دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

دستورالعمل موفقیّت همدلی با پیامدها


دستورالعمل موفقیّت همدلی با پیامدها

سال ها پیش,من جیم ,با فرزندانم,در مورد زمان خواب آنها,مشکلی جدّی داشتم

سال ها پیش،من (جیم)،با فرزندانم،در مورد زمان خواب آنها،مشکلی جدّی داشتم.اغلب گفته ام:«اگر هر بار که سر بچّه ها فریاد می زدم،که بجنبید،زود بروید و بخوابید!همان موقع،یک دلار کنار می گذاشتم،حالا ویلایی بسیار شیک و مجلّل در باهاما دارم و تعطیلات تابستانی ام را آن جا می گذرانم.»

من به عنوان پدری دلسوز و نگران،می دانستم که کمبود خواب و عدم استراحت کافی در شب،موجب کسلی و خستگی بچّه ها در طول روز می شود،و آنها به علّت خستگی و کسلی،قادر نیستند،به درستی فکر کنند و حضور ذهن داشته باشند،در ضمن در مدرسه نمی توانند تکالیف شان را درست انجام دهند،و حتی شاید پشت میز و نیمکت کلاس بخوابند! و به خاطر این کار،یعنی خوابیدن در سر کلاس،به سختی نیز تنبیه شوند.بنابراین،آنها را تحت فشارمی گذاشتم،تا وادارشان نمایم که سروقت بخوابند، حتی تهدید می کردم،که کتک می زنم،دیگر اجازه ندادم تلویزیون تماشا کنند،آنها را از هر گروه و تیم ورزشی که درآن عضو بودند،بیرون آوردم،و خلاصه هر کاری که فکرش را می کردم و از دستم برمی آمد،انجام دادم.

سر انجام،یک روز به حقیقتی بزرگ در مورد شیوه ی تربیت کودک پی بردم:شما هرگز نمی توانید،کودکی را مجبور به خوابیدن کنید.

بنابراین،بلافاصله به طبقه ی بالا رفتم،فرزندانم را صدا زدم و گفتم:«بچّه ها،من به خاطر این که در زندگی شخصی و خصوصی شما دخالت کردم،از شما معذرت می خواهم.قصد دارم، مسائلی را به شما بگویم،اول این که،این شما بچّه ها هستید که باید برای خودتان تصمیم بگیرید،برای همین هم،می خواهم خودم را از شر این مسئله خلاص کنم،و تصمیم گیری را به عهده ی خودتان بگذارم،البتّه اگر قول بدهید که این دو قانون کوچک و ساده را همیشه،به خاطر داشته باشید.در عوض،من هم قول می دهم که،هرگز درباره ی سروقت خوابیدن با شما درگیر نشوم و جروبحث نکنم.حالا نوبت شماست که،فکر کنید و ببینید می توانید به این دو قانون پای بند باشید؟»

آنها گفتند:«اوه بله،ما می توانیم این کار را بکنیم.»

پس ادامه دادم:قانون اول،این است که از ساعت هشت شب،ساعت استراحت من و مادرتان شروع می شود،و از این ساعت به بعد ما نمی خواهیم،شما را ببینیم،و یا صدای تان را بشنویم.امّا شما آزادید و می توانید تا هروقت که می خواهید،بیدار بمانید.و امّا قانون دوّم،این است که همه ی ما هر روز رأس ساعت شش صبح از خواب بیدار می شویم.بسیار خوب،شب بخیر،ساعت شش صبح فردا،می بینمتان.»بعد آنها را بوسیدم و به اتاق نشیمن برگشتم.

ساعت۱۰:۳۰شب بود،امّا چراغ هر دو اتاق هنوز روشن بود.سپس،تلاش کردم تا با ارائه ی یک الگوی رفتاری صحیح،حس رقابت را در آنها ایجاد کنم،بنابراین،به اتاق های شان رفتم و گفتم:«خب،من می روم تا بخوابم،چون نمی خواهم فردا صبح،اخمو و بد اخلاق باشم.شب بخیر.»

فردا صبح،وقتی که ساعت شش،از خواب بیدار شدم،چراغ های هر دو اتاق هنوز روشن بودند.یکی از بچّه ها با همان لباسی که شب قبل به تن داشت،هنوز در خواب بود.دیگری هم، در گوشه ای خوابیده بود.در همان لحظه،به حقیقت بزرگ دیگری درباره ی نحوه ی تربیت کودک،پی بردم:«از خواب بیدار کردن کودکان،به مراتب راحتر و آسان تر از خواباندن آنهاست.»بعد،دو رادیو را با صدای بلند،آن قدر بلند که می توانست هرکسی را از خواب سنگین اش بیدار کند،روشن کردم.بچّه ها با شنیدن آن صدای بلند از خواب پریدند.

آن روز صبح،آنها با غرولند و چشمانی پف آلود و قی کرده،دور تا دور خانه می چرخیدند و سرگردان بودند.مرتب چشم های شان را می مالیدند و ناله می کردند:«من امروز خیلی خسته ام و نمی توانم به مدرسه بروم.»«پدر،من مریضم.»«می خواهم،دوباره بروم بخوابم.»

من،نه تنها از کار آنها عصبانی نشدم،بلکه به خاطر وضعیت پیش آمده،عمیقاً با ایشان احساس همدردی می کردم.بنابراین گفتم:«خوب،بچّه ها،مطمئن باشید که اگر من هم تا دیروقت بیدار بمانم،همین حال و روز شما را خواهم داشت،کاملاً احساس شما را درک می کنم.مطمئنم که امروز،برای شما روزی طولانی در مدرسه خواهد بود.ولی به هر حال سعی کنید،تا آن جا که می توانید و تحت هر شرایطی،امروز خوش بگذرانید.خیلی خوب،وقتی به خانه برگشتید، می بینمتان.روز خوبی داشته باشید.»

آنها را می دیدم که با چه مشقّت و سختی به طرف ایستگاه اتوبوس گام برمی دارند.در ساعت۳:۳۰ وقتی که اتوبوس،مثل همیشه در ایستگاه توقف کرد،چارلی شش و نیم ساله،تلوتلو خوران از اتوبوس پیاده شد،اوبه زحمت خودش را به طبقه ی بالا رساند،و بلافاصله در تختخوابش خوابید.او تمام بعد از ظهر را در خواب بود،درحالی که به خاطر افتادن کلاه بیس بال بر روی بینی اش خرخر می کرد و ژاکت سنگین اش را هنوز بر تن داشت،حتی چکمه هایش بدون این که حتی بندهای آن را باز کند،هنوز به پایش بودند.

آن شب،هنگام صرف شام،چارلی هم چنان چرت می زد،و قبل از این که غذایش را کاملاً بخورد،موضوع مهمّی را گفت:«فکر می کنم،امشب زود بخوابم.»

این درسی بود که،چارلی آن شب یاد گرفت، درسی که من سال ها تلاش کرده بودم تا به او یاد دهم،و حالا این اتفاق افتاده بود.من با او همدلی و دلسوزی کردم،و به پیامدها اجازه دادم،تا به چارلی درسی بدهند،که من می خواستم.

● تلنگری از درون

اگر من فرزندانم را تنبیه و یا از تماشای تلویزیون محروم کرده بودم،درآن صورت می توان گفت،که درباره ی آموزش و تفهیم زمان و اهمیّت خواب کافی به آنها،با شکست مواجه می شدم.دراین میان،من حتی از سلاح تنبیه هم استفاده کرده بودم،امّا نکته ی جالب توجه این است که دنیای بزرگ و حقیقی که پیرامون ماست،هرگز از این سلاح استفاده نمی کند.

به طور مثال،تصور کنید که در پارکینگی شلوغ خودروی تان را پارک کرده اید،و هنگام خروج آن قدر عجله دارید،که گلگیر خودروی تان کنده می شود و صدمه ای جدّی به آن وارد می شود.از این مسئله خیلی ناراحت می شوید،و وقتی آن روز عصر به خانه برمی گردید،این حادثه را برای همسرتان تعریف می کنید.همسرتان فریاد می زند:«چی!»و ادامه می دهد:«این مسئله واقعاً مرا ناراحت و عصبی کرد.حالا چه طوری می خواهی تعطیلات آخر هفته،به اسکی بروی؟بسیار خب،فراموش اش کن،فعلاً که ماندگار شدی!»

آیا مثال بالا،واقعه ای مسخره و مضحک نیست؟البتّه که هست.ما به عنوان فردی بزرگسال،هنگامی که در زندگی خود آشفتگی و بی نظمی ایجاد می کنیم،نمی توانیم بی تفاوت و آرام باشیم،به طورمثال اگر قسم یا سوگند دروغی را بر زبان آوریم،هیچ کسی نمی آید و دهان ما را به خاطر این عمل زشت نمی شوید،بلکه این خود ما هستیم که باید تاوان عمل زشت خود را بدهیم.در دنیای واقعی نیز،هیچ تنبیهی صورت نمی گیرد،مگر در مورد جرائمی که مجرمین مرتکب می شوند،و قانون در مورد آنها تصمیم می گیرد.هنگامی که افراد برای مسئله ای تنبیه می شوند،به ندرت وجدان خود را قاضی و از خود بازپرسی می کنند.معمول ترین واکنشی که این افراد از خود نشان می دهند،تنها خشم و رنجش است.

این مسئله در مورد کودکان نیز صادق است.وقتی که کودکان را به خاطر آن که ما را ناراحت و عصبانی می کنند،زود به رختخواب می فرستیم،درواقع به نوعی آنها را تنبیه می کنیم.وقتی که آنها با نمرات بسیار پایین،کارنامه ی خود را به خانه می آورند،و ما آنها را به مدّت دو ماه از تماشای تلویزیون محروم می کنیم،با این نحوه ی برخورد،عملاً به پیامدها و عواقب اشتباهات پیش آمده،اجازه نمی دهیم تا نقش آموزشی خود را به درستی ایفا نمایند.

دنیای واقعی نیز بر اساس همین پیامدها و نتایج عمل می کند و واکنش نشان می دهد.اگر ما در محیط کار خود،عمل زشتی را پیوسته انجام دهیم،رئیس مان هرگز نوار ویدیویی مورد علاقه مان را از ما نمی گیرد،بلکه خیلی راحت ما را اخراج می کند.ما با تنبیه فرزندان خود، در حقیقت،راه گریز و فرار بزرگی برای آنها آماده و مهیّا می سازیم،و آن راه فرار و گریز از پیامدها و عواقب احتمالی اعمال و کارهای شان است.این طبیعی است که کودکان زمانی که تنبیه می شوند،هرگز نباید فکر نکنند و رفتارشان را تغییر دهند.کودکان با خود فکر می کنند:«من به خاطر کاری که کردم،تنبیه شدم، ولی حالا دیگر نوبت من است.»به این ترتیب،خشم و عصبانیت آنها مسقیماً متوجّه فردی می شود که آنها را تنبیه کرده است،و آن فرد،کسی نیست-جز ما.

ما به عنوان والدین پیرو فلسفه ی تربیتی عشق و منطق،می خواهیم ضربه و تلنگری از درون به فرزندان مان وارد شود.این مسئله هنگامی اتفاق می افتد،که ما اجازه دهیم تا پیامدها،نقش آموزشی خود را ایفا کنند.پیامدها،کودکان را وا می دارد تا نسبت به رفتار و مسئولیت های شان بسیار زیاد و به دقّت فکرکنند.این پیامدها،در نهایت منجر به تفکّر و خود-بازپرسی در کودکان می شود.

● پیامدهای طبیعی

بهترین نوع پیامدها آنهایی هستند که به طور طبیعی رخ می دهند.اگر ترزا سر میز شام، شیطنت می کند،و ترجیح می دهد بازی کند تا این که غذایش را بخورد،مسئله ای نیست،چون در نهایت پیامد رفتارش ، تنها منجر به این می شود که او هنگام خواب گرسنه باشد.اگر گِرِگ، مدام از انجام تکالیف مدرسه اش شانه خالی می کند،و با نمرات بسیار بد به خانه می آید،رفوزگی و درجا زدن درهمان کلاس،پیامد طبیعی رفتار اوست.

پیامدهایی که به طور طبیعی اتفاق می افتند،این اجازه را می دهند،تا علّت و معلول کارهای فرزندان ما،در ذهن آنها ثبت شود و باقی بماند.زمانی که آنها از خود می پرسند:«این چه کسی است،که این طور به من صدمه می زند؟»

تنها پاسخ آنها به این خود-بازپرسی،این خواهد بود:«خودم.»

امّا این پیامدها در روحیه ی ما،به عنوان پدر ومادر،احساس درد و ناراحتی به وجود می آورد.این پیامدها،دقیقاً همان مسائل و موضوعاتی هستند که ما هیچ گاه نمی خواهیم،برای فرزندان مان اتفاق بیفتد.

برایان وقتی که،ژاکت اش را نمی پوشد،احساس سرما می کند.شیلا،زمانی که به رختخواب می رود،چون غذایش را نخورده،احساس گرسنگی می کند.در این بین،گاهی اوقات،مابه عنوان والدین،وسوسه می شویم تا،در مورد سوز و سرما و یا درد و ناراحتی حاصل از گرسنگی،به آنها یادآوری کنیم.امّا اگر می خواهیم،پیامدها کار خود را به خوبی انجام دهند،نباید خود را درگیر مسائل و معضلات پیش آمده،کنیم.

● پیامدهای تحمیلی

درحالی که بهترین پیامدها،آنهایی هستند که به طور طبیعی رخ می دهند،امّا گاهی اوقات،عملکرد بچّه ها،به چنین پیامدهایی منتهی نمی شود.درچنین مواردی،ما باید خودمان پیامدها را تحمیل کنیم.

هنر کنار قراردادن پیامدها را،بعضی از والدین به خوبی می دانند،درحالی که بعضی دیگر از والدین،باید این مهارت و خبرگی را تنها از طریق تمرین به دست آورند.اغلب والدین، پیامدهای تحمیلی نامناسب و نامربوطی را انتخاب می کنند،و اگر پیامدها هم مناسب باشند،یا بسیار سخت و یا بسیار آسان هستند.

هنگامی که پیامدها،به طور طبیعی رخ نمی دهند،ما از پیامدهای تحمیلی استفاده می کنیم،که باید دارای خصوصیات زیر باشند:(۱)قابل اجرا باشند،(۲)متناسب با نوع اشتباه و جرم باشند.و(۳)براساس عشق

و همدلی پایه گذاری شوند.گاهی اوقات،این پیامدهای تحمیلی،در ظاهر به صورت تنبیه، به نظر می رسند.امّا وقتی که این پیامدهای تحمیلی،بدون عصبانیت و تهدید از جانب ما باشند،و به میزانی به کودکان تحمیل شوند که،رابطه ی بین رفتار ناشایست آنها و پیامدها ساده و روشن باشد،دراین صورت می توانیم با اطمینان بگوییم که،این پیامدهای تحمیلی بسیار مؤثر و کارآمد خواهند بود.

سالی و سو هر دو خواهرند،و هر دو نیز دانش آموز هستند،آنها در صندلی عقب خودروی شان نشسته اند،و می خواهند با مادر خود به مرکز خرید بروند،امّا به محض نشستن در خودرو،دعوای آنها با یکدیگر شروع می شود.بعد از آن که دعوا،مشت زنی و هل دادن های شان تمام شد،مادر یک خط فرضی،درست در وسط صندلی عقب کشید،تا به این صورت آنها را از یکدیگر جدا کند.بعد از آن بود،که تازه فریاد های یکی بر سر دیگری بلند شد.«مامان،سالی آمده قسمت من.»یا«مامان،سو به من مشت زد.»این ماجراها و درگیری ها ادامه داشت،تا وقتی که«چراغ»کمربندها راببندید،روی داشبورد،خاموش شد.

مادر،به اندازه ی کافی،درگیر این ماجراها بوده و با آن سروکار داشته است.امّا دفعه ی بعد،که آنها دوباره خواستند به خرید بروند،مادر به آنها گفت:«بارآخر به مرکز خرید رفتیم،شما دو نفر در صندلی عقب،،کلی با هم جنگ و دعوا کردید.این قدر سر و صدا کردید،که من سرم درد گرفت،و نتوانستم،موقع رانندگی تمرکز لازم را داشته باشم.برای همین هم،تصمیم گرفتم،که امروز بی سر وصدا و با آرامش رانندگی کنم،و تنها به خرید بروم.»

«در ضمن،با پرستاری هماهنگ کرده ام که بیاید،و پیش شما باشد.لازم نیست،که حالا نگران پرداخت پول پرستار باشید.می توانید روز شنبه،این پول را به من بدهید،و یا این که می توانم،این پول را از هفتگی شما کم کنم.امّا فعلاً احتیاجی نیست که،بخواهید در این مورد تصمیم بگیرید،می توانید بعداً به من بگویید،که می خواهید چه کار کنید.»

این پیامد تحمیلی،بسیار مؤثر و کارآمد است.زیرا،هم زمان (رفتن به مرکز خرید)و هم مکان(خودرو)این پیامد،هر دو با مشکل و مسئله ای که در قبل رخ داده است،مطابقت کامل دارد،و هم این که پیامد پیش آمده،با اشتباه و کوتاهی،از جانب سو و سالی،متناسب است.درضمن پیام داده شده به بچّه ها نیز،مبتنی بر سخنان تفکّربرانگیز است.

هنگامی که،بیلی بعد از بازی در خانه ی پسر همسایه،دیر به منزل آمد،پیامد تحمیلی مناسبی، برای دفعه ی بعد که اودرخواست رفتن به خانه ی پسر همسایه را می کند،به وجود می آید .دفعه ی بعد، پدر و یا مادرش به او خواهند گفت:یادت هست،بار آخر چه قدر دیر به خانه آمدی؟دیگر نمی خواهم امروز هم نگران بشوم.بنابراین می توانی خانه بمانی،و با خودت بازی کنی،یا این که تلویزیون تماشا کنی.بار دیگر که خواستی به جایی بروی،دوباره با هم در این مورد صحبت می کنیم.»دراین جا،پیامد حاصله،که همان بازگشت سروقت از خانه ی پسرهمسایه است،به خوبی در ذهن بیلی نقش می بندد و ماندگار می شود.

اگرچه،پیامدهای خوب،همیشه،درذهن ما درست طرح ریزی و پردازش نمی شود حتی، کارشناسان و متخصّصین هم نمی توانند،همیشه پدیده ها و پیامدها را به سرعت طرح ریزی و پردازش نمایند.

اگر پیامدی به ذهن ما خطور نمی کند،بهتراست که زمان و فکر خود را معطوف پیامدی مقتضی و کارآمد کنیم،نه آن که با شتاب زدگی و عصبانیت و بدون اندیشه،عمل جبران ناپذیری را انجام دهیم،زمانی که ما به عنوان والدین،وقت اندکی را صرف تفکّر و بررسی پیامدها می کنیم، درحقیقت آن کارایی و تأثیر به سزا را که مورد نظرمان است، نخواهیم داشت.زمان مورد نیاز و کافی، برای اندیشه و تفکّر، در مورد پیامدهابسیار مهمّ است.ما می توانیم این زمان را،با گفتن جملات زیر برای خود فراهم کنیم.

ـ «واقعاً نمی دانم که حالا باید دراین مورد چه کار بکنم.امّا قول می دهم،که تو را در جریان بگذارم.»

ـ «می دانی،من قبل از این هرگز پدر/مادر پسر بچّه ای پنج ساله نبوده ام.برای همین هم،به مقداری وقت نیاز دارم،تا به این مسئله خوب فکر کنم.امّا قول می دهم،با دست پر پیش ات برگردم.»

ـ «واقعاً نمی دانم نسبت به این مسئله چه واکنشی داشته باشم.باید کمی وقت داشته باشم،تا خوب فکر کنم.»

ما با زمان دادن به خود،برای درنظر گرفتن پیامدها،به فرزندان مان نیز کمک می کنیم.آنها آن قدر زمان دارند،تا از پیامدهای ممکن و تحمیلی ضربه و آسیب ببینند-و درواقع این کیفیت و خاصیت،زمان برای اندیشه و تفکّر است.

● اهمیّت همدلی و دلسوزی

شاید تا به حال،متوجّه این موضوع شده اید،که واکنش ما والدین پیرو عشق و منطق،کاملاً متفاوت با دیگر والدین است که،فرزندان آنها اشتباهی را مرتکب می شوند.ما هیچ گاه عصبانی نمی شویم،و با این جمله که«به تو گفته بودم»کودکان را تحقیر نمی کنیم،ما آنها را نمی نشانیم،و در مورد اشتباهات و خطاهای شان سخنرانی ایراد نمی کنیم.

ما می دانیم،اگر عصبانی شویم،فرصت تجربه و آموزش پیامدها را از آنها می گیریم،و نیز می دانیم،زمانی که وارد عمل می شویم،و خود را در جریان امور قرار می دهیم،مانع از سیرمنطقی، عملکرد پیامدها،در رفتار و برخورد کودکان می شویم.

حال اگر کودک،عصبانی و ناراحت شود،این رنجش و عصبانیت او مستقیماً متوجّه ما می شود،نه درس و تجربه ای که حاصل از پیامدها است.

درضمن،که بچّه ها را حتی در بهترین شرایط ممکن،در کنار خود می نشانیم،وبرای شان در مورد اشتباهات و خطاهای شان سخنرانی می کنیم،و از کوتاهی و قصورشان در استفاده ی به موقع از امکانات حرف می زنیم،درحقیقت،فکر و ذهن آنها را،به جای تمرکز روی پیامدها،به خود معطوف می کنیم.این نحوه ی برخورد ما،تنها موجب کاهش قدرت و کندی عملکرد پیامدها می شود.

بعد از این که،بچّه ها خطایی را مرتکب می شوند،تنها چیزی که در قلب آنها حکّ می شود، احساس همدلی و دلسوزی ما با آنهاست.ما ابتدا باید،رابطه ی بین خود و فرزندان مان را در ذهن و اندیشه مان به درستی پایه گذاری کنیم.ما از همان دوران کودکی فرزندان مان،با گفتن جملاتی نظیر،آنها چقدر دوست داشتنی،با استعداد و شایسته و لایق هستند،می توانیم حس خودباوری را در کودکان پایه ریزی کنیم،و این که خطا و بی توجهی آنها،نسبت به مسائل شان،هیچ تغییری،در احساس ما نسبت به آنها به وجود نمی آورد.کودکان باید بدانند و به آنها گفته شود که همواره پیام های خوب،از جانب مابه سوی آنها می آیند.

بنابراین،زمانی که بچّه ها خطایی را مرتکب می شوند،ما به راستی برای آنها ناراحت می شویم و همدردی می کنیم.باید به آنها بگوییم که مسئله ی پیش آمده،همان قدر که برای آنها سخت و ناگوار است،برای ما نیز سخت است.هنگامی که فرزندان مان اشتباهی می کنند،و از پیامدهای آن رنج می برند،اظهار همدردی و بیان ناراحتی، از جانب ما،امری لازم و تعیین کننده است.

جین،به عنوان یک مادر،در پیروی از فلسفه ی تربیتی عشق و منطق،عملکرد خوبی داشت.او سخت در تلاش بود،تا کنترل و نظارت لازمه را به دخترش کارلا بدهد،کنترل و نظارتی،که در واقع جین به آن نیازی نداشت.او همواره به کارلا، که کلاس ششم بود،اطمینان می داد که این اوست که باید بیشتر فکر کند،نه جین.

روزی کارلا،در املاء نمره ای زیر ده گرفت،و از مدرسه به خانه آمد،فلسفه ی تربیتی جین، بر این اساس گذاشته شد که امتحان بسیار سخت بوده است،و این یعنی همان همدلی با پیامد پیش آمده.جین پیوسته ندایی را از درونش می شنید که به او می گفت:«این می تواند فرصت بسیار بزرگی باشد.با تذکر بی جا،به کارلا،این فرصت را از بین نبر.»بدین ترتیب،جین دخترش را توبیخ و سرزنش نکرد.او هم چنین می دانست که،این پیامد در مدرسه به وجود آمده است،بنابراین او چیزی در این باره نمی تواند بگوید.جین همان کاری را کرد،که می دانست واقعاً درست است.او برای کارلا،احساس تأسف و دلسوزی می کرد.او با همدلی سنجیده ی خود با پیامدهای پیش آمده، تعادلی منطقی و درست را برقرار کرد.جین گفت:«اوه،می دانم نمره ی زیر ده گرفتن، چه قدر بد و ناراحت کننده است.مطمئنم،برای معلّم ات هم خیلی ناراحت کننده است که تو درس ات را خوب نخواندی و نمره ی بد گرفتی. واقعاً،درک می کنم،که چه احساس بدی داری.»

کارلا کاملاً سکوت کرده بود،و به مسئله ای که پیش آمده بود،فکر می کرد.سپس جین به یاد یک اصل،از اصول تربیتی عشق و منطق افتاد:هنگامی که دیگر چیزی برای گفتن ندارید،با یک پرسش مشکل را به کودک انتقال دهید،یعنی بار مشکل را به دوش او بگذارید.بنابراین جین گفت:«کارلا،حالا می خواهی چه کار کنی؟»

کارلا با چهره ای ناراحت و افسرده،با شرمندگی جواب داد:«نمی دانم،باید چه کار بکنم.»

تا این جای قضیه،همه چیز به خوبی پیش آمده است.جین کنترل و نظارتی را که نیاز داشت،به دست آورده و کارلا هم با تفکّر و اندیشه، سرانجام مشکل و مسئله پیش آمده را،قبول کرده و به دنبال راه حلّی مناسب برای آن است.اما بعد،جین مرتکب اشتباه شد و گفت:«چون خوب درس ات را نمی خوانی،واز زیر باردرس خواندن شانه خالی می کنی،بنابراین حق نداری به مهمانی روز جمعه بروی.»

کارلا فریاد زد:«یعنی چه،که نمی توانم به مهمانی بروم.تقصیر من نبوده که نمره ی بد گرفتم.تو باید بدانی،معلّم من چه لغات سختی را به من می دهد.او هرگز به من فرصت درس خواندن نمی دهد،و هروقت که دستم را بلند می کنم،تا اشکال بپرسم،هرگز به من کمک نمی کند و...و...این کار شما به هیچ وجه عادلانه نیست.»

اجازه به عملکرد پیامدها،همراه با ابراز همدلی و دلسوزی از سوی والدین،یکی از سخت ترین اصول تربیتی عشق و منطق است.خشم و عصبانیت،حسی فریبنده و جذاب است،به ویژه زمانی که در مورد فرزندان مان به آن متوسّل می شویم.تنبیه کودک،باعث احساس قدرت در ما می شود،به همین جهت،فکر می کینم که همه چیز تحت کنترل ما قرار دارد وتنبیه و عصبانیت در هماهنگی کامل با یکدیگر قرار دارند،و ترکیب این دو با هم،روش تربیتی بسیار بد و سخت گیرانه ای را پدید می آورد.

کارلا در حال فراگیری درسی تمام و کمال از پیامد پیش آمده بود،که عصبانیت و تنبیه ناگهانی جین،همه چیز را خراب کرد و از بین برد.برای آن که پیامدها،عملکردی درست داشته باشند،باید با فرزندان خود همدردی کنیم،نه آن که بر سرشان فریاد بکشیم.زمانی که ما،ناراحتی و همدردی خود را به آنها نشان می دهیم،آنها برای خالی کردن خشم خود،دیگر کسی را جز خودشان ندارند.ولی دراین مثال،جین با خشم و تنبیه ناگهانی خود،باعث شد تا کارلا،او و معلم اش را مقصر بداند و سرزنش کند،درنتیجه خشم و عصبانیت کارلا متوجّه آنها شد،نه خودش.

ما پیوسته به فرزندان خود پیام می دهیم،امّا مهمترین پیام،گفتن این جمله است،که آنها تحت هر شرایطی،برای ما عزیز و دوست داشتنی هستند.شاید کودکان،در طول زندگی خود،با شرایطی سخت و دشوار روبه رو شوند،شاید اشتباهی را مرتکب شوند،ولی باید با پیامدهای پیش آمده،کنار بیایند و زندگی کنند،و بدانند که ما همیشه در کنار آنها هستیم و دوست شان داریم.همدلی و دلسوزی با پیامدهای پیش آمده، به نوعی عشق و علاقه ی ما را به فرزندان مان نشان می دهد.هم چنین به منطق پیامدها اجازه می دهد، تا وظیفه ی آموزشی خود را ایفا کند.

● پیوست ۱

▪ هشدار: والدین خوب هیچ گاه هشدار نمی دهند.

تصوّر کنید،در بزرگ راهی که حداکثر سرعت مجاز در آن۵۵ مایل بر ساعت است،شما با سرعت ۷۰مایل بر ساعت،در حال رانندگی هستید،بعد از مدّتی،در آیینه ی خود،چراغ های چشمک زنی را می بینید که از فاصله ای دور به شما نزدیک می شوند.دراین لحظه تنها به یک چیز فکر می کنید،فقط یک چیز:«جریمه خواهم شد.»

پلیس گشتی به خودروی شما نزدیک می شود،با خوش رویی،برگ جریمه را می نویسد،و بعد با شما خداحافظی می کند.این درحقیقت نمایانگر نحوه ی برخورد درست پلیس است.او هیچ گونه خشم،خشونت و یا حتی تهدیدی را از خود نشان نمی دهد.فقط با کمال ادب و احترام،برگه ی کوچکی را به شما تقدیم می کند-این برگه همان پیامد قانون شکنی شما است.

به عنوان فردی بالغ و بزرگسال،شما هرگز مانند فردی دیوانه و مالیخولیایی ذهن خود را مشغول و درگیر چنین تصوارتی نمی کنید،که مثلاً به او بگویید:قول می دهم که دیگر هیچ وقت با سرعت زیاد رانندگی نکنم.»و او هم در پاسخ بگوید:«بسیار خوب،اگر قول بدهی که خوب رانندگی کنی و پسر خوبی بشوی،من هم جریمه ات نمی کنم.»این تنها یک تصوّر و اندیشه ی مسخره است.امّا چگونه است که اغلب اوقات،درخواست ها و اعتراض های فرزندان مان در خانه با شک و دودلی ما والدین مواجه می شود؟

ریچی کوچولو،به محض آن که،پشت میز غذا خوری اش می نشیند،تا غذایش را بخورد، بازیگوش و شیطان می شود.او مرتب لب ور می چیند،و ناله و شکایت می کند،با محتویات درون بشقابش بازی می کند و خطوط متحرکی را می سازد که در اطرافش دانه های نخود را روی ساقه های کرفس،بالا و پایین می برد و در میان بشقاب هم،تپه ی کوچکی با پوره ی سیب زمینی درست می کند.

درچنین وضعیتی،مادرش که فکر می کند این نقطه نظرش بسیار مهمّ و نتیجه دهنده است،به او می گوید:«خوب،ریچی،شام ات تمام شده،حالا برو به اتاق ات.»

و امّا آن چه که مادرش در جواب می گوید:اوه، بسیار خوب.مطمئنی که پسر خوبی می شوی؟یا این که می خواهی،دوباره به رفتارهای زشت و خراب کاری هایت موقع شام،ادامه بدهی؟»

▪ ریچی:«نه،دیگر اصلاً کار بد نمی کنم.قول می دهم،پسر خوبی باشم.»

▪ مادر:«بسیار خوب.»مادر فکرمی کند که دیگر مشکلات اش،با ریچی،تمام شده است،و ادامه می دهد:«می توانی همین جا بمانی.»

دنیای واقعی ما،هرگز به صورت یک نظام هشدار دهنده،چندگانه عمل نمی کند،و ما نیز نباید به این صورت عمل کنیم.والدینی که بسیار هشدار می دهند،با این شیوه ی تربیتی،کودکانی را در نهایت پرورش می دهند،تا به آنها هشدار داده نشود،رفتار درستی از خودشان نمی دهند.

● پیوست ۲

▪ اتوبوسی در دنیای واقعی

زمانی که پائول دوازده ساله،برای اوّلین بار،به عنوان پسر خوانده پا به خانه ی ما(فاستر)گذاشت،از همان ابتدا می دانستیم که او رفتار مقاوم-غیرفعال دارد،و این مسئله برای مان دردسر ساز خواهد شد.به نظر می رسید«چیزی»در او وجود دارد،که باعث نوعی تأخیر و دیرشدگی در رفتار و برخوردهای او شده است،شاید بشود،اسم آن را نوعی ابراز وجود و جلب توجه نامید.بنابراین،در طی اوّلین هفته ای که پائول با ما بود،یک دوره ی آموزشی برایش ترتیب دادیم،تا به رشد شخصیتی و باور ذهنی او از خودش کمک کنیم.

بعد از آن،پائول از ما خواست،تا او را در وسط شهر به تنهایی رها کنیم،و بعد در یک بقّالی که حدود ۱۰ مایل از خانه ی ما فاصله داشت.دوباره او را ملاقات کنیم.من به پائول گفتم که از این که او را در شهر رها می کنم،بسیار خوشحالم و مطمئن هستم که می توانم او را دوباره در مغازه ی بقّالی ملاقات کنم.سپس اضافه نمودم:«پائول من درست مثل اتوبوسی در دنیای واقعی هستم،اگر چه من کمی مهربان تر و ملایم تر هستم.من تنها سه دقیقه منتظرت می مانم.اگر تو بین ساعت ۵ تا ۵:۰۳دقیقه،در مغازه ی بقّالی بودی،سوارت می کنم،اما اگر به هر دلیلی نتوانستی،خودت را به موقع برسانی، نگران نباش.قول می دهم،که برگردم،و این بار از ساعت ۱۰تا۱۰:۰۳ منتظرت می مانم.امّا اگر باز هم،به هردلیلی نتوانستی سرقرار حاضر شوی،باز هم نگران نباش،قول می دهم که رأس ساعت ۷ صبح فردا،در سر راه رفتن به محل کارم،از ساعت ۷ تا ۷:۰۳ منتظرت بمانم.»

البتّه، به خوبی می دانستم که پائول مرا امتحان می کند،و او این کار را کرد.زمانی که من رأس ساعت ۵ به آن جا رفتم،پائول نبود.بعد ساعت ۱۰ شب رفتم،و ۳ دقیقه هم منتظر ماندم،و درست زمانی که خودرویم را روشن کردم تا راه بیفتم،پائول دوان دوان آمد.او دست هایش را بالای سرش تکان می داد و فریاد می زد:«من اینجایم،مرا تنها نگذارید.»فکر می کنم این واقعه ی هرچند کوچک،یک نتیجه ی سودمند و قطعی داشت،و آن این که پائول،خیلی وقت بود که برای والدین اصلی خود دیر کرده بود و تأخیر داشت،و نتوانسته بود،به موقع به آنها برسد،امّا برای ما هرگز دیر نکرد و نخواهد کرد.

● پیوست ۳

▪ همدلی، نه عصبانیت

اجازه ی ایفای نقش آموزشی به پیامدها،به تنهایی کافی نمی باشد.زمانی که پیامدها،به بچّه ها ضربه و تلنگر می زنند،ما به عنوان والدین باید صداقت و همدلی با فرزندان مان در محیط خانه،برای ما و آنها درسی است،بدون این که آنها احساس کنند،ما طرفدار و حامی بی چون و چرای آنها هستیم.مثال های زیر را در نظر بگیرید:

ـ آرون چون وظایف روزانه ی خود را سروقت انجام نداده است،در نتیجه به موقع نیز سر میز شام حاضر نمی شود،و گرسنه می ماند.

سخنان خشم آمیز:«البتّه که گرسنه ای!باید هم باشی.شرط می بندم که دیگر هرگز این کار را تکرار نمی کنی.گفته بودم که گرسنه می مانی.»

سخنان همدلانه:«می دانم،پسرم چه احساسی داری.من هم وقتی یک وعده غذا نمی خورم،گرسنه می شوم.امّا،ما با هم یک صبحانه ی مفصل می خوریم.»

ـ جین،چون شب را تا دیروقت بیدار مانده است، صبح احساس خستگی و کسلی می کند.

سخنان خشم آمیز:«گفته بودم،اگر سروقت نخوابی،احساس خستگی و کسلی می کنی.حالا تمام روز،در مدرسه ناراحتی و زجر می کشی.»

سخنان همدلانه:«اوه،تو خسته ای،مگرنه؟من هم وقتی که شب ها خوب نخوابم،توی اداره،همین حال و روز را دارم.امّا تو می توانی تحت هر شرایطی روز خوبی داشته باشی.»

ـ رِی،نمرات پایینی در کارنامه اش دارد.

سخنان خشم آمیز:«چون تکالیف ات را درست انجام ندادی،حالا باید هم نمرات پایین در کارنامه ات باشد.این برایت درس عبرتی شد.»

سخنان همدلانه:«اوه،چه قدر ناراحت کننده است.درطول سال هایی که من مدرسه می رفتم، هروقت تنبلی می کردم،نمره ی بد می گرفتم.امّا همیشه دوره ی بعدی ام هست،که بشود جبران کرد.»

● پیوست ۴

▪ پیام های مستتر در همدلی و دلسوزی

در روش تربیتی عشق و منطق،همدلی با پیامدها،بسیار قاطع و تعیین کننده است.با وجود این،هرزمان که فرزندان ما خراب کاری و بی نظمی می کنند،اغلب ما با خشم و عصبانیت، موضوع را فیصله می دهیم،و می خواهیم آنها را تنبیه کنیم.

قبل از این که عصبانی شوید،و یا خود را درگیر مشکل کودک تان کنید،سعی کنید از یکی از گفته های زیر استفاده نمایید:

ـ «چقدر ناخوشایند.»

ـ «واقعاً؟من،تو را خوب می شناسم،مطمئنم که برای هر مسئله ای راه حلّی پیدا می کنی.»

ـ «وحشتناک است.چه طور می خواهی اوضاع را روبه راه کنی.»

ـ «اوه،نه،خوشحالم که این ورقه مال من نیست(کارنامه).حق داری،باید ناراحت باشی. حالا چه کار می توانی بکنی؟»

ـ «هوم م م.واقعاً راه و روش جالبی،برای برخورد با این مسئله است.اجازه بده،ببینم اوضاع چه طور پیش می رود.»

ـ «وای،عجب خراب کاری.اجازه بده بدانم،چه راه حلی برایش پیدا می کنی.»

وقتی ما این گونه،اظهارنظر می کنیم،هرگز خود را در تقابل با فرزندان مان قرار نمی دهیم،بلکه خود را در کنار آنها و همراه با آنها قرار می دهیم،و این نحوه ی برخورد،باعث می شود،تا آنها از اشتباهات شان درس بگیرند و تجربه کسب کنند.

نویسنده : فاستر دبلیو کلاین و جیم فی

ترجمه : میترا خطیبی

منبع: کتاب تربیت با عشق و منطق