راست می‏ گویید مرا به نامهای اینها خبر دهید. گفتند: منزهی تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‏ای دانشی نیست. تویی دانای حکیم. گفت: ای آدم، آنها را از نامهایشان آگاه کن. چون از آن نامها آگاهشان کرد، خدا گفت: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمانها و زمین را می‏ دانم، و بر آنچه آشکار می‏کنید و پنهان می ‏داشتید آگاهم؟

سپس دین، بتها و خرافات دست‏و پاگیری را که راه علم را سد کرده بودند از میان ما برداشت و به علم نشاطِ دوباره داد. به‏علاوه، تحصیل علم را فضیلت و کمال و عبادت به حساب آورد.

اِنَّ فی خَلق السَّمواتِ وَ الاَرضِ وَ اختِلافِ اللَّیلِ وَ النّهار لآیاتٍ لِاُولِی الاَلباب، اَلَّذین یَذکُرُونَ اللّهَ قیاماً وَ قُعوداً وَ عَلَی جُنُوبِهِم وَ یَتَفَکّرونَ فی خَلق السَّمواتِ وَ الاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقتَ هذا باطِلاً سُبحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ .(۱۹۰:۳-۱۹۱) هر آینه در آفرینش آسمانها و زمین و آمدوشد شب و روز، خردمندان را عبرتهاست: آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خفته، یاد می ‏کنند و در آفرینش آسمانها و زمین می‏ اندیشند. ای پروردگار ما، این جهان را بیهوده نیافریده ‏ای. تو منزهی. ما را از عذاب آتش باز دار.

۳) خداوند پیامبران نویدبخش و بیم‏ دهنده را برانگیخت و با آنان کتابهای آسمانی را فرو فرستاد تا در میان مردم به درستی فرمان برانند وانسان را از شب تار رهایی بخشند و او را از این زندان تنگی که با دست خویش برای خود ساخته بود و دین و علمش را هم در آن به بند کشیده بود، آزاد کنند. پیامبران مردم را به توحید، به عبادت خدای یکتا و یگانه- واحد و احَد- که نه می‏زاید و نه زاده شده است، فراخواندند و خداوند را از هر گونه پیوند خاص با موجودات، چه پیوند منفی و چه پیوند مثبت، منزه دانستند و بدین ترتیب تأکید کردند که اشخاص و اشیاء و اوضاع فی نفسه مقدّس یا غیر مقدّس نیستند.

فرستادگان الهی در تعالیم خود این مبادی را با توجه به مراتب مختلف ایمانی، عملی، فکری و اخلاقی مورد تأکید قرار دادند و انسان را از قید اوهام و برداشت های ناصوابش از جهان هستی آزاد کردند. بتهای طبیعیِ اطرافش را در هم کوفتند و معبودهای ساختگی او را که حقارتش را بنیاد نهاده و کرامتش را لکه ‏دار کرده بودند، از میان برداشتند. بدین گونه، انسان به راه راست، راه کسانی که خداوند بر آنان منّت نهاده بود، هدایت شد.

آنگاه دین تماماً از آنِ خدا شد و هیچ معبودی از هر نوع، غیر او، برجای نماند. حصاری که به دور علم کشیده شده بود، گشوده شد و علم، بی ‏هیچ مشکل و هراسی، با جرأتی تمام، رهایی یافت و به سیر در آفاق و انفس و شناخت موجودات پرداخت؛ آنها را آزمایش کرد و شناخت و پدیده‏ها را در برابر خود به کرنش واداشت.

۴) برای آنکه از این نکته به گونه عاطفی و بدون دلیل نگذشته باشم، قسمتی از کتاب جورج سارتن را که به عقیده من از بهترین کتابها در تاریخ علم است، نقل می‏ کنم:

بنیانهای علمیی که کاخهای برافراشته علم و تمدن بر آنها بنا گشته، نخستین بار در مصر و بین‏ال نهرین و ایران و نزد یونانیان در فاصله قرن هشتم و ششم پیش از میلاد زاده شده است. این هنگام، همچنین عصر انتشار دعوت پیامبران بزرگ و گسترش آن در فلسطین به دست عاموس و هوشع و بیکاه و اشعیا و ارمیا و فاحوم و پس از اشتهار اسفار پنجگانه در تورات و پس از گرایش انسان شرقی به دعوت ابراهیم و تحولات او در فلسطین و حجاز و بین‏النهرین و پس از ظهور زرتشت در ایران و بودا در هند بوده است. آنگاه پیوندهای فرهنگی که میان فلسطین و مصر با یونیا، گهواره تمدن یونان، و سفرهای کشتیهای کوچک و مسافرتهای آنها از فرات به بندر میلتوس به خوبی و وضوح تشابه موجود بین آثار هومیروس و آثار پیامبران مذکور و کارهای هنری در میان این ملل را همچون نقوش قدیمی مصریان بر عاج که نظیر آن در سامرا، مرکز قدیم سومر، نیز به دست آمده است، نشان می ‏دهد.

در اینجا، برای اثبات گفتار خود در بند چهارم، به دلیلی قاطع دست می‏یابیم، زیرا تلاقی تاریخی و جغرافیاییِ شگفتی را میان رهایی علم و انتشار دین خدا و دعوت انبیا می ‏یابیم. در می‏ یابیم که مرکز علوم و خاستگاه تمدنها و فرهنگها همان مراکز طلوع ادیان و عهد علم همان زمان دین است. آیا به راستی می‏ توان این تلاقی شگفتی‏ آفرین را تصادفی و اتفاقی تلقی کرد؟

۵) مدتی سپری شد و روزگاری سرآمد و آنگاه باز ایام درد و رنج پدیدار گشت- رنجی ناشی از ستمِ برادر به برادر، ستم علم به دین؛ و تحمّل ظلم و ستمی که از آشنا می ‏رسد به مراتب دردآورتر و محنت‏ بارتر است. دین در برابر ستم علم شورید و آنگاه در پی این طغیان، دیندارانْ از دین سلاحی برای متوقف کردن علم و تسلیم کردن آن در برابر قدرت مهارنشدنیِ خود ساختند و آن را با حکم شرعی، که مشروعیت خود را از قداست دین به دست آورده بود، به بند کشیدند.

دینداران می ‏گفتند که حقایق هستی تماماً با تلاش گذشتگان کشف شده و هر چیز جدیدی انحراف و گمراهی است. آنان قائل بودند که اعتقاد به کروی بودن زمین یا حرکت آن کفر و الحاد است و عقیده به میکرب و تأثیر آن در ایجاد بیماریْ سبکسری و جسارت در برابر خداوند است و با فعالیت مطلق خداوند ناسازگار می ‏آید. از نظر آنان، ایمان به قانون علیّت عامّه صحیح نبود، چرا که با مسأله قضا و قدر منافات داشت. دینداران می‏ گفتند که تلاش برای شناخت نیروهای نهان هستی، همچون نیروی مغناطیس و جاذبه، با پیوند و گرایش به جن و پری حاصل می ‏شود و این کار جادو و حرام است و موجب گمراهی بندگان.

آنان امثال این سخنان را بر زبان راندند، دانشمندان را تکفیر کردند، جمعی را در آتش سوختند، و برخی را با محاکمه و شکنجه مجبور به توبه از رأی و نظر خود کردند. این دینداران پای از حد و مرز خود فراتر نهادند و در شریف‏ترین محصول بشری جمود ایجاد کردند و تاریخ را، تا آنجا که ممکن بود، از حرکت باز داشتند.

این دوره، روزگارِ طغیان دینداران علیه علم و هر پدیده علمی و روزگار ستم بر علم بود. آنان البتّه به دین هم ستم کردند، چرا که آن را به جمود کشانیدند و از تولید دستاوردهای نوِ دینی بازداشتند.

۶) سپس همین وضع تکرار شد و این فاجعه صورت عکس به خود گرفت. هنوز قرون وسطی به آخر خود نزدیک نشده بود که در افق، علایم انتقام و تعدّی و «انقلاب» آشکار گردید و علم سر به شورش برداشت و به خونخواهی از کرامتِ پایمال ‏شده خود برخاست و درهای زندانی را که به اسم دین برایش ساخته بودند شکست. به خود می‏ نازید و با وجد و سروری بی‏ حد و مرز دین را تحقیر می‏ کرد. علم از شراب پیروزی بر دین و غلبه بر برادر و یاورش سرمست بود. علم از دین انتقام گرفت و آن را انکار نمود و به نقش دین در زندگی بشر یکسره تجاهل ورزید. علمْ دین را سدی دانست که مانع پیشرفت می‏ شد، قیدی دانست که برداشتن آن را واجب می‏ شمرد و، به تعبیر فرانسیس بیکن، بتی دانست که شکستن آن واجب و ضروری بود. علم به چنان درجه‏ای از غرور رسیده بود که می ‏توان به خوبی آن را در گفت‏گویی که میان ناپلئون و یکی از دانشمندان معاصر او در گرفته بود مشاهده کرد. ناپلئون از آن دانشمند می ‏پرسد: «آیا در چهارگوشه زمین و آسمان نکته‏ای ناشناخته باقی مانده است که تفسیر آن جز با تکیه بر نیروهای غیبی امکان‏پذیر نباشد؟» می ‏شنویم که آن دانشمند در پاسخ وی با غروری وصف‏ناپذیر می ‏گوید: «نه.» آنها می‏ پنداشتند که نقش دین تفسیر پدیده ‏های جهان و وضع قوانین مخالف با علم و رقابت با او در کشف مجهولات هستی است. آنها دین را محکوم می‏ کردند و آن را چون دشمن هر انقلابِ اجتماعی و دگرگونی و تحوّل عمیق در زندگی انسان می‏ دانستند. دین را به حمایت از منافع ستمگران، آرام کردن ستمدیدگان در برابر ستمگران، و باز داشتن آنان از گرفتن حقوقشان متهم می‏ کردند.

این فاجعه تا امروز، به گونه‏ای، در برخی از اندیشه ‏های اجتماعی و فلسفی و حتی تربیتی ما به چشم می ‏خورد. حقیقت آن است که این موضع‏گیریِ زورمدارانه علم مرتبط با وضع دینیِ حاکم بر جهان به ویژه در اروپا بود و از احساسات انقلابی مردم و نیز از اوضاع فاسد برای پیشبرد کار خود سود می‏ جست.

۷) قرن بیستم که فرا رسید، اعصاب علم آرام گرفت، تجربیاتش رو به فزونی گذاشت و بیش از پیش با حقیقت روبه ‏رو شد و دانست که به ‏تنهایی نمی‏ تواند بشر را به سعادت رهنمون شود. احساس غربت در علم بیدار گشت، زیرا به نتایجی دست یافته بود که خود نیز آنها را گمان نمی ‏کرد. او آشکارا بدبختی انسان را سبب شده و جهان را از فجایع جنگها و ستم کجرویها آکنده ساخته بود. پس از این، علمْ دست خود را به سوی برادرش دین دراز کرد و به جستجوی ایمانِ تباه‏شده برخاست تا بتواند با او به سر برد و به کمک او به اصلاح کاری که در گذشته منجر به فساد شده بود بپردازد. «عقاد» در کتابش موسوم به عقاید المتفکرین فی القرن العشرین می ‏گوید:

پدیده بارز قرن بیستم آن است که بیشتر اندیشمندان به خداوند اعتقاد دارند، آن هم پس از قرن نوزدهمی که همه اندیشمندان یا اکثر آنها راه کفر و الحاد را می ‏پیمودند.

علم به ادراک حقیقت دین پرداخت، سپس به آن ایمان آورد و ارج نهاد و بر آن تکیه کرد. دینداران نیز به شناخت خدمات علم به دین و به انسان پرداختند و، در نتیجه، علم را تأیید و به آن اعتراف کردند. بدین گونه حدود و ثغور کارها روشن شد و آبهای رفته به جوی بازگشت.

۸) اکنون ما نغمه‏های موزونی می ‏شنویم که روز به روز شمار آنها در سمفونی هماهنگ و هم‏ آواز دین و علم زیادتر می ‏شود. هریک از آنها بر سیم خود می‏ نوازد و نقش خود را بدون تعدّی و تجاوز به دیگری ایفا می ‏کند. هردو با هم می‏ خوانند و جهان را از نور و سرور آکنده می ‏سازند. ما اکنون در آغاز این راهیم و در افق ما فجر صادقی هست که ما را به طلوع تمدنی حقیقی و ظهور روز درخشان انسانیت نوید می ‏دهد و انسان در این هنگام با تمام وجود و توانایی ‏اش زندگی خود را ادامه خواهد داد.

ب) تقسیم اختیارات

۹) پس از آنکه علم ارزش یافت و رشد کرد تازه حدود صلاحیتها و اختیارات و امکاناتش آشکار شد. علم، بی ‏هیچ شک و تردید، چراغی شد برای شناخت حقیقت و وسیله‏ای برای رؤیت واقعیت در جوانب گوناگون وتنوع مراتب حقیقت. درست است که علمْ قسمتی از حقیقت را برای انسان آشکار می ‏کند، اما در زندگی انسان نمی‏ تواند نقش محرک و انگیزاننده داشته باشد و نیز نمی ‏تواند انگیزه‏ای برای تکامل او ایجاد کند، بلکه علمْ تنها بر کشف راز و رمز حیات و کمک به تکامل بسنده می ‏کند. محرک حقیقی انسان همان طبیعت و غرایز و امیال اوست.

انسان، برای رسیدن به هدف دلخواهش، آرزومند و بلندهمت و تلاشگر آفریده شده و برای رسیدن به چیزی که والاتر از زمان حال اوست حرکت می‏ کند و ایستایی و رکود را خوش نمی ‏دارد. با این وصف، فعّالیتهای طبیعی انسان تنها از یک مؤثر سرچشمه نمی‏ گیرد، بلکه وی با انگیزه‏های فردی یا نوعی برانگیخته می ‏شود، و گاهی به سبب عوامل مقطعی و سطحی به فعّالیت می‏ پردازد و گاه عواقب امور را می ‏نگرد. گاهی احساسی متفاوت با احساس دیگر، چه برتر و چه پست‏تر، او را به تحرک وامی ‏دارد و این گوناگونیِ انگیزه‏های انسانی در روش او برای تمامی ما ملموس است. همه ما آشکارا با این انگیزه‏ها زندگی می ‏کنیم. بنابراین، علمْ راه را روشن می‏ کند. انسانها، برای پیمودن راه، انگیزه‏های روانی مختلف و گوناگون دارند. در این جاست که درمی ‏یابیم که نیاز مبرمی به صافی و محکی داریم تا انگیزه‏های مختلف را بشناسد و غربال کند و شایسته‏ ترین آنها را در اختیار انسان بگذارد.

این‏ چنین است که برخی از اختیارات و صلاحیتهای دین آشکار می‏ گردد، چون انگیزه بهتر و محرک برتر را برای انسان برمی‏ گزیند، او را رشد می ‏دهد و در غلبه بر دیگر انگیزه‏ها یاری می‏ کند. برای آنکه این مدّعا به خوبی روشن شود، بر ماست که بپذیریم انگیزه برتر برای سیر انسان در حیاتش همان انگیزه‏ای است که رشد انسان را از همه جوانب وجودی‏ اش ممکن می ‏سازد و ایمن می ‏دارد.

انسان، برخلاف سایر موجودات، صاحبْ‏اراده و آزاد آفریده شده و این اراده بُعدی از ابعاد وجود او را تشکیل می‏ دهد. آزادی نیز بعدی دیگر از او را می‏ سازد که بعد اجتماعی وجود اوست و نمی‏ توان آن را انکار کرد. انسان در آگاهیها و تجارب و در زندگیِ گذشته و آینده‏اش و نیز در خوراک و پوشاک و سلامتش، در تمام اینها، تنها جزئی از مجموعه بشری است- جزئی جدا نشدنی.

اما برای انسان بعد سومی هم هست و آن بعد وجودیِ اوست. انسان، در تکوین و بقایش، جزئی است از زمین و هوا و آنچه اطراف او را احاطه کرده. او از این جهان جدا نیست.

پس، برای انسانِ صاحب اراده و آزادی، کمال حقیقیْ وجودِ حرکت و رشد در همه این ابعاد است و اگر آدمی تنها در یک بعد از این ابعاد رشد و تکامل بیابد، به انحراف می ‏افتد. اینجاست که به همان نکته اساسی می‏رسیم که اگر انسان تنها به انگیزه بعد اوّل فعّالیت و حرکت کند سر به انانیّت و غرور بلند می‏ کند و با واقعیت خودش ناهماهنگ می ‏شود. همین طور، اگر در بعد اجتماعی خود بدون درنظر گرفتن شخصیت ویژه‏اش خلاصه شود، بازهم عقب می‏ ماند و جامعه و وجود را از رنگ اصیل و تواناییهای منحصرش محروم می ‏نماید. همچنین، اگر حرکت او در راه تکوین و موجودیتش صرفاً مبتنی بر تعبیر جدید باشد، به خود و نیز به جهانش ظلم کرده. چرا که وجه تمایز انسان را از دست داده است. خط برتری ‏دهنده انسان خطی است ویژه او و موازی با خط دیگران در جامعه‏اش و نیز هم‏سو با خط سیر کل آفرینش. انسان، در حرکت خود در این مسیر، آهنگی خاص و منسجم با نغمه ‏های بشری می ‏سازد و این نغمه ‏ها مجموعاً مصالح والای اجتماعی را شکل می ‏دهند.

اجتماعی بودن انسان، به حق، مولود جهان است و حرکت او در این خط حرکت به سوی کمال مطلق یعنی خداست. نهایت این مسیر و انگیزه و مبدأ آن به سوی خداست- خدایی که جهان را در حرکتی دایمی و هدف‏دار خلق فرمود و انسان را، که عضو و پدیده ممتاز و برتر جهان است، برخوردار از همت بلند و قدرت پرواز به سوی اهداف متعال آفرید و او پیوسته به سوی کمال سر برمی ‏کشد. بنابراین، حرکت فرد، که جزئی از جمع است، حرکتی منسجم با حرکت جمع است و در عین حال، رنگ و ویژگیِ ممتازِ خود را دارد. چنین است حرکت فردی و جمعی انسان. حرکت انسان، که جزئی از جهان است، با حرکت همه جهان هماهنگ است و در عین حالی که ویژگیِ خاصِ انسانیِ خود را دارد رهبری و قیادت کل آفرینش را نیز دارد.

نتیجه آن که انگیزه حرکت انسان در رشدِ متکاملِ او باید هم‏سنخِ انگیزه هم‏نوعانِ جامعه او و هماهنگ با انگیزه جهانِ هستی باشد. اینْ حرکتی است که دین آن را «سجود» نام نهاده است. این انگیزه، که همان ایمان او به خدا و به مسیری است که برای او ترسیم شده، هماهنگ با سایر نقشها است.

بدین‏سان روشن می ‏شود که بعد الهی انسان برتر از ابعاد سه ‏گانه است و در مقام نخست قرار دارد. این بعد، در واقع، علّت ابعاد دیگر است و ابعاد دیگر کاملاً بسته به آن‏اند.

این گفتار را می‏توان چنین خلاصه کرد: علم راه را کشف می ‏کند و نقطه ‏ها را بر روی حروف می ‏گذارد. انسان، در مسیر خود، به سبب انگیزه‏ای برخاسته از ذات خود، حرکت می ‏کند. ولی انگیزه‏ها بسیار است و انگیزه برتر همان است که انسان را در مسیر تکامل و رشد او در همه ابعاد وجودی ‏اش به حرکت درمی ‏آورد. این انگیزه، ایمان او به خداست، یعنی دینِ او. حرکتی که منشأ آن ایمان انسان به خداست، همان حرکت منسجم وی با جامعه و هستی است، نه حرکت انانیت‏باری که قرآن انگیزه آن را خواهش های «نفس امارةٌ بالسوء» دانسته، و نه حرکتی اجتماعی که شخصیت او را نادیده گیرد، حرکتی که قرآن به گونه‏ای لطیف در قسمت دوم از این آیه بدان اشاره کرده است:

وَ لا تَجعَل یَدَکَ مَغلُولَةً اِلی عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ البَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحسوُراً.(۲۹:۱۷) نه دست خویش از روی خسّت به گردن ببند و نه به سخاوتْ یکباره بگشای که در هر دو حال ملامت زده و حسرت خورده بنشینی.

و نه حرکتی تکوینی که در آن نسبت به انسانیت انسان و وجه ممیزه او که قرآن از آن به مقام جانشینی در زمین تعبیر کرده است تجاهل شود. واگذاشتن رهبری به دین و غربال کردن انگیزه‏ها یگانه راه کامل کردن نقش علم و بهره ‏مندی از تلاش علم است و این نقش، یعنی نقش رهبری و آفریدن حیات حقیقی برای انسان، چیزی است که قرآن کریم در این آیه بدان متذکر می ‏شود:

یآ اَیُّهَا الّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرّسُول اِذا دَعاکُم لِما یُحیِیکُم وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبهِ وَ اَنَّهُ اِلیهِ تُحشَرُونَ .(۲۴:۸) ای کسانی که ایمان آورده ‏اید، چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی فراخوانند که زندگیتان می ‏بخشد دعوتشان را اجابت کنید و بدانید که خدا میان آدمی و قلبش حایل است و همه به پیشگاه او گرد آورده شوید.

به عبارت «اللَّه یحول بین المرء و قلبه» که تعبیری است کنایی از سرچشمه حرکت در انسان، تأمل کنید. دعوت رسول، بنا بر نظر قرآن، همان رهبری خدا و جهت دادن قلب و حرکات و غربال کردن انگیزه ‏های انسان است. غایت و منتها هم خداست. بدین ترتیب، به پایان بحث اختیارات و صلاحیتهای دین و علم می‏رسیم. علم راه را کشف می ‏کند و دینْ رهبرگونه انسان را به حرکت وا می ‏دارد و به انگیزه‏ های حرکت‏ بخش او سم ت‏وسو می ‏دهد.

۱۰) در اینجا قلمرو بسیار مهمی در تقسیم امر اختیارات و صلاحیتهای بین علم و دین وجود دارد، ولی علم به این ناحیه تجاوز می‏ کند و همه دستاوردهای بشری، از فلسفه، صنعت، قوانین موضوعه، تا اخلاق و آداب را در بر می‏ گیرد.

دستاوردهای بشری، در تمام مراحل فکری و جسمی و عاطفی، تدریجاً دگرگون می ‏شود؛ در نتیجه فعّالیت انسان و تجارب و اندیشه او همواره به تکامل گرایش دارد. تکامل هم یعنی دگرگونی. بنابراین، فلسفه، علوم، صنعت، حقوق، ادبیات و سایر دستاوردهای فعّالیت بشر همگی متغیر و متزلزل است، چرا که اینها در حال تکامل‏اند و از این رو هر قدر که میزان آگاهی انسان بالاتر رود و تجارب او بیشتر شود و اندیشه و دستاوردهایش گسترده ‏تر گردد، باز هم نمی‏ تواند به یک حالت ثبات روانی و آرامش لایتغیَّر دست یابد. زیرا استقرار و آرامش لایتغیر و ثبات کامل و مطلق از طریق اتکای به غیرِ مطلق، یعنی مبانی و مبادی متغیر، به دست نمی‏آید؛ بلکه با تمسّک به مطلق فراچنگ آدمی می‏ آید.

اَلا بِذِکرِ اللَّه تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ.(۲۸:۱۳)آگاه باشید که دلها با یاد خدا آرام می ‏یابد.

به عبارتی دقیق‏ تر، تنها با استناد به غیب و ایمان به اللَّه است که انسان می ‏تواند ثباتی دور از بیم و اضطراب برای خود فراهم کند. علوم و شاخه ‏های آن مخلوق انسان اند و نمی ‏توانند آفریننده انسان باشند. هرقدر این علوم پیشرفت کنند و شکوفایی داشته باشند و با انسان همراه گردند، باز امکان ندارد که انسان در برابر علم، فلسفه، حقوق و اخلاقی که محصول خود اوست به سجده افتد و به آنها تکیه کند و آنها را به جای خدا بپرستد. علم و نظایر آن وسیله و ابزاری است در دست انسان. از انسان آغاز می ‏شود و از او نشأت می‏ گیرد و بر او تکیه دارد. در حالی که خودِ انسان از خدا و دین و غیب شروع می ‏شود و بر خدا اعتماد و تکیه دارد و این اعتماد، که در حیات انسان برای نجات دادن او از بیم و اضطراب ضروری به نظر می ‏رسد، تمام و کامل است. چرا که آن مطلقِ غایب از نظرِ موجود در قلمروِ غیبْ آفریننده انسان است و غیبْ امری محسوس و متغیر و نسبی نیست و انسانِ متکی بر خدا با اطمینان کامل در عرصه حیات گام می‏ زند و تکیه ‏گاه او هیچ لحظه‏ ای از او جدا نمی ‏شود. بدین سان، انسان به نیرویی بزرگ تبدیل می‏ شود که بدون هیچ توقفی حرکت می ‏کند و در خط سلیم خود بدون هیچ تردیدی به نتیجه می ‏رسد.

حال که جایگاه ثابت دین در حیات انسانی آشکار شد، جایگاهی که علم، فلسفه، حقوق و اخلاق، هر قدر هم که شأنی والا به دست آورند و پیشرفت کنند نمی‏ توانند در آن قرار بگیرند، چون ثابت و تغییرناپذیر نیستند، حقیقتی دیگر را درمی ‏یابیم. حقیقت آن است که حرکت انسان به صورت کلی انگیزه‏ای غیبی و محرکی الهی دارد، اما این حرکت در داخل این چارچوب غیبی از ساختی انسانی برخوردار است. چنین است که می‏ بینیم دین به تنهایی نمی‏ تواند انسان را آماده کند و او را برای آزادی مهیا سازد، بلکه دین سعی می‏ کند دستاوردهای بشری را در مرحله علم و نظایر آن در چارچوبی مقدّس محافظت کند، به آنها احترام و قداست بخشد، بدون آن‏که مطلقی جدید و معبودی پرستیدنی و کمالی ستایش کردنی به وجود آورد. این چارچوب مقدّس در اطراف دستاوردهای بشری، حصار مستحکمی است برای زندگی انسان و شأن آن از تقدیس صرف فراتر می ‏رود و فضای بیکرانی را در برابر انسان فراهم و آماده می‏ کند که متناسب با خواسته ای نامتناهی و هماهنگ با حرکت دائمی اوست.

انسان در این فضای فراهم ‏آمده می‏ تواند میان تواناییهای ذاتی و رضایت روانی و نیز میان حرکت و سعی خود پیوند بزند و میان «ثابت» و «متغیر» و «مطلق» و «نسبی» نقطه تلاقیی ایجاد کند.

ج) تلاقی و ملاقات

۱۱) به رغم مرزبندی میان صلاحیتهای دین و علم باز هم در میان آنها شاهد تلاقی عجیب و هم‏ آوازی دقیقی هستیم که می ‏توانیم آن را، بنا بر تعبیر فقها، لطف قلمداد کنیم و آن را توجیه و مساعدتی از جانب دین به علم بدانیم و در همان حال آن را نوعی تأیید و گواهی حقانیت دین از سوی علم تلقی نماییم. در اینجا به ذکر برخی از شواهد و مثالها می ‏پردازیم و برای هر کدام از قلمروهای فرهنگ، عقیده، فقه، حقوق، اجتماع و علم به ذکر یک مثال قناعت می ‏کنیم.

اوّلاً، در عرصه فرهنگ، دین می‏ گوید:

اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ یَسجُدُ لَهُ مَن فِی السَّمواتِ وَ مَن فِی الاَرض وَ الشَّمسُ وَ القَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الجِبَالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاس .(۱۸:۲۲) آیا ندیده‏ای که هر کس که در آسمانها و هر کس که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم خدا را سجده می ‏کنند؟

و نیز می‏ گوید:

یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّمَواتِ وَ ما فِی الاَرض المَلِکِ القُدُّوسِ العَزیزِ الحَکیمِ.(۱:۶۲) خدا را تسبیح می ‏گویند هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است، آن فرمانروای پاک از عیب را، آن پیروز حکیم را.

و باز می‏ گوید:

اَلَم تَرَ أنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَواتِ وَ الاَرضِ وَ الطَّیرُ صافَّاتٍ کُلٌّ قَد عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسبیحَهُ )) .(۴۱:۲۴) آیا ندیده‏ای که هر چه در آسمانها و زمین است و نیز مرغانی که در پروازند تسبیح ‏گوی خدا هستند؟ همه نماز و تسبیح او را می ‏دانند.

این نگرش کلی به جهان تصویری خاص از وجود ارائه می‏ دهد. بنابراین تفسیر، هستی محراب سجود و تسبیح نماز همه موجودات است. این تفسیرْ وجوبِ نگرشِ خاص از جهانِ همیشه متحرک را، که در عمل یکی است، و به دقت نظم یافته و به سوی هدف واحدی یعنی خدا روانه است، یادآوری می‏ کند. این تعبیر دیگری است از آنچه علم آن را کشف کرده و فلسفه بدان اعتراف نموده است، که هر جزء از اجزای هستی نقش خود را با همه دقت و نظم به انجام می ‏رساند و نیز هستی مجموع ه‏ای است که هر جزء از آن با اجزای دیگرش در تکوین، بقا، عمل و همکاری ارتباط و انسجام دارد. پس هستی موجودی است واحد، یکپارچه، متحرک و منظم. نتایج تربیتی این تفسیرِ هستی ‏شناختی بر اندیشمندان پوشیده نیست. چرا که انسان خود را در برابر جهانی می ‏یابد، که تمام آنْ حرکت، حیات، نظم و جهت ‏گیری به سوی خداست.

تعبیرِ مَن فِی الارض، در این نتیجه تربیتی، اثر مؤکَّدی بر جای می‏نهد. مراد از این تعبیر نشان دادن بُعد زمینی و جسمانی انسان و تأکید بر سجود اوست. انسان با اراده، از این رهگذر، هماهنگی با خود را درمی ‏یابد. مقتضای چنین انسانی تلاش، زندگی، نظم‏ پذیری و جهت ‏گیری به سوی خداوند خواهد بود.

ثانیاً دین اعتقاد به توحید را کمال انسان برمی‏ شمرد و آن را ابزار نیروی بشر به سوی جهتی واحد تلقی می‏ کند و از زمره چیزهایی می ‏داند که نیروی خلاّق و عظیم می‏ آفریند؛ همچنین دینِ شرک و ایمان به خدایان متعدد را تجزیه وجود انسان و تقسیمِ نیروها و توان او و از میان بردن شخصیت وی می‏ داند. علوم انسانی و روان‏شناسی این حقیقت را بازشناخته ‏اند و نتایج ایجابی و سلبی توحید و شرک را در جامعه انسانی بررسی کرده ‏اند.

ثالثاً علم، اگرچه در زمینه فقه و استناد دینی بر اسلوب حلال و حرام و دسته‏بندی موجوداتْ از اعلان صریح خطرهای بعضی از محرمات و نتایج مباحات و لزوم واجبات باز می‏ ماند، اما هیچ‏گاه به صورتی قاطع صحت این تقسیم ‏بندی ها را، در اموری که برای او ناشناخته است، نفی نکرده. حمایت اندیشه بشر از موضع دین، در زمینه اعتماد بر اسلوب حرام و حلال، از این حدود فراتر می ‏رود و به بحثی پرحوصله‏ تر و گسترده ‏تر نیازمند است. زیرا اگر انسان در برابر امیال و نیازمندیهای خود خضوع مطلق داشته باشد، این خضوع مطلق به ذوب شدن شخصیت او در طبیعت جسمانی و فرمانبرداری از آن خواهد انجامید. اما اگر او سنجه‏ای بالاتر از میل و نیاز داشته باشد و هر چیز را با میزان رضایت یا عدم رضایت الهی بسنجد، حاجاتش، اگر منطبق با رضایت الهی باشد، برآورده خواهد شد و آن‏گاه سطح او از طبیعت برتر می‏ آید و بدین ترتیب از بندگی طبیعت و جهان رهایی خواهد یافت. در این صورت، او در جهان فاعل است، نه منفعل. فرمانده است، نه فرمانبَر. این گونه است که درمی ‏یابیم حلال و حرام مدارج صعود انسان و غرقه نشدن او در جهان و تبدیل نشدن او به جزئی حقیر از این جهان را می ‏سازد.

رابعاً، در زمینه حقوق، تنها به این اشاره کوتاه اکتفا می ‏کنیم که فقه اسلامی نقش بزرگی در تنظیم جوامع بر پایه‏ای علمی و متین ایفا کرده و سرچشمه الهام بسیاری از قوانین موضوعه در جهان بوده است و هم‏اکنون با حقوق معاصر رقابت می‏ کند و برتری خود را در بسیاری از موارد همچون احوال شخصی و قوانین مدنی و حتی در مبادی عامه و اصول موضوعه در حقوق به اثبات می ‏رساند.

خامسا، در زمینه اجتماعی، ما مفهوم معاصر علمی را در مبادی دینی متجلی می‏ بینیم و، به عنوان مثال، آیه انفاق را می ‏خوانیم، که فوراً پس از آن آمده است:

وَ لا تُلقُوا بِاَیدیکُم اِلَی التَّهلُکَةِ .(۱۹۵:۲) و خویشتن را به دست خویش به هلاکت میندازید.

● و در آیه‏ای دیگر چنین آمده است:

وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَلِأنفُسِکُم وَ ما تُنفِقُونَ اِلَّا ابْتِغاءَ وَجهِ اللَّهِ وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ یُوَفَّ اِلَیکُم وَ اَنتُم لا تُظلَمُونَ .(۲۷۲:۲) و هر مالی که انفاق می ‏کنید ثوابش از آنِ خود شماست و جز برای خشنودی خدا چیزی انفاق مکنید و هرچه انفاق کنید پاداش آن به شما می‏رسد و بر شما ستم نخواهد شد.

پس مفهوم جامعه، تأثیر کوشش طبقات ضعیف، سهم آنها در ساخت جامعه‏ای که پیشرفت و شکوفاییِ آن به نفع همه و کسی است که انفاق می‏ کند، گوشزد کردن خطرهای انفاق نکردن و بیان نتایج خطرناک آن همچون اضطرابها و مشکلات گوناگون و دیگر مفاهیم جدید علمی در خلال احکام دینی به خوبی مشاهده می‏ شود.

بالاخره، در زمینه رابطه دین و علوم طبیعی، که کتاب حاضر نیز بدان توجه دارد، بسیاری از پژوهشگران به بحث و جستجو پرداخته ‏اند. به این منظور، به ذکر نمونه ‏ای تاریخی از برخورد دینی و علمی می ‏پردازیم. شما می‏ دانید که قرآن از فراعنه مصر باستان سخن رانده است، آنچنان که گویی به تاریخ علمی و دقیق آنها احاطه کامل دارد. این در حالی است که وسیله پژوهش و بررسی تاریخ فراعنه در روزگار محمدص و صدها سال پیش از وی و پس از او برای هیچ‏یک از مورخان حاصل نشده بود و آنان تنها از طریق تورات یا اساطیر شایع میان مردم می‏توانستند با این قسمت از تاریخ مدفون در شنهای صحرا ارتباط برقرار کنند. مثلاً قرآن تأکید می‏ کند که جسد فرعونِ معاصرِ حضرت موسی‏ع در دریای سرخ بر جای ماند و این نکته خلاف حکایتی است که تورات نقل کرده و خلاف معروف نیز هست. قرآن می‏ فرماید:

فَالیَومَ نُنَجّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَن خَلْفَکَ آیَةً (۹۲:۱۰) امروز جسم تو را به بلندی می ‏افکنیم تا برای آنان که پس از تو می ‏مانند عبرتی باشد.

قرآن با این آیه به نجات بدن فرعون اشاره دارد و به این ترتیب، به گونه‏ای دیگر، حتی با آنچه از تاریخ فراعنه و اجساد آنان کشف شده برخورد می‏ کند. این تاریخی است که هرگز از پنهان کردن فرعون معاصر با حضرت موسی‏ع چیزی ثبت نکرده است.

همچنین قرآن مستشارِ حاکمِ مصر و معاصر حضرت یوسف‏ع را «عزیز» نامیده و با این واژه به صورتی بسیار دقیق از واژه «Putipharo» که پدرْ ویگور (Vigoureux)، پس از جستجویی دقیق، آن را به «عزیز الهه شمس» ترجمه کرده، تعبیر نموده است. قرآن کریم «ال» را به جای مضاف الیه (الهه شمس) جایگزین کرده و هماهنگ با روح توحید از این شخصیت به صورت «العزیز» نام برده است.

در زنجیره این تلاقیها، کتاب حاضر (العلوم الطبیعیه فی القرآن) را می ‏بینیم که، تا آنجا که من خوانده ‏ام و شنیده‏ ام، دقیق ‏ترین بررسیها را در این باب به عمل آورده است و به همین دلیل این کتاب را بزرگ می‏ دارم و این دستاورد ارزشمند را از نویسنده و پژوهشگر جوان آن، استاد یوسف مروه، محترم می ‏شمارم. من آرزوی موفقیت ایشان را دارم و کتاب وی را همواره بین کتبی که پیش رویم و در اندیشه و قلبم جای دارند قرار می‏ دهم. فضای نهضت دینی در روزگار دشوار ما نیازمندِ چنین منطق علمی و بزرگی است. امیدوارم خداوند اجر و پاداشی بزرگ به وی عنایت کند. تردید ندارم که او با این کار خود به مرتبه خشنودی پیامبرص نایل خواهد شد. این خشنودی گوارای او باد و من برای توفیقات روزافزون وی دعا می ‏کنم. بر من واجب است که چند موضوع از این کتاب را نقد کنم.

۱) برازنده برادر یوسف مروه نبود که مسئولیت عدم «تفسیر نصوص قرآن و سنن مطهره در پرتو علوم جدید» را متوجه علمای دین نماید؛ زیرا آگاهی از موقعیت دانشمندان دین اسلام خود روشنگر آن است که آنان در راه این هدف شریف چندین برابرِ امکانات موجود خود بذل کرده و بدین منظور ده ها کتاب عرضه نموده ‏اند. برخی از آنها حتی، علاوه بر تألیف کتاب هایی که در آن نصوص و احکام دینی به گونه‏ای علمی و دقیق در زمینه ‏های فلسفی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حقوق بیان شده، دست به تألیف آثاری در زمینه خواص علوم تجربی زده‏ اند؛ اما انجام این مهم بر امثال کسانی همچون استاد یوسف مروه و فارغ التحصیلان نظام دانشگاهی واجب ‏تر است تا امثال فقها و مفسران. البته، همان طور که ذکر شد، علمای دینی هم در این زمینه اقداماتی کرده‏ اند. از آن میان می‏ توانیم به تلاش موفق استاد احمد امین در کتابش موسوم به التکامل فی الاسلام، که در نجف به چاپ رسیده، اشاره کنیم.

۲) این کتاب می‏ کوشد تا از امور مجرده و روح و ایام ربوبی تفسیری مادی ارائه دهد، مثلاً سرعتی را از آیات قرآنی استخراج کرده که بر سرعت نور تفوق دارد و آن سرعت حرکت یک روز است در نزد خدا که هزار یا پنجاه هزار سال به حساب می آید. مؤلف این سرعت را محاسبه و آنگاه تأکید می‏ کند که چنین سرعتی دارای آثار شگفت ‏آوری است که با آثار مادی اجسام و نیروها شباهتی ندارد. این تفسیر، اگرچه با نظر یکی از بزرگ‏ترین محدثان شیعه مثل علامه محمد باقر مجلسی سازگاری دارد، اما تقریباً با نظر همه فلاسفه مسلمان و نیز با آراء اکثر علمای شریعت (فقها) هماهنگ نیست. آنان تجرد را صفتی می‏ دانند که به گونه‏ای اساسی با صفت مادی تفاوت دارد. بنابراین، حرکت، تغییر، تدرج، تکامل، بدایت، نهایت، مکان و زمان، همه، از آثار ماده به حساب می ‏آیند و بر موجودات مجردی همچون روح و دیگر مجردات عارض نمی ‏شوند.

۳) آرزو داشتم نویسنده گرامی درباره نکته‏ای اساسی، که در واقع به منزله خطی کلی برای هدف تألیف چنین کتابهایی (علمی و دینی) محسوب می ‏شود، توضیحات بیشتری ارائه می ‏داد؛ آن نکته عبارت از آن است که قرآن کریم کتاب دین و هدایت است و ارائه بحثهای علمی و ذکر قوانین تجربی یا وضع بنیانهایی برای تعاملات فرهنگی بشر از وظایف آن نیست.

قرآن کریم می ‏کوشد انسان کامل را، که مبدأ علوم و غایت آن است، بسازد و این تلاش خود را با آوردن احکام فردی و اجتماعی و تعالیم مقدّسش تحکیم می ‏بخشد. قرآن کریم، در بعضی موارد، به منظور تفهیمِ دقیق‏تر مطلب و عبرت‏ آموزی بیشتر یا تأکیدهای تربیتی، امثال و نمونه‏ هایی ذکر می‏ کند و این نمونه‏ ها شامل هستی یا رخدادهای طبیعی یا زوایای تاریخی است. امتیاز قرآن کریم آن است که این نمونه‏ ها و امثالْ با علوم ثابته در تناقض نیست، اگرچه در قرآن به گونه‏ای موجز و گذرا از آنها یاد شده است.

● قرآن می‏ فرماید:

وَ تَرَی الجِبَالَ تَحسَبُهَا جَامدَةً.(۸۸:۲۷) و کوهها را بینی، پنداری که جامدند.

قرآن از این گفته نتیجه تربیتی می ‏گیرد و می ‏افزاید:

صُنْعَ اللَّهِ الَّذی اَتْقَنَ کُلَّ شَی‏ءٍ.(۸۸:۲۷) کار خداوندی است که هر چیزی را به ‏کمال پدید آورده است.

بدین گونه ما می‏ توانیم، با اطمینان و سرافرازی کامل، بگوییم که مثالهای قرآنی، بدون استثنا، از سوی علوم جدید مورد تأکید قرار گرفته و این خود دلالت می ‏کند که الفاظ قرآن کریم، همچون معانی آن، وحی الهی است و نوشته کسی نیست که آن را بنا بر سطح فرهنگی عصر خود، هرقدر بالا و والا، به نگارش درآورده باشد. برای تأکید، تکرار می ‏کنم دلیل آنکه قرآن این مباحث را در خود دارد همان بازگفتن نمونه‏ ها و امثال است و وظیفه قرآن، همچون کتاب‏های علمی، وضع بنیانها و نقل قوانین علمی نیست.

۴) اما درباره خواهش دکتر بزرگوار از من برای بحث تحلیلی و علمی درباره دگرگونی های نطفه و تطبیق مراحل مذکور در آیات قرآن، با آراء جدید علمی، باید بگویم که پاسخ‏گویی به این درخواست در ضمن این سخنرانی که اختصاص به تبیین گوشه‏ هایی از دیدگاههای اسلام درباره انسان، یعنی کرامت انسان، دارد، همچنین پرداختن به سؤال مذکور، ضمن اینکه خروج از موضوع بحث ماست، از عهده پژوهشهای نظری برنمی‏ آید. بلکه جای آن در بحثهای تجربی است

ترجمه شادروان علی حجتی کرمانی