چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
مجله ویستا

هجوم بی وقفه زندگی


هجوم بی وقفه زندگی

همه آن چیزهایی که روزگاری کهنه بودند, در روزگار بعد رنگی تازه به خود می گیرند و دوباره تازه می شوند

همه آن چیزهایی که روزگاری کهنه بودند، در روزگار بعد رنگی تازه به خود می‌گیرند و دوباره تازه می‌شوند. به همین دلیل است که شما هیچ وقت نمی‌توانی به طور قاطع درباره یک اثر هنری حرف بزنی. باید با توجه به شرایط در زمانی ببینی که آن اثر دستاورد تازه‌ای دارد یا نه. این دریچه‌ای است که قرار است ما از آن وارد فضای «اینجا بدون من» شویم. آخرین فیلم بهرام توکلی، کارگردان جوان سینما، ما را به یاد خیلی از فیلم‌هایی که دیده‌ایم یا داستان‌هایی که خوانده‌ایم، می‌اندازد از نمایشنامه «باغ‌وحش شیشه‌ای» گرفته که نویسنده فیلمنامه اسمش را در تیتراژ آورده تا بسیاری از فیلم‌ها و داستان‌های دیگر و نکته آنجاست که این نکته به هیچ‌وجه نشان از ضعف فیلمنامه ندارد.

فیلمنامه «اینجا بدون من» در گفت‌وگو با تاریخ سینماست. رد پای بسیاری از آثاری را که دیده‌ایم در تن برفی و سفید این فیلم به چشم می‌خورد و همین نکته سبب می‌شود تا راحت با آن ارتباط برقرار کنیم. آشنایی ما با عامل‌ها و روایت فیلم، فارغ از آنکه رد تقلید در فیلم دیده شود، ما را به سادگی با آن همگام می‌کند تا هر چه زودتر وارد فضای فیلم شویم؛ نکته‌ای که توکلی توجهی ویژه به آن دارد. او می‌خواهد تا تماشاگرش را هر چه زودتر با خودش همراه کند، چرا که می‌داند وقت کمی دارد و ممکن است هر لحظه او را از دست بدهد. فیلم بدون هیچ مقدمه‌ای آغاز می‌شود. احسان (صابر ابر) در اتوبوس نشسته و در حال روایت داستانی برای ماست. می‌گوید، زمانی که ما این داستان را می‌شنویم، ممکن است او در اتوبوس نباشد. او به گونه‌ای حرف می‌زند که انگار دارد صدایش را ضبط می‌کند. ما متوجه این موضوع نمی‌شویم، اما کمی بعد در خواهیم یافت که ضبط صدا، چه کارکردی خواهد یافت.

در «اینجا بدون من» روایت خانواده‌ای را می‌بینیم که مادرش در خطر از دست دادن شغل نه چندان راحت خود است، پسرش در یک انبار و با حقوق کمتر از مصوبه اداره کار (۳۰۰‌هزار تومان) کار می‌کند و در نهایت دخترش معلولیت عضو دارد و تنها دلخوشی‌اش پاک کردن مجسمه‌های شیشه‌ای است. تنها چیزی که در مورد پدر خانواده متوجه می‌شویم آن است که معتاد بوده است؛ همین. نیازی به دانستن بیش از این هم نیست.

فیلم ریتم تند و قابل اعتنایی دارد. داستان خوب پیش می‌رود و شما کمتر حس اضافی بودن چیزی را داری. داستان جزییات بسیاری از زندگی اجتماعی ما را دارد، اما از آنجا که توکلی این جزییات را در بطن داستان فیلمش آورده و از سویی آنها را با چاشنی طنز همراه کرده، خسته نمی‌شویم و همراه شخصیت‌ها پیش می‌رویم و منتظریم که در پایان فیلم چه روی می‌دهد. پایان فیلم دقیقا همان جایی است که وقتی از سالن سینما خارج می‌شدم آرزو داشتم به گونه‌ای دیگر تمام شود. رضا (پارسا پیروزفر)، دوست احسان است. او چند باری به خانه آنها آمده است و در همین چند بار، یلدا (نگار جواهریان)، خواهر احسان صدای او را شنیده و ضبط کرده است. حالا هم مدام به صدایش گوش می‌دهد و به نوعی دلباخته است، آن هم بدون آنکه پسر را ببیند. با همه کش و قوس‌هایی که در داستان اتفاق می‌افتد و تعلیق‌هایی که فیلمنامه‌نویس/ کارگردان ایجاد می‌کند، در نهایت یلدا و رضا به هم می‌رسند و شور عشق، پای معیوب یلدا را به حرکت وا‌می‌دارد. راستش را بخواهید از این «پایان خوش» که با تصاویری آهسته و آهنگی ملایم همراه بود، اصلا خوشم نیامد. حس می‌کردم که کارگردان می‌توانست ریتم واقع‌گرایانه فیلمش را دنبال کند و چنین وارد فضای تخیل نشود. لباس‌ها زیبا شده بود، بچه‌ای در بغل زوج جوان می‌خندید، مادر خانواده به جای تعدیل، بازنشسته شد و دیگر رییس و کارکنان کارخانه دشمنان او نبودند و خلاصه همه چیز خوب به نظر می‌رسید. اما کمی که با خودم کلنجار رفتم دیدم که این پایان چندان هم خوش نیست. به ابتدای فیلم برمی‌گردیم. احسان در اتوبوس نشسته و انگار صدایش را ضبط می‌کند.

چه کسی به صدای او گوش می‌دهد؟ او تنهاست، هر چند که خواهرش سر و سامانی یافته باشد. ما احسان را فراموش کرده بودیم. اصلا شاید زمانی که در سکانس‌های پایانی، بار دیگر رضا را در اتوبوس می‌بینیم و به یاد سکانس ابتدایی فیلم می‌افتیم، فیلم تمام شده و باقی همه تخیل باشد. یا در نهایت شاید در فضایی که همه فیلم‌ها پایانی تلخ یا باز دارند، این پایان خوش نوآورانه باشد.

دکوپاژ فیلم، یک نشانه‌شناسی زیبا در خود دارد. هر گاه ما از آدم‌ها دوریم، کارگردان نمایی نزدیک از آنها را ارایه می‌دهد و هر گاه به آنها نزدیک می‌شویم، بر عکس عمل می‌کند. هارمونی این نمای دور و نزدیک، حسی زیبا به ما می‌دهد، انگار که هیچ‌وقت نمی‌توانیم به حقیقت نزدیک شویم. انگار مدام با تکه‌های کوچک حقیقت روبه‌رو می‌شویم که از آسمان افتاده است و هر تکه‌اش در گوشه‌ای قرار دارد.

سجاد صاحبان‌زند