پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

سیر تفكر فلسفی از قرون وسطی تا قرن هیجدهم میلادی


سیر تفكر فلسفی از قرون وسطی تا قرن هیجدهم میلادی

افكار هیوم از جمله افكاری بود كه زیربنای اندیشه های فلسفی كانت را تشكیل می داد و بقول خودش هیوم بود كه او را از خواب جزم گرایی بیدار كرد و مخصوصا توضیحی كه هیوم در باره اصل علیت داده بود مبنی بر اینكه تجربه نمی تواند رابطه ضروری علت و معلول را اثبات كند برای وی دلنشین بود

● فلسفه اسكولاستیك

بعد از رواج یافتن مسیحیت در اروپا و توام شدن قدرت كلیسا با قدرت امپراطوری روم مراكز علمی زیر نفوذ دستگاه حاكمه قرار گرفت تا آنجا كه در قرن شش میلادی دانشگاهها و مدارس آتن و اسكندریه تعطیل گردید این دوران كه در حدود یك هزار سال ادامه یافت به قرون وسطی موسوم شده و ویژگی كلی آن تسلط كلیسا بر مراكز علمی و برنامه مدارس و دانشگاهها است .

از شخصیتهای برجسته این عصر سن‏اگوستین است كه كوشید تا معتقدات مسیحیت را با مبانی فلسفی بخصوص آراء افلاطون و نوافلاطونیان تبیین كند .ایشان از مخالفان فلسفه دیالیکتیکی ارسو بود . رفته رفته كلیسائیان در برابر این موج فلسفی تاب مقاومت نیاوردند و سرانجام سن‏توماس‏آكوینی بسیاری از آراء فلسفی ارسطو را پذیرفت و آنها را در كتابهای خودش منعكس ساخت و كم كم مخالفت با فلسفه ارسطو كاهش یافت بلكه در بعضی از مراكز علمی به صورت گرایش غالب در آمد .

در فلسفه اسكولاستیك علاوه بر منطق و الهیات و اخلاق و سیاست و پاره‏ای از طبیعیات و فلكیات مورد قبول كلیسا قواعد زبان و معانی و بیان نیز گنجانیده شده بود و به این صورت فلسفه در آن عصر مفهوم و قلمرو وسیعتری یافته بود .

● رنسانس و تحول فكری فراگیر

از قرن چهاردهم میلادی زمینه یك تحول همگانی فراهم شد از طرفی در انگلستان و فرانسه گرایش به نومینالیسم اصالت تسمیه و انكار كلیات نضج گرفت گرایشی كه نقش مؤثری در سست كردن بنیاد فلسفه داشت و از سوی دیگر طبیعیات ارسطو در دانشگاه پاریس مورد مناقشه واقع شد و از سوی دیگر زمزمه ناسازگاری فلسفه با عقاید مسیحیت و به عبارت دیگر ناسازگاری عقل و دین آغاز گردید و از سوی دیگر اختلافاتی بین فرمانروایان و ارباب كلیسا بروز كرد و در میان رجال مذهبی مسیحیت نیز اختلافاتی در گرفت كه به پیدایش پروتستانتیسم انجامید و از سوی دیگر گرایش اومانیستی و پرداختن به مسائل زندگی انسانی و صرف نظر كردن از مسائل ماوراء طبیعی و الهی اوج گرفت و بالاخره در اواسط قرن پانزدهم امپراطوری بیزانس سقوط كرد و یك تحول همه جانبه سیاسی - فلسفی ادبی - مذهبی در سراسر اروپا پدید آمد و دستگاه پاپ از هر طرف مورد حمله واقع شد .

در این جریان فلسفه بی‏رمق و ناتوان اسكولاستیك نیز به سرنوشت نهائی خود رسید .

در قرن شانزدهم گرایش به علوم طبیعی و تجربی شدت یافت و اكتشافات كپرنیك و كپلر و گالیله فلكیات بطلمیوس و طبیعیات ارسطو را متزلزل ساخت و در یك جمله همه شؤون انسانی در اروپا دستخوش اضطراب و تزلزل گردید .

دستگاه پاپ مدتها در برابر این امواج خروشان مقاومت كرد و دانشمندان را به بهانه مخالفت با عقاید دینی یعنی همان آراء طبیعی و كیهانی در آتش سوزانید .

از این واقعه به بعد سقوط فلسفه اسكولاستیك یعنی تنها فلسفه رایج آن عصر موجب پیدایش خلاء فكری و فلسفی و سرانجام شك گرایی جدید شد و تنها چیزی كه در این جریان پیشرفت كرد گرایش اومانیستی و میل به علوم طبیعی و تجربی در صحنه فرهنگی و گرایش به آزادیخواهی و دموكراسی در عرصه سیاست بود .

● مرحله دوم شك گرایی

قرنها بود كه كلیسا آراء و افكار بعضی از فیلسوفان را به عنوان عقاید مذهبی ترویج كرده بود و مردم مسیحی مذهب هم آنها را به عنوان اموری یقینی و مقدس پذیرفته بودند و از جمله آنها نظریه كیهانی ارسطوئی و بطلمیوسی بود كه كپرنیك آنرا واژگون كرد و سایر دانشمندان بی غرض هم به بطلان آن پی بردند.

این دگرگونی اندیشه‏ها و باورها و فرو ریختن پایه‏های فكری و فلسفی موجب پدید آمدن یك بحران روانی در بسیاری از دانش‏پژوهان گردید و چنین شبهه‏ای را در اذهان پدید آورد كه از كجا سایر عقاید ما هم باطل نباشد و روزی بطلانش آشكار نگردد و از كجا همین نظریات علمی جدید الاكتشاف هم روزگار دیگری ابطال نگردد تا آنجا كه اندیشمند بزرگی چون مونتنی منكر ارزش علم و دانش شد و صریحا نوشت كه از كجا می‏توان اطمینان یافت كه نظریه كپرنیك هم روزگار دیگری ابطال نشود وی بار دیگر شبهات شكاكان و سوفسطائیان را با بیان جدیدی مطرح ساخت و از شك گرایی دفاع كرد و بدین ترتیب مرحله دیگری از شك گرایی پدید آمد .

● فلسفه جدید

مهمترین تلاشی كه در این عصر برای نجات از شك گرایی و تجدید حیات فلسفه انجام گرفت تلاش رنه دكارت فیلسوف فرانسوی بود كه او را پدر فلسفه جدید لقب داده‏اند وی بعد از مطالعات و تاملات فراوان در صدد بر آمد كه پایه اندیشه فلسفی را بر اصلی خلل ناپذیر استوار كند و آن اصل در جمله معروف وی خلاصه می‏شد كه شك می‏كنم پس هستم یا می‏اندیشم پس هستم یعنی اگر در وجود هر چیزی شك راه یابد هیچگاه در وجود خود شك تردیدی راه نخواهد یافت و چون شك و تردید بدون شك كننده معنی ندارد پس وجود انسانهای شك كننده و اندیشنده هم قابل تردید نخواهد بود سپس كوشید قواعد خاصی برای تفكر و اندیشه شبیه قواعد ریاضی وضع كند و مسائل فلسفی را بر اساس آنها حل و فصل نماید .

افكار و آراء دكارت در آن عصر تزلزل فكری مایه آرامش خاطر بسیاری از دانش‏پژوهان گردید و اندیشمندان بزرگ دیگری مانند لایب نیتز اسپینوزا و مالبرانش نیز در تحكیم مبانی فلسفه جدید كوشیدند ولی به هر حال این كوششها نتوانست نظام فلسفی منسجم و دارای مبانی متقن و مستحكمی را به وجود بیاورد و از سوی دیگر توجه عموم دانش‏پژوهان به علوم تجربی منعطف شده بود و چندان علاقه‏ای به تحقیق در مسائل فلسفی و ماوراء طبیعی نشان نمی‏دادند و این بود كه در اروپا سیستم فلسفی نیرومند و استوار و پایداری بوجود نیامد و هر چند گاه مجموعه آراء و افكار فیلسوفی به صورت مكتب فلسفی خاصی عرضه می‏شد و در محدوده معینی كمابیش پیروانی پیدا می‏كرد ولی هیچكدام دوام و استقراری نمی‏یافت چنانكه هنوز هم امر به همین منوال است.

● اصالت تجربه و شك گرایی جدید

در حالی كه فلسفه تعقلی در قاره اروپا تجدید حیات می‏كرد و می‏رفت كه عقل مقام و نزلت‏خود را در معرفت‏حقایق باز یابد گرایش دیگری در انگلستان رشد می‏یافت كه مبتنی بر اصالت‏حس و تجربه بود و به نام فلسفه آمپریسم نامیده شد . آغاز این گرایش به اواخر قرون وسطی و به ویلیام اكامی فیلسوف انگلیسی باز می‏گشت كه قائل به اصالت تسمیه و در حقیقت منكر اصالت تعقل بود و در قرن شانزدهم فرانسیس بیكن و در قرن هفدهم هابز كه ایشان نیز انگلیسی بودند بر اصالت‏حس و تجربه تكیه می‏كردند ولی كسانی كه به نام فلاسفه آمپریست‏ شناخته می‏شوند سه فیلسوف انگلیسی دیگر به نام‏های جان لاك و جرج باركلی و دیوید هیوم هستند كه از اواخر قرن هفدهم تا حدود یك قرن بعد به ترتیب در باره مسائل شناخت به بحث پرداختند و ضمن انتقاد از نظریه دكارت در باب شناختهای فطری سرچشمه همه شناختها را حس و تجربه شمردند .

در میان ایشان جان لاك معتدلتر و به عقل گرایان نزدیكتر بود و باركلی رسما طرفدار اصالت تسمیه نومینالیست بود ولی شاید ناخودآگاه به اصل علیت كه یك اصل عقلی است تمسك می‏كرد و همچنین آراء دیگری داشت كه با اصالت‏ حس و تجربه سازگار نبود اما هیوم كاملا به اصالت‏حس و تجربه وفادار ماند و به لوازم آن كه شك در ماوراء طبیعت بلكه در حقایق امور طبیعی نیز بود ملتزم گردید و بدین ترتیب مرحله سوم شك گرایی در تاریخ فلسفه مغرب زمین شكل گرفت.

● فلسفه انتقادی كانت

افكار هیوم از جمله افكاری بود كه زیربنای اندیشه‏های فلسفی كانت را تشكیل می‏داد و بقول خودش هیوم بود كه او را از خواب جزم‏گرایی بیدار كرد و مخصوصا توضیحی كه هیوم در باره اصل علیت داده بود مبنی بر اینكه تجربه نمی‏تواند رابطه ضروری علت و معلول را اثبات كند برای وی دلنشین بود. كانت‏ سالیان درازی در باره مسائل فلسفه اندیشید و رساله‏ها و كتابهای متعددی نوشت و مكتب فلسفی ویژه‏ای را عرضه كرد كه نسبت به مكاتب مشابه پایدارتر و مقبولتر واقع شد ولی سرانجام به این نتیجه رسید كه عقل نظری توان حل مسائل متافیزیكی را ندارد و احكام عقلی در این زمینه فاقد ارزش علمی است . وی صریحا اعلام داشت كه مسائلی از قبیل وجود خدا و جاودانگی روح و اراده آزاد را نمی‏توان با برهان عقلی اثبات كرد ولی اعتقاد و ایمان به آنها لازمه پذیرش نظام اخلاقی و به عبارت دیگر از اصول پذیرفته شده در احكام عقل عملی است و این اخلاق است كه ما را به ایمان به مبدا و معاد می‏خواند نه بالعكس از این روی كانت را باید احیاء كننده ارزشهای اخلاقی دانست كه بعد از رنسانس دستخوش تزلزل شده و در معرض زوال و اضمحلال قرار گرفته بود ولی از سوی دیگر او را باید یكی از ویرانگران بنیاد فلسفه متافیزیك به حساب آورد.