چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
عفو و مجازات در اسلام
معنی جزا چیست؟: در پاسخ این سؤال به عنوان مقدمه باید گفت که هیچ مجتمعی از مجتمعات بشری خالی از وظائف اجتماعیای که افراد آن موظف به احترام به آن باشند نیست، چون اصولا تشکیل جامعه برای هماهنگ کردن مردم و ایجاد توافق بین اعمال ایشان و نزدیک کردن آنان به یکدیگر است، برای این است که همه با هم مؤتلف و مجتمع شده، و بوسیله آثاری که در ائتلاف و اجتماع است احتیاجات هر یک از افراد به مقدار استحقاق و به نسبت عمل و سعیشان برآورده میگردد.
و این وظائف از آنجائی که اختیاری است و افراد نسبتبه انجام و ترک آن مختارند و چون اصولا وظیفه و تکلیف از اراده و عمل ایشان سلب حریت میکند، لذا در خود آن وظائف ضامن اجرائی نیست، و چنان نیست که حتی افراد لا قید و راحت طلب هم از آن تخلف نورزند، از جهت همین نقصی که در تکلیف و وظیفه بود بشر اجتماعی چارهای جز این ندید که این نقص را جبران نموده با ضمیمه کردن چیز دیگری بنیه آنرا تقویت نماید، و آن این بود که کیفرهائی ناگوار برای مخالفتبا آن وظائف و تخلف از آن تکالیف جعل نموده ضمیمه آن سازد تا کراهت از آن کیفرها و ترس از ضرر آن، متخلفین را مجبور به تسلیم و انجام تکلیف سازد.
این است معنی جزا و کیفر گناه، و این خود حقی است برای مجتمع و یا زمامدار جامعه بر گردن افراد متخلف و عاصی، و همینطور است پاداشی که در ازای اطاعت ممکن است جعل شود، چیزی که هست جزا در گناه امر ناگواری است و در اطاعت امر محبوب و مرغوبی باید باشد تا داعی و محرک اشخاص بسوی انجام وظیفه واجب و یا مستحب بوده باشد. و نیز جزای گناه حقی است که برای مجتمع و به گردن متخلف و جزای اطاعت حقی است برای مکلف و به گردن مجتمع و یا زمامدار آن.این را جزای حسنه و یا ثواب و آنرا جزای سیئه و یا عقاب مینامند.
و این دو نحو جزا در جمیع مجتمعات بشری هست، اسلام هم آندو را جعل کرده و فرموده: "للذین احسنوا الحسنی" [۲] و نیز فرموده: "و الذین کسبوا السیئات جزاء سیئة [۳] و نیز فرموده: "و جزاء سیئة سیئة مثلها" [۴] و این ثواب و عقاب از جهت شدت و ضعف دارای مراتبی است که ضعیفترین آن خوش آمدن و ناخوش آمدن عمل است، از آن شدیدتر عملی است که خوبی و بدیش به حدی برسد که صاحبش مستحق مدح و یا ذم باشد، از آنهم بالاتر عملی است که صاحبش سزاوار خیر و یا شر باشد، البته خیر و شر هم دارای مراتبی است، تا ببینی قدرت طرف در رسانیدن این خیر و شر تا چه اندازه باشد، و این ثواب و عقاب هم خودش و هم شدت و ضعفش زائیده عوامل مختلفی است، از آن جمله یکی خود عمل است یکی دیگر این است که این عمل از چه کسی سر زده، و یکی اینکه این عمل اطاعت و یا نافرمانی چه کسی بوده و یکی اینکه تا چه اندازه برای مجتمع سودمند و یا تا چه حد مضر و مخل بوده است، و شاید بتوان همه این عوامل را در یک جمله کوتاه خلاصه کرده و گفت: هر عملی هر قدر بیشتر مورد اهتمام باشد عقاب آن در صورت معصیت و ثوابش در صورت اطاعت بیشتر خواهد بود.
● لزوم وجود سنخیت بین عمل و کیفر و پاداش
▪ بین عمل خوب و بد: و جزای آن باید سنخیت و شباهتی و لو تقریبا بوده باشد.
و از آیات قبلی و همچنین از امثال آیه"لیجزی الذین اساؤا بما عملوا و یجزی الذین احسنوا بالحسنی" [۵] نیز این اعتبار سنخیت استفاده میشود. از آن آیات روشنتر، آیه زیر است که خدای تعالی آنرا از صحف ابراهیم و موسی(ع)نقل میفرماید: "و ان لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری ثم یجزیه الجزاء الاوفی" [۶] باز از این آیه هم روشنتر آیات راجع به احکام قصاص است. از آنجمله میفرماید: "کتب علیکم القصاص فی القتلی الحر بالحر و العبد بالعبد و الانثی بالانثی" [۷] و نیز میفرماید: "الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم و اتقوا الله" [۸] و لازمه این هماهنگی و سنخیت در بین جزا و عمل این است که ثواب و عقاب اول به خود مباشر و به مقدار عملش عاید شود، به این معنا که اگر مثلا حکمی از احکام و مقررات اجتماعی را عصیان کرد و کاری کرد که برای او نفع و برای مجتمع ضرر داشت باید به همان مقدار تمتعی که از مجتمع سلب کرده از تمتعاتش سلب شود، اگر چه به کلی آبرویش به باد رود و یا مال و یا عضوی از اعضایش و یا به کلی جانش از او گرفته شود.
و این همان مطلبی است که ما در بحث بردهگیری به آن اشاره کردیم و گفتیم: مجتمع و یا زمامدار جامعه حق دارد به مقدار جرمی که از مجرم سر زده از جان او و یا هر چیزی که با جان او بستگی دارد سلب نموده آزادیش را در انتفاع از آنها بگیرد، بنا بر این اگر مثلا مجرمی کسی را بدون اینکه خونی از او طلب داشته باشد و یا او فسادی در زمین و در میان مجتمع اسلامی کرده باشد به قتل برساند زمامدار مجتمع جان او را مالک شده و میتواند به جرم اینکه وی باعث نقصان جان محترمی از جانهای مجتمع شده حد قتل را که همان تصرف در جان قاتل استبر او جاری سازد.و هم چنین اگر کسی چیزی را که ربع دینار قیمت داشته باشد بدزدد چون یکی از مقررات امنیت عمومی را که به دست شریعت جعل شده و دست امانت مسلمین حافظ آن است تخلف نموده و زمامدار حکومت اسلامی حق دارد دست او را قطع کند و معنی داشتن چنین حقی این است که حکومتشانی از شؤون حیاتی دزد را که به وسیله دستش تامین میشده مالک شده و میتواند در این ملک خود تصرف نموده، آزادی را از این عضوش سلب نماید و خلاصه این وسیله زندگی را از او بگیرد و به همین قیاس است سایر حدود و کیفرهائی که شارع اسلام در شرایع و سنن مختلف خود جعل فرموده.
کیفر دادن در مقابل جرائم نشان دهنده یک نوع بردگی است از اینجا به خوبی معلوم میشود که عقاب جرائم یک نوع رقیت و بردگی است، و لذا میتوان گفتبردگان فرد اعلا و خلاصه روشنترین مصادیق مشخصن این گونه عقابهایند، قرآن کریم هم به این معنا اشاره کرده و فرموده: "ان تعذبهم فانهم عبادک" [۹] و از این معنا در سایر شرایع و سنن مختلف دین نیز مظاهری وجود دارد، از آن جمله در داستان یوسف (ع)آنجا که به منظور بازداشت برادر تنی خود دستور میدهد که جام طلا را دربار و بنهاش بگذارند میفرماید: "قالوا فما جزاؤه ان کنتم کاذبین - کارکنان یوسف گفتند: اگر معلوم شد که شما در انکار خود دروغ گفتهاید کیفر آنکس که جام طلا را دزدیده بود چه باشد؟" قالوا جزاؤه من وجد فی رحله فهو جزاؤه کذلک نجزی الظالمین - گفتند هر کس از ما که جام در بار و بنهاش دیده شد خودش کیفر دزدیش باشد، چون معمول خود ما این است که دزد را برده خود میگیریم"، "فبدا باوعیتهم قبل وعاء اخیه ثم استخرجها من وعاء اخیه کذلک کدنا لیوسف - یوسف بعد از آنکه این التزام را از آنان گرفت دستور داد اول از سایر برادران بازرسی به عمل آورند، در باریان نیز چنین کرده و سرانجام جام را از بار و بنه برادر یوسف بیرون آوردند.آری این نقشه را ما به یوسف یاد دادیم"تا آنجا که میفرماید: "قالوا یا ایها العزیز ان له ابا شیخا کبیرا فخذ احدنا مکانه انا نریک من المحسنین - برادران ناتنی گفتند ای عزیز مصر این جوان را پدری است سالخورده که طاقت فراق او را ندارد به جای او یکنفر از ما را برده خود بگیر که اگر چنین کنی البته به ما احسان بزرگی کردهای"و این پیشنهاد همان فدیه معروفی است که نسبت به بردگان و سایر بازداشتیها معمول بوده. یوسف گفت: "معاذ الله ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انا اذا لظالمون - [۱۰] پناه بخدا از اینکه ما کسی را به جای دزد خود بازداشت کنیم زیرا اگر چنین کنیم یقینا از ستمکاران خواهیم بود" و چه بسا قاتل را هم برده میگرفتهاند، و نیز به جای قاتل شخصی دیگر را فدیه میدادند مثلا زن او را و یا دختر و خواهرش را به دست ورثه مقتول میسپردند تا به جای قاتل از او انتقام بگیرند. و مساله عوض دادن به تزویج، خود سنتی بوده حتی تا امروز هم این سنت در بین قبایل و عشایر ایران باقی است، و این بدان علت است که ازدواج را برای زن یک نوع اسارت و بردگی میدانند. قرآن کریم هم در بسیاری از موارد از مطیع تعبیر به عبد نموده از آن جمله راجع به اطاعتشیطان فرموده: "ا لم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین. [۱۱] و و نیز میفرماید: "ا فرایت من اتخذ الهه هواه" [۱۲] و این گونه تعبیرات از این جهت است که مطیع در اطاعتی که میکند اراده خود را تابع اراده مطاع میسازد، پس در حقیقت به مقدار اطاعتش مملوک مطاع و محروم از حریت اراده است، و زمامدار جامعه یعنی همان کسی که کیفر متخلف و پاداش وظیفهشناس به دست او است چون از اراده مطیع سلب آزادی کرده و مقداری از اراده او را مالک شده از این جهت مطیع هم به مقدار اطاعتش از وی طلبکار پاداش میشود و مجتمع یا زمامدار آن باید در مقابل آن مقدار آزادی که از موهبت مطیع کاسته به وی پاداش بدهد و آن کاستگی و نقص را جبران نماید، و همین است سر اینکه میگویند: وفای به وعده واجب است، و لیکن وفای به وعید و تهدید واجب نیست. برای اینکه وعده در عالم عبودیت و مولویت متضمن ثواب بر اطاعت است کما اینکه وعید متضمن عقاب بر معصیت.
و چون ثواب حق مطیع است و طلبی است که در ذمه ولی خود دارد بر ولی و زمامدار واجب است که این حق را ادا نموده و ذمه خود را بری سازد، به خلاف عقاب که حق خود زمامدار استبر گردن مکلف مجرم و متخلف.و چون چنین است میتواند از حق خود صرفنظر نموده و در ملک خود تصرف ننماید، برای اینکه چنان نیست که هر کسی هر حقی را دارا باشد واجب باشد آن را اعمال کند، و هر ملکی داشته باشد در آن تصرف نماید.و برای این کلام تتمهایست که در جای خود ایراد میشود.
عفو و بخشش، حد مشروعیت آن و اسبابی که برای مغفرت در قرآن آمده است: (توبه و شفاعت)
▪ عفو و بخشش: از بحث گذشته چنین نتیجه میگیریم که صرفنظر کردن از مجازات عاصی و متخلف جایز است ولی پاداش ندادن به مطیع جایز نیست، و این حکم تا اندازهای فطری هم هست، برای اینکه کیفر دادن به گناهکار حق کسی است که نافرمانیش شده، و همانطوری که گفتیم اعمال حق همیشه واجب نیست لیکن چنان هم نیست که ترک آن همیشه و در هر جا صحیح باشد، زیرا اگر ترک اعمال حق را در هر جا و برای همیشه تجویز کنیم حکم فطری به ثبوت حق را لغو کردهایم، و بما اعتراض خواهد شد که شما از یکطرف میگوئید فطرت به ولی امر حق میدهد که گنهکار را کیفر دهد و از طرف دیگر آنرا لغو مینمائید پس فائده اثبات این حق چیست؟ و آیا تجویز ترک اعمال حق رشته خود را پنبه کردن و علاوه بر این، مستلزم لغو سایر قوانین مقرر در نظم اجتماع نیست؟یقینا هست، و معلوم است که لغو و ابطال آن قوانین چه هرج و مرجی به وجود میآورد.
پس باید گفت مساله عفو از گناه تا اندازهای صحیح است که منتهی به چنین محذوراتی نشود.خلاصه این قضیه به اصطلاح علمی، قضیهای است مهمل، به این معنی که نمیتوان در باره آن حکم یک جا و صد در صد نمود، بلکه باید دید حکمت و مصلحتی برای عفو هست یا نه، اگر بود عفو جائز است و گرنه رعایت احترام قوانینی که حافظ بنیه اجتماع و سعادت بشر است لازمتر است، و به همین منظور البته باید گنهکار را مجازات کرد، آیه شریفه "و ان تغفر لهم فانک انت العزیز الحکیم [۱۳] " که حکایت قول عیسی(ع)است نیز اشاره باین معنا دارد.
و در قرآن کریم از اسبابی که حکمت الهی سبب آن را برای مغفرت امضاء نموده دو سبب کلی دیده میشود.
الف) اول توبه و بازگشت به سوی خدای سبحان و رجوع از کفر به ایمان و از معصیت به اطاعت، به تفصیلی که در جلد چهارم این کتاب(جلد ۴ ترجمه)در بحث توبه گذشت.
و از جمله آیاتی که متعرض این معنا است آیات زیر است: "قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم و انیبوا الی ربکم و اسلموا له من قبل ان یاتیکم العذاب ثم لا تنصرون"تا اینجا مربوط به توبه از کفر است و در آن تهدید به عذابی کرده که نصرت و شفاعت احدی در رفع آن مؤثر نیست."و اتبعوا احسن ما انزل الیکم من ربکم من قبل ان یاتیکم العذاب بغتة و انتم لاتشعرون" [۱۴] "انما التوبة علی الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما.و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الان و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما" [۱۵]
ب) سبب دوم شفاعت در روز قیامت است، خدای تعالی در این باره میفرماید: "و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم یعلمون" [۱۶] و آیات دیگری که متعرض امر شفاعتند، و ما در جلد اول این کتاب در باره شفاعت مفصل بحث کردیم، در قرآن کریم در موارد متفرق دیگری عفو بدون ذکر سبب ذکر شده است، لیکن اگر در همان موارد هم دقتشود اجمالا به دست میآید که در آن موارد نیز مصلحتی در کار بوده و آن عبارت بوده از مصلحت دین، از آن جمله آیات زیر است: "و لقد عفا عنکم و الله ذو فضل علی المؤمنین" [۱۷] و نیز میفرماید: "ء اشفقتم ان تقدموا بین یدی نجویکم صدقات فاذ لم تفعلوا و تاب الله علیکم فاقیموا الصلوة و آتوا الزکوة و اطیعوا الله و رسوله" [۱۸] و نیز میفرماید: "لقد تاب الله علی النبی و المهاجرین و الانصار الذین اتبعوه فی ساعة العسرة من بعد ما کاد یزیغ قلوب فریق منهم ثم تاب علیهم انه بهم رؤف رحیم" [۱۹] و نیز میفرماید: "و حسبوا الا تکون فتنة فعموا و صموا ثم تاب الله علیهم ثم عموا و صموا کثیر منهم [۲۰] " و نیز میفرماید: " الذین یظاهرون منکم من نساءهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الا اللائی و لدنهم و انهم لیقولون منکرا من القول و زورا و ان الله لعفو غفور" [۲۱] و نیز میفرماید: "یا ایها الذین آمنوا لا تقتلوا الصید و انتم حرم" - تا آنجا که میفرماید - "عفا الله عما سلف و من عاد فینتقم الله منه و الله عزیز ذو انتقام [۲۲] " و باید دانست توبهای که در امثال آیه"عفا الله عنک لم اذنت لهم [۲۳] " است از قبیل توبه مورد بحث ما نیست زیرا در امثال این آیات خداوند خبر از مغفرت و قبول توبه نمیدهد بلکه در حقیقت دعا به توبه میکند و مثل این است که ما به یکدیگر بگوئیم خدا از گناهت در گذرد چرا چنین و چنان کردی.
کما اینکه نظیر این تعبیر در آیه"انه فکر و قدر فقتل کیف قدر [۲۴] " نیز بکار رفته است، چیزی که هست در آن آیه دعای به توبه شده بود و در این آیه نفرین و همچنین مغفرتی که در آیه "انا فتحنا لک فتحا مبینا، لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر" [۲۵] است از قبیل توبه و مغفرت مورد بحث نیست، به شهادت اینکه در این آیه مغفرت را نتیجه فتح مکه قرار داده و معلوم است که بین فتح مکه و مغفرت گناه هیچ ارتباطی نیست، و ما ان شاء الله به زودی معنی این آیه را در محل خود بیان خواهیم نمود.
● مراتب عفو که مترتب است بر مراتب گناه
عفو دارای مراتبی است: از آنجائی که عفو عبارتست از بخشیدن گناهی که مستلزم نوعی پاداش و مجازات باشد و این مجازات و پاداش همانطوری که گفته شد از جهت اختلافی که در اثر گناه هست دارای عرضی عریض و مراتبی است مختلف و اختلاف جزا، جز از جهت اختلاف و شدت و ضعف آثار گناه نیست و خلاصه از جهت اینکه بحث از مراتب عفو بستگی کامل دارد به آگهی از مراتب آثار گناه، چون میزان در شدت و ضعف عقاب و کم و زیادی پاداش همان آثار گناه است از این رو لازم دانستیم که قبل از بحث از مراتب عفو قدری در باره گناه و آثار آن توقف نموده و در آنچه که عقل فطری ما را بدان ارشاد میکند تامل نمائیم.
آری، گر چه بحث قرآنی است و مقصود از آن بدست آوردن نظریه کتاب الهی است سبت به این گونه حقایق، لیکن خدای تعالی بطوری که خودش بیان فرموده همواره با ما به قدر عقل ما و بر طبق موازین فطری ما حرف میزند، همان موازینی که ما بوسیله آن نیک و بد هر چیزی را هم در مرحله فکر و هم در مرحله عمل میسنجیم، و در چند جای از ابحاث این کتاب به این معنا اشاره کردهایم، و چگونه چنین نیست و حال آنکه خود پروردگار در موارد بسیاری از بیانات خود از عقل و فکر بشر استمداد نموده، و خلاصه، کلام شریف خود را با همان احکام عقلی تایید کرده، از آنجمله فرموده است: " ا فلا تعقلون - ا فلا تتفکرون"و امثال اینها.
اینک در باره گناه و اختلاف مراتب آن میگوئیم: چیزی که عقل سلیم و اعتبار صحیح ما را بان ارشاد میکند اینست که اولین چیزی که بستگی به نظام اجتماعی انسان دارد و مجتمع آنرا احترام میگذارد همان احکام عملی و مقدساتی است که عمل به آن و مداومتبر آن مقاصد انسانی مجتمع را حفظ نموده و او را در زندگی به سعادت میرساند، همین سنن و مقدسات است که مجتمع را وادار میسازد تا به منظور حفظ آن قوانین، جزائی وضع کند و متخلفین و کسانی که از آن سنن سرپیچی میکنند کیفر نموده و عاملین به آنرا پاداش دهد، گناه در این مرحله هم عبارتست از همان سرپیچی کردن از متون قوانین عملی، و قهرا عدد گناهان به اندازه عدد آن قوانین خواهد بود.مرتکز در اذهان ما مسلمین هم از معنی لفظ گناه و الفاظ مرادف آن از قبیل"معصیت"و"سیئه"، "اثم"، "خطاء"، "حوب"، "فسق"و غیر آن همین معنا است.
مساله پیروی از قوانین به اینجا خاتمه نمییابد، و مجتمع بشری تنها به اینکه مردم از ترس قوانین جزائی به دستورات عملی عمل کنند اکتفا نمیکند، بلکه غرض نهائیش این است که افراد در اثر ممارست و مراقبت بر عمل به آن دارای فضائلی نفسانی شوند، چون اصولا مداومت بر عمل نیک آدمی را به اخلاقی که مناسب با آن عمل و با هدف اصلی از تشکیل جامعه است متخلق میسازد، و این اخلاق همان چیزی است که جوامع بشری آنرا فضائل انسانی نام نهاده و همه افراد را به کسب آن تحریک نموده و مقابل آنرا رذائل نامیده و مردم را از آن برحذر میدارد.
خواهید گفت که مگر قوانین هر مجتمعی این آثار حسنه را در روحیات افراد میگذارد؟چه بسیار قوانینی که بر عکس در روحیات مردم اثر سوء دارد؟البته این سؤال به جا است لیکن ما فعلا کاری به این جهت نداریم که اثر قوانین وضع شده در جوامع مختلف بشری مختلف است، تنها میخواستیم بگوییم سنن و قوانین اجتماعی در روحیات اثر مستقیم دارد، البته معلومست که قوانین صحیح و دستور العملهای نیک در تخلق به فضائل، و قوانین بد در تخلق به رذائل مؤثر است و این صفات نیک و بد اخلاقی گر چه از نظر اینکه اوصافی هستند روحی و مستقیما اختیاری انسان نبوده و ضامن اجرائی برای آن نیست، و لذا جوامع بشری هم برای تخلف از آن، قوانینی جزائی وضع نکردهاند، لیکن از نظر اینکه گفتیم عمل به دستورات عملی در تخلق به فضائل و تخلف از آن دستورات در تخلق به رذائل مؤثر است از این جهت همین بکار بستن دستورات عملی، خود ضامن اجرای آن خواهد بود.
خلاصه اینکه اختیاری بودن عمل کافی است که کسب فضائل و دوری از رذائل هم اختیاری باشد، با این تفاوت که عمل خودش اختیاری انسانی است و لیکن اخلاق به واسطه عمل اختیاری است، و همین مقدار از اختیاری بودن کافی است که صحیح باشد عقل در باره کسب فضائلش اوامری صادر نموده، مثلا بگوید: در مقام کسب ضیلتشجاعت، عفت و عدالتبرآی و در باره دوری از رذائل آن نواهییی صادر کرده و بگوید: از تهور، خمود، طمع، ظلم و امثال آن دوری جوی، چنان که همین مقدار اختیاری بودن بس است برای اینکه ثواب و عقاب عقلی هم که همان مدح و ذم استبرای آن تصور نمود.
▪ انواع امر و نهی: جزائی - اخلاقی و خلاصه، در این مرحله یعنی مرحله تخلف از احکام اخلاقی هم مرتبهای از گناه وجود دارد بلکه مرتبه آن فوق مرتبه گناه در مرحله عمل است، بنا بر این در باره فضائل و رذائل اخلاقی نیز حاکمی هست که به وجوب تحصیل این و لزوم اجتناب از آن حکم کند و آن عقل آدمی است که به طور کلی بنایش بر این است که وقتی عمل به یکی از دو چیز متلازم را ممکن بداند بدون هیچ تاملی حکم به وجوب آن دیگری هم میکند و تخلف از آن را هم عصیان دانسته و متخلف را مستحق نوعی مؤاخذه میداند. بنابراین تا اینجا دو نوع امر و نهی و دو نوع ثواب و عقاب ثابتشد.اینک در اینجا نوع سوم آن ظاهر میشود.
توضیح اینکه فضائل و رذائل یک مقدارش که به منزله اسکلتبنا است و چارهای جز تحصیل آن و اجتناب از این نیست، واجب و حرام است. و بیشتر از آن که به منزله زینت و رنگآمیزی بنا است جزو مستحبات اخلاقی است که عقل نسبتبه تحصیل آن، امر استحبابی میکند، چیزی که هست همین مستحبات اخلاقی که برای مردم عادی مستحب است نسبتبه آحادی از مردم که در ظرف اینگونه آداب زندگی میکنند واجب است، و عقل بر حسب اقتضائی که افق زندگی آنان دارد حکم به وجوب رعایت آن میکند، مثالی که مطلب را قدری روشن کند این است که ما خود میبینیم که مردم صحرانشین و عشایری که افق زندگیشان از افق مردم متوسط شهر دور است، هیچ وقتبه تخلف از احکام و قوانینی که برای مردم شهر ضروری و به حکم عقل و فهم خود آنان واجب الرعایه است مؤاخذه نمیشوند، و چه بسا کارهائی از عشایر سر میزند که نسبت به مردم شهر زشت و ناپسند است، و لیکن همین شهر نشینان آنان را توبیخ ننموده و با خود میگویند: اینان معذورند، چون افق زندگیشان از سواد اعظم دور و در نتیجه افق فهمشان هم از درک دقایق آداب و رسوم دور است.
میزان حسن و قبح عمل برای افراد و طبقات مختلف به میزان تعقل و افق ان دیشه آنان بستگی دارد.
آری مردم شهر همه روزه سر و کارشان با این رسوم و چشمشان پر از مشاهده این آداب است، و این خود معلمی است که آنان را درس ادب میآموزد، مردم شهر هم باز با هم تفاوت دارند و همهشان در یک افق نیستند، زیرا در بین ایشان نیز عده معدودی یافت میشوند که دارای فهم لطیفتر و آداب ظریفتری هستند، انتظاری که از آنان میرود از مردم متوسط نمیرود و مؤاخذاتی که از آنان میشود از اینان نمیشود، برای اینکه مردم متوسط اگر دقایق ادب و ظرافتهای قولی و عملی را رعایت نکنند عذرشان موجه است، چون فهمشان بیش از آن نیست و از ادب و لوازم آن بیش از آن مقداری که رعایت میکنند درک نمیکنند، چون افق و ظرف زندگیشان ظرف همین مقدار از ادب است، به خلاف نوادر و مردان فوق العاده که در ترک آن دقایق و ظرائف اگر چه جزئی باشد مؤاخذه میشوند، برای آنان حتی یک اشتباه لفظی غیر محسوس و یک کندی مختصر و یا یک لحظه کوتاه اتلاف وقت و یا یک نگاه و اشاره نابجا و امثال آن گناه است، با اینکه هیچیک از اینها نه با قوانین مملکتی و عرفی مخالفت دارد و نه با قوانین دینی، و این مثل معروفی هم که میگویند: "حسنات الابرار سیئات المقربین - نیکیهای نیکان نسبتبه مقربین گناه است"به همین ملاک است.
و خلاصه روی این حساب در هر موقعیت و افقی که فرض کنیم کارهائی هست که در آن افق و موقعیت گناه شمرده نمیشود و انسانهای آن افق گناه بودن آنرا احساس ننموده و از آن غفلت دارند مسؤول، و زمامدارشان هم ایشان را به ارتکاب آن کارها مؤاخذه نمیکند، لیکن هر چه افق بالاتر و موقعیتباریکتر و لطیفتر شود گناه بودن مقدار بیشتری از آن کارها نمایانتر میگردد.
نوعی دیگر از احکام و قوانین، مخصوص افق حب و بغض میباشد که مربوط به انبیاء و اولیاء(ع)است اینجاست که اگر قدری در بحث دقیق شویم بنوع دیگری از احکام و قوانین که نوع چهارم آن و عبارتست از احکام مخصوص افق حب و بغض برمیخوریم، توضیح اینکه ما میبینیم چشم دشمن مخصوصا اگر در حال غضب باشد همه اعمال نیک را هم بد و مذموم میبیند، و بر عکس چشم دوست مخصوصا وقتی که در دوستی بحد شیفتگی رسیده باشد جز حسن و کمال نمیبیند، تا آنجا که تمامی هم خود را صرف در خدمتبه دوست نموده بلکه کارش به جائی میرسد که کوچکترین غفلت از محبوب را گناه میشمارد، چون به نظر او ارزش خدماتش به دوستبه مقدار توجه و مجذوبیتی است که نسبت به او دارد و چنین معتقد است که یک لحظه غفلت از دوست و قطع توجه به او مساوی استبا ابطال طهارت قلب، حتی چنین کسی اشتغال به ضروریات زندگی از قبیل، خوردن و آشامیدن و امثال آن را گناه میداند، زیرا فکر میکند که گر چه این کارها ضروری است و آدمی ناگزیر از اشتغال به آن است، لیکن یک یک آنها از جهت اینکه کاری است اختیاری و اشتغال به آن اشتغال اختیاری به غیر محبوب و اعراض اختیاری از اوست از این جهت گناه و مایه انفعال و شرمندگی است، لذا میبینیم کسانی که از فرط عشق و یا از بزرگی مصیبتی که به آنها روی آورده باین حد از خود بیخبر میشوند از اشتغال به خوردن و نوشیدن و امثال آن استنکاف میورزند.
کلام معروفی را هم که نسبت میدهند به رسول خدا(ص)که فرمود:"انه لیغان علی قلبی فاستغفر الله کل یوم سبعین مرة - بدرستی که من - از آنجائی که مامور به دایتخلق و مبعوث به شریعتی آسان هستم و قهرا در تماس با مردم و توجه به ما سوی الله - خاطراتی در دلم خطور میکند که ممکن استبین من و پروردگارم حجاب شود لذا همه روزه هفتاد بار استغفار میکنم"باید به امثال این معانی حمل کرد. و هم چنین آیه شریفه: "و استغفر لذنبک و سبح بحمد ربک بالعشی و الابکار [۲۶]" و آیه شریفه: " فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا" [۲۷] و سایر آیاتی را که از زبان انبیاء(ع)نقل میکند به امثال این معانی حمل میشود. از آن جمله یکی کلام نوح(ع)است که عرض کرد:"رب اغفر لی و لوالدی و لمن دخل بیتی مؤمنا" [۲۸] و یکی دیگر کلام ابراهیم(ع)است که عرض میکند: "ربنا اغفر لی و لوالدی و للمؤمنین یوم یقوم الحساب" [۲۹] و یکی کلام موسی(ع) است که در باره خودش و برادرش عرض میکند: "رب اغفر لی و لاخی و ادخلنا فی رحمتک" [۳۰] و یکی دیگر کلامی است که قرآن کریم آنرا از رسول خدا (ص)حکایت میکند که عرض کرد: " سمعنا و اطعنا غفرانک ربنا و الیک المصیر" [۳۱] بدین علت گفتیم که اینگونه کلمات باید به معنای مورد بحثحمل شود که انبیاء (ع)با اینکه دارای ملکه عصمتاند ممکن نیست معصیتی از آنها سر زند، و با اینکه مامورند مردم را بسوی دین و عمل به آن دعوت نموده قولا و فعلا به تبلیغ آن قیام نمایند معقول نیست که خود از عمل به دستورات دینی سرپیچی کنند، و چگونه چنین چیزی تصور دارد و حال آنکه مردم همه مامور به اطاعت از آنهایند؟ مگر ممکن استخداوند مردم را مامور به اطاعت از کسانی کند که ایمن از معصیت نیستند؟ پس ناچار باید آیات مزبور را به همان معنائی که گفتیم حمل نمود، و اعتراف به ظلمی را که از بعضی از آن حضرات حکایتشده مانند اعتراف"ذو النون"است که عرض کرد: "لا اله الا انتسبحانک انی کنت من الظالمین" [۳۲] چون وقتی صحیح باشد بعضی از کارهای مباح را برای خود گناه بدانند و از خداوند در باره آنها طلب مغفرت نمایند جایز هم هست که آن کارها را ظلم بشمارند، زیرا هر گناهی ظلم است.البته محمل دیگری نیز برای خصوص اعتراف بظلم هست و سابقا هم به آن اشاره شد که مراد از ظلم، ظلم به نفس باشد، چنانکه آدم و حوا(ع)گفتند: "ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین" [۳۳]
و اینکه گفتیم این کلمات فلان محمل را دارد، نخواستیم اعتراف کنیم به اینکه این محملها خلاف ظاهر آیات و یک نوع معانی است که ما خود تراشیده و به منظور حفظ آراء و عقاید مذهبی خود و اعمال تعصب، آیات را بر آن حمل کردهایم.نه ما در این معنائی که کردیم نخواستیم تعصب به خرج دهیم، به شهادت اینکه بحثی که در جلد دوم این کتاب (جلد ۲ فارسی)در باره عصمت انبیاء کرده آن را اثبات نمودیم بحثی بود قرآنی و خالی از هر گونه تعصب و متکی بر دقت در آیات قرآنی بی اینکه مطلبی غیر از قرآن را در آن دخالت داده باشیم.
چیزی که هست همانطوری که در آن بحث و در مواردی دیگر مکررا گفتهایم نباید در تشخیص ظهور اینگونه آیات به فهم عامیانه اکتفا نمود، برای اینکه قرائن مقامی و همچنین قرائن لفظی چه آنهائی که در خود کلام هست و چه آنهائی که جدای از کلام یافت میشود تاثیر قاطعی در تشخیص ظهور دارند، مخصوصا قرآن کریم که در تشخیص ظهور و معنی هر آیه از آن بیشتر از هر کلام دیگری باید رعایت این جهت را نمود، زیرا کلام الهی هر آیهاش شاهد و مصدق و زبان آیات دیگر است.
غفلت بعضی مفسرین از قرائن لفظی و مقامی متصل و منفصل، و اکتفاء به فهم عامیانه آنانرا به تاویل و حتی جسارت به ساحت مقدس خداوند و انبیاء(ع)مبتلا ساخته است.
غفلت از همین نکته بوده است که مساله تاویل را در بین عدهای از مفسرین و علمای کلام رواج داده، این عده از آنجائی که ارتباطی بین آیات قرآنی نمیدیدند و خیال میکردند که این آیات جملاتی استبریده و اجنبی از هم و هر کدام مستقل در معنا، لذا بدون اینکه در تشخیص معنی هر کدام از سایر آیات استمداد کنند آنرا بر معنائی عامیانه حمل کردند، همانطوری که مردم بازار کلمات یکدیگر را بر معنی ظاهرش حمل میکنند و لذا وقتی میشنوند که قرآن کریم میفرماید: "فظن ان لن نقدر علیه" میگویند: ذو النون خیال کرد - بلکه یقین کرد و حاشا بر او که چنین خیالی کند - که خدای سبحان قدرت بر وی ندارد.آیه بعدیش را ملاحظه نکردند که ذو النون را از مؤمنین دانسته، میفرماید: "و کذلک ننجی المؤمنین" [۳۴] آری اگر این دو آیه را با هم ملاحظه میکردند قطعا به چنین اشتباهی دچارنمیشدند، و میفهمیدند که معنی آیه، آن معنای عامیانه و غلط نیست، زیرا مؤمن در قدرت خدای سبحان شک نمیکند تا چه رسد به اینکه عجز خدای را ترجیح داده و یا یقین به آن کند.
و نیز وقتی میشنوند که قرآن میفرماید: "لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر"چنین خیال میکنند که لابد رسول خدا(ص)نیز مانند سایر مردم گناه و مخالفت امری از اوامر و یا نهیی از نواهی مربوط به احکام دین را کرده که خدایش آمرزیده. فکرشان آنقدر رسا نبوده که بفهمند این آیه مربوط است به آیه قبلیش که میفرماید: " انا فتحنا لک فتحا مبینا"و اگر این گناه و آن آمرزش از سنخ گناهان مردم عادی و آمرزش آن بود هیچ ربطی بین آمرزش آن و داستان فتح مکه نبود و حال آنکه در این آیات گناه به معنائی گرفته شده که آمرزش آن نتیجه فتح مکه است، علاوه بر این، اگر مراد از گناه، همان معنای متعارف بود مغفرت آن با مطالب بعد هم که میفرماید: "و یتم نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما و ینصرک الله نصرا عزیزا [۳۵] " متناسب نبود، زیرا در اینصورت معنای این جملات عطف بر آن آمرزش میشوند.
و نیز وقتی به سایر آیاتی که به خیال خودشان متعرض لغزشهای انبیائی چون آدم، ابراهیم، لوط، یعقوب، یوسف، داود، سلیمان، ایوب و محمد(ص)میرسند بدون تامل و با کمال بی شرمی به ساحت مقدس آنان جسارت نموده و طعنهها و نسبتهای ناروائی که لایق خود آنان استبه انبیاء(ع)میدهند.راستی که هیچ عیب و ننگی بالاتر و بدتر از بیادبی نیست.
خلاصه اینکه، علمی که باید آدمی را به ادب و خضوع در برابر پروردگار و برگزیدگان او وادار سازد در این کوتهنظران مایه گمراهی شده و آنان را به جائی کشانیده که خدائی را که قرآن مجید"رب العالمین"معرفیاش نموده با خدای تورات و انجیل دست خورده و تحریف شده عوض کنند و خدا را قوهای بدانند غیبی و دارای بدن که مانند پادشاهان که هر روز به سرکشی بخشی از کشور خود میروند در اطراف عالم هستی قدم زده و هیچ همی جز اشباع شهوت و غضب سرکش خود ندارد. و در نتیجه نه تنها نسبت به مقام پروردگار خود جاهل ماندند بلکه از مقام نبوت و مدارج عالی و شریف روحی انبیاء(ع)و مقامات رفیع آنان نیز غافل شدند، و این جهل و غفلتباعثشد که آن نفوس طیبه و طاهره را هم مانند نفوس شریر مردم پست و فرومایه بدانند که از شرف انسانیت جز اسم بهره و بوئی ندارند، نفوسی که یک روز بر سر آز و شهوت، عرض و مال خود را میبازند و روزی خود را بر سر اینکار از دست میدهند.
[۳۶] - سبحان الله - همین مردم فرومایه هم با همه پستی و نادانیشان هیچ وقت راضی نمیشوند نسبتهائی که این عالمنماها به خدا و انبیا میدهند به خدای خود و پیغمبران خود بدهند، و هرگز حاضر نیستند زمام امور دنیایشان را بلکه زمام امور خانه و اهل و عیالشان را به دست کسانی بسپارند که این عالمنماها آنها را انبیاء میخوانند، چطور راضی خواهند شد که خدای علیم و حکیم آنها و انبیایشان چنین خدا و چنین انبیائی باشند.
خود مردم عامی و بلکه فرومایهگان آنها هم میدانند که خداوند اگر انبیائی مبعوث نموده برای این بوده که فردا مردم عذری نداشته باشند.و میدانند که انبیاء از هر لغزش و گناهی معصومند و اگر معصوم نباشند و جایز باشد که پیغمبری کافر و یا فاسق و فاجر شود و یا مردم را به شرک و وثنیت دعوت کند آنگاه پای خود را کنار کشیده و تقصیر را به گردن شیطان گذارد، غرض از بعثتحاصل نمیشود، چون در چنین صورتی از مردم هیچ توقعی نمیتوان داشت و خداوند هیچ حجتی بر مردم نخواهد داشت.
خرافات و مجعولات اهل کتاب بخصوص یهود، از طریق عالم نمایان مسلمان در بین مسلمین نشر یافته است.
آری، مردم عوام این معنا را درک میکنند ولی این گمراهان عالمنما که علم خود را سرمایه و سلاح برای اضلال مردم قرار دادهاند از درک آن عاجز ماندهاند، و وقتی این مطالب را میشنوند و بحث از عصمت انبیاء و موهبتها و مواقف روحی آنان به میان میآید آنرا شرک و غلو در باره بندگان خدا دانسته و به امثال آیه"قل انما انا بشر مثلکم - بگو بدرستی من نیز بشری مانند شمایم"تمسک میجویند، تقصیر هم ندارند، برای اینکه پروردگاری را که اینها تصور کردهاند بمراتب پائینتر از انبیا و صفاتی را که برای ذات و افعال خدا قائلند بمراتب پائینتر از صفات و مقامات انبیاء(ع)است.
و اینها همه مصائبی است که اسلام و مسلمین از دست اهل کتاب مخصوصا یهود دیده و خرافاتی است که به دست اینها جعل و در بین روایات ما گنجانیده شده و در نتیجه عدهای هم به آن معتقد شدهاند، از آن جمله معتقد شدند که خدای سبحان - که قرآن کریم با جمله "لیس کمثله شیء - هیچ چیز شبیه او نیست"توصیف نموده، - العیاذ بالله - مانند یکی از انسانهای متجبری است که خود را آزاد و غیر مسؤول و دیگران را همه بنده و مسؤول خود میداند، و از آن جمله معتقد شدند که ترتب هر یک از مسببات بر اسباب خود و به وجود آمدن هر نتیجهای از مقدمات خود و اقتضای هر موجود مؤثر مادی و معنوی برای اثر خود، همه جزافی و بدون رابطه است.
و لذاست که میگویند اگر خدای تعالی نبوت را به رسول خدا(ص) ختم نموده و بر آن جناب قرآن نازل کرده، و اگر موسی(ع)را به تکلم با خود ممتاز ساخته و عیسی(ع) را به تایید به روح اختصاص داده، هیچکدام به خاطر خصوصیتی در روح و نفوس شریف آن حضرات نبوده، بلکه خدای تعالی خودش چنین خواسته که یکی را به آن و یکی را به این اختصاص دهد، و اگر با عصای موسی سنگ شکافته و آب جاری میگردد زدن آن حضرت خصوصیتی ندارد، بلکه عینا مانند زدن ما است، الا اینکه خدا خواسته که آنجا سنگ شکافته و آب جاری بشود و در زدن ما نشود، و هم چنین اگر عیسی(ع)به مردگان میگوید: برخیزید به اذن خدا و آنان هم برمیخیزند، خصوصیتی در گفتن وی نیستبلکه گفتن او عینا مثل گفتن ما مردم عادی است، الا اینکه خدای تعالی بعد از گفتن او مردگان را زنده میکند و در گفتن ما نمیکند و همچنین استسایر معجزات انبیاء(ع).
اینان از این رو دچار چنین اشتباهاتی شدهاند که نظام تکوین را بر نظام تشریع قیاس کردهاند، و مقررات تشریع را بر تکوین حکومت دادهاند در حالی که نظام تشریع از وضع و قرارداد تعدی و از جهان اجتماع انسانی تجاوز نمیکند و اگر کمی فکر میکردند، به اشتباه خود واقف شده و میفهمیدند که گناهی مافوق این گناه و مغفرتی مافوق مغفرت متعلق به آن نیز هست، راستی ایشان چگونه از درک این حقیقت غافل شدهاند؟با اینکه انتقال به آن خیلی دشوار نبود، برای اینکه خدای تعالی از طرفی مکرر بندگانی را برای خود به نام"مخلصین"سراغ میدهد که معصوم و مصون از گناه بوده و شیطان برای همیشه از اغوای آنان ناامید است، و گناه - به معنای معروف - هرگز از ایشان سر نمیزند، و به مغفرت آن حاجت ندارند، و در باره عدهای از انبیای عظام خود مانند ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف و موسی(ع)صریحا فرموده که اینان از مخلصین هستند، راجع به ابراهیم و اسحاق و یعقوب فرموده: "انا اخلصناهم بخالصة ذکری الدار[۳۷] " و در حق یوسف(ع)فرموده: "انه من عبادنا المخلصین [۳۸] و در باره موسی(ع)فرموده: "انه کان مخلصا" [۳۹] و از طرفی دیگر از همین انبیای مخلص و بی گناه طلب مغفرت را حکایت کرده، چنانکه از ابراهیم(ع)حکایت کرده که عرض کرد: (ربنا اغفر لی و لوالدی" [۴۰] و از موسی(ع) نقل کرده که گفت: "رب اغفر لی و لاخی و ادخلنا فی رحمتک" [۴۱] و هر کسی میتواند بفهمد که اگر مغفرت جز به گناهان متعارف تعلق نمیگرفت طلب مغفرت ایشان با اینکه بی گناهند معنائی نداشت. گرچه بعضی در توجیه آن گفتهاند که این حضرات خواستهاند از باب تواضع در برابر پروردگار، خود را در عین بی گناهی گنهکار بخوانند، لیکن این توجیه نیز غلط است و گویا غفلت کردهاند از اینکه انبیاء هیچ وقت در نظریات خود خطا و شوخی و تعارف نمیکنند و اگر طلب مغفرت میکنند این تقاضایشان جدی و از آن معنای صحیحی در نظر دارند.
علاوه بر این، دعای ابراهیم(ع)تنها بخودش نبود بلکه دعای به پدر و مادر و جمیع مؤمنین هم بود.در باره خودش ممکن است کسی بگوید تعارف است، در باره جمیع مؤمنین چه خواهد گفت؟و هم چنین نوح(ع)که به طور اطلاق عرض کرد: "رب اغفر لی و لوالدی و لمن دخل بیتی مؤمنا و للمؤمنین و المؤمنات" [۴۲] چه اطلاق کلامش شامل کسانی هم که معصومند و محتاج به مغفرت نیستند میشود.
با اینهمه چطور ممکن است کسی نفهمد که گناهانی غیر از گناهان متعارف هست که از آن طلب مغفرت میشود.و طلب مغفرتی غیر از طلب مغفرت متعارف هست و خداوند از ابراهیم نقل میکند و میفرماید: "و الذی اطمع ان یغفر لی خطیئتی یوم الدین" [۴۳] و شاید همین نکته باعثشده که خدای تعالی هر جا که در کلام خود رحمت و یا رحمت اخروی یعنی بهشت را ذکر میکند قبل از آن مغفرت را اسم میبرد، مثلا میفرماید: "و قل رب اغفر و ارحم [۴۴] " و نیز میفرماید: "و اغفر لنا و ارحمنا" [۴۵] و نیز از قول آدم و همسرش(ع)حکایت کرده که عرض کردند: "و ان لم تغفر لنا و ترحمنا" [۴۶] و از نوح(ع)حکایت میکند که گفت: "و الا تغفر لی و ترحمنی" [۴۷]
● اقسام گناه و اقسام عفو
پس از این بیان چنین به دست آمد که گناه دارای مراتب مختلفی است که یکی پس از دیگری و در طول هم قرار دارند، چنانکه مغفرت نیز دارای مراتبی است که هر مرتبه از آن متعلق به گناه آن مرتبه میشود، و چنین نیست که گناه در همه جا عبارت باشد از نافرمانی اوامر و نواهی مولوی که معنای متعارفی آن است، و نیز چنین نیست که هر مغفرتی متعلق به چنین گناهی باشد، بلکه غیر از این معنائی که عرف از گناه و مغفرت میفهمد گناهان و مغفرتهای دیگری هم هست که اگر بخواهیم آنرا از بحثسابق خود گرفته و بشماریم بالغ بر چهار مرتبه میشود:
۱) گناه معمولی و عرفی که اگر بخواهیم عمومی تعریفش کنیم عبارت میشود از مخالفت پارهای از مواد قوانین عملی چه دینی و چه غیر دینی، و مغفرت متعلق به این مرتبه از گناه هم اولین مرتبه مغفرت است.
۲) عبارتست از گناه متعلق به احکام عقلی و فطری و مغفرت متعلق به آن هم دومین مرتبه مغفرت است.
۳) گناه متعلق به احکام ادبی است نسبت به کسانی که افق زندگیشان ظرف آداب است، و این مرتبه هم برای خود مغفرتی دارد، و این دو قسم از گناه و مغفرت را فهم عرف گناه و مغفرت نمیشمارد، و شاید اگر در جائی هم چنین اطلاقی ببینند حمل بر معنای مجازی میکنند.و لیکن بنظر دقیق و علمی مجاز نیست.برای اینکه همه آثار گناه و مغفرت را دارد.
۴) گناهی است که تنها ذوق عشق، آنرا و مغفرت مربوط به آن را درک میکند، البته در طرف بغض و نفرت نیز گناه و مغفرتی مشابه آن تصور میشود.و این نوع از گناه و مغفرت را فهم عرفی حتی به معنی مجازی هم گناه نمیشمارد و این اشتباهی است از عرف، و البته تقصیر هم ندارد، زیرا فهم عرفی از درک این حقایق قاصر است، و چه بسا کسانی از همین اهل عرف بگویند این حرفها از خرافات و موهومات عشاق و مبتلایان بمرض"برسام" [۴۸] و یا از تخیلات شعری است و متکی بر مبنای صحیحی از عقل نیست، و غفلت داشته باشند از اینکه ممکن است همین تصوراتی که در افق زندگی اجتماعی تصوراتی موهوم به نظر میرسد در افق بندگی حقایقی ناگفتنی باشد.
آری عبودیتی که ناشی از محبت پروردگار است کار بنده را بجائی میکشاند که دل از دست داده و عقلش خیره و سرگردان میشود.و دیگر شعوری که بتواند چیزی را غیر پروردگار درک نموده، ارادهای که چیزی غیر از خواستههای او بخواهد برایش باقی نمیگذارد، در چنین حالتی انسان احساس میکند که کوچکترین توجه به خود و به مشتهیات نفس خود گناهی است عظیم و پردهایست ضخیم که جز مغفرت الهی چیزی آن را برطرف نمیسازد.قرآن کریم هم گناه را حجاب دل و مانع از توجه تام به پروردگار نامیده و فرموده:"کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون کلا انهم عن ربهم یؤمئذ لمحجوبون" [۴۹]
این بود آنچه را که گفتیم بحث دقیق و جدی - نه بحثی که با حقایق بازی کند - آدمی را به آن ارشاد مینماید، و ممکن هم هست که برای اولیای خدا در خلال راز و نیازهای نهانی که با خدای خود دارند حالاتی دست دهد که در آن احوال به گناهانی رقیقتر از این مراحل چهارگانه و همچنین مغفرتی لطیفتر از این مغفرتها برخورد نمایند که اینگونه بحثهای کلی و عمومی نتواند از عهده بیان آن برآید.
● آیا بدون گناه مؤاخذه و مغفرت معقول است؟
آیا بدون گناه مؤاخذه و مغفرت معقول است؟: در بحث از روش عقلای اجتماع، انسان به این معنا برمیخورد که عقلاء مؤاخذه و عقاب را فرع بر مخالفت تکلیف اختیاری دانسته و از شرائط صحت تکلیف هم عقل را میشمارند.البته شرائط مختلف دیگری برای اصل مؤاخذه و حدود آن نیز قائلند که ما فعلا در مقام بیان و بحث از آن نیستیم.
گفتار ما فعلا در باره عقلی است که مردم متوسط الحال هر مجتمعی آنرا وسیله تشخیص زشت از زیبا و نافع از مضر و خیر از شر میدانند. چون مردم - حتی دانشمندان - از نظر اجتماعی نه از نظر علمی، برای هر انسانی مبدا فعالهای که قادر بر تشخیص خیر و شر استسراغ میدهند، اگر چه از نظر علمی آنرا قبول نداشته، ممکن است بگویند ما در انسان غیر از قوائی که در او به ودیعه سپرده شده از قبیل قوه خیال و حافظه و امثال آن قوه دیگری بنام عقل سراغ نداریم و تشخیص خیر و شر که میگویند کار عقل است خاصیت توافق عملی همان قوا است نه اثر قوه جداگانه به نام عقل، مانند عدالت که اثر توافق غرایز است.و لیکن ما به این جهت کار نداریم تنها میخواهیم بگوئیم چنین تشخیصی در انسان هست و مجتمعات بشری با همه اختلاف سلیقهای که دارند در وجود آن همه متفقند و قبول دارند که تکلیف، فرع داشتن قوه مشخصهایست که از آن به عقل تعبیر میشود، و ثواب بر امتثال و عقاب بر مخالفت تکلیف منوط به داشتن آن است.و عاقل است که در ازای اطاعت پاداش و در قبال معصیت کیفر داده میشود.
اعتبار عقل در ثواب و عقاب، و حکم افراد غیر عاقل و مستضعفین از نظر ثواب و عقاب در دنیا و آخرت و اما غیر عاقل یعنی اطفال و دیوانگان و مستضعفین دیگر ثواب و عقابی بر اطاعت و معصیتشان نیست.و اگر هم در مقابل اطاعت پاداشی داده شوند از باب تشویق است، چنانکه مؤاخذه و سیاست در قبال نافرمانیشان تادیب است، و این معنا در همه مجتمعات حتی در مجتمع اسلامی هم امری است مسلم. و در عین اینکه سعادت و شقاوت در دنیا را نتیجه امتثال و مخالفت تکلیف میداند، با اینحال اینان را نه در امتثالشان سعید میداند و نه در مخالفتشان شقی.زیرا تکلیفی ندارند تا با ثواب امتثال آن سعید و با عقاب مخالفت آن شقی گردند، اگر چه احیانا بوسیله پاداشی تشویق و با گوشمالیهائی تادیب شوند.این حکم اسلام است نسبت به سعادت و شقاوت در دنیا.
و اما نسبتبه حیات اخروی که دین الهی آنرا اثبات نموده و مردم را نسبتبه آن به دو دسته، سعید و شقی تقسیم نموده، آنچه که قرآن شریف در این باب ذکر فرموده مجملاتی است که نمیتوان از آن حکم جزئیات را و اینکه مستضعفین هم سعادت و شقاوت اخروی دارند یا خیر استفاده نمود.زیرا جزئیات احوال مردم در آخرت امری نیست که عقل بتواند از آن سر در آورد.از جمله آن مجملات آیات زیر است که میفرماید: "و آخرون مرجون لامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و الله علیم حکیم" [۵۰] و نیز میفرماید: "ان الذین توفیهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیهم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا ا لم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها فاولئک ماویهم جهنم و سائت مصیرا الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا فاولئک عسی الله ان یعفو عنهم و کان الله عفوا غفورا" [۵۱] و این آیات همین طوری که ملاحظه میکنید مشتمل استبر عفو از مستضعفین و قبول توبه ایشان و حال آنکه مستضعفین گناهی نداشتهاند، و این مغفرت در موردی به کار رفته که گناهی در کار نبوده، عذابی هم که در آیه است عذاب بر کسی است که تکلیف نداشته.
سه گونه عفو و مغفرت خداوند و اشاره به اینکه صفت عفو و مغفرت در خداوند مثل صفت رحمت و هدایت او به امور تکوینی و تشریعی تعلق میگیرد.
خلاصه این آیات از همان مجملاتی است که گفتیم قرآن کریم در باره امر آخرت بیان داشته، الا اینکه روی مراتبی که ما برای گناه و مغفرت قائل شدیم ممکن است این آیات را معنا کرده، زیرا به آن بیان گناه و مغفرت منحصر در مخالفت تکلیف نیست، بلکه بعضی از مراحل مغفرت متعلق به مرضهای قلبی و احوال بدی میشود که عارض بر قلب شده و بین قلب و پروردگار حجاب میشود، مستضعفین درست است که به خاطر ضعف عقل و یا نداشتن آن تکلیف ندارند، لیکن چنان هم نیستند که ارتکاب کار زشت در دلشان اثر نگذاشته و دلهایشان را آلوده و محجوب از حق نسازد، بلکه در این جهتبا غیر مستضعفین یکسانند، و خلاصه در تنعم به نعیم قرب خدا و حضور در ساحت قدس الهی محتاج به ازاله آن مرضها و دریدن آن پردهها هستند، و چیزی هم از عهده ازاله و رفع آن برنمیآید مگر همان عفو پروردگار و پردهپوشی و مغفرت او. بعید نیست مراد از روایاتی هم که میگوید: "خداوند سبحان مردم را محشور میکند و آتشی را هم میآفریند، آنگاه به مردم دستور میدهد تا در آتش داخل شوند پس هر کس وارد آتش شود داخل بهشت میشود، و هر کس سرپیچی کند داخل جهنم میشود"همین معنا باشد، یعنی مراد از آتش رفع آن پردهها و معالجه آن مرضها باشد، و ما به زودی یعنی در تفسیر سوره توبه - ان شاء الله تعالی - حرفهائی که در اینگونه روایات داریم ایراد خواهیم نمود، و مختصری هم در تفسیر سوره نساء ایراد نمودیم.
و نیز از جمله مواردی که در قرآن کریم عفو و مغفرت در غیر مورد گناه بکار برده شده مغفرتی است که در موارد رفع تکلیف کرارا ایراد گردیده، مثل آیهای که میفرماید: " فمن اضطر فی مخمصة غیر متجانف لاثم فان الله غفور رحیم" [۵۲] نظیر این مطلب را در سوره انعام هم فرموده، و نیز در باره اینکه از فاقد آب تکلیف به وضو رفع شده و باید تیمم کند، میفرماید: "و ان کنتم مرضی او علی سفر" - تا آنجا که میفرماید - "فتیمموا صعیدا طیبا فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم ان الله کان عفوا غفورا" [۵۳] و نیز در باره حد کسانی که در زمین فساد میکنند فرموده:"الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم فاعلموا ان الله غفور رحیم" [۵۴] و نیز در رفع حکم جهاد از معذورین میفرماید: " ما علی المحسنین من سبیل و الله غفور رحیم" [۵۵] و در باره بلایا و مصائبی که به مردم میرسد میفرماید: "و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر" [۵۶]
از این گونه آیات کشف میشود که صفت عفو و مغفرت در خدای تعالی مثل صفت رحمت و هدایت او است که متعلق به امور تکوینی و تشریعی هر دو میشود، پس خدای تعالی یک وقت از معاصی عفو میکند و آنرا از نامه اعمال محو میسازد، و یک وقت از حکمی که اقتضای تشریع دارد عفو میکند از وضع و تشریع آن صرفنظر مینماید، و یک وقت هم از بلایا و مصائب عفو میکند از نزول آن با آنکه اسباب نزولش فراهم است جلوگیری مینماید.
در بیان قرآن، رابطه میان عمل و جزا رابطه حقیقی است نه آنگونه که در اجتماع قائلند اعتباری و قرار دادی.
رابطه میان عمل و جزا: از بحث قبلی چنین فهمیدیم که اوامر و نواهی عقلائی یعنی همان قوانین دائر بین عقلا مستلزم آثار جمیل و پسندیدهایست که بر امتثال آن مترتب شده و در حقیقت ثواب آن به شمار میرود. چنانکه مستعقب آثار ناپسند و بدی است که بر مخالفت آن مترتب شده در حقیقت عقاب آن محسوب میشود، و غرض عقلا از ترتیب آن آثار حسنه و این آثار سیئه تقریبا بکار بردن حیلهایست برای وادار کردن مردم به عمل به آن قوانین و تحذیر از مخالفت آن.
از اینجا معلوم میشود که رابطه میان عمل و جزا رابطهایست جعلی و قراردادی که خود مجتمع یا زمامداران، آن را وضع نمودهاند، و محرک ایشان بر این وضع و قرارداد اجتشدیدی بوده که بجریان قوانین مذکور داشتهاند. زیرا اگر آن پاداشها و کیفرها را بر امتثال قوانین و تمرد از آن جعل نمیکردند نمیتوانستند از قوانین خود استفاده نموده و حاجتی را که محرک ایشان بود از آن برآورده و از اختلال نظام جلوگیری بعمل آورند، و لذا هر وقت از عمل به قوانین بینیاز میشوند و دیگر به آن قوانین احتیاجی نمیبینند در وفای به قراردادهای خود یعنی دادن پاداش و کیفر سهلانگاری میکنند، و نیز کم و زیادی جزا و شدت و ضعف کیفرها به حسب اختلاف مقدار حاجت به قوانین و عمل به آن مختلف میشود، باین معنا که هر وقت احتیاج به عمل به قوانین زیاد شود پاداش و کیفرها نیز به همان نسبت شدت مییابد و هر چه احتیاج کمتر شد آن نیز کمتر میشود.
پس در حقیقت آمر و مامور، و تکلیف کننده و مکلف، مانند مشتری و فروشندهای هستند که هر یک به دیگری چیزی داده و چیزی میستاند، آمر و زمامدار خریدار عمل مردم به قوانین است و پاداشی که میدهد به منزله بهای معامله است، و عقاب و کیفری که به متخلف میدهد به منزله خسارت و ضمان قیمتی است که در هر معامله در مقابل اتلاف متاع بر ذمه میگیرند.
و کوتاه سخن، رابطه میان عمل و جزا امری است قراردادی و اعتباری نه حقیقی و تکوینی نظیر سایر عناوین احکام و موازین اجتماعی که به منزله محور چرخ اجتماع است مانند عنوان ریاست و مرئوسیت و امر و نهی و اطاعت و معصیت و وجوب و حرمت و ملک و مال و خرید و فروش و غیر آن که همه عناوینی هستند اعتباری نه حقیقی، چون حقایق عبارتند از همان موجودات خارجی و حوادثی که همراه آنها است، و به هیچ وجه به دارائی و نداری و عزت و ذلت و مدح و ذم تغییر نمیکنند.مانند زمین و آنچه که از آن بیرون میاید، و نیز مانند مرگ و حیات و مرض و صحت و گرسنگی و سیری و تشنگی و سیرابی که اموری هستند حقیقی و واقعی.
این است آنچه که عقلای اجتماع در بین خود دارند. خدای سبحان هم میان ما و خودش همین مطالبی را که ما بین خود مجری میداریم معمول داشته، یعنی سعادتی را که به وسیله دین خود، ما را بدان هدایت نموده در قالب همین سنن اجتماعی ریخته، امر و نهی کرده ترغیب و تحذیر نموده بشارت داده و انذار کرده به ثوابها وعده و به عقابها وعید داده.
و در نتیجه کار تلقی دین را عینا به اندازه سهولت تلقی قوانین اجتماعی آسان نموده و قرآن کریم در اشاره به این مطلب فرموده: "و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد ابدا" [۵۷]
آری خدای تعالی نفوسی را که قابل و مستعد برای درک حقایقند مهمل نگذاشت و در خلال آیات خود به این معنا اشاره فرموده که در ماورای این معارف دینی که ظواهر کتاب و سنت مشتمل بر آن است امر دیگری هستخطیرتر و اسراری هست که نفیستر و گرانبهاتر از آن ها است، از آن جمله میفرماید: "و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهی الحیوان" [۵۸]
همانطوری که میبینید در این آیه شریفه دنیا را بازیچهای شمرده که جز خیال، مبنا و اساس دیگری ندارد، و جز اشتغال به ضرورتهای زندگی چیز دیگری نیست.و حقیقتحیات، فقط زندگی آخرت و سعادت دائمی است، وقتی حیات دنیا و همان چیزی که ما آنرا زندگی مینامیم صرفنظر از شؤونی که دارد، از قبیل مال و جاه و ملک و عزت و کرامت و امثال آن لهو و لعب باشد قهرا شؤون آن به طریق اولی لهو و لعب خواهد بود و اگر مراد از حیات دنیوی مجموع زندگی و شؤون آن باشد البته لهو بودنش روشنتر خواهد بود.
بنا بر این میتوان گفت قوانین اجتماعی و هدفهائی که از عمل به آن منظور است از قبیل رسیدن به عزت و جاه و مال و یا غیر آن و همچنین قوانین دینی و هدفهائی که منظور از عمل به آن رسیدن به آنها است و خداوند سبحان به فطرت یا به رسالت انبیاء(ع)ما را به آن نتایج راهنمائی کرده مثلشان مثل بازیچههائی است که مربی و ولی عاقل در اختیار طفل صغیری که عاجز از تشخیص صلاح از فساد و خیر از شر است گذاشته و طفل را در بازی با آن راهنمائی میکند تا بدین وسیله عضلات و اعصاب طفل را ورزیده کرده و روحش را نشاط بخشیده، او را برای عمل به قوانین و رستگار شدن به آن آماده سازد.
پس عملی که عنوان لعب بر آن صادق است عمل طفل است، و این عمل از ناحیه طفل پسندیده هم هست، چون او را به سوی عمل و رسیدن به حد رشد سوق میدهد و همین عمل از ناحیه ولی طفل هم پسندیده و عملی حکیمانه و جدی است، به طوری که به هیچ وجه عنوان لعب بر آن صادق نیست.خدای تعالی به این معنا اشاره نموده میفرماید: "و ما خلقنا السموات
و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقنا هما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون" [۵۹] و این آیه قریب به مضمون آیه قبلی است.
سپس برای توضیح اینکه چطور این تربیت صوری نتائجی معنوی دارد مثال عامی برای مردم زده، میفرماید: "انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض" [۶۰]
پس از این بیانی که خدای تعالی فرمود روشن شد که بین عمل و جزا رابطهای ستحقیقی، نه قراردادی و اعتباری که اهل اجتماع آنرا بین عمل به قوانین خود و جزای آن قائلند.
ثواب و عقاب در حقیقتبر حالاتی که دلها از راه عمل کسب میکنند مترتب میشود.
عمل، این رابطه را به نفس سرایت میدهد: خدای تعالی بعد از بیان رابطه بین عمل و جزا در باره اینکه این رابطه به قلب سرایت کرده، قلب در اثر عمل حالت و هیات مخصوصی به خود میگیرد، اشاره نموده، میفرماید: "و لکن یؤاخذکم بما کسبت قلوبکم" [۶۱] و نیز میفرماید: "و ان تبدوا ما فی انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله" [۶۲]
و در این معنا آیات زیاد دیگری است که از آنها برمیآید جمیع آثار مترتبه بر اعمال از ثواب و عقاب همه در حقیقت مترتب بر حالاتی است که دلها از راه عمل کسب میکنند، و اعمال تنها و تنها واسطه این ترتبند.آنگاه در آیات دیگری بیان میکند که آن جزائی که مردم در برابر عمل خود به زودی مواجه با آن میشوند در حقیقت همان عمل ایشان است، و چنان نیست که خدای تعالی مانند مجتمعات بشری عملی را در نظر گرفته و جزای معینی را ردیف آن قرار داده و به سبب جعل و قرارداد این را اثر آن کرده باشد.بلکه محفوظ ماندن عمل در نزد خدای تعالی به محفوظ ماندن نفس عامل است و اثر عمل در نفس عامل همچنان محفوظ هست تا آنکه در روز آشکار شدن نهانیها آنرا اظهار نماید.از آن جمله میفرماید: "یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا" [۶۳] و نیز میفرماید:"لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما کنتم تعملون" [۶۴] و دلالت این چند آیه بر این معنا روشن است، البته آیات بسیار دیگری هم هست که از همه روشنتر این آیه شریفه است: "لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید" [۶۵] چه از این آیه مخصوصا به قرینه اینکه فرمود: "الیوم"استفاده میشود که جزای اخروی در دنیا نیز حاضر و آماده بوده، چیزی که هست انسان مادامی که در دنیا بوده از وجود آن غفلت داشته، کلمه"غفلت"نیز قرینه دیگری استبر این معنا.زیرا اگر آن جزا در دنیا آماده و حاضر نبود غفلت از آن معنا نداشت، چنانکه"کشف غطا"نیز قرینه دیگری است که از آن استفاده میشود، چیزی در پس پرده بوده و تنها پرده مانع از دیدن آن بوده است.
و این آیات تفسیر میکنند آیات دیگری را که ظاهرند در مجازات معمولی و بینونت میان عمل و جزا. به عبارت روشنتر، از این آیات استفاده میشود که اگر آیات دیگری ظهور در این دارد که عمل و جزا دو چیز جدای از هم و غیر همند از این جهت است که آن آیات ناظر به ربط اجتماعی و قراردادی و این آیات ناظر به مرحله رابطه حقیقی و واقعی عمل و جزاست.
این بود مطالبی که ما در اینجا میخواستیم در پیرامون مجازات و عفو بگذرانیم، البته در جلد اول این کتاب در تفسیر جمله: "ختم الله علی قلوبهم" [۶۶] نیز مختصر بحثی در این باره نمودیم، طالبین میتوانند برای تکمیل و توضیح بحث به آنجا نیز مراجعه نمایند - خدا راهنما است.
پینوشتها:
[۱]. ترجمه تفسیر المیزان ج ۶.
[۲]. بر کسانی که نیکوئی کنند جزای نیکو است. سوره یونس آیه ۲۶.
[۳]. و کسانی که پیرامون گناه میگردند بقدر بدکاریهایشان بدی خواهند دید. سوره یونس آیه ۲۷.
[۴]. جزای عمل بد کیفری است مثل آن. سوره شوری آیه ۴۰.
[۵]. باید برای کسانی که کار بد کردند با کارشان کیفر دهد و برای کسانی که کار نیک کردند با نیکی پاداش دهد. سوره نجم آیه ۳۱.
[۶]. و در آن صحف است که برای انسان جزائی نیست جز همان عملی که خود انجام داده و بزودی و محققا عمل خود را خواهد دید و پس از دیدن آن جزای کاملتر را خواهد چشید. سوره نجم آیه ۴۱.
[۷]. خداوند مساوات در قصاص از جنایات را بر شما مقرر کرده، بنا بر این حری را به جرم کشتن حر دیگر میکشند و لیکن به جرم کشتن عبدی به قتل نمیرسد و هم چنین مردی در کشتن مردی دیگر محکوم به قصاص میشود و لیکن در کشتن زنی قصاص نمیگردد مگر بعد از آن که نصف دیه را به او (به ورثهاش) بدهند. سوره بقره آیه ۱۷۸.
[۸]. ذی القعده امسال که شما موفق به زیارت کعبه شدید به جای ذی القعده سال گذشتهتان که شما را به شهر مکه راه ندادند، و اگر ایشان به خیال اینکه شما در شهر حرام قتال نمیکنید خواستند بر شما بتازند بدانید که شما هم میتوانید به عنوان قصاص با آنان قتال کنید، چیزیکه هست باید به مقدار تجاوز آنان شما هم تجاوز کنید و خدا را در بیشتر از آن در نظر بگیرید. سوره بقره آیه ۱۹۴.
[۹]. اگر عذابشان کنی آنها بندگان تواند. سوره مائده آیه ۱۱۸.
[۱۰]. سوره یوسف آیه ۷۹.
[۱۱]. آیا ای بنی آدم با شما عهد نکردم که بندگی شیطان را نکنید و او برای شما دشمنی است آشکارا، و اینکه مرا بندگی کنید؟ سوره یس آیه ۶۱.
[۱۲]. آیا دیدی آنکسی را که هوای نفس خود را معبود خود گرفت؟ سوره جاثیه آیه ۲۳.
[۱۳]. و اگر آنها را ببخشی بدرستی توئی عزیز و حکیم. سوره مائده آیه ۱۱۸.
[۱۴]. بگو ای بندگان من که نسبتبه خود ظلم روا داشتید از رحمت خدا مایوس مباشید به درستیکه خدا همه گناهان را میآمرزد، بازگشت کنید به سوی پروردگارتان و تا عذاب بر شما نازل نشده تسلیمش شوید که اگر نشوید و عذاب فرا رسد کسی نیست که شما را یاری کند، و پیروی کنید بهترین دستوراتی را که از ناحیه پروردگارتان بسویتان نازل شده. سوره زمر آیه ۵۵.
[۱۵]. اگر خدای تعالی بر خود واجب کرده که توبه گنهکاران را قبول کند از گنهکارانی قبول میکند که از روی نادانی گناهی مرتکب شده و بیدرنگ از آن توبه کنند، آنانند که خداوند از گناهشان میگذرد و خدا دانا و حکیم است، نه آنان که به طور پیگیر و مداوم گناه میکنند و هیچ در صدد برنمیآیند تا مرگشان فرا رسد آنوقت میگویند: خدایا اینک به سوی تو بازگشت میکنیم ایشان و همچنین کسانی که در حال کفر میمیرند توبهشان قبول نمیشود و ما برای آنان عذابی دردناک آماده کردهایم.سوره نساء آیه ۱۷ و ۱۸.
[۱۶]. و کسانی که کفار آنان را به غیر خدا معبود خود میپندارند اختیار شفاعتشان را ندارند مگر امثال عیسی که به حق شهادت دادند در حالیکه علم دارند. سوره زخرف آیه ۸۶.
[۱۷]. و به تحقیق خداوند از شما در گذشت و خدا نسبتبه مؤمنین دارای فضل مخصوصی است. سوره آل عمران آیه ۱۵۲.
[۱۸]. آیا دریغ داشتید از اینکه قبل از خلوت کردن با رسول الله(ص) صدقاتی بدهید؟ پس حالا که خداوند از تقصیرتان گذشت نماز بخوانید و زکات بدهید و خدا و رسولش را اطاعت کنید. سوره مجادله آیه ۱۳.
[۱۹]. به جان پیغمبر سوگند که خداوند در گذشت از مهاجرین و انصاری که در سختترین اوقات پیروی کردند منویات و دستورات او را بعد از آنکه نزدیک بود فشار سختی دلهای عدهای از آنان را از حق اعراض دهد. خداوند بعد از این انحراف از آنان در گذشت، آری او بر آنان رؤوف و مهربان است. سوره توبه آیه ۱۱۷.
[۲۰]. بنی اسرائیل خیال کردند در برابر تکذیب و کشتن پیغمبران عقوبتی نخواهند دید - چون بخیال خود فرزندان و دوستان خدا بودند - در نتیجه کور و کر شدند، آنگاه خداوند از توبهکاران آنان در گذشت لیکن بسیاری از همانها دو باره به کوری سابق خود برگشتند و خداوند بینای به کارهائی است که میکنند. سوره مائده آیه ۷۱.
[۲۱]. کسانی که از شما زنان خود را اظهار میکنند زنانشان به ظهار، مادران ایشان نمیشوند، مادران ایشان تنها همان کسانند که آنان را زائیدهاند و آنان هر آینه حرف باطل و زشتی میزنند و به درستی خداوند پر گذشت و بخشنده است. سوره مجادله آیه ۳.
[۲۲]. ای کسانی که ایمان آوردهاید!در حال احرام شکار را مکشید - تا آنجا که میفرماید - خداوند از شکارهائی که قبل از این در حال احرام کشتهاید در گذشت و لیکن اگر کسی بار دیگر آنرا تکرار کند خداوند از او انتقام میگیرد و خداوند عزیز و دارای انتقام است. سوره مائده آیه ۹۵.
[۲۳]. بیامرزد خدا تو را، چرا به آنان اذن دادی؟. سوره توبه آیه ۴۳.
[۲۴]. او فکری کرد و ارزیابی نمود.خدا او را بکشد این چه ارزیابی کردنی بود.سوره مدثر آیه ۱۹.
[۲۵]. ما تو را به فتح آشکاری در عالم پیروز میگردانیم تا از گناه گذشته و آینده تو درگذریم.سوره فتح آیه ۲.
[۲۶]. و طلب مغفرت کن برای گناهانت و خدایت را در صبح و شام حمد و تسبیحگوی.سوره مؤمن آیه ۵۵.
[۲۷]. پس حمد و تسبیحگوی پروردگارت را و استغفارش کن که او پذیرای توبه است. سوره نصر آیه ۳.
[۲۸]. پروردگارا مرا و پدر و مادر مرا و هر که را که با داشتن ایمان به خانهام درمیآید بیامرز.سوره نوح آیه ۲۸.
[۲۹]. ای پروردگار ما، مرا و پدر و مادر مرا و همه مؤمنین را در روزی که حساب بپا میگردد بیامرز.
سوره ابراهیم آیه ۴۱.
[۳۰]. پروردگارا مرا و برادر مرا بیامرز و ما را در رحمتخودت داخل فرما.سوره اعراف آیه ۱۵۱.
[۳۱]. پروردگارا شنیدیم و اطاعت نمودیم، مغفرت خود را شامل حال ما کن پروردگارا و بسوی تو استبازگشت ما.سوره بقره آیه ۲۸۵.
[۳۲]. معبودی جز تو نیست منزهی تو به درستی که من از ستمکاران بودم.سوره انبیاء آیه ۸۷.
[۳۳]. پروردگارا ما به خود ظلم کردیم و اگر تو ما را نیامرزی و بما رحم نکنی قطعا از زیانکاران خواهیم بود. سوره اعراف آیه ۲۲.
[۳۴]. سوره انبیاء آیه ۸۸.
[۳۵]. تا نعمتخود را بر تو تمام نموده و تو را براهی راست هدایت کند و به نصرت عزیزی یاریت دهد. سوره فتح آیه ۳.
[۳۶]. رجوع شود بروایاتی که عامه در باره حضرت داود، سلیمان، ابراهیم و لوط روایت کردهاند تا صدق گفتار ما روشن گردد.
[۳۷]. بدرستیکه ما آنها را با یاد آخرت خالص کردیم. سوره ص ۴۶.
[۳۸]. بدرستیکه او از بندگان مخلص ما است. سوره یوسف آیه ۲۴.
[۳۹]. سوره مریم آیه ۵۱.
[۴۰]. سوره ابراهیم آیه ۴۱.
[۴۱]. موسی گفت پروردگارا من و برادرم را بیامرز و به رحمت خود داخل گردان. سوره اعراف آیه ۱۵۱.
[۴۲]. پروردگارا مرا و پدر و مادرم را و هر که به خانه من داخل شود و همه مردان و زنان با ایمان را ببخش و بیامرز. سوره نوح آیه ۲۸.
[۴۳]. و آنکه طمع دارم که بیامرزد از برای من گناهانم را روز جزا.سوره شعراء آیه ۸۲.
[۴۴]. سوره مؤمنون آیه ۱۱۸.
[۴۵]. سوره بقره آیه ۲۸۶.
[۴۶]. سوره اعراف آیه ۲۳.
[۴۷]. سوره هود آیه ۴۷.
[۴۸]. التهابی است که در پرده قلب پدید میآید.
[۴۹]. حاشا چنین نیست، بلکه گناهانی که خود مرتکب شدند بر دلهایشان مسلط شده، حاشا بدرستی که ایشان از پروردگار خود محجوب شدهاند. سوره مطففین آیه ۱۵.
[۵۰]. و عده دیگری جز ایشان بتاخیر افتاده و امرشان بدست خود پروردگار است، اگر خواست عذابشان میکند و اگر نه توبهشان را میپذیرد و خداوند دانا و حکیم است. سوره توبه آیه ۱۰۶.
[۵۱]. به درستی که کسانی که فرشتگان جانشان را گرفتند در حالی که کفار و ستمکاران به خود بودند سؤال میشوند که این چه رفتاری بود که نسبتبه دین خدا کردید؟در جواب میگویند: مشرکین بر ما مسلط بودند و از ایمان ما جلوگیری میکردند. سؤال میشوند مگر زمین خدا تنگ بود، آیا نمیتوانستید از شهر خود مهاجرت کنید؟ آری آنان جایگاهشان جهنم است و چه جای بدی است برای بازگشت. مگر مردان و زنان و کودکانی که به راستی مستضعف بودند و نمیتوانستند برای نجات خود از کفر حیلهای بیندیشند و راهی به جائی نمیبردند، امید میرود خداوند از آنان در گذرد و خداوند بسیار بخشنده و آمرزنده است. سوره نساء آیه ۹۸.
[۵۲]. پس کسی که از شدت قحطی به خوردن چیزی از این محرمات مضطر شد و بنایش نافرمانی خدا نبود خداوند درگذرنده و آمرزنده است. سوره مائده آیه ۳.
[۵۳]. و اگر مریض و یا در سفر بودید - تا آنجا که میفرماید - و آب نیافتید پس تیمم کنید با خاک پس آنگه مسح کنید روی خود و دستهای خود را بدرستی که خداوند درگذرنده و آمرزنده است. سوره نساء آیه ۴۶.
[۵۴]. مگر مفسدینی که قبل از دستگیر شدنشان توبه کرده باشند پس بدانید که خداوند آمرزنده و مهربان است. سوره مائده آیه ۳۴.
[۵۵]. راهی برای شکنجه دنیوی و عذاب اخروی نکوکاران نیست و خداوند آمرزنده و مهربان است. سوره توبه آیه ۹۱.
[۵۶]. و آنچه که از مصیبتبه شما میرسد همه به دستخود شما است و به خاطر کارهای زشتی است که کردهاید و خداوند بسیاری از آنها را میبخشد. سوره شوری آیه ۳۰.
[۵۷]. و اگر فضل و رحمت خدا نبود احدی از شما به هیچ وجه و هیچ وقت تزکیه نمیشد. سوره نور آیه ۲۱.
[۵۸]. زندگی دنیا جز بازیچه و لهو چیز دیگری نیست و بدرستیکه خانه آخرت، آری تنها خانه آخرت جای زندگی است.سوره عنکبوت آیه ۶۴.
[۵۹]. ما آسمانها و زمین را و آنچه را که بین آن دو است از روی لعب نیافریدیم. آری نیافریدیم آندو را مگر به حق و لیکن بیشترشان نمیدانند. سوره دخان آیه ۳۹.
[۶۰]. خداوند آب را از آسمان فرو فرستاده و هر آبگیری به قدر ظرفیت خود پر آب گشته و به صورت سیل روان میشود و بر بالای سیل کفی غلطان به حرکت در میآید. و همچنین بر بالای فلزاتی که آتش را به منظور ساختن زیور و یا متاعی دیگر بر آن میدمید خاکستر و جرمی مینشیند. خداوند به منظور بیان حق و باطل اینطور مثل میزند همانطوری که کف به خشک شدن از بین میرود همچنین باطل هم از بین میرود آنچه برای مردم نافع است باقی میماند. سوره رعد آیه ۱۷.
[۶۱]. و لیکن شما را به آنچه دلهایتان کسب کرده مؤاخذه میکند. سوره بقره آیه ۲۲۵.
[۶۲]. چه اظهار کنید آنچه را که در دلهایتان هست و چه نهان دارید خداوند شما را به همان محاسبه میکند. سوره بقره آیه ۲۸۴.
[۶۳]. روزی که هر نفسی کردههای نیک و بد خود را حاضر مییابد آنوقت است که آرزو میکند ای کاش بین او و این کارهای بدش فاصله بعیدی بود. سوره آل عمران آیه ۳۰.
[۶۴]. امروز دیگر عذر خواهی نکنید که جزای شما جز همان کارهائی که میکردید نیست. سوره تحریم آیه ۷.
[۶۵]. شما از وجود چنین جزائی غافل بودید، اینک ما پرده را از جلو چشم شما برداشتیم و لذا آنچه را که نمیدیدید امروز به خوبی میبینید. سوره ق آیه ۲۲.
[۶۶]. سوره بقره آیه ۷.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست