جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

غنی كردن طنز قصه اشمیت


غنی كردن طنز قصه اشمیت

اجرای قوی, باز ی های چشمگیر, ساختار منسجم, دكور ساده و كاربردی, میزانسن هوشمندانه و طنز بجا مجموع عواملی هستند كه در خدمت ایجاز همزمان با چند لایه شدن اثر عمل می كنند و حاصل كار نمایش می شود كه چون قلبی تپنده خون تازه و پر از حرارت و زندگی به رگ های تشنه اندیشه و احساس تماشاچی تزریق می كند

● نگاهی به اجرای نمایش موسیو ابراهیم و گل های قرآن

چندی است كه علیرضا كوشك جلالی، كارگردان و نمایشنامه نویس فعال مقیم آلمان با روی صحنه بردن نمایش «موسیو ابراهیم و گل های قرآن» نشاط و پویایی خاصی به سالن چهارسوی تئاترشهر بخشیده است. این نمایش كه بر اساس قصه ای لطیف و زیبا نوشته نویسنده معاصر فرانسوی اریك امانوئل اشمیت است، داستان دوستی عمیق یك پسر ۱۳ساله یهودی به نام موسی (یا مومو) با یك فروشنده خواروبار مسلمان به نام موسیو ابراهیم را روایت می كند. دوستی موسیو ابراهیم برای مومو مامنی گرم و پر از مهر فراهم می كند كه در پناه آن رنج نادیده گرفته شدن از سوی پدری منزوی و عبوس و فقدان مادر را تاب می آورد. داستان در قالب مونولوگی است كه راوی آن مومو است، موموی بزرگسال كه خاطرات نوجوانی خود با موسیو ابراهیم را روایت می كند.

كوشك جلالی موفق می شود با ارائه كاری منسجم، پرتحرك و جذاب تماشاچی را به مدت ۹۰ دقیقه، لحظه به لحظه با خود همراه كند و در این مدت انرژی و جذابیت كار را در سطح بالایی حفظ نماید. بازی های درخشان، ساختار منسجم و پرتحرك، طنز هوشمندانه، طراحی صحنه و میزانسن مناسب مهمترین عواملی هستند كه دست به دست هم چنین محصول دلخواهی را به بار می نشانند. به نظر می رسد كه در سایه تجربه كارگردانی روشمند كوشك جلالی، بهزاد فراهانی و هومن برق نورد در این نمایش به شكوفایی تازه ای در بازیگری رسیده اند. بیان قوی، انعطاف پذیری درونی و بیرونی، و تحرك بالا در هر دو بازیگر به چشم می خورد. بهزاد فراهانی با اجرای ماهرانه حدود ۱۰ نقش مختلف به نقطه عطف تازه ای در سابقه حرفه ای ۴۵ساله خود دست یافته است.

وی این تغییر نقش ها را كه بسیار ناگهانی و دور از انتظار می افتد، چنان به نرمی و مهارت انجام می دهد كه نه تنها حتی برای یك لحظه احساس ناهماهنگی در ذهن تماشاگر به وجود نمی آید، بلكه تماشاگر همراه با وی به نرمی از یك نقش به نقش بعدی می غلتد. فراهانی در یك لحظه پدر خشن، عبوس و تودار، در لحظه دیگر موسیو ابراهیم رند، مهربان و سرخوش، در چشم برهم زدنی روسپی عشوه گر و طناز و در آنی دیگر به مادر رنج كشیده مردد بدل می شود. وی برخلاف برخی از بازی هایش در سال های اخیر در نقش هایی كه غالب كنش ها و واكنش های وی را برای تماشاچی قابل پیش بینی ساخته بود، ناگهان در قالبی تازه، پرتحرك و پرانعطاف تولدی دوباره می یابد و تماشاچی را با بازی خود سرمست می سازد.

هومن برق نورد كه نقش مومو را عهده داراست و در طول كار در قالب دو نقش حاشیه ای دیگر هم می رود، با چنان مهارتی شخصیت مومو و شیطنت ها و كشمكش های درونی وی را به تصویر می كشد كه تماشاگر یك لحظه از همراهی و همدردی با وی باز نمی ماند و كاملاً ماهیت زندگی دوگانه مومو را درك می كند. او در یك لحظه موموی بزرگسال است كه با جدیت خاطرات دردناك نوجوانی اش را برای تماشاگر روایت می كند و در لحظه دیگر نوجوانی می شود كه شیطنت ها، شوخی ها و سردرگمی های معصومانه اش تماشاچی را به وجد می آورد. او با بهره جستن بجا از حركات صورت و بدن در به تصویر كشیدن شادی و اضطراب موموی نوجوان تارهای اندیشه و احساس تماشاچی را دایم به لرزه در آورد.

نقطه قوت دیگر كه به اندازه عامل پیشین دارای اهمیت است ساختار منسجم و دارای ایجاز نمایش و چگونگی ارتباط صحنه ها با یكدیگر است. تماشاچی با صحنه هایی روبه رو است كه به سرعت درهم فرو می روند و در یكدیگر حل می شوند. جلالی با دیزالو صحنه تراژیك و تلخ در صحنه كمیك و شیرین و با ایجاد تناوب دایم بین این دو حس و حال متضاد، انرژی و جذابیت كار را از ابتدا تا انتها در سطح بالا و تماشاچی را همواره هوشیار و آماده دریافت یك ضربه تازه نگاه می دارد. نمونه آن آغاز نمایش با رقص عارفانه موموی بزرگسال است كه تماشاچی را به این شبهه دچار می كند كه با اثری عارفانه و سنگین سروكار دارد، و ناگهان مومو به كودكی بدل می شود كه مشغول بازی شیطنت آمیز و كودكانه است. نمایش سرشار از این نمونه هاست كه نشان می دهد جلالی ماهیت قصه اشمیت را عمیقاً درك كرده است.

تكنیك دیگر كه به ایجاد فاصله بین تماشاچی و صحنه كمك می كند آن است كه در جای جای نمایش، موموی بزرگسال سیر داستان را می شكند و با تماشاچی از احساس و طرز تفكرش درباره آن لحظه خاص سخن می گوید و اجازه نمی دهد تماشاچی در احساس ترحم و یا خنده غرق شود و مغزش از تفكر فعالانه باز ماند. طنز هوشمندانه و بجا دیگر نقطه قوت نمایش است. در كنار بخش های طنز آمیز متعددی كه در قصه اصلی امانوئل اشمیت وجود دارد طنز پردازی های مخصوص كوشك جلالی سهم قابل توجهی را به خود اختصاص می دهد، كه نقطه اوج آن صحنه مربوط به نامه بلند عبدالله به موسیو ابراهیم به زبان تركی است كه موسیو ابراهیم با خونسردی خنده آوری همه را از برمی خواند، در حالی كه مومو یك كلمه از آن را نمی فهمد و در پایان وقتی می پرسد محتوای نامه چه بود، موسیو ابراهیم آن را در یك جمله كوتاه خلاصه می كند. اجرای طنز آمیز صحنه های مربوط به آمدن بریژیت باردو به كوچه آبی، روسپی خانه، جز پدرخوانده شدن موسیو ابراهیم و تمرین لبخند نمونه های دیگری از طنزپردازی های كوشك جلالی است كه بسیار موفق عمل می كنند.

نكته مهم این است كه جلالی در اجرای دیالوگ ها و اداهای طنز آمیز با كنترل فوق العاده ای عمل می كند و در عین اینكه سالن نمایش را از خنده منفجر می كند، شوخی ها را به لودگی نمی كشاند و از جدیت اثر به هیچ وجه نمی كاهد به گونه ای كه شوخی و جدی مانند تار و پود یك فرش ظریف به مهارت در هم تنیده می شوند.

نكته دیگر طراحی صحنه هوشمندانه و خلاقانه كوشك جلالی است. تمام آنچه روی صحنه می بینیم تشكیل شده از دو چهارپایه چوبی ساده و یك چهارچوب فلزی چرخ دار با تزئین گره كاری در بالای آن كه به تناسب صحنه كاربردهای مختلفی پیدا می كنند. با این انتخاب ذهن تماشاچی درگیر جزئیات بیهوده صحنه نمی شوند، بلكه مستقیم بر كنش دراماتیك و آنچه اتفاق می افتند متمركز می گردد. اجرا چنان قوی است كه تماشاچی به سادگی باور می كند كه چهارپایه زمخت چوبی كه پدر روی آن تاب می خورد صندلی راحتی است و چهارچوب فلزی هم دكان موسیو ابراهیم است و هم ماشین و در عین حال نشانه هایی از تعلق موسیو ابراهیم به شرق را به تصویر می كشد.

میزانسن دقیق و خلاقانه به كمك باقی اجزای نمایش می آید و تاثیر كنش ها را چند برابر می سازد. نمونه بسیار تاثیرگذار آن آرایش صحنه دیالوگ پدر و پسر در اتاق تاریك است. پدر پشت به تماشاچی نشسته است و چهارپایه اش را با توانی بدون انقطاع و سرسام آوری به جلو و عقب تاب می دهد. حركت خشن چهارپایه به جلو و عقب و صدای زمخت آن، خشونت و افسردگی پدر را به روشنی منتقل می سازد. مومو با فاصله ای زیاد از پدر روی چهارپایه دیگری رو به تماشاچی نشسته و از اضطراب و ناامنی مچاله. گویی پدر شكنجه كننده است و مومو شكنجه شونده. آرایش صحنه و بازیگران به گونه ای است كه عدم ارتباط عاطفی پدر و پسر به نحوی تاثیرگذار به تماشاچی انتقال می یابد و در او حس همدردی و ترحم نسبت به تنهایی و اضطراب مومو برمی انگیزد.

در كنار برشمردن عواملی كه به قدرت و جذابیت كار كمك می كنند، باید به نكته ای درباره ترجمه همراه با اقتباس كوشك جلالی از قصه اریك امانوئل اشمیت اشاره كرد. به نظر می رسد جلالی غیر از غنی كردن طنز قصه اشمیت، جا به جا كردن بعضی صحنه ها و حذف پاره ای صحنه ها در بیشتر قسمت ها به قصه اصلی وفادار مانده است. در تبدیل قصه به نمایش ایجاد چنین تغییراتی اجتناب ناپذیر است چرا كه سخن از دو ژانر مختلف ادبی و هنری است.

در این میان نكته ای كه توجه را به خود جلب می كند حذف دو صحنه طنزآمیز در بخش های پایان نمایش است كه در قصه اصلی وجود دارد. در نمایش جلالی از قسمت سماع عارفانه موسیو ابراهیم و مومو به بعد، طنزپردازی تقریباً به طور كامل حذف می شود و حال و هوای تراژیك و عارفانه به طور یكنواخت تا پایان كار حفظ می شود. در داستان اشمیت درست بعد از سماع با یك جهش كمیك مواجهیم. آنجا كه مومو از تلاش خود برای به دست آوردن دل دخترها با موسیو ابراهیم سخن می گوید و موسیو ابراهیم كه البته امانوئل اشمیت مثل باقی قسمت های بالقوه تراژیك اثر از آن ملودرام پر اشك و آه نمی سازد و بازگشت مومو به پاریس، مومو از ارتباطش با مادر، و رفت و آمدش با وی و همسر او كه بعد از ازدواج و بچه دار شدنش همچنان ادامه می یابد با لحنی شیطنت آمیز سخن می گوید.

اینكه مومو همچنان به مادر نمی گوید كه فرزند اوست و مادر تظاهر می كند كه این واقعیت را نمی داند، با این وجود بچه های مومو مادر را مادربزرگ صدا می كنند. در این قسمت جهش به سمت كفه طنزآمیز و شادی بخش اتفاق می افتد به نحوی كه خواننده با فاصله گرفتن از فضای سنگین قبلی، خوشبختی مومو را به معنای واقعی وجدان می كند. اما آقای جلالی ترجیح داده كه نمایش با حس عارفانه و جدی پایان یابد به گونه ای كه تاثیر تراژیك مرگ موسیو ابراهیم و حال و هوای عارفانه به خاطر لحن جدی مومو تا به آخر با تماشاچی باقی می ماند. دلایل ایشان برای این تغییر را می توان حدس زد: برجسته كردن تم عرفانی نمایش و تاكید بر یكی شدن مومو و موسیو ابراهیم و دیگر كامل شدن دایره كنش با به پایان بردن آن با صحنه ای مشابه صحنه آغازین. در عین احترام به سلیقه آقای جلالی به نظر می رسد اگر این دو صحنه از نمایش ایشان حذف نمی شد آن روانی و یكدستی ساختار و بافت منظم طنز و جدی كه در ابتدای مقاله از آن سخن به میان رفت به شكلی زیباتر و قابل قبول تر تا به آخر حفظ می شد و با ایجاد فاصله بین تماشاچی و عمل تراژیك و فضای عارفانه قالی زیبا و پرنقش و نگار آقای جلالی ظرافت و یكدستی دلخواه تری می یافت.

خلاصه آنكه اجرای قوی، باز ی های چشمگیر، ساختار منسجم، دكور ساده و كاربردی، میزانسن هوشمندانه و طنز بجا مجموع عواملی هستند كه در خدمت ایجاز همزمان با چند لایه شدن اثر عمل می كنند و حاصل كار نمایش می شود كه چون قلبی تپنده خون تازه و پر از حرارت و زندگی به رگ های تشنه اندیشه و احساس تماشاچی تزریق می كند.

بهارك سهامی