سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
دیوانه های بی حصار
«همه آدمها دیوانهاند. فقط نوع دیوانگی آنها فرق میکند. شاید همین حرفم کافی است که دیگران بفهمند که خودم چقدر دیوانهام.»
این شروع متنی است نوشته «مهدی رضایی» داستاننویس جوان که متنش دارای چند خصوصیت است.
نخست اینکه متنی ۱۳۰ صفحهای است و دیگر اینکه داستانی است که یک شخصیت اصلی دارد، چند شخصیت فرعی و بار روایت هیچ گاه از دوش شخصیت اصلی برداشته نمیشود. همه اینها اما دلیل بر رمان نبودن این اثر نیست که این قلم را به این فکر واداشته که بگوید با داستان بلندی به نام «چه کسی از دیوانهها نمیترسد؟» روبهرو است. داستان بلند یا همان رمانی که در بخش نخستاش آرامآرام به معرفی شخصیتهایش میپردازد.
کاراکترهایی که همگی برخلاف ظاهر موجهشان، شخصیتهایی نامتعارف دارند و البته نه روانپریش؛ تا آن حدی که در زندگی روزمره در تمام اطرافیان و افراد دور و بر میتوان دید همه به نوعی با این مشکلات روانی دست به گریبانند اما همان طور که راوی داستان اینگونه میگوید: «فقط این را میدانم اگر من و امثال من مثل دیوانهها در یک حصار حبس نشدهایم، دلیلش این است که راستی و صداقت دیوانگی خودمان را به همه نشان ندادهایم.»
شخصیت اصلی این رمان، آرمان نامی است که دبیر دبیرستان است که درگیریاش با دبیر دیگری که «سید» نامی است و به نوعی نماینده قشر سنتی جامعه شهری که در جدال دایمی با آرمان نامی است که نماینده نسل قشر متوسط جامعه شهری است و با همسرش که در یک مجله کار میکند در آپارتمانی زندگی میکند که در همسایگیشان مردی به نام آقای «شاهی» زندگی میکند که وبلاگنویس حرفهای است و تا حد زیادی مرموز است و به گفته راوی حنجرهاش سوراخ است و با دستگاه مثل یک ربات حرف میزند و هیچ اطلاعاتی از گذشتهاش در دست نیست.
از خصوصیت رمان «چه کسی از دیوانهها نمیترسد؟» ساخت فضای شهری در تمامی ساختار و کلیت متن از ورودیه تا انتها که مدرنیته را به خوبی با روایت داستانی پیوند میزند. نویسنده اگر با کلمه پارک میسازد یا مترو خلق میکند از آپارتمان و نوع رابطه انسانها بحث میکند؛ به نوعی بومگرایی میکند اما نه بومی که فقط در یک منطقه شکل بگیرد بلکه فضایی از زندگی شهری میسازد که میتواند در تهران باشد یا اصفهان یا رشت حتی در تاشکند یا دمشق، در هر شهری که در یک کشور جهان سومی با روابط موجود بین آنها میتواند شکل بگیرد.
بیاطلاعی و عدم درک مردم از همدیگر، معضلات یک جامعه شهری، بدون فریاد زدنهای روشنفکر مآبانه و شعار دادن نویسنده در آنچه مینویسد به خوبی منعکس شده است. فقط آنچه را که اتفاق افتاده مینمایاند و قضاوت و نتیجهگیری را بر عهده مخاطب میگذارد. نمونه این روابطها و معضلات را در نامههایی که نگار، همسر آرمان از مجله به خانه میآورد و برای آرمان میخواند و همین آرمان که دبیری دلسوز برای شاگردانش در مدرسه است بر وقایعی که برای افراد داخل نامهها اتفاق میافتد، میخندد و به سخره میگیردشان. اینترنت و وبلاگ به نوعی در تمام جایجای این متن نقش دارد و اگر به بافت و نوع نوشتار مهدی رضایی در این اثر دقت کنیم، به نوعی انگار با صفحات یک وبلاگ روبهروییم که هر پستش که گاهی با عکسهایی هم همراه شده است البته استفاده از عکس و نقاشی در داستان ایرانی چیز جدیدی نیست و قبلا در آثار رضا براهنی و ابوتراب خسروی و کسان دیگر هم دیده شده است و نویسنده به نوعی حرفهای خودش را برای فرار از مقوله ورود نویسنده در متن، از زبان پستهای وبلاگ آقای شاهی بیان میکند و در انتهای داستان هم با وبلاگی از خود راوی روبهرو میشویم که وقایع را از روز اول ازدواج تا زمان بازگو کردن راز وبلاگش برای همسرش در آن ثبت کرده است که به نوعی همین داستانی است که مخاطب مشغول خواندنش بوده است. این شیوه داستان وبلاگ و آمیختنش در هم به نوعی که مخاطب را پس نمیزند از ویژگیهای متنی است که رضایی به تحریر درآورده است.
مهدی رضایی در داستان بلند خود به مانند داستانهای پلیسی از یک طرح و پیرنگ و طرح توطئه هوشیارانه بهره برده است و سه ماجرا برای کشف میسازد و به مخاطب عرضه میکند. اولی مالیخولیا عشق گذشته آرمان به نسترن است که بعد از ازدواج هم رهایش نمیکند و در جایجای زندگی آرمان و نگار نقش دارد و تاثیرگذار است و فکر خیانت ذهنی به نگار هیچ وقت آرمان را رها نمیکند و ارجاعهایی که به فیلم بیوفا در جایجای متن میدهد این ذهنیت را در مخاطب بیشتر میپروراند. مزاحمتهای تلفنی یک شخص مشترک به آرمان و نگار و رفتارهای زندگی مشترک این دو و نوع ارتباطشان با دیگران شالوده این متن را میسازد و ماجراهای دیگر به صورت پاساژهایی فرعی در کنار این خط سیر اصلی حرکت میکنند.
مرگ مشکوک آقای«شاهی» و به نوعی تحت اتهام قرار گرفتن آرمان، حمله «ببو» به مرد میوهفروش، کشف جسدی در خانه شاهی که گلویش سوراخ نیست و افسر پلیسی که انگار به نوعی مشغول لاپوشانی این مرگ مشکوک در خانه شاهی است! طریقه کشته شدن فاسق و چگونگی خارج کردن جسد از خانه دخترهایی که نامههای شان را به تناوب در جایجای رمان توسط نگار خوانده میشود و حتی عکسهای شکار شیر که در متن کار شده صحنههای گروتسک و خشونتباری است که به نرمی در رمان ارایه شده و برداشتهایی انسانی از آنها میشود.
شاید ورود نسترن در پایان کار و مقابل هم قرار دادن نسترن خیالی و نسترن واقعی چندان موفق و جذاب نبوده است همان طور که ورود خواهر نگار هم به نوعی نتوانسته موثر باشد و نقشی را که لازم بوده این شخصیت در متن ایفا کند با این حال شخصیتپردازی در کار وانهاده نشده و ایجاد تعلیق شاید به دلیل داشتن یک پیرنگ قوی و زبان نسبتا قابل قبول و مناسب شخصیت راوی و لحن دیالوگهایی تقریبا موثر مخاطب را با رمانی نسبتا موفق روبهرو میکند و نوید نویسندهای را میدهد که در آینده حرفهای بسیاری برای گفتن خواهد داشت.
سروش علیزاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست