دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

امام ; مرشد پیر زین الدین


امام ; مرشد پیر زین الدین

به مناسبت برگزاری یادواره سرلشکر پاسدار شهید مهدی زین الدین و ۵۶۰۰ شهید استان قم

۴۵ روز می شد که برای عملیات لحظه شماری می کردیم . بیکاری و انتظار حسابی حال همه را گرفته بود . روزهای کسالت بار و آزاردهنده ای را پشت سر می گذاشتیم .

یک روز اعلام شد فرمانده لشکر آمده و قرار است با نیروها صحبت کند. همگی با اشتیاق تمام جمع شدیم . آقا مهدی زین الدین در مقابل بسیجی ها ایستاد و گفت : « از محضر حضرت امام می آییم و وضعیت نیروها را خدمت ایشان بیان کردیم و گفتیم یک ماه دیگر شاید نتوانیم عملیات را شروع کنیم . امام فرمودند : سلام مرا به رزمندگان برسانید و خودتان از طرف من از آنها بیعت بگیرید. آنها را به مرخصی بفرستید و بگویید : موقعی که از مرخصی برمی گردند هر کدام یکی ـ دو نفر دیگر همراه خودشان بیاورند. »

هنوز حرف های آقا مهدی تمام نشده بود که بچه ها با شنیدن نام مبارک حضرت امام به گریه افتادند. حال خوشی به همه دست داده بود.

صدای آقا مهدی با هق هق گریه های عاشقانه یاران امام گره می خورد و در آن دشت سوخته به آسمان می پیچید.

بعد از سخنرانی آقا مهدی گفت : « چون باید به کارها برسم برادر « مهدی محب » به جای من از شما بیعت خواهد گرفت . بیعت با ایشان بیعت با حضرت امام است . »

بعد از سخنرانی « فرمانده آزاده آماده ایم آماده » شعاری بود که از حلقوم بچه ها به آسمان می رفت .

بچه ها به مرخصی رفتند . پس از پایان مرخصی یاران با وفای امام با « ۱۵۰ » نیروی تازه نفس بازگشتند و به این ترتیب می رفت که عملیات « محرم » آغاز شود . (۱ )

عملیات خیبر عملیات بسیار دشواری بود. در آن عملیات من بی سیم چی گردان سیدالشهدا بودم که در انتهای جزیره جنوبی مجنون عمل می کردیم . فرمانده گردان ما شهید « مصطفی کلهر » بود. من به اقتضای مسوولیتم در گردان پا به پای برادر کلهر پیش می رفتم . در دو ـ سه روز اول عملیات به محاصره دشمن درآمدیم . پشت سر ما هم باتلاق بود و عبور و مرور غیرممکن . با شدت گرفتن درگیری فشار زیادی به گردان ها وارد شده بود. از بی سیم صدای فرماندهان گردان ها را می شنیدم که چگونه تقاضای نیرو و تسلیحات می کردند. هیچ راهی برای کمک رسانی نبود.

وضع رقت باری داشتیم . کوه اگر بود چکه چکه آب می شد! گاه صدای چند فرمانده گردان با هم از بی سیم شنیده می شد که ناامیدانه کمک می خواستند. بعد از این که امیدشان از همه طرف قطع می شد با شهید زین الدین تماس می گرفتند. او هم با همان طمانینه مخصوص به خود جواب یک یکشان را می داد. آن وقت آنها با قوت قلبی که از سخنان فرماندهشان می گرفتند تا پای جان مقاومت می کردند.

شهید مهدی زین الدین در اولین سخنرانی اش بعد از عملیات در مقر انرژی اتمی گفت : « فرماندهان گردان های ولی عصر(عج ) امام رضا(ع ) موسی بن جعفر(ع ) و سیدالشهدا(ع ) تا جان در بدن داشتند زیر ضربات خردکننده دشمن که آهن را آب می کرد مقاومت کردند و از دستورات فرماندهی اطاعت نمودند.

آنها می دانستند تا لحظاتی دیگر شهید اسیر و یا مجروح می شوند. وضعیت خط آن قدر اضطراری و نومیدکننده بود که از بی سیم می شنیدم که می گفتند : دیگر کسی زنده نمانده است . تنها مانده ایم . الان تانک ها از روی بدن ما عبور می کنند. آخرین پیام فرمانده گردان ها قبل از شهادت این بود که سلام مرا به امام برسانید. به حضرتش بگویید ما تا آخرین قطره خون مان مقاومت کردیم . »

آقا مهدی وقتی حال فرماندهان گردان ها را وصف می نمود انگار کوهی از غم بر چهره اش نشسته است و از شدت ناراحتی زار زار گریه می کرد . (۲ )

یکی از ویژه گی های بارز شهید مهدی زین الدین تبعیت از فرماندهان بود. بعضی از عزیزان بودند که وقتی فشار دشمن زیاد می شد و نمی توانستند به پیشروی ادامه دهند می گفتند : فلان منطقه قفل شده و نمی توان آن را فتح کرد. اما آقا مهدی عکس همه می گفت : « ما مقدمات کار را فراهم می کنیم خط را می شکنیم و پیش می رویم خواه پیروز شویم و خواه شکست بخوریم . ما مطیع ولی امر هستیم و مکلف به اجرای فرامین او می باشیم . »

سخنان او خود به خود در دیگران اثر می گذاشت و اگر کمترین ابهامی برایشان وجود داشت از بین می رفت و همه با هم متحد شده و عملیات را انجام می دادند . (۳ )

ایشان با تمام وجود به حضرت امام (ره ) عشق می ورزید. هنگامی که سخنان ایشان را از تلویزیون می شنید محو تماشای چهره امام می شد و لبخند خاص بر لبانش می نشست و اشتیاق به امام در نگاهش موج می زد و وقتی سخنی از امام به میان می آمد گوش جان به آن می سپرد.

در عملیات خیبر بعد از فتح جزایر جنوبی و شمالی مجنون عملیات به اصطلاح نظامیان گره خورده بود. در نزدیکی صحنه عملیات یک فرودگاه نظامی وجود داشت که به دشمن این امکان را می داد تا بتواند به راحتی از نیروهایش پشتیبانی کرده و مواضع نیروهای ما را زیر آتش بگیرد.

از طرفی دیگر به علت باتلاقی بودن زمین جزیره امکان ترابری و پشتیبانی برای ما نبود. وضعیت به صورتی درآمده بود که جنگیدن در آن واقعا دل شیر می خواست . انگیزه و تفکر مادی مسلما نمی توانست قدرت مقاومت و رویاروئی با دشمن را به نیروهای ما در این جنگ نابرابر بدهد.

در همین موقعیت پیامی با مضمون حفظ جزایر از طرف امام رسید. در این مرحله شهید مهدی زین الدین چهره ای از یک سرباز وفادار و فداکار از خود به یادگار گذاشت . چهره ای از یک زاهد با ایمان در صحنه نبرد و یک سردار فاتح در جزایر مجنون . ایشان در این عملیات موفق شد برای اولین بار جنگ در روز را امتحان کند . (۴ )

ما معمولا بعد از هر عملیاتی با محبت های حضرت امام (ره ) روبرو می شدیم و فرماندهان به نمایندگی از رزمندگان اسلام خدمت ایشان می رسیدند. در بسیاری از موارد قبل از این که عملیاتی شروع شود برای دست بوسی خدمت حضرت امام می رفتیم .

یادم هست در آن سفری که به همراه شهید زین الدین برای دست بوسی خدمت امام رفته بودیم پس از آن که مشکلات را گفتیم و مسایل مختلف و از جمله مسایل شرعی را مطرح کردیم . حضرت امام پس از صحبت های فرماندهان فرمودند : « ای کاش من هم یک پاسدار بودم . »

سپس سفارش فرمودند که : « در امور تدبر کنید و با دقت کار کنید شما رزمندگان اسلام هستید. چه بکشید و چه کشته بشوید پیروزید. »

وقتی فرمایشات امام تمام شد برادرها دیگر تحمل نکردند و گرد امام حلقه زدند. یکی پای امام را می بوسید یکی دست امام را می بوسید. یکی از برادرها گفت که پاسدار بازی در نیاورید.

امام را دیدیم که دستشان را به پشت کمر شهید حسن درویشی زدند و فرمودند که : « اشکال ندارد پاسدار بازی در بیاورید. بگذارید راحت باشند. »

ما این خاطره بسیار دلچسب را در ذهن داشتیم و با تمام وجود برای عملیات آمدیم و عملیات « فتح المبین » بعد از آن دیدار انجام شد . (۵ )

در منطقه بودیم که خبر رسید خودتان را برای یک دیدار خصوصی با حضرت امام آماده کنید. با شنیدن خبر دیگر در پوستمان نمی گنجیدیم . شهیدان مهدی زین الدین و اسماعیل صادقی کارهایشان را به سرعت راست و ریس کردند و ساعت ده و نیم آمدند سراغم که برویم . تا ساعت هشت صبح فردا فرصت داشتیم که خودمان را به جماران برسانیم .

آقا مهدی نشست پشت فرمان و بسم الله راه افتادیم . شوق دیدار چنان در دل و جان ریشه دوانده بود که سر از پا نمی شناختیم . آقا مهدی گاه با ۱۶۰ کیلومتر در ساعت دل و روده پیکان را به زوزه می نشاند و من وحشت نگاهم را پشت پتویی پنهان می داشتم .

تا صبح بدون آن که لحظه ای بخوابیم گفتیم و خندیدیم و هزار سودای خویش در سر پروراندیم . ساعت هشت صبح به تهران رسیدیم . ترافیک سنگین و چراغ های قرمز چهار راه ها حرصمان را درآورد. تا به جماران برسیم دو ساعت طول کشید.

به هر جان کندنی بود رسیدیم و رفتیم خدمت حاج آقا توسلی ایشان گفتند : وقت ملاقات شما ساعت هشت بود. دو ساعت دیر آمدید و حضرت امام به داخل رفتند. این را که گفت حال ما بدجوری گرفته شد. در یک لحظه کعبه آمال ما روی سرمان آوار شده بود. این دو عزیز چنان دل شکسته شدند که بزرگ ترین شکست های جنگ هم نتوانسته بود با دل و جانشان چنان کند.

آقا مهدی خیلی حالتش را بروز نمی داد. زل زده بود به زمین و به فکر رفته بود. اما آقا اسماعیل از روی تاسف مرتبا کف دست راستش را به پشت دست چپش می زد و می گفت : « عجب توفیقی را از دست دادیم ! چقدر تا صبح به خودمان وعده دادیم که می رویم دست آقا را می بوسیم و به سر و صورتمان می کشیم . افسوس که قسمت ما نشد! »

براستی چه دریغی داشت آن دیدار ناتمام . (۶ )

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

ال شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوزگ مژگان تو در خون می گشت

باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود (۷ )

تهیه و تنظیم : علی بهشتی پور

ارسالی از : روابط عمومی نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

پاورقی به نقل از برادران :

۱ ـ مرتضی سبوحی

۲ ـ محمدرضا اشعری مقدم

۳ ـ سرتیپ پاسدار مرتضی صفاری فرمانده دریایی سپاه

۴ ـ سردار احمد فتوحی

۵ ـ سردار مرتضی قربانی

۶ ـ احمد ثاراللهی .

۷ ـ حافظ

یادم هست در آن سفری که به همراه شهید زین الدین برای دست بوس خدمت امام رفته بودیم پس از آنکه مشکلات را گفتیم و مسایل مختلف از جمله مسایل شرعی را مطرح کردیم حضرت امام فرمودند : ای کاش من هم یک پاسدار بودم

شهید مهدی زین الدین با تمام وجود به حضرت امام (ره ) عشق می ورزید هنگامی که سخنان ایشان را از تلویزیون می شنید محو تماشای چهره امام می شد