سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

به رسمیت شناختن هویت فردی و حقوق انسانی زن راه کار گسترش و نهادینه سازی فرهنگ حجاب


به رسمیت شناختن هویت فردی و حقوق انسانی زن راه کار گسترش و نهادینه سازی فرهنگ حجاب

دین اسلام در میان دیگر ادیان آسمانی, تفسیر ویژه ای از آفرینش جهان و تجربه امور مقدس دارد و هدف آن, رشد و تعالی آنسان ها تا سرحد کمال و قرار دادن آن ها در جایگاه واقعی خود تا حد قرب به خداوند است بر همین اساس, اسلام در همه جنبه های فردی و اجتماعی, به تربیت انسان ها و تغییر نفوس نظر دارد و هر نهاد و سازمانی را نیز بر چنان مبنایی استوار می کند در این ساختار, هدف, ایجاد اجتماع دینی با حاکمیت اصول و ارزش های اسلامی است و حقوق و آزادی های فردی نیز تابعی از ارزش ها و اصولی هستند که بیش تر جنبه اجتماعی دارد

جان مک موری از جامعه‏شناسان دینی در تأکید بر جنبه‏های اجتماعی دین می‏نویسد: «دین زنده با ماهیتی که دارد، باید رابطه اجتماعی را خلق کرده و از آن نگه‏داری کند. بنابراین، دین منحصراً یک امر فردی نیست، بلکه وجوه اجتماعی آن در انجام اعمال و مناسک مذهبی کاملاً پدیدار است».(۱)

دین اسلام در میان دیگر ادیان آسمانی، تفسیر ویژه‏ای از آفرینش جهان و تجربه امور مقدس دارد و هدف آن، رشد و تعالی آنسان‏ها تا سرحد کمال و قرار دادن آن‏ها در جایگاه واقعی خود تا حد قرب به خداوند است. بر همین اساس، اسلام در همه جنبه‏های فردی و اجتماعی، به تربیت انسان‏ها و تغییر نفوس نظر دارد و هر نهاد و سازمانی را نیز بر چنان مبنایی استوار می‏کند. در این ساختار، هدف، ایجاد اجتماع دینی با حاکمیت اصول و ارزش‏های اسلامی است و حقوق و آزادی‏های فردی نیز تابعی از ارزش‏ها و اصولی هستند که بیش‏تر جنبه اجتماعی دارد.

مثال برجسته این روی‏کرد، اصل رعایت حجاب برای زنان است که بی‏شک، نقش جنسیتی ایشان را در جامعه درنظر گرفته است. حجاب و احکام مربوط به آن در جنبه‏های وسیع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، تکالیفی را برمی‏انگیزد که از تأکید ویژه بر نوعی از حضور و حرکت زن در جامعه و تعیین روابط با نیمه دیگر جامعه حکایت دارد. بنابراین، حفظ حجاب بیش از آن‏که صرفاً امری فردی و مربوط به حوزه خصوصی و امر درونی زن باشد، الزامی برخاسته از ضرورت‏های اجتماعی است. نکته ظریف و حساس این‏جاست که اگر حجاب درونی نشود و مورد پذیرش قلبی و اعتقادی زنان قرار نگیرد، این ضرورت اجتماعی به شکل مطلوب تحقق نخواهد یافت. در این حال، درونی شدن حجاب نیازمند هویت فردی مستحکم و مستقلی است تا حجاب نه به عنوان عاملی مغلوب کننده اراده فرد، بلکه به عنوان انتخابی منطقی و موضوعی فردی در جهت کسب هویت و خواست زنانه قرار گیرد. بنابراین، آنچه در این‏جا باید مورد تأکید یا به عبارت بهتر، پرسش قرار گیرد، این است که آیا بدون دست‏یابی به یک هویت فردی مستقل و مستحکم می‏توان به هویت اجتماعی قابل قبولی رسید؟ آیا بدون به رسمیت شناختن هویت فردی زن و در پی آن، حقوق فردی‏وی از سوی دولت یا به بیان جامع‏تر، حکومت، می‏توان خواستار انجام درست و کامل مسئولیت‏ها و تکالیف زنان شد؟

بدون تردید، انسان اعم از زن و مرد پیش از کسب هویت فردی مستقل که صاحب اراده و حق انتخاب است، نمی تواند نقش خود را در ساختار جامعه به خوبی ایفا کند و تأکید بر مسئولیت‏ها و وظایف اجتماعی پیش از آن‏که هویت فرد شکل گیرد و مورد احترام و صاحب حقوق اعلام شود، نتیجه‏ای نخواهد داشت، هر چند همه دستگاههای فرهنگی دولتی به پندار خود، برای انجام تکالیف زنان، برنامه‏ریزی و تلاش کنند.

به عبارت دیگر، آیا انسان اصالتاً به عنوان موجودی اجتماعی و در قالب قراردادها و مقررات جامعه‏اش تعریف می‏شود و هویت می‏یابد یا این‏که هویت ذاتی و خودآگاهی فردی وی اگر به صورت کلان و اجتماعی در قالب تعدد افراد جامعه درآید، می‏تواند به خرد جمعی یا خودآگاهی اجتماعی برای دست‏یابی به تعالی و سعادت همگانی بدل شود؟

برای فهم بهتر موضوع، اگر به سال های‏۵۶ و۵۷ بازگردیم، روی‏کرد قابل توجهی را در زنان کشور نسبت به حجاب مشاهده می‏کنیم که در مقایسه‏ای تطبیقی میان فضای فرهنگی و اجتماعی موجود در جمهوری اسلامی با رژیم پهلوی تعجب برانگیز است.

آیا این امر به دلیل آن نیست که زنان ایرانی در آن سال‏ها دریافتند با تکیه بر مبانی اعتقادی اسلامی می‏توانند آرمان‏های سیاسی و اجتماعی خود را آزادانه بیان کنند و تا پای مبارزه با رژیم مستبد شاهنشاهی پیش بروند؟ آیا این امر بدین معنا نیست که حجاب در آن روزگار، نمادی از هویت مستقل، آزادی‏خواه و حق‏جوی زنانی بود که خود را به عنوان انسان در ساختن جامعه شریک مردان می‏دانستند و می‏توانستند خواسته‏های خود را فریاد کنند؟ آیا حجاب برای زن ایرانی به عنوان نماد و نشانه‏ای از این استقلال فکری و سیاسی و اجتماعی به شمار نمی آمد؟ زنان انقلابی ایران هرگز فتوای حضرت امام خمینی؛ را از یاد نخواهند برد که فرمود برای حضور در تظاهرات علیه رژیم شاه نیازمند مجوز پدر و همسر خود نیستند. بنابراین، آن رویکرد شگرفت و وسیع به واسطه این بود که حجاب، زن را در اجتماع دارای ارزش و صاحب حق می‏ساخت و پس از کسب این جایگاه بود که مسئولیت‏هایی را نیز بر دوش وی می‏گذارد.

اگر عکس این وضعیت رخ دهد و زن باحجاب در جایگاهی بدون حق تعیین سرنوشت در حوزه فردی و اجتماعی قرار گیرد و قابلیت‏های انسانی وی نادیده گرفته شود یا همیشه مسئولیت‏هایش به وی گوشزد شود، ولی از تبیین حقوق و آزادی‏های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی وی خبری نباشد، پیدایش و گسترش انفعال و بی‏مسئولیتی اجتماعی در جامعه زنان اجتناب‏ناپذیر است.

این در حالی است که متأسفانه در سالیان اخیر، از لزوم رعایت حقوق و هویت فردی زنان غفلت شده است و ایشان هرگز در مباحث رایج در سطح جامعه، جایگاه و هویتی مستقل از خانواده نداشته‏اند. این در حالی است که می‏دانیم شخصیت بدون استحکام و استقلال، نمی‏تواند مادر و همسر خوبی باشد. شاید یکی از ابعاد فرمایش متین مقام معظم رهبری در ترجیح حضور کیفی زن در خانواده به جای حضور کمّی وی همین موضوع باشد.

هم‏چنین اشاره قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به رعایت حقوق و تکالیف زنان قابل تأمل است که با پذیرش منزلت والای آن‏ها، دولت را موظف ساخته است تا حقوق زن را در تمام جنبه‏ها با رعایت موازین اسلامی تضمین نماید.

این مقاله در نظر دارد با تأکید بر ضرورت به رسمیت شناختن هویت فردی و انسانی زنان، با استفاده از تحلیل‏های روان‏شناسی و جامعه شناسی و تجربه‏های نسل انقلاب، رابطه احقاق حقوق زن را با انجام تکالیف و مسئولیت‏هایش که حجاب از آن جمله است، تبیین کند.

● دولت و برنامه‏ریزی فرهنگی‏

بی‏شک، «برنامه‏ریزی» اولین، اقدام دولت‏ها برای حرکت به سوی جامعه‏ای با مشخصات مطلوب فرهنگی است. یکی از مصداق‏های این امر در جمهوری اسلامی ایران، وجود شورای عالی انقلاب فرهنگی است که توجه خاص خود را به حجاب - به ویژه با پشتیبانی یکی از شوراهای اقماری خود؛ یعنی شورای فرهنگی اجتماعی زنان - همواره معطوف داشته است. با این حال، برنامه‏ریزی فرهنگی دارای مشخصات، بایدها و نبایدها و موانع و راهبردهایی است که باید در ابتدای بحث به آن‏ها توجه شود.

تحقیقات و تجربه‏ها نشان می‏دهد که برنامه‏ریزی فرهنگی دو چهره متفاوت دارد. به این معنی که یک بعد آن، فنی و بعد دیگر، محتوایی است. در بعد فنی، برنامه‏ریز با همان موضوع‏هایی روبه‏رو می‏شود که اقتصاددان در برنامه‏ریزی اقتصادی با آن روبه‏روست، مانند بحث در مورد چگونگی الگوی تخصیص منابع یا انتخاب روش‏های مناسب برای سنجش نیازهای فرهنگی. برنامه‏ریزی فرهنگی در نسبت وسیعی که سیاست و ایدئولوژی برقرار می‏کند، راهی جدا از اقتصاد را می‏پیماید. البته این موضوع بدین معنی نیست که برنامه‏ریزی اقتصادی کاملاً در دایره موضوع‏های فنی قرار دارد، ولی نسبت آن با سیاست یا ایدئولوژی کمتر از عرصه فرهنگ است.

فرهنگ - که از نظر ما بستر رویش حجاب و عفاف است - و برنامه‏ریزی فرهنگی - که از نظر ما برای تحقق حجاب و عفاف در جامعه ضرورت دارد - به دو طریق با سیاست ارتباط پیدا می‏کند. نخست از جهت حضور اراده سیاسی برای ایجاد دگرگونی در فرهنگ و سپس به دلیل حضور سیاست برای تعیین آرمان‏های فرهنگی در مقام اهداف برنامه‏ریزی.

بر اساس این دیدگاه نمی توان گفت فقط در بعضی کشورها، برنامه‏ریزی فرهنگی، ماهیتی سیاسی دارد، بلکه این وضعیت کم و بیش در هر جامعه‏ای حاکم است. هیچ دولتی‏در عرصه فرهنگ، بی‏طرف نیست و هر دولتی آشکار یا پنهان در فرهنگ دخالت می‏کند. البته نوع و میزان مداخله دولت‏ها با یک‏دیگر متفاوت است.

در معادله برنامه‏ریزی فرهنگی، متغیر مهم دیگری نیز وجود دارد. این معادله، واقعیت عینی فرهنگ است. بنابراین، اراده سیاسی نمی تواند به تحقق آرمان‏ها فقط از طریق مداخله بیاندیشد. به بیان دیگر، آنچه حدود عمل برنامه‏ریز فرهنگی و امکان تحقق اهداف وی را تعیین می‏کند، واقعیت عینی فرهنگ است که امری واقعی به شمار می‏آید و دارای ویژگی‏هایی چون دیرپایی، ثبات نسبی و تاریخی بودن است. بی‏تردید، پدیده‏ای با این ویژگی‏ها در برابر اراده سیاسی، نقش «پذیرنده» صرف را ایفا نمی کند. چنان‏که مقاومت فرهنگ در برابر نیروهای «تغییردهنده» یکی از ویژگی‏هایی است که برای فرهنگ ذکر می‏کنند. وجود مقاومت و ثبات در فرهنگ، حوزه عمل برنامه‏ریز فرهنگی را محدود می‏کند و از سوی دیگر، توان اقتصادی دولت در این امر و نیز ساختار اجتماعی، از عوامل مهم تعیین‏کننده محدوده عمل دولت‏ها خواهد بود. به همه این‏ها باید تحولات بخش فرهنگ را افزود که به سوی تفکیک و تخصصی شدن بیشتر پیش می‏رود.

از سوی دیگر، فرآیند تفکیک اجتماعی و ظهور هویت‏های جدید در جامعه، مترادف با خواست‏ها و نیازهای جدید در حیات فرهنگی است. این امر سبب می‏شود عرصه فرهنگ تحت تأثیر خواست‏های متنوع و متعارض قرار گیرد. هم‏چنین حضور سبک‏های مختلف در زندگی فرهنگی، سیمای چندگانه‏ای به فرهنگ می‏بخشد و بر اساس این تنوع، هر گروه اجتماعی این انتظار یا هدف را دارد که سبک خود را در سپهر فرهنگی مسلط کند. به همین جهت، در مطالعات فرهنگی به صراحت می‏گویند که فرهنگ، عرصه سلطه است و هر گروهی، دیگران را وادار یا ترغیب می‏کند تا نوع نگاه او را به جهان (یا همان فرهنگ) بپذیرند.

هنگامی که دولت‏ها وارد چنین میدانی می‏شوند، تنها یکی از بازیگران (البته یکی از مهم‏ترین آن‏ها) هستند و طبیعی است که با مقاومت گروههایی از جامعه روبه‏رو شوند. عرصه فرهنگ مانند دیگر بخش‏های زندگی چون اقتصاد یا سیاست نیست که دولت‏ها بتوانند از قوه قاهره استفاده کنند. در این عرصه، برنامه‏ریز ناگزیر از بهره گیری از روش‏های اقناعی بوده و همین موضوع نشانه پیچیدگی و لزوم زمان‏بندی برنامه‏ریزی فرهنگی است.(۲)

با توجه به مراتب بالا باید یادآور شد که جامعه ایرانی پیش از رخداد انقلاب اسلامی، جامعه‏ای با دوگانگی فرهنگی بود. عده‏ای اسلام‏گرا و گروهی به اصطلاح متجدد بودند. اگر چه اکثریت هر دو گروه در برپایی انقلاب و سرنگونی رژیم شاه متحد شدند، ولی این دوگانگی در استراتژی فرهنگی پس از انقلاب نزد بعضی به عنوان امری نابهنجار تفسیر شد. افزون بر نگاه‏های یک سویه، برخی ساده انگاری‏ها سبب شد تا این وضعیت واکاوی نشود و استراتژی تعامل و برخورد با آن مشخص نگرد. بنابراین، بسیاری از اقدامات فرهنگی پس از انقلاب با واقعیت ساختار فرهنگی موجود تناسب نیافت و کم‏توجهی به این امر نه تنها دوگانگی را به یگانگی فرهنگی تبدیل نکرد، بلکه به چندپارگی فرهنگی انجامید.(۳)

● هویت زنانه در دایره چندپارگی فرهنگی و بحران هویت‏

در این میان، آنچه بر سر زنان آمد، با توجه به شاخص‏ها و مشکلات برشمرده، ابعادی وسیع‏تر یافت.

دلیل این امر، بی‏توجهی به هویت فردی و حق انتخاب زنان بود که دستگاه‏های مسئول دولتی آن را به رسمیت نشناختند. پیام‏هایی که همواره به گوش زنان رسید، از این موضوع حکایت می‏کرد که ایشان منهای خانواده، صاحب هویتی نیستند و به طور دایم باید به مسئولیت‏ها و تکالیف خود در قبال خانواده و جامعه عمل کنند و زن خوب و مسلمان آن است که برای همه این‏ها فداکاری کند و دم برنیاورد.

پیش از آن‏که برای اثبات این فرضیه، مصداق‏های مورد نظر را ارایه کنیم، باید به شرح و تعریف هویت فردی بپردازیم تا اهمیت آن در مجموعه زندگی اجتماعی افراد مشخص شود.

بیش‏تر روان‏شناسان و جامعه شناسان معتقدند هویت، ساختاری روانی و اجتماعی است که مایه تمایز فرد از دیگران می‏شود. هویت با شخصیت مترادف است و برای هر فرد، یک هویت متصور است و آن تصوری است که فرد از خویشتن دارد. هویت، بخش جدایی‏ناپذیر زندگی همه انسان‏ها درهمه فرهنگ هاست که از زمان تولد تا مرگ ادامه دارد. اساس تشکیل هویت، تلاش‏ها و فعالیت‏هایی است که فرد علاقه‏مند به انجام آن‏هاست و براساس این فعالیت هاست که متوجه می‏شود کیست و چگونه عمل می‏کند. برداشت‏ها و نظرهای دیگران در روشن کردن هویت فرد نقش اساسی دارد و ارزش‏یابی‏های ما از خودمان در ارتباط با شرایط زندگی، اوضاع اجتماعی و اقتصادی نیز تعیین کننده هویت ماست. تصور ما در مورد وضع جسمانی و شیوه لباس پوشیدن تیره نوع هویت ما را در مقایسه با دیگران مشخص می‏کند.

گلاسر از جمله این صاحب‏نظران است که دو نوع هویت را از یک‏دیگر متمایز می‏سازد: هویت موفق و ناموفق. افراد با هویت موفق کسانی هستند که خود را توانا، باکفایت و باارزش می‏دانند. عقیده آن‏ها در مورد خودشان این است که قدرت مقابله با محیط را دارند و صاحب اعتماد به نفس و توانایی در اداره زندگی خود هستند.

با توجه به این تعریف‏ها، از ناتوانی فرد در تحصیل هویت انسانی، با تعبیرهای مختلفی یاد شده است. برخی صاحب‏نظران نیز از آن با تعبیر «گم کردن خویش» یا «از خود بیگانگی» یاد می‏کنند. روان‏شناسان از این حالت بیش‏تر با عنوان‏هایی چون «آشفتگی هویت»، «اختلال هویت» و «بحران هویت» نام می‏برند و در توصیف آن می‏گویند: «بحران هویت عبارت است از ناتوانی فرد در قبول نقشی که جامعه از او انتظار دارد».

هرگاه فرد در یافتن هویت خود تردید کند، به سردرگمی، بی‏هدفی و ناامیدی و افسردگی دچار می‏شود. در عین حال به تصویری منفی از خود خواهد ساخت؛ چیزی که به بحران هویت معروف است.(۴)

برخی روان‏شناسان، مفهوم هویت «من» را در مجموعه‏ای از نوشته‏های اریکسون در فهرستی به این شرح جمع‏آوری کرده‏اند:

۱) هویت، پاسخ آشکار و ضمنی به این پرسش است که من که هستم؟

۲) هویت بر تلفیق بین گذشته و آینده جهت تقویت حس یک پارچگی دلالت دارد.

۳) پاسخ به پرسش هویت با ارزیابی منطقی از خود داده می‏شود که این ارزیابی با ملاحظه فرهنگ به ویژه ایدئولوژی و انتظاری که جامعه از فرد دارد، صورت می‏گیرد.

۴) هویت، فرآیند یک‏پارچه سازی و مورد پرسش قراردادن حوزه‏های اساسی ویژه‏ای مانند حرفه، جنسیت، عقاید سیاسی و مذهبی است که در نتیجه آن، تعهدی انعطاف‏پذیر، ولی دیرپا در حوزه‏های یاد شده به وجود می‏آید.

نبود یا اختلال هویت نیز آثار و نشانه‏هایی دارد. اریکسون در این‏باره می‏نویسد: فردی که قادر به یافتن ارزش‏های مثبت پایدار در فرهنگ، مذهب یا ایدئولوژی خود نیست، ایده‏آل‏هایش به هم می‏ریزد. چنین فردی که از فروپاشی هویت رنج می‏برد، نه می‏تواند ارزش‏های گذشته خود را ارزیابی کند و نه صاحب ارزش‏هایی می‏شود که به کمک آن‏ها بتواند آزادانه برای آینده برنامه‏ریزی کند.

به اعتراف همه صاحب‏نظران، جدی‏ترین بحران در طول زندگی انسان در خلال شکل‏گیری هویت او رخ می‏دهد. زیرا شخصی که هویت متشکل قابل قبول ندارد، در طول زندگی با مشکلات بسیار زیادی روبه‏رو خواهد شد. چنین شخصی در درجه اول از حقیقت وجودی خود و استعداد و توان‏مندی‏هایی که دارد، آگاهی لازم را ندارد و در درجه دوم، از هدف خلقت و نقشی که در نظام هستی بر عهده اوست، بی‏خبر است. در نتیجه، از تشخیص شیوه درست ارتباط با دیگران و برخورد با پیش‏آمدها و نیز پاسخ‏گویی به اصلی‏ترین پرسش‏های زندگی ناتوان است. مجموعه این امور، در نهایت، او را در موضع‏گیری‏هایش دچار سردرگمی می‏کند.

برخورداری از هویت انسانی کامل، نشانه‏های مشخصی چون خودباوری، احساس ارزش‏مندی و توانایی حل مشکلات، موضع‏گیری مناسب در برخورد با پیش‏آمدها و برخورداری از اراده و استقلال لازم دارد.(۵)

برخورد مناسب انقلاب اسلامی با هویت چندگانه زن ایرانی

زنان ایرانی نقش شگرف خود را در پیروزی انقلاب اسلامی ایفا کردند. چنان‏چه بنیان‏گذار جمهوری اسلامی، امام خمینی(ره) بارها به این نکته اشاره داشت. از جامع‏ترین تعریف‏های ایشان، اشاره به این نقش در متن وصیت‏نامه سیاسی - الهی شان بود که فرمود:

«ما مفتخریم که بانوان و زنان پیر و جوان و خرد و کلان در صحنه‏های فرهنگی و اقتصادی و نظامی، حاضر و هم‏دوش مردان یا بهتر از آنان در راه تعالی اسلام و مقاصد قرآن کریم فعالیت دارند و آنان که توان جنگ دارند، در آموزش نظامی که برای دفاع از اسلام و کشور اسلامی از واجبات مهم است، شرکت و از محرومیت‏هایی که توطئه دشمن و ناآشنایی دوستان از احکام اسلام و قرآن بر آن‏ها، بلکه بر اسلام و مسلمانان تحمیل نمودند، شجاعانه و متعهدانه، خود را رهانده و از قید خرافاتی که دشمنان برای منافع خود به دست نادانان و بعضی آخوندهای بی‏اطلاع از مصالح مسلمین به وجود آورده بودند، خارج نمودند و آنان که توان جنگ ندارند، در خدمت پشت جبهه به نحو ارزش‏مندی که دل ملت را از شوق و شعف به لرزه درمی‏آورد و دل دشمنان و جاهلان بدتر از دشمنان را از خشم و غضب می‏لرزاند، اشتغال دارند. و ما مکرر دیدیم که زنان بزرگواری، زینب‏گونه فریاد می‏زنند که فرزندان خود را از دست داده و در راه خدای تعالی و اسلام عزیز از همه چیز خود گذشته و مفتخرند به این امر و می‏دانند آنچه به دست آورده‏اند، بالاتراز جنات نعیم است، چه رسد به متاع ناچیز دنیا.»

سخنان امام نشان می‏دهد که ایشان حس ارزشمندی و حق انتخاب و توانایی حل مشکلات را در زنان باور داشت. با این حال، چه اتفاقی رخ داد که زنان ایرانی در بحران هویت رژیم شاهنشاهی به چنان جایگاهی رسیدند که معمار انقلاب از ایشان این‏گونه یاد کرد؟

جامعه زنان ایرانی در آن روزگار از نظر فرهنگی به دو طیف تقسیم می‏شد. یک طیف، زنانی که با بهره‏مندی از محیطهای خانوادگی به شیوه سنتی زندگی می‏کردند و دیگری، زنانی که تحت تأثیر تجددگرایی رژیم سیاسی کشور، طیف متجددان را تشکیل می‏دادند. در این میان، کسانی نیز بودند که برخی ویژگی‏ها را در هر یک از دو طیف نمی پسندیدند و خود را متعلق به هیچ یک ازآن‏ها نمی دانستند. با این حال، صاحب هویتی هم نبودند.

دکتر علی شریعتی به عنوان یک جامعه‏شناس مسلمان، به درستی چهره این دو طیف و گروه سوم را در کتاب فاطمه فاطمه است ترسیم کرد. این کتاب، نه تنها یک سند تاریخی از واقعیت‏های آن روز جامعه زنان ایرانی است، بلکه نسلی که در سال‏های جوانی، انقلاب را تجربه کرد، می‏داند این کتاب در سرنوشت دختران و بانوان ایرانی در آن روزگار، نقشی دگرگون کننده ایفا کرد.

● ترسیم واقع گرایانه از وضعیت جامعه زنان‏

«... امروز در جوامع اسلامی، سه چهره از زن داریم؛ یکی، چهره زن سنتی است و مقدس مآب و یکی، چهره زن متجدد و اروپایی مآب که تازه شروع به رشد و تکثیر کرده است و یکی هم چهره فاطمه و زنان فاطمه‏وار که هیچ شباهت و وجه مشترکی با چهره‏ای به نام زن سنتی ندارد. سیمایی که زن سنتی در ذهن افراد وفادار به مذهب در جامعه ما تصویر کرده است، با سیمای فاطمه همان قدر دور و بیگانه است که چهره فاطمه با چهره زن مدرن... برای این گروه سوم است که «چگونه باید شد» مطرح است، که نه می‏خواهند چنان بمانند و نه می‏خواهند چنین شوند و نمی توانند بی‏اراده و انتخاب، تسلیم هر چه بود و هست، بشوند... این‏ها الگو می‏خواهند».

سبک ادبیات کتاب فاطمه فاطمه است، اعتماد به نفس از دست رفته زنان مسلمان را به آنان بازگرداند و همه تحقیرهای تاریخی ریشه دوانده در آداب و رسوم روزانه به خاطر زن بودن را زدود. مروری بر ادبیات آن روزگار و مقایسه آن با ادبیاتی که بعدها رایج شد، به بسیاری از پرسش‏ها پاسخ خواهد داد. به نظر می‏رسد، آوردن بخش‏هایی از کتاب فاطمه فاطمه است، از نظر کارکردی که در «هویت بخشی» و «هویت یابی» داشته است و آنچه از «هویت فردی«، «هویت اجتماعی» و»هویت موفق» بیان می‏کند، لازم باشد. در واقع، این کتاب زن ایرانی را در آیینه تاریخ یک بار دیگر به خودش بازشناساند. پس تکه‏هایی از این کتاب را پی می‏گیریم:

«در مقابل آنچه کفار به محمد(ص) می‏گفتند که مرد بدون پسر «ابتر»، عقیم و بی‏دم و دنباله است، «کوثر» را بشارت داد که فراوانی خیر و برکت و ذریه و اولاد است. در چنین محیطی و زمانی است که تقدیر در پس پرده غیب دست‏اندرکار بر هم زدن همه چیز است و پنهانی بر آن است تا در این مرداب آرام و متعفن زندگی و زمان، انقلابی ریشه‏برانداز و آفریننده برپا کند و توفانی برانگیزاند. ناگهان نقشه شگفت، شیرین، اما دشواری را طرح می‏کند و برای این کار، دو چهره شایسته را برمی‏گزیند: پدری را و دختری را. بار سنگین آن را باید محمد(ص) بکشد (پدر) و خلق ارزش‏های نوین انقلابی را باید فاطمه(ع) در خویش بنمایاند (دختر). چگونه؟

اکنون قریش که بزرگ‏ترین قبیله عرب است و سرشار افتخارات دینی و دنیایی وچهره اشرافیت قوم، همه مفاخر خویش را به دو خانواده بنی‏امیه و بنی‏هاشم سپرده است. بنی‏امیه، ثروتمندترند، ولی بنی‏هاشم، آبرومندتر، چه پرده‏داری کعبه در این خانواده است و عبدالمطلب، شیخ قریش از اینها است. اکنون عبدالمطلب مرده است و ابوطالب، بزرگ بنی‏هاشم نفوذ و قدرت پدر را ندارد. درتجارت نیز ورشکسته شده واز فقر فرزندانش را میان خویشاوندانش تقسیم کرده است. رقابت شدیدی میان این دو خانواده جان گرفته و بنی‏امیه می‏کوشد تا وارث تمام مناصب و مفاخر قریش گردد و بنی‏هاشم را از نظر معنوی نیز بشکند. تنها خانواده‏ای که در بنی‏هاشم، اعتبار و حیثیتی تازه یافته، خانواده محمد است؛ نواده عبدالمطلب که ازدواج با خدیجه، زن نامور و باشخصیت و ثروتمند مکه، برایش موقعیت اجتماعی استواری پدید آورده است.

... اما خدیجه، زنی که تقدیر بجای همه محرومیت‏هایی که محمد در زندگی خصوصی داشت او را به وی بخشیده بود. محمد بیست و پنج ساله، پس از دوران یتیمی‏اش و چوپانی و سختی و فقر، در کنار خدیجه ثروتمند و چهل یا چهل و پنج ساله، هم با عشق یک همسر آشنا می‏شد و هم با ایمان یک همدرد و همفکر و هم در او از سختی فقر و زندگی پناه می‏جست و هم در کنارش از محبت یک دوست برخوردار می‏شد و هم کمبودش را از محبت مادر، در نوازش‏ها و حمایت‏های بزرگوارانه او تشفی می‏داد

حالا همه در انتظارند تا از این خانه (خانه محمد(ص) و خدیجه(ص) «پسرانی برومند» بیرون آیند و به خاندان عبدالمطلب و خانواده محمد قدرت و اعتبار و استحکام بخشند.

فرزند نخستین دختر بود: زینب، اما خانواده در انتظار پسر است. دومی دختر بود: رقیه. انتظار شدت یافت و نیاز شدیدتر. سومی: ام کلثوم و بعد دوپسر، قاسم و عبدالله‏آمدند. مژده بزرگی بود، اما ندرخشیده افول کردند و اکنون در این خانه، سه فرزند است و هر سه دختر. مادر پیر شده است و سنش از شصت می‏گذرد و پدر، گرچه دخترانش را عزیز می‏دارد، اما با احساسات قومش و نیاز و انتظار خویشاوندانش، شریک است.

این آخرین شانس خانواده عبدالمطلب است و آخرین امید. اما... باز هم دختر! نامش را فاطمه گذاشتند. شور و شوق از خانواده بنی‏هاشم به بنی امیه منتقل شد و... زمزمه‏و دشنام‏ها و فریادها که: «محمد ابتر شده». مردی که آخرین حلقه زنجیر خاندان خویش است، خانواده‏ای، «چهار دختر» و همین! و شگفتا! تقدیر چه بازی زیبا و قشنگی را آغاز کرده است. زندگی می‏گذرد و محمد(ص) در توفانی که رسالتش را برانگیخته، غرق می‏شود و پیامبر می‏شود و فاتح مکه و قریش...

پیامبری که چهار دختر دارد. اما نه، سه تنشان پیش از خود وی مردند و اکنون تنها یک فرزند بیش ندارد؛ یک دختر، کوچک ترینش. «فاطمه»، وارث همه مفاخر خاندانش، وارث اشرافیت نوینی که نه از خاک و خون و پول، که پدیده وحی است، آفریده ایمان و جهاد و انقلاب و اندیشه و انسانیت و ... بافت زیبایی از همه ارزش‏های متعالی روح.

«انااعطیناک الکوثر، فصل لربک و انحر. ان شانئک هوالابتر». به تو «کوثر» عطا کردیم ای محمد(ص). پس برای پروردگارت نماز بگزار و شتر قربانی کن. همانا، دشمن کینه‏توز تو همو «ابتر» است! او با ده پسر، ابتر است، عقیم و بی‏دم و دنباله است، به تو کوثر را دادیم، فاطمه را.

این چنین است که «انقلاب» در عمق وجدان زمان پدید می‏آید! اکنون، یک «دختر»، ملاک ارزش‏های پدر می‏شود، وارث همه مفاخر خانواده می‏گردد و ادامه سلسله تیره و تباری بزرگ، سلسله‏ای که از آدم آغاز می‏شود و بر همه راهبران آزادی و بیداری تاریخ انسان گذر می‏کند و به ابراهیم بزرگ می‏رسد و موسی و عیسی را به خود می‏پیوندد و به محمد (ص) می‏رسد و آخرین حلقه این «زنجیر عدل الهی»، زنجیر راستین حقیقت، «فاطمه» است. آخرین دختر خانواده‏ای که در انتظار پسر بود و محمد می‏داند که دست تقدیر با او چه می‏کند.

فاطمه(س) نیز می‏داند که کیست! آری در این مکتب، این چنین انقلاب می‏کنند. در این مذهب، این چنین زن را آزاد می‏کنند و مگر نه این مذهب، مذهب ابراهیم است واینان وارثان اویند؟

هیچ جسدی را حق ندارند که در مسجد دفن کنند و بزرگ‏ترین مسجد زمین، مسجدالحرام است. کعبه، این خانه‏ای که حرم خداست و حریم خداست، قبله همه سجده ها، خانه ای که به فرمان او و به دست ابراهیم بزرگ برپا شده است و خانه‏ای که پیامبر بزرگ اسلام افتخارش و «رسالتش» آزاد کردن این «خانه آزاد» است و طواف برگرد آن و سجده به سوی آن. همه پیامبران بزرگ تاریخ خادم این خانه اند، اما هیچ پیامبری حق ندارد در اینجا دفن شود. ابراهیم آن را بنا کرد و مدفنش آنجا نیست و محمد(ص) آن را آزاد کرد و مدفنش آنجا نیست.

در طول تاریخ بشریت، تنها و تنها یک تن از چنین شرفی برخوردار است. خدای اسلام از نوع انسان یکی را برگزید تا در خانه خاص خویش، در کعبه دفن شود. کی؟

یک زن، یک کنیز، هاجر. خدا به ابرهیم فرمان می‏دهد که بزرگ‏ترین پرستشگاه انسان را - خانه مرا - کنار خانه این زن بنا کن و بشریت، همیشه باید بر گرد خانه هاجر طواف کند.

خدای ابراهیم، سرباز گم‏نامش را از میان این امت بزرگ، یک زن انتخاب می‏کند. یک مادر آن هم یک کنیز. یعنی موجودی که در نظام‏های بشری از هر فخری عاری بوده است.

اکنون باز خدای ابراهیم، فاطمه را انتخاب کرده است... در جامعه‏ای که ننگ دختر بودن را تنها زنده به گور کردنش پاک می‏کرد و بهترین دامادی که هر پدری آرزو می‏کرد، نامش «قبر» بود... و محمد می‏دانست که دست تقدیر با او چه کرده است و فاطمه نیز می‏دانست که کیست. این است که تاریخ از رفتار محمد با دختر کوچکش فاطمه در شگفت است و از نوع سخن گفتنش با او و ستایش‏های غیر عادی‏اش از او.

خانه فاطمه و خانه محمد کنار هم است. فاطمه تنها کسی است که با همسرش، علی در مسجد پیامبر، با او هم خانه‏اند. این دو خانه را یک خلوت دو متری از هم جداکند و دو پنجره روبه‏روی هم، خانه محمد و فاطمه را به هم باز می‏کند. هر صبح، پدر دریچه را می‏گشاید و به دختر کوچکش سلام می‏دهد. هرگاه به سفر می‏رود، در خانه فاطمه را می زند و از او خداحافظی می‏کند. فاطمه، آخرین کسی است که از او وداع می‏کند و هرگاه از سفر باز می‏گردد، فاطمه، اولین کسی است که به سراغش می‏رود. در خانه فاطمه را می‏زند و حال او را می‏پرسد. در برخی متون تاریخی تصریح دارد که: «پیغمبر چهره و دو دست فاطمه را بوسه می‏داد».

این‏گونه رفتار بیشتر از تحبیب و نوازش دختری از جانب پدر مهربانش معنی دارد."پدری دست دختر را می‏بوسد"، «آن هم دختر کوچکش را». چنین رفتاری در چنان محیطی یک ضربه انقلابی بر خانواده‏ها و روابط غیر انسانی محیط بوده است.

«پیغمبر اسلام دست فاطمه را می‏بوسد». چنین رفتاری، راه به عظمت شگفت فاطمه می‏گشاید و بالاخره چنین رفتاری از جانب پیغمبر به همه انسان‏ها و انسان‏های همیشه می آموزد که از عادات و اوهام تاریخی و سنتی نجات یابند. به مرد می‏آموزد که از تخت جبروت و جباریت خشن و فرعونی‏اش در برابر زن فرود آید و به زن اشاره می‏کند که از پستی و حقارت قدیم و جدیدش که تنها ملعبه زندگی باشد، به قله بلند شکوه و حشمت انسانی فراز آید! این است که پیغمبر، نه تنها به نشانه محبت پدری، بلکه همچون یک «وظیفه»، یک «مأموریت خطیر» از فاطمه تجلیل می‏کند...

فاطمه یک «زن» بود، آن‏چنان که اسلام می‏خواهد که زن باشد. تصویر سیمای او را پیامبر، خود رسم کرده بود و او را در کوره‏های سختی و فقر و مبارزه و آموزش‏های عمیق‏و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود. وی در همه ابعاد گوناگون «زن بودن»، نمونه شده بود:

فریبا ابتهاج - طیبه اسدی‏

۱) واخ، یوآخیم، جامعه شناسی دین، ترجمه: دکتر جمشید آموزگار.

۲) مسجد جامعی، احمد، فرهنگ در میانه اراده سیاسی و واقعیت عینی، مجموعه مقالات گردهمایی ساماندهی فرهنگی.

۳) اورعی، صدیق، فرهنگ عفاف، آسیب‏ها و راهکارها، در گفت‏وگو با مجله پیام زن، شماره ۱۵۷.

۴) سایت اینترنتی انستیتو اریکسون - www.erikson.edu/home.asp.

۵) سایت اینترنتی انستیتو گلاسر - www.glasser.com.

۶) شریعتی، علی، فاطمه فاطمه است.

۷) سخنرانی دکتر آیینه وند، موسسه گفت‏وگوی تمدن‏ها، به مناسبت ولادت حضرت زهرا(س)، تیر ۱۳۸۵.

۸) باقری، شهلا، پژوهش «جایگاه زن در کتاب‏های درسی نظام جدید»، به سفارش: شورای عالی انقلاب فرهنگی.

۹) زلفعلی فام، جعفر، پایان‏نامه کارشناسی ارشد «پذیرش نقش‏های اجتماعی غیرسنتی و شکل گیری هویت اجتماعی با تمرکز بر دختران دانشجو در استان گیلان»، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه گیلان، ۱۳۸۳.

۱۰) سروش، محمد، طلاق ولایی، مجله پیام زن، شماره ۹۱ ویژه نامه یکصدمین ولادت حضرت امام خمینی، مهر ۱۳۷۸، ص ۸۳ .

۱۱) سبحانی، محمد تقی، الگوی جامع شخصیت زن مسلمان.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.