جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

معنویت و سینما


معنویت و سینما

زبان سینما زبان تصویر است و زبان تصویر مناسب ترین زبان برای تأویل های متكثر است چرا كه تأویل, مختص متن است و سینما یك متن تصویری با نشانه های بی نهایت متكثر است همین عامل است كه سینما را در بیان مفاهیم معنوی از دیگر مدیوم های هنری متمایز می سازد

زبان سینما زبان تصویر است و زبان تصویر مناسب ترین زبان برای تأویل های متكثر است؛ چرا كه تأویل، مختص متن است و سینما یك متن تصویری با نشانه های بی نهایت متكثر است. همین عامل است كه سینما را در بیان مفاهیم معنوی از دیگر مدیوم های هنری متمایز می سازد.

درباره تقابل مذهب،در مقام فرمانروای پرسش ناپذیر سنت، و سینما، به عنوان پیچیده ترین و اثر گذارترین مدیوم هنری _ رسانه ای جهان مدرن، بحث های بسیاری از همان زمان ظهور صنعت سینما آغاز شده است. مقاله ای كه در شماره سی ام خردنامه همشهری به قلم آقای احمد میر احسان منتشر شده بود، به صورتی مبسوط به این بحث پرداخته بود.

مقاله از منظر آموزه های دینی و علی الخصوص مفاهیم فقهی و دستورالعمل های دینی نگاشته شده بود . تم اصلی مقاله «الهیات و فیلم» بر مبنای واكاوی تاثیر وتأثرهایی بود كه سینما و دین در تقابل با هم به آن رسیده اند . تفسیری كه آقای میراحسان در آن مقاله ارائه می دهند، مبتنی بر زیر ساخت های رسمی دین است. داستان زندگی پیامبران و قدیسان،كه یكی از دست مایه های اصلی فیلمسازان است و نیز پرداختن به مصداق های مشخص و بیرونی مذاهب، كه در اكثر ژانرهای سینمایی ظهور كرده است، محور اصلی بحث آقای میراحسان بود.

اما موضوع اساسی، كه اكنون در كانون توجه تئوریسین های سینما قرار گرفته است، توجه به مفهوم نو بنیادی به نام «معنویت» است كه درمقاله یاد شده مطرح نشده بود. منظور از «نوبنیاد بودن» این مفهوم، توجه به رویكردی است كه در حوزه های آكادمیك به این مفهوم به عنوان «موجودی» مستقل از مذاهب رسمی شده است و آن را به عنوان یكی از محوری ترین بخش های حوزه علوم انسانی جدید در مركز مطالعات معرفت شناسی قرار داده است. هدف اصلی این مقاله نیز باز شناسی تشابهات یا افتراق های آن دو است.

از مفهوم «معنویت» شروع می كنیم. قدمت این مفهوم، همزاد با خلقت انسان است. از بدوی ترین شكل های ابراز معنویت، كه در پی ارضای مطالبات متافیزیكی بشر نخستین شكل گرفته، تا اشكال جدید ظهور این مفهوم، همگی، بستری فراهم كرده است كه تفكر در این بستر را به عنوان پدیده ای شاخص در شناسایی ذهنیت تاریخی بشری قوام بخشیده است. با این وجود، توجه آكادمیك به این مفهوم، محصول اواخر قرن نوزده، و گسترش مبانی آن نیز متعلق به قرن بیستم است.

دلیل اصلی عدم طرح مفهوم «معنویت» را باید حضور پر صلابت «مذهب» در جامعه دانست. وجود مذاهب رسمی و پیامبران الهی، كه با دارا بودن سلسله درجات ارزشی و فقهی، مراتب معنویت را پوشش می داد و اقسام آن را در شكل های همسو با ماهیت زمانی و مكانی مذاهب قالب بندی می كرد، موجب می شد كه مفهوم معنویت به شكلی مستقل امكان بروز نیابد؛ مثلاً در حوزه عرفان همیشه شاهد مطرح شدن عرفان مسیحی، اسلامی و بودایی بوده ایم، به طوری كه در این حوزه ساختار شكن دینی نیز سیطره پسوند ساز مذاهب را شاهد بوده ایم.

چه عاملی باعث شد تا در اواخر قرن نوزده و در طول قرن بیستم، مفهوم معنویت به شكلی مستقل از موجودیت مذاهب مطرح گردد و تئوریزه كردن مبانی آن در زمره دغدغه های اصلی نظریه پردازان علوم انسانی قرار بگیرد؟ عقلانیت انتقادی، كه درونمایه روح مدرنیته بود، با انگاره های مذهبیِ پرسش ناپذیر دنیای مسیحی غرب به ستیز برخاست.

در این نبرد، انقلاب رنسانس بود كه قرعه برنده را به نام عقلانیت مدرن رقم زد تا مذهب و قداستِ شك ناپذیر آن از صحنه اجتماعی و سیاسی جامعه غرب رخت بر بندد.

در این جدال بزرگ تاریخی، علم و به دنبال آن تكنولوژی، جایگزین مذهب گردید تا آنچه را كه مردم در مذهب به دنبال آن بودند، این بار در قامت پر هیبت تكنولوژی در ساحت زمینی آن جستجو كنند . اما این جای گزینیِ خودخواهانه بشر تنها تا اواخر قرن نوزدهم توان جواب گویی داشت. ظهور مكانیك كوانتوم و شكست های فاجعه آمیز جهان علم در ارائه جهان بینی منطقی از عالم، علم را از اریكه قدرت به زیر كشانید تا عاملی كه، به تعبیر نیچه، «مرگ خدا» را سبب شده بود، در كمتر از چند قرن خود به مرگ طبیعی دچار گردد.

انسان كه با كشتن مذهب، علم را جایگزین آن كرده بود، عملاً دچار خلأ عمیق گردید: از یك سو با توجه به حاكمیت عقلانیت خشك و ضابطه مند منطقی مدرن، امكان بازگشت به سمت مذهب مسیحی قبل از رنسانس وجود نداشت، و از سوی دیگر نیازی شدیدی به مذهب را در خود احساس می كرد. پس لاجرم نیاز به ظهور مفهوم جدیدی بود تا این خلأ عظیم را پر كند و این مفهوم در قامت معنویت (spirituality ) ظهور كرد.

اكنون نوبت طرح این پرسش است كه مختصات فرمی و محتوایی این مفهوم كدام پارامتر ها هستند.چه عاملی در درون مدرنیته باعث كمرنگ شدن حضور آرامش در زندگی انسان ها گردید تا در اوج اقتدار مدنیت و تفكر مدرن، نیاز به خلق چنین مفهومی شكل گیرد.

ظهور مدرنیته، و به تبع آن مجال گسترده ای كه عقلانیت ابزاری حاكم بر آن پیدا كرد، پدیده غول آسایی به نام «تكنولوژی» را پدید آورد؛ پدیده ای كه، به تعبیر هایدگر، انسان ها را بنده خود ساخت و آنها را به یك انزوای خشن و یك حالت ناخود آگاهانه پر اضطراب رسانید. تكنولوژی با میدان دار شدن در جامعه بورژوازی «توان» و «تنوع» تولید را افزایش داد و نظام سرمایه داری، علاوه بر تولید نیازهای جدید، تنوع محصولات پوشش دهنده این نیازها را فزونی بخشید.

افزایش تنوع محصولات، فزونی امكان «گزینش های همزمان» را باعث گردید. این رشد فزاینده در امكان گزینش در حالی صورت گرفت كه «اجازه خرید» همان یك مورد بود. وقتی روز به روز بر تعداد نیازهای جدید افزوده شد و به دنبال آن نظام سرمایه داری، تنوع چشمگیر محصولات را برای پوشش آن نیازها تدارك دید، امكان گزینش ها نیز بالاتر رفت و به تبع آن میزان فشارهای روانی و اضطراب های ذهنی نیز افزایش یافت. بشر مبتلا به این اضطراب ها به دنبال راهی برای كاهش این آلام روانی بر آمد و در این مسیر بود كه «معنویت» وارد حوزه های آكادمیك گردید.

اما مدرنیته علاوه بر حاكمیت عقلانیت ابزاری _ انتقادی بر گفتمان غالب خویش، وجه غالب دیگری را نیز در ذات خود پرورانده است كه این وجه نیز در شكل گیری جریان مفهوم معنویت تأثیرگذار بوده است: فربه تر شدن عنصر «فردیت» شاخصه اصلی دیگر مدرنیته است كه تأثیری بی نظیر بر ساختار مفهوم معنویت داشته است. چگونه؟ برای پاسخ به این پرسش، نیازمند به رجوعی دوباره به مدرنیته هستیم. چرا مذاهب رسمی (مسیحیت) در جریان رو به رشد مدرنیته، مشروعیت خود را از دست داد؟ دوباره به تفاوت ماهوی مذهب و معنویت باز گردیم. در دستورالعمل های اجرایی مذاهب همه انسان ها به یك چشم نگریسته شده اند و هیچ تفاوتی در فردیت افراد لحاظ نشده است. بنابراین، تضاد ماهوی بین «مذهبِ یكسان نگر» و «مدرنیسم فرد محور» شكافی را بین مذهب و مدرنیسم آفرید كه مفهوم معنویت این شكاف را پر ساخت. معنویت در ذات خود قائل به پلورالیسمی فردگر است.

معنویت در حوزه شخصی افراد تعریف می شود و هیچ قاعده كلی و جهانشمول برای آن قابل تحدید نیست. در این پارادایم است كه معنویت هر فرد، در هر قالب تاریخی و فرهنگی و دینی، مشروعیت می یابد، بی آنكه این اشكال متكثر در تضاد باهم قرار بگیرند. پس از این منظر نیز معنویت هم با لحاظ كردن تفاوت های فردی و هم با در نظر گرفتن مختصات اجتناب ناپذیرِ تمدنِ مبتنی بر روح مدرنیته (مخصوصاً گونه لیبرالیستی آن)، نیاز معنوی انسان را پوشش می دهد.

اكنون و با این توضیحات پرسش اساسی تری نیز پیش می آید: آیا برای این معنویت های متكثر، كه به تعداد آدمیان روی زمین قابلیت بسط دارند، نیازها و یا مختصه های مشتركی قابل حصول هستند و یا، به عبارت ساده تر، زبانی برای گفت وگوی انسان های معنوی روی زمین با هم وجود دارد؟ قرن بیستم و تحولات معرفتی و معنوی آن، خود، جواب گوی این پرسش است: «هنر و ادبیات» . نگاهی گذرا به نحله های ادبی قرن بیستم این واقعیت را آشكار خواهد ساخت. بیان یأس درونی و فلسفی انسان قرن بیستم، كه در ادبیات مدرن پدید آمد، تأییدگر این مدعاست. استقبالی كه از رمان نویسان آمریكای جنوبی با توجه به درونمایه فلسفی و معنوی آن (و فرم البته مدرن تر و جدید آن) شد، رویكرد متفاوت و جدید مردم جهان به معنویت را فارغ از مرزبندی های ایدئولوژیك نمایان ساخت. وقتی «كیمیاگر» كوئیلو تیراژی بالاتر از انجیل می یابد و یا «صد سال تنهایی» و «خشم و هیاهو» و «مسخ» و «شازده كوچولو» در زمره پرفروش ترین كتاب های جهان قرار می گیرد، نشانه های این حاكمیت جدید معنوی بر تفكر جهانی نمایان تر می گردد.

اما دنیای ادبیات تنها نمایانگر بخشی از این رویكرد جهانی است.

خرد نامه

محمد معماری


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.