چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

توفان نزدیک می شود


توفان نزدیک می شود

مروری بر خاطرات ویلیام سولیوان

ویلیام سولیوان در سال ۱۹۷۷ راهی تهران می شود در حالی که خودش مایل بوده است برای ادامه خدمت به مکزیک برود. براساس آنچه وی در کتاب «ماموریت در ایران» بیان می دارد، می توان دریافت که شناخت چندانی از ایران و کشورهای اسلامی نداشته و با آداب، رسوم و فرهنگ این کشورها آشنایی بسیار اندکی داشته و از این رو نمی توانسته به خوبی دریابد چرا وزارت امور خارجه امریکا، سفارت خود در ایران را به او می سپارد. سولیوان هنگامی که به واشنگتن می رود دلیل این انتخاب را از سایروس ونس (وزیر امور خارجه امریکا) جویا می شود. ونس در پاسخ می گوید آنها در جست وجوی دیپلماتی بوده اند که در کشورهایی که با حکومت های استبدادی اداره می شوند، تجربه داشته باشد و بتواند با یک زمامدار خودکامه کار کند.

اما وی به خاطر آگاهی اندک از وضعیت ایران احساس ناخوشایندی داشته و برای اینکه بتواند به شناخت بیشتری از ایران دست یابد ملاقات هایی را با سیاست پیشگان و دیپلمات های امریکایی (که با وضعیت ایران آشنا بوده اند) در واشنگتن ترتیب می دهد. روی آترتون، چارلز ناس و... و سرانجام کیم روزولت (شخصی که در رویدادهای سال ۱۹۵۳، کودتای ۲۸ مرداد و بازگرداندن شاه به ایران دست داشته) افرادی هستند که اطلاعاتی را درباره ایران در اختیار وی می گذارند. سپس به ملاقات جیمی کارتر و زبیگنیو برژینسکی می رود تا از دیدگاه های رئیس جمهور جدید امریکا درباره ماموریت تازه اش باخبر شود.

او در کتابش ابراز می دارد، هنگامی که نظرات رئیس جمهوری را با افرادی در وزارت امور خارجه در میان می گذارد متوجه اختلاف نظرهایی جدی می شود. از نظر سولیوان این موضوع یکی از دلایل کاستی ها و ناکامی های دولت کارتر در آینده به شمار می رود... سولیوان زمانی که به تهران و سفارت امریکا وارد می شود، درباره اعضای سفارت تحقیقاتی انجام می دهد تا آشنایی بیشتری نسبت به آنها پیدا کند اما نتیجه را رضایت بخش توصیف نمی کند، زیرا متوجه می شود تعداد اندکی از آنها سابقه کار و تجربه در ایران را داشته اند، تعداد اندکی می توانسته اند به زبان فارسی صحبت کنند، اعضای بلندپایه سفارت بیشتر اوقات فراغت خود را در میهمانی های بی حاصل تلف کرده و خیلی از آنها پس از یک دوره خدمت، تمایل زیادی برای ماندن در ایران نشان نمی داده اند.

سولیوان پس از تقدیم استوارنامه اش، ملاقاتی نیز با محمدرضاشاه در کاخ تابستانی اش در شمال تهران دارد و در بخشی به این ملاقات می پردازد و تصویری از شاه ایران ارائه می دهد که جای اندیشیدن دارد؛ «به عقیده بسیاری از کسانی که درباره کاراکتر و روحیات شاه مطالعه کرده اند ضعف درونی شاه ناشی از طرز تربیت او در کودکی و اوان جوانی و اطاعت و تبعیت توام با ترس او از پدرش بوده است. براساس این تحلیل بر اثر روش سخت و خشن پدر، محمدرضاشاه در دوران تحصیل و آغاز جوانی فردی مطیع و متکی بار آمده و جرات اتخاذ تصمیم با اراده و مسوولیت شخصی خود را از دست داده است. برخی دیگر بر این عقیده اند که اعزام او به خارج و تحصیل و زندگی در محیط آزاد و دموکراتیک سوئیس عمیقاً او را تحت تاثیر قرار داده و از آغاز برای ایفای نقش یک پادشاه قوی و مستبد آمادگی نداشته است. از نظر من که در اواخر سلطنت محمدرضاشاه از نزدیک در جریان اعمال و رفتار او بودم و به خصوص در ماه های بحرانی آخر سلطنت هفته یی چند بار او را ملاقات می کردم، چهره واقعی شاه به کلی با چهره یک سلطان مقتدر و مستبد که درباریان یا مخالفان از او ساخته بودند، متفاوت بود. به طور خلاصه او زمامداری نبود که توانایی و قابلیت رهبری کشورش را در شرایط بحرانی داشته باشد.»۱

وی همچنین در خاطرات خود به وضعیت اقتصادی ایران هم می پردازد و تحلیل های خود را در این باره با اشاره به یک میهمانی در منزل و به دعوت رایزن اقتصادی سفارت امریکا با حضور ۱۰ تن از شخصیت های برجسته اقتصادی ایران پی می گیرد. هنگامی که وی تردیدها و نگرانی های خود را درباره برنامه های اقتصادی ایران ابراز می دارد، احساس می کند میهمانان از سخنان او عصبانی و دلخور شده اند. سپس تصمیم می گیرد سخن اش را کوتاه کند و نظر میهمانان را جویا شود، اینجاست که همه نگاه ها به سمت وزیر امور اقتصادی و دارایی برگردانده می شود تا پاسخی از سوی او، فضا را دگرگون سازد و وزیر که باید به دفاعی هیجان زده از سیاست های اقتصادی شاه می پرداخته، گفته های سفیر و نگرانی های او را رد کرده، میزان فساد را در دستگاه های دولتی چندان وسیع ارزیابی نمی کند و اظهار می دارد تنگناهای موجود به زودی از میان خواهد رفت و محصولات صنعتی ایران سهم ویژه یی را در رقابت های بازارهای جهانی به دست خواهند آورد، البته بی میلی میهمانان موجب می شود بحث گسترده تر نشود. اما جالب ترین قسمت این میهمانی، پایان آن است. زمانی که سولیوان مشغول بدرقه میهمانان بوده، نخستین کسی که میهمانی را ترک می کند وزیر امور اقتصادی و دارایی است. وی نزدیک رختکن، سفیر را به کناری می کشد و آهسته می گوید؛ مطالبی که شما بیان کردید کاملاً منطقی و درست بود و من با همه آنچه گفتید موافقم اما من در حضور آن جمع نمی توانستم غیر از دفاع از برنامه های شاه سخن بگویم،

همچنین سولیوان در کتابش به اختلاف نظرها درباره فروش تجهیزات نظامی به ایران و مخالفت قسمت حقوق بشر وزارت امور خارجه امریکا در مورد سفارش های جدید ایران هم پرداخته و مواضع گوناگون کاخ سفید در این زمینه را بررسی می کند... در همین حال کم کم وضعیت سیاسی و اجتماعی پیچیده تر می شود و محمدرضاشاه اظهار تمایل می کند که بیش از گذشته با سفارت امریکا و همچنین سفارت انگلیس در ارتباط باشد؛ «با ابتکار و تمایل شخص شاه من و پارسونز سفیر انگلیس یک روز در میان با وی ملاقات می کردیم. شاه در این ملاقات ها ضمن بحث درباره مسائل جاری روز از نقشه ها و برنامه های خود برای آینده رژیم سخن می گفت. او تاکید می کرد تصمیم گرفته است در چارچوب مقررات قانون اساسی سلطنت کند و دیگر قصد بازگشت به حکومت مطلقه گذشته را ندارد. او به این نتیجه رسیده بود که برای همیشه نمی تواند افکار و مقاصد خود را با زور به جامعه تحمیل کند و بین شاه و مردم باید تفاهم متقابل به وجود بیاید.

شاه غالباً به این موضوع اشاره می کرد که راه حل نظامی و سرکوب مخالفان را بررسی کرده ولی آن را به مصلحت تشخیص نداده است. او می گفت قدرت سرکوبی مخالفان را با قوه قهریه دارد و می تواند تا پایان دوران سلطنت خود با اعمال قدرت حکومت کند، ولی در نخستین اشاره غیرمستقیم به بیماری خود افزود در نظر دارد به زودی مقام سلطنت را به پسرش تفویض کند و اگر خود او در صحنه نباشد پسرش نخواهد توانست با قوه قهریه به حکومت ادامه دهد. به همین دلیل شاه بر لزوم استقرار یک سیستم دموکراتیک قبل از کناره گیری خود از مقام سلطنت تاکید می کرد و این موضوع را چندین بار در ملاقات های مختلف خود با ما تکرار کرد.

شاه در ملاقات هایی که با ما داشت کمتر نظر ما را درباره مسائلی که عنوان می کرد، می پرسید و ما هم دستورالعملی نداشتیم تا از طرف دولت متبوع خود به وی نظر بدهیم. من و سفیر انگلیس جریان این گفت وگوها را با جزییات آن به لندن و واشنگتن مخابره می کردیم، ولی هیچ یک از ما دستوری درباره واکنشی که باید در برابر اظهارات شاه نشان دهیم، دریافت نکردیم. البته گاهی من تذکراتی درباره مسائل مربوط به حقوق بشر و عدم خشونت دریافت می کردم، ولی این مطالب از قول مقامات طراز اول دولتی نبود و در بحبوحه بحران ایران- واشنگتن بیشتر توجه خود را به مسائلی دیگر از قبیل قرارداد کمپ دیوید و حل اختلافات اعراب و اسرائیل معطوف داشته بود.

در جریان ماه های سپتامبر و اکتبر اوضاع ایران بیش از پیش رو به وخامت گذاشت. پس از فاجعه میدان ژاله به سربازان دستور داده شده بود از تیراندازی به طرف مردم خودداری کنند. به جای تیراندازی و مقابله مستقیم با مردم روش های دیگری برای مقابله با تظاهرات در نظر گرفته شده بود و برای این کار خرید وسایل جدید ضدشورش و تعلیمات لازم در امریکا یا انگلستان ضرورت داشت که البته دیر به فکر این کارها افتاده بودند.

کم کم شعارهای کلی که علیه رژیم و دولت داده می شد به شعارهای تندتر و مشخص تری تبدیل شد و دیگر اسم شاه و شعارهای «مرگ بر شاه» همه جا به گوش می رسید.

با وضعی که پیش آمده بود حکومت شریف امامی نمی توانست دوام بیاورد و برای شاه چاره یی جز روی کار آمدن یک دولت نظامی نمانده بود. با پیش بینی این وضع و اطمینان از اینکه شاه قبل از اتخاذ تصمیم درباره تشکیل یک دولت نظامی نظر ما را جویا خواهد شد، پیشدستی کردم و ضمن یکی از گزارش های خود به واشنگتن نوشتم که چون پیش بینی می کنم شاه درباره تشکیل یک دولت نظامی برای مقابله با بحران فعلی از ما نظرخواهی خواهد کرد بهتر است دولت امریکا از هم اکنون در این باره مطالعه کرده نظر خود را به من ابلاغ کند.

برای ما خیلی شگفت آور بود که پاسخ این سوال خود را خیلی سریع و با صراحت کامل طی ۴۸ ساعت دریافت کردم. پاسخ واشنگتن این بود که به نظر دولت امریکا بقای شاه حائز کمال اهمیت است و امریکا از هر تصمیمی که وی برای تثبیت قدرت و موقعیت خود اتخاذ کند حمایت خواهد کرد. در پاسخ واشنگتن با صراحت به این موضوع اشاره شده بود که اگر شاه برای استقرار نظم و تثبیت حکومت خود استقرار یک دولت نظامی را ضروری تشخیص دهد امریکا آن را تایید خواهد کرد و از متن پیام چنین مستفاد می شد که امریکا از هر اقدامی در جهت پایان بخشیدن به اوضاع بحرانی ایران و سرکوب مخالفان حمایت می کند.

پیامی که در پاسخ سوال مربوط به احتمال تشکیل دولت نظامی در ایران از واشنگتن دریافت داشتم نه فقط با دستورالعمل های مبهم و مبتذل گذشته مغایرت داشت، بلکه از یک تغییر کلی در سیاست امریکا در جهت حمایت جدی از شاه حکایت می کرد. پاسخ صریح واشنگتن در تایید تشکیل یک دولت نظامی از طرف شاه از جهت دیگری هم برای من غیرمنتظره بود، زیرا در پیام های قبلی خود به واشنگتن اظهارنظر کرده بودم که تشکیل یک دولت نظامی راه حل مناسبی برای مقابله با بحران کنونی ایران نیست و انتظار داشتم این موضوع با دقت و تامل بیشتری در واشنگتن بررسی شود.

به فاصله کوتاهی پس از وصول این پیام وقایعی رخ داد که علت این تغییر ناگهانی سیاست امریکا را نسبت به ایران روشن می ساخت. اولین نشانه چگونگی این تحول تلفن برژینسکی مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری بود که ضمن ابلاغ سیاست جدید به من گفت شخصاً با شاه صحبت کرده و پشتیبانی کامل پرزیدنت کارتر را از هر اقدامی که وی برای حل مشکلات کنونی ضروری تشخیص دهد، اعلام داشته است.»۲

سولیوان در حالی که به ملاقات های یک روز در میان خویش با شاه اشاره می کند، همزمان از ملاقات هایی نیز که با دکتر علی امینی داشته سخن می گوید و می افزاید چون دکتر امینی متهم به امریکایی بودن می شده است تمایل نداشته در سفارت یا در خانه خودش این ملاقات ها برگزار شود و به این خاطر ملاقات ها به طور محرمانه در خانه یکی از کارمندان سفارت جریان می یابد. البته آن طور که سولیوان اظهار داشته این ملاقات ها چندان پنهان و مخفی هم نبوده است زیرا ماموران ساواک و ماموران پلیس در همه رفت و آمدها سفیر را همراهی می کرده اند.

سولیوان در نتیجه گیری از ملاقات ها و گفت وگوهایش با دکتر امینی، او را به طور کلی نسبت به برنامه های سیاسی شاه بدبین می داند و می گوید باور داشته که شاه هم باید اختیارات سیاسی خود را به دولت و پارلمان واگذار کند و هم از فرماندهی و کنترل نیروهای مسلح و تعیین بودجه آن دست بردارد. به گفته وی امینی خاطرنشان می ساخته در دوران نخست وزیری اش مهم ترین موضوعی که موجب بروز اختلاف میان او و شاه شده، اختلاف نظر درباره بودجه نظامی کشور بوده است. امینی همچنان باور داشته مخالفان وعده های شاه را درباره آزادی های سیاسی نخواهند پذیرفت، مگر اینکه او و خانواده اش برای مدتی که این وعده ها جامه عمل می پوشد از ایران خارج شوند. به هر ترتیب سقوط دولت های شریف امامی و آموزگار، گزینه جدیدی را پیش روی شاه گذاشت و آن تشکیل دولتی به ریاست یک مقام عالی رتبه نظامی بود. در این زمینه آنچه سرآنتونی پارسونز سفیر انگلیس در ایران درباره اقدام های شاه در ماه های پایانی حکومت پهلوی بیان می کند بسیار خواندنی است.۳

پارسونز هشدارهایی درباره بازگشت خانواده سلطنتی به شاه می دهد و به گفته خودش سخنان جسارت آمیزی بر زبان می آورد، بی پرده به شاه می گوید مردم بر این باورند که خانواده پهلوی در مرکز دایره فساد قرار دارند... اما شاه هنگام خداحافظی اظهار می دارد مصمم است خیلی زود به جای دولت نظامی، یک دولت اتحاد ملی به وجود آورد.

از سوی دیگر سولیوان در نهم نوامبر ۱۹۷۸ گزارشی را به واشنگتن ارسال می کند و عنوان آن را «فکر کردن به آنچه فکرنکردنی است» می گذارد و به قول خودش می کوشد تصویری واقعی از اوضاع ایران برای مقام های واشنگتن ترسیم کند. او در این گزارش دولت ازهاری را موفق نمی داند، متکی شدن شاه به نظامیان را به خاطر عدم پشتیبانی افکار عمومی از وی قلمداد می کند و گزینه های پیشنهادی خود را برای آینده با واشنگتن در میان می گذارد.

گزارشاتی که به دنبال ارسال این پیام به واشنگتن دریافت داشتم حاکی از این بود که گزارش من با شگفتی تلقی شده و آشفتگی هایی بین مقامات مسوول واشنگتن به وجود آورده است. این آشفتگی نتیجه مطالعه و بررسی گزارش من نبوده، بلکه از واکنش رئیس جمهوری پس از خواندن این گزارش به وجود آمده بود. از قرار معلوم پرزیدنت کارتر برای اولین بار پس از خواندن این گزارش متوجه این نکته شده است که ممکن است حفظ شاه بر سریر قدرت دیگر امکان پذیر نباشد. رئیس جمهوری پس از مطالعه این گزارش به خط خود یادداشتی به عنوان ونس (وزیر امور خارجه)، برژینسکی (مشاور امنیت ملی)، براون (وزیر دفاع) و دریاسالار ترنر (رئیس سازمان سیا) نوشته و از آنها توضیح می خواهد که چرا تاکنون او را در جریان وخامت اوضاع ایران نگذاشته اند. مضمون یادداشت محرمانه رئیس جمهوری به دلایلی که هنوز روشن نشده است به خارج درز می کند و نگرانی رئیس جمهوری از اوضاع ایران و استیضاح مقامات مسوول در این باره در صفحات مطبوعات امریکا منعکس می شود.

افشای یادداشت رئیس جمهوری از طرف مطبوعات موجب واکنش غیرقابل پیش بینی و عجیبی از طرف واشنگتن در برابر گزارش من شد. به جای اینکه این گزارش مورد مطالعه و بررسی دقیق قرار بگیرد و جنبه های مثبت و منفی و امکانات عملی پیشنهادات من تجزیه و تحلیل شود، مسوولانی که مورد استیضاح رئیس جمهوری واقع شده بودند هر یک به توجیه وضع خود و سلب مسوولیت از خویشتن پرداختند. برژینسکی بیش از همه در برابر یادداشت رئیس جمهوری حساسیت نشان داد و برای توجیه گزارش های خود به پرزیدنت کارتر سعی کرد آنچه را که من عنوان کرده ام بدبینانه و دور از واقعیت نشان دهد. برژینسکی برای رد نظرات من به استدلال مخالف آن پرداخت و چنین وانمود کرد که موقعیت شاه کاملاً محکم است و هر زمان که مصلحت باشد می تواند مخالفانش را سرکوب کند.

هر چه بود من نتوانستم با آن گزارش خود هیچ یک از مقامات مسوول واشنگتن را به «فکر کردن درباره آنچه فکر نکردنی است» وادار سازم. با وجود این سیر سریع حوادث و گزارش هایی که از واشنگتن دریافت می داشتم این امید را در من زنده نگه می داشت که به زودی یک بررسی جدی درباره سیاست امریکا در ایران در واشنگتن به عمل خواهد آمد و دستورالعمل های تازه یی در این زمینه دریافت خواهم داشت. اما این انتظار هم بیهوده بود...»۴

ماجرای آمدن ژنرال رابرت هایزر به ایران هم از دیگر موضوع هایی است که سولیوان به طور مفصل به آن توجه نشان داده است. وی می گوید عصر روز دوم ژانویه ۱۹۷۹ اطلاع می یابد که ژنرال الکساندر هیگ فرمانده کل نیروهای سازمان پیمان آتلانتیک می خواهد با خط ویژه تلفنی با او صحبت کند. هیگ به سولیوان خبر می دهد از واشنگتن دستوری دریافت کرده که در آن به معاون وی «هایزر» ماموریت داده اند برای حفظ انسجام نیروهای مسلح به تهران بیاید. هیگ مخالفت خود با اعزام هایزر را ابراز داشته و او را انتخاب مناسبی نمی داند. هیگ از سفیر امریکا هم می خواهد با اعزام هایزر مخالفت کند. هر چند سولیوان از ماموریت هایزر بی اطلاع بوده اما نگرانی واشنگتن را درباره نیروهای مسلح ایران ناموجه نمی پندارد.

سولیوان از هیگ می خواهد برای اظهارنظر در این مورد تا زمان رسیدن خبر رسمی از واشنگتن منتظر بماند اما فردای آن روز و قبل از رسیدن خبری رسمی، هیگ دوباره با وی تماس می گیرد و می گوید ماموریت هایزر با وجود مخالفت وی تایید شده و او تصمیم دارد تا چند ساعت دیگر کناره گیری خود را از فرماندهی نیروهای ناتو اعلام کند. همان روز، موضوع آمدن هایزر به ایران را نیوسام (معاون وزارت امور خارجه) با سولیوان در میان گذاشته و با توجه به تنشی که به این خاطر (مخالفت هیگ) پیش آمده از وی می خواهد اگر مخالفتی هم دارد چیزی نگوید زیرا جز ناراحتی و دردسر برای ونس نتیجه یی به بار نخواهد آورد.

سولیوان هم بدون ابراز مخالفت با آمدن هایزر، پیشنهاد می دهد با توجه به شرایط موجود بهتر است سفر وی بدون سر و صدا به تهران انجام پذیرد و این موضوع مورد موافقت نیوسام قرار می گیرد.

هایزر در چهار ژانویه ۱۹۷۹ با لباس غیرنظامی و در یک هواپیمای باری نظامی به تهران وارد می شود، در حالی که خبر ورود او به طور سری به اطلاع ژنرال فیلیپ گاست رئیس هیات نظامی امریکا در ایران رسیده بوده است.

سولیوان می گوید هایزر روزها وقت خود را در مرکز ستاد مشترک نیروهای مسلح ایران یا دفتر مستشاران نظامی امریکا می گذرانده و هر دو عصرها یادداشت ها و مطالعات روزانه خود را با هم مبادله کرده و پس از صرف شام به مرکز مخابرات سفارت رفته و هر یک پای یکی از دو خط تلفنی اختصاصی به واشنگتن نشسته و با مقام های مسوول خود صحبت می کرده اند. سپس دوباره یادداشت های خود را با هم مبادله و مطالعه می کرده تا برای اقدام های بعدی هماهنگ باشند و می افزاید بعضی وقت ها دستورهایی که به او و هایزر داده می شده تا اندازه یی با هم متفاوت بوده که گویی این دو با دو شهر مختلف یا مقام های دو کشور مختلف صحبت می کرده اند.

البته هایزر هم در نخستین روزهای اقامت خود در تهران به اختلاف نظر خود با سولیوان آشکارا اشاره می کند.۵ که می توان ریشه آن را در اختلاف نظرهای جدی میان سیاست پیشگان کاخ سفید درباره ایران جست وجو کرد.

سرانجام شاه که نتوانسته بود به هیچ روشی در برابر امواج اعتراض های مردمی مقاومت کند مجبور شد دست به سوی یاران مصدق دراز کند بلکه کاری از پیش ببرد. به همین خاطر با چند نفر از آنان وارد مذاکره شد اما اعتماد به او و همچنین آرام ساختن توده های خشمگین معترض کار بسیار دشواری بود و هر کس به گونه یی پیشنهاد شاه را رد کرد تا بالاخره دکتر شاپور بختیار نخست وزیری را عهده دار شد و هرچند محمدرضا شاه در گفت وگوی خود با اوریانا فالاچی تاکید کرده بود؛ «تصمیم ها در اینجا در تهران گرفته می شود.» یک بار دیگر مجبور به ترک ایران شد و آنچه بر وی گذشت را شاید بتوان با تامل در سخن سعدی «پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیردست/ دوستدارش روز سختی دشمن زورآور است» بهتر فهم کرد.

سولیوان در کتاب خود چنین می گوید؛ «در همین ایام پیامی از واشنگتن دریافت داشتم مبنی بر اینکه در اولین فرصت شاه را ملاقات کنم و به او بگویم دولت ایالات متحده امریکا مصلحت شخص شاه و مصالح کلی ایران را در این می بیند که هرچه زودتر ایران را ترک گوید. تصمیم شاه به خروج از ایران قبل از وصول این پیام از طریق وسایل ارتباط جمعی منتشر شده ولی شاه رسماً آن را اعلام نکرده بود و هنوز هم تردیدهایی در این مورد وجود داشت. ابلاغ چنین پیامی از طرف سفیر یک کشور به رئیس مملکتی که در آن ماموریت دارد کار ساده یی نیست ولی در ملاقات ها و گفت وگوهای من با شاه طی چند ماه اخیر به قدری مطالب عجیب و غیرعادی رد و بدل شده بود که ابلاغ این پیام هم خیلی غیرعادی به نظر نمی رسید.

شنیدن این پیام هم برای شاه چیز عجیب و غیرمنتظره یی نبود. من تا آنجا که می توانستم با لحن ملایم و مهربان مضمون پیام واشنگتن را به شاه ابلاغ کردم. او با دقت و آرامش به پیامی که او را به ترک کشورش دعوت می کرد گوش داد و وقتی حرف های من تمام شد رو به من کرد و با لحنی کم و بیش ملتمسانه گفت؛ «خیلی خب. اما کجا باید بروم؟» پیامی که از واشنگتن دریافت کرده بودم به این نکته اشاره یی نداشت. ناچار در پاسخ گفتم در این خصوص دستوری دریافت نکرده ام ولی به عنوان اظهارنظر خودم گفتم ملک شخصی شما در سوئیس چطور است؟ شاه بلافاصله این نظر را رد کرد و گفت وضع سوئیس از نظر امنیتی خوب نیست سپس قبل از اینکه من پیشنهاد دیگری را عنوان کنم، گفت؛ ما در انگلستان هم ملکی داریم ولی هوای آنجا خیلی بد است.» شاه پس از بیان این مطلب سکوت اختیار کرد و با چشمانی پراحساس به من خیره شد. لحظه یی بعد گفتم؛ آیا میل دارید برای ارسال دعوتنامه یی از امریکا اقدام کنم و ترتیب مسافرت شما را به امریکا بدهیم؟ شاه یک مرتبه از جای خود حرکت کرد و با هیجانی شبیه یک حرکت یک پسر کوچک گفت؛ «اوه شما این کار را برای من می کنید؟»

پس از بازگشت از کاخ گزارش جریان ملاقات خود را با شاه به واشنگتن مخابره کردم و امکان دعوت شاه را به امریکا استفسار نمودم. سرعت پاسخ واشنگتن به این پیام تعجب آور بود زیرا در فاصله کمتر از ۲۴ ساعت پیام مفصلی از واشنگتن دریافت کردم که ضمن آن نوشته شده بود «والتر آننبرگ» سفیر سابق امریکا با کمال میل از شاه ایران در ملک اختصاصی خود در نزدیکی پالم اسپرینگ کالیفرنیا پذیرایی خواهد کرد.

در این پیام اضافه شده بود وضع این منطقه از نظر امنیتی هم عالی است و از فرودگاه تا این نقطه نیز شاه با یک هلی کوپتر نظامی مسافرت خواهد کرد. به من اجازه داده شده بود شاه را از طرف رئیس جمهوری امریکا دعوت نمایم و در ضمن برنامه سفر و تعداد همراهان او را سوال کرده به واشنگتن اطلاع بدهم.

روز بعد تقاضای ملاقات شاه را کردم و در ضمن سوال کردم آیا می توانم ژنرال هایزر را هم با خود بیاورم؟ با این تقاضا موافقت شد و صبح روز دوازدهم ژانویه ما یک ملاقات طولانی با شاه به عمل آوردیم. شاه در کتاب خود به این ملاقات ما اشاره کرده و نوشته است تنها مطلبی که در جریان این ملاقات طولانی مورد علاقه ما بوده تسریع در خروج وی از ایران بوده است.

در واقع این خود شاه بود که بیشتر به موضوع مسافرت خود علاقه داشت و از گفت وگو درباره مسائل دیگر طفره می رفت. دلیل اینکه من تقاضا کرده بودم هایزر را هم در این ملاقات همراه خود ببرم این بود که او می خواست با تاکید بر لزوم حفظ یکپارچگی ارتش پس از خروج شاه او را به تفویض اختیارات فرماندهی خود به بختیار ترغیب نماید، ولی شاه جواب قاطع و مشخصی به این درخواست نداد و هایزر نتیجه یی را که می خواست از این ملاقات به دست نیاورد. شاه درباره برنامه مسافرت خود به امریکا هم توقعاتی داشت که پذیرفتن آن خارج از حدود اختیار ما بود.

او علاقه داشت به این مسافرت جنبه نیمه رسمی بدهد و از طریق فرودگاه نظامی آندروز که در نزدیکی واشنگتن واقع شده وارد امریکا شود و پس از انجام مراسم استقبال از طرف مقامات رسمی امریکا به کالیفرنیا عزیمت کند. با مذاکراتی که من و هایزر قبلاً با واشنگتن انجام داده بودیم، می دانستیم که چنین برنامه یی مورد استقبال قرار نخواهد گرفت زیرا خطر تظاهرات گروه های مخالف و درگیری های دیگری در میان بود لذا توصیه ما به شاه این بود که برای ورود به امریکا فرودگاه دورافتاده یی را انتخاب کند و حتی المقدور در ساعات شب وارد امریکا شود.

از این فرودگاه وی عازم پایگاه نیروی هوایی امریکا در کالیفرنیا می شد و از آنجا با یک هلی کوپتر نظامی به ملک شخصی آننبرگ می رفت. شاه پس از مدتی گفت وگو سرانجام استدلال ما را پذیرفت و به ژنرال هایزر گفت جزییات برنامه مسافرت و تاریخ حرکت را با ژنرال ربیعی فرمانده نیروی هوایی تنظیم نماید. آن روز عصر من به تلاش دیگری دست زدم تا شاید حمایت واشنگتن را از طرح پیشنهادی خود برای نزدیک کردن رهبران نظامی با نیروهای مذهبی جلب نمایم. در پیامی که به واشنگتن مخابره کردم نوشتم که «منافع ملی ما ایجاب می کند سازش و توافقی بین نیروهای نظامی و مذهبی ایجاد کنیم تا از سوءاستفاده کمونیست ها از یک برخورد احتمالی جلوگیری به عمل آوریم.»

من این پیام را مستقیماً برای پرزیدنت کارتر فرستادم زیرا بیم آن را داشتم که رئیس جمهوری یک بار دیگر تحت تاثیر اطرافیان خود واقع شده و به یک ملاقات رسمی با شاه رضایت بدهد. من در این مورد تذکر دادم که ترتیب یک ملاقات رسمی یا علنی با شاه آثار فاجعه آمیزی برای ما به بار خواهد آورد و این تصور را در اذهان به وجود خواهد آورد که ما هنوز هم از شاه پشتیبانی می کنیم و قصد بازگرداندن او را به سلطنت داریم. من مخصوصاً تاکید کردم رئیس جمهوری و دولت امریکا بیش از حد لزوم در طول این بحران از شاه حمایت کرده اند و افزودم؛ «ما نمی توانیم با ادامه حمایت از شاه آنچه را او نتوانسته یا نخواسته است برای خود انجام دهد برایش انجام بدهیم. ما باید شاه را در پشت سر بگذاریم و به منافع آینده خود در ایران بیندیشیم.»

طبق معمول جوابی برای این پیام خود دریافت نکردم و هیچ قرینه یی هم به دست نیامد که نشان دهد کاخ سفید به درستی چگونگی تحولات ایران را درک کرده است. در عوض هایزر مرتباً دستوراتی از واشنگتن دریافت می کرد که او را به تقویت و احیای روحیه نیروهای مسلح برای مقابله با انقلاب ترغیب می نمود.»۶

محمد صادقی

پی نوشت ها؛

۱- سولیوان، ویلیام، ماموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران، انتشارات هفته، ۱۳۶۱ ص ۴۰

۲- پیشین، صص ۱۲۱-۱۱۸

۳- نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران (جلد دوم)، تهران، خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۸۴ ص ۱۳۸

۴- سولیوان، ویلیام، ماموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران، انتشارات هفته، ۱۳۶۱ ص ۱۴۵

۵- هایزر، رابرت، ماموریت در تهران، ترجمه علی اکبر عبدالرشیدی، تهران، اطلاعات، ۱۳۸۷ ص ۲۰

۶- سولیوان، ویلیام، ماموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران، انتشارات هفته، ۱۳۶۱ صص ۱۶۵-۱۶۲.



همچنین مشاهده کنید