سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

تصمیمات وزارت خارجه آمریکا درباره ایران


تصمیمات وزارت خارجه آمریکا درباره ایران

گفت و گوی روزنامه اعتماد با رئیس مرکز مطالعات خاورمیانه در دانشگاه براون آمریکا

ویلیام اوبیمن ایران شناس مشهور امریکایی فارسی را روان صحبت می کند. او دکترای انسان شناسی دارد اما به خاطر علاقه زیاد به ایران یکی از ایران شناسان جامعه امریکاست که اشراف زیادی بر فرهنگ دو کشور دارد.

این دانشمند امریکایی که هم اکنون رئیس مرکز مطالعات خاورمیانه در دانشگاه براون تدریس می کند و رئیس انجمن امریکایی انسان شناسی و استاد دانشگاه مینه سوتا است در گفت و گو با اعتماد ریشه های اختلاف ایران و امریکا را بررسی کرد.

نکته این گفت و گو را بیمن در پایان مصاحبه خبر داد که کارشناسان وزارت امور خارجه امریکا در تازه ترین تحولات فرضیه تغییر رژیم را درباره جمهوری اسلامی از دستور کار خارج کردند.

● رابطه ایران و امریکا یکی از پرمناقشه ترین چالش های منطقه یی در ۳۰ سال گذشته بوده است. این چالش با ورود دولتمردان و سیاست های تازه وارد مراحل گوناگونی شده است. برای آغاز بحث مایلم بدانم تحلیل شما از روابط دو کشور چیست؟

این موضوع با انقلاب ۱۹۷۹ میلادی در ایران آغاز می شود. البته برای ریشه یابی آنچه در انقلاب ۱۹۷۹ در ایران اتفاق افتاد می توان به قرن نوزدهم و آغاز رابطه ایران و امریکا برگشت.

در انقلاب ۱۹۷۹ آنچه برای مردم ایران خیلی مهم بود، سرنگونی حکومتی بود که با کودتا در ۱۹۵۳ تلاش های مردم ایران را برای دستیابی به یک حکومت دموکراتیک ناکام گذاشته بود.

مردم ایران این حادثه را از چشم دولت امریکا می دیدند و در انقلاب این کینه را به شکلی بروز دادند. نکته خیلی مهم در این تغییر و تحولات این بود که در پی خروج دولت انگلستان از منطقه خلیج فارس، امریکا که در میانه جنگ سرد بود ترسید منطقه حساس خلیج فارس به آغوش اتحاد جماهیر شوروی بیفتد.

بنابراین تحلیل سیاستی طراحی شد که به سیاست دوستونی در امریکا مشهور شد. این سیاست دوستونی بر دو کشور ایران و عربستان سعودی استوار بود.

● فلسفه این سیاست چه بود؟

فلسفه اش این بود که هم ایران و هم عربستان سعودی می توانند منافع غرب و امریکا را در منطقه خلیج فارس حفظ کنند.

بعد از طراحی و اجرای این سیاست غرب و امریکا شروع کردند به فروش اسلحه به ایران و عربستان سعودی. دولت شاه از این موقعیت استفاده کرد و با اتکا به سلاح هایی که غرب در اختیار او می گذاشت هم حافظ منافع غرب در خلیج فارس شد و هم در جهت تحکیم قدرت خود و خانواده اش تلاش می کرد.

در سال ۱۹۷۳ یک اتفاق دیگر هم افتاد آن هم افزایش افسانه یی درآمدهای نفت بود. افزایش درآمدهای نفتی به شاه موقعیتی ویژه بخشید تا قدرت خود را بیش از گذشته گسترش دهد. نتیجه این اتفاقات این شد که شاه از یک طرف به حمایت های امریکا و غرب دلگرم تر شد و از مردم ایران روز به روز فاصله گرفت.

به همین دلیل بین شاه و مردم شکاف ها جدی تر شد. بدتر از همه سیستم اقتصادی آزادی هم وجود نداشت که بر اساس آن دولت شاه برای اداره کشور از مردم مالیات بگیرد و از پرتو این نیاز اقتصادی به مطالبات آنها پی ببرد.

بنابراین همه عوامل دست به دست هم داد که شاه دست به اقداماتی بزند که نتیجه آن انقلاب ۱۹۷۹ بود. شاه در جریان مبارزات مردم دست به اقداماتی زد که همه ملت آن را از چشم غرب و امریکا می دانستند. این انقلاب حیرت مردم و دولتمردان امریکایی را در پی داشت.

● حیرت مردم امریکا طبیعی است اما دولتمردان امریکا چرا حیرت زده شدند؟

یکی از بزرگ ترین اشکالات دولتمردان امریکا از گذشته تاکنون این بوده که دوستی و دشمنی با حاکمان را مبنای دوستی و دشمنی با آن ملت قرار می دهند.

یعنی وقتی با حاکم یک کشور ولو پادشاه دیکتاتوری هم باشد دوست باشند و آن پادشاه تایید کننده سیاست های امریکا باشد تایید او را نشانه تایید ملت آن کشور قلمداد می کنند و اگر حاکم یک کشور که منتخب مردم هم باشد با سیاست های امریکا مخالف باشد همه مخالفت را به پای ملت آن کشور می نویسند.

مصداق عینی این رفتار در همین کشور ایران در قبل از انقلاب درباره مصدق و شاه حاکم است. دولتمردان امریکا همواره مرتکب این اشتباه شده اند. در زمان انقلاب هم این اتفاق افتاد. جیمی کارتر به پشتوانه دوستی که با شاه داشت فکر نمی کرد چنین رخداد عظیمی در ایران اتفاق بیفتد.

علتش هم این بود که نگاه کاملاً سطحی به ایران و تحولاتی که در حال روی دادن در آن بود داشتند. تا آنجا که من خبر دارم در سفارت امریکا در ایران کسی دغدغه این را نداشت که با مردم ایران در تماس باشد و دغدغه های آنها یا به تعبیری کینه یی که آنها از امریکا در دل داشتند را درک کند.

من حتم دارم که اگر کسانی در امریکا یا در سفارت امریکا در تهران بودند این پشتوانه معرفتی و علمی را از ایرانیان داشتند تاریخ روابط ایران و غرب را می دانستند با آمدن شاه به امریکا بعد از انقلاب ۱۹۷۹ موافقت نمی کردند، چون می دانستند نتیجه آمدن شاه به امریکا ولو به بهانه بیماری چه واکنشی را از طرف ایرانیان به دنبال دارد.

زمانی که بحث آمدن شاه به امریکا در می گیرد یکی از شخصیت های سیاسی امریکایی (فکر می کنم کیسینجر) می گوید اگر ما شاه را راه ندهیم دیگر هیچ کدام از هم پیمانان ما در منطقه روی ما حساب نخواهند کرد. بنابراین امریکا از راه دادن شاه، شرکا و هم پیمانان منطقه یی خود را بر مردم و انقلاب ایران ترجیح داد. این تحلیل را تا چه اندازه قبول دارید؟

کاملاً درست است، امریکا در زمان بروز این حادثه کاملاً درگیر بود و می توان گفت به نوعی در شوک انقلاب ایران بود.

اگر شما از زاویه دید کارتر به این حوادث نگاه کنید از یک طرف نگران شریک سابقی است که تا آن موقع بیماری اش را پنهان کرده است و مهم تر از همه هم پیمانان امریکا در منطقه مانند انور سادات و پادشاه عربستان به عنوان شرکای سیاسی، اقتصادی و نظامی امریکا به دقت رفتار امریکا را زیر نظر گرفته اند تا ببینند امریکا با ژاندارم منطقه چه رفتاری می کند، از طرف دیگر نگاهشان به تحولاتی است که منافع استراتژیک امریکا را در منطقه با ابهام مواجه کرده است.

بنابراین امریکاییان بر سر یک دوراهی قرار داشتند و در پایان خطر راه دادن شاه را به جان خریدند. در این سو مردم ایران به طور طبیعی به امریکا شک داشتند و با این حرکت دولت امریکا دودلی آنها هم به یقینی برای اقدام علیه امریکا تبدیل شد.

شما بهتر از من می دانید که این رفتار امریکا کابوس کودتا علیه مصدق را در ذهن ایرانیان زنده کرد.

● بنابراین امریکا ناخواسته این پیام را به مردم ایران داد که احتمال تکرار کودتای ۲۸ مرداد وجود دارد؟

من یقین دارم که در پس ذهن دولتمردان امریکا چنین باوری وجود نداشت، اما به طور طبیعی این مساله در ذهن مردم ایران زنده شد و مردمی که انقلاب کرده بودند از رفتار امریکایی ها چنین مساله یی را برداشت می کردند.

● شما درباره آن اقدام امریکا چه نظری دارید؟

من آن موقع اگرچه خیلی جوان بودم و تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم، اما به خاطر تخصصم جامعه ایرانی را به خوبی می شناختم.

من همان زمان هم به سیاستمداران گفتم و هم در روزنامه ها نوشتم که استنباط مردم ایران از این کار این است که هدف امریکا از راه دادن شاه راه اندازی توطئه های جدید است.

متاسفانه همانطور که گفتم درک و شناخت دولتمردان امریکا از تحولات کشورها به خصوص ایران درکی سطحی بوده و هست. به رغم مخالفت افراد زیادی از جامعه علمی و دانشگاهی شاه را به امریکا راه دادند.

● یعنی امریکا نتوانست بین کودتای ۲۸ مرداد، راه دادن شاه و درکی که ملت ایران از ربط این دو حادثه پیدا می کند ارتباط برقرار کند؟

دقیقاً، ضعف امریکایی ها هم در این بود. موقعی که همه هشدار می دادند آنها مات و مبهوت نگاه می کردند. به هرحال اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد.

یکی از عکس العمل های طبیعی به این حادثه ماجرای اشغال سفارت امریکا و گروگانگیری دیپلمات های امریکایی توسط دانشجویان ایرانی بود که ۴۴۴ روز به طول انجامید و این برای امریکا یک شوک بزرگ بود که ملتی در خاورمیانه پیدا شده است که امریکا و همه هیبتش را نادیده گرفته و دیپلمات های امریکایی را به گروگان می گیرد.

این حادثه برای دولتمردان امریکایی اصلاً قابل درک نبود. بنابراین اگر بخواهیم تحلیلی از روابط ایران و امریکا ارائه بدهیم و به این پرسش پاسخ بدهیم که چرا در این نقطه ایستاده ایم باید در این حوادث و مهم تر از همه در گروگانگیری دیپلمات های امریکایی جست وجو کرد.

هنوز این مساله گروگانگیری برای امریکایی ها به عنوان یک مساله لاینحل باقی مانده است. دولتمردان امریکا به دلیل نقض تعهدات بین المللی از طرف ایرانی ها نگاه خوبی به آن حادثه ندارند.

در حالی که تاکنون بیش از صد وپنجاه جلد کتاب در ریشه یابی علل این حادثه نوشته شده به اتفاق تاکید کرده اند که این مساله قابل درک و قابل حل است اما کماکان دو طرف همدیگر را با اتهام های عجیب و غریب خطاب می کنند.

● شما از نگاه آن روز به ارزیابی حوادث اشغال سفارت پرداختید اما اگر از سکوی امروز به آن حادثه نگاه کنید چه ارزیابی از تحلیل گروگانگیری دارید؟

همانطور که آن روزها می گفتم و می نوشتم واکنش جوانان ایرانی یک واکنش طبیعی بود. اما فراموش نکنید که اشغال سفارت امریکا کارکرد داخلی هم داشت.

من نمی دانم شما چند سال سن دارید اما همان موقع که تحولات ایران را زیرنظر داشتم متوجه چند جریان که در پی تحقق حکومت مطلوب خود بودند، شدم.

یکی از این جریان ها همین جریانی بود که رفت سفارت امریکا را اشغال کرد. رهبران وقت ایران به درستی از این واقعه برای تثبیت حکومت دلخواه خود بهره برداری کردند و توانستند آن گونه که می خواهند از انقلاب نگهداری کنند و نگذاشتند جریان های دیگر از این حادثه به نفع خودشان بهره برداری کنند چون همه می دانستند انقلاب ایران بسیار آسیب پذیر است، بنابراین من این حادثه را از نظر داخلی هم قابل درک می دانم.

برخی انتقادی که به آن حادثه وارد می کنند این است که گروگانگیری ۴۴۴ روز به درازا کشید اما این نکته را در نظر نمی گیرند که همه گروگان ها در کمال سلامت به امریکا برگشتند. البته ما در جریان مذاکرات نیستیم، در هرحال این هم مساله یی است که نباید از نظر دور داشت.

● شما به این نکته اشاره کردید که دولتمردان امریکایی هنوز با آن حادثه کنار نیامده اند، از طرف دیگر چالش بین ایران و امریکا روزی باید حل وفصل شود، فکر می کنید چند نسل از دولتمردان امریکایی باید عوض شوند تا آثار این اتفاق برطرف شود؟

من واقعاً متاسف هستم که هنوز سایه سنگین آن حادثه بر روابط دو طرف مشهود و ملموس است و فکر نمی کنم مادامی که دو طرف از پشت این حادثه با همدیگر سخن بگویند روابط دو کشور حل و فصل شود.

دولتمردان دو طرف باید حوادث گذشته را در دل تاریخ جا بگذارند و با واقعیت های امروز برای امروز و آینده زندگی کنند. البته نباید از سیاستمداران انتظار داشت مانند روشنفکران بیندیشند یا عمل کنند.

از حادثه گروگانگیری تا امروز شرایط تغییر کرده است. دولتمردان دو طرف تلاش هایی را برای پایان دادن به این مناقشه سامان داد ند که همه بی نتیجه مانده است، از حادثه مک فارلین تا نامه نگاری آقای خاتمی به بوش پس از حمله به افغانستان تلاش هایی بود که نتیجه بخش نبود.

مقام رهبری هم چندی پیش اعلام کردند که ما نگفتیم با امریکا قطع رابطه دائمی کرده ایم اما شرایط حاضر را برای برقراری رابطه به نفع ایران نمی دانیم. با توجه به حوادثی که در حال حاضر بین دو کشور رخ داده است فکر می کنید شرایط باید چگونه تغییر کند تا راه مذاکره و رابطه دو کشور باز شود؟

تمام کسانی که حوادث ایران را رصد می کنند به وضوح می دانند که در دولت های مختلف برای برقراری رابطه تلاش هایی صورت گرفته است.

بی آنکه کارشکنی برخی در داخل ایران را از نظر دور نگه داشته باشم بگویم که در امریکا تبلیغ دشمنی ایران با امریکا یک کاربرد داخلی دارد.

هم سیاستمداران حزب جمهوریخواه و هم سیاستمداران حزب دموکرات از اتهام زنی به ایران یک استفاده داخلی را دنبال می کنند.

● البته شما پیش از این هم در مقاله یی به این نکته اشاره کرده بودید که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی امریکا به شدت نیازمند یک دشمن فرضی بود. کوشید از ایران چنین دشمنی بسازد. حال پرسش این است آیا این دشمن سازی کاذب که کاربرد داخلی برای افکار عمومی امریکا دارد با توجه به موقعیت و نفوذی که ایران در منطقه دارد تامین کننده منافع ملی امریکا هم بوده است؟

من فکر می کنم هر کشوری برای پیشبرد اهدافش به یک دشمن خیالی احتیاج دارد. امریکا هم از این قاعده مستثنا نیست. بعد از جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی امریکا با این خلأ روبه رو شد. با توجه به اتفاقاتی که در منطقه خاورمیانه رخ داد نظر دولتمردان امریکایی به این منطقه سوق پیدا کرد.

با توجه به حوادثی که پیش از این به آن اشاره کردم مثل همان حادثه گروگانگیری سفارت امریکا و نیز حکومت مذهبی ها در ایران امریکا از بین کشورهایی که استعداد این دشمنی را داشتند نگاهش به سمت ایران رفت و کوشید از ایران یک دشمن خطرناک بسازد.

درحالی که کسانی که در داخل امریکا منطقه خاورمیانه را و البته ایران را می شناسند به خوبی می دانند که ایران دشمن خوبی برای امریکا نیست چون مولفه هایی که امریکا برای دشمنی ایران تعریف و تبلیغ می کند ایران به نسبت دیگر کشورهای منطقه فاقد این مولفه هاست.

● این مولفه ها کدامند؟

خیلی فراوانند. اما یک نمونه آن تبلیغ رفتار سیاسی ارتجاعی در منطقه است، درحالی که در بین کشورهای خاورمیانه ایران به مراتب دموکرات تر از مثلاً مصر و عربستان و پاکستان است.

بنابراین از بعد از انقلاب این تصور بین دولتمردان دو طرف اجازه نمی دهد که تلاش ها برای بهبود روابط به ثمر بنشیند. چون دولتمردان امریکایی بعد از انقلاب باید ثابت می کردند که با ایران همواره دشمنی دارند. در ایران هم همینطور.

مواضعی که دولت های بعد از انقلاب درباره اسرائیل می گرفتند نشان دهنده دشمنی آنها با امریکا و سیاست های امریکا در منطقه بوده است.

نکته یی که می خواهم روی آن پافشاری کنم این است که دو طرف کمترین فرصتی را برای کاهش این تخاصم از خود نشان نداده اند. و همواره در این چارچوب و با این پیش داوری تلاش کرده اند. بنابراین مردم با بد ترین نوع نگاه به تلاش های دو طرف نگاه می کردند.

حتی یکی از دوستان سیاست شناس من به اسم ریچارد کاتم می گفت این مانند یک دیوار تیره است که روزبه روز تیره تر می شود.

تلاش های دولت اصلاح طلب خاتمی یا اقدامی که برخی مردم ایران بعد از حملات یازدهم سپتامبر برای همدردی با قربانیان آن واقعه انجام دادند را چگونه ارزیابی می کنید؟

ما تلاش های ایران برای شکستن این رابطه را در ۱۰ ، ۱۵ سال گذشته می بینیم. حتی بعد از ۱۱ سپتامبر که شهرهای امریکا مورد حمله قرار گرفتند شهروندان ایرانی در یک حرکت خودجوش با قربانیان حادثه اظهار همدردی کردند.

بعد از همین حوادث دولت ایران هم به امریکا در افغانستان کمک کرد. نتیجه این همدردی ها این شد که بوش ایران را محور شرارت توصیف کند. حرکت های مردم و دولت ایران بازتاب خوبی در محافل علمی و بین افکار عمومی امریکا داشت اما از آن طرف هم بوش کارخودش را می کرد. رفتار بوش بعد از ۱۱ سپتامبر با ایران اصلاً رفتار مناسبی نبود.

علاوه برای این فراموش نکنید شخصیت های دانشگاهی که در درون امریکا متفاوت با دولتمردان امریکا می اندیشند صدایشان به هیچ جا نمی رسد.

بعد از حمله امریکا به عراق ایران نامه یی به امریکا نوشت که حاضر بود شرایط امریکا را برای مذاکره بپذیرد. چرا از آن فرصت استفاده نکرد؟

اگرچه خبر این نامه تازه فاش شده است اما ما همان موقع از ارسال این نامه خبر داشتیم. واکنش دولتمردان امریکا به این نامه خیلی بد بود. زمانی که سفارت سوئیس این نامه را به امریکایی ها تحویل داد، آنها با تندی با سفیر سوئیس برخورد می کنند که وقت آوردن این نامه نیست. نامه خاتمی کار مثبتی بود.

● چرا امریکا از این فرصت استفاده نکرد؟

اگر تحلیل شخص خود من را بخواهید نظرم این است که امریکا به هیچ وجه حاضر نیست در سطحی برابر با ایران مذاکره کند. امریکا با آن پیش زمینه ذهنی حاضر نیست با ایران مانند یک کشور برابر برخورد کند.

البته این تصور امریکا یک تصور کودکانه است. و امریکا ناگزیر است برای پیشبرد اهدافش ایران را به عنوان یک واقعیت به رسمیت بشناسد. همانطور که روشنفکران امریکایی بارها به امریکا توصیه می کنند.

● در دوره کلینتون تلاش زیادی صورت گرفت که رابطه بین ایران و امریکا برقرارشود. اما تلاش ها در سطحی نبود که بتواند یخ های این رابطه را آب کند. چرا؟

در دوره کلینتون خانم آلبرایت وزیر امور خارجه بود و قدرتی داشت که بتواند برای بهبود روابط دو کشور تلاش کند. خیلی هم مایل بود. اما هسته اصلی قدرت در واشنگتن مانع می شد که خانم آلبرایت کارهایش را پیش ببرد.

● استدلال هسته اصلی قدرت برای جلوگیری از روابط دو کشور چیست؟

آنها می گفتند اهداف ایرانی ها مشکوک است. خانم آلبرایت به صراحت اعتراف می کند که من می خواستم کار کنم اما نمی گذاشتند. کما اینکه در برابر تیم جنگجوی دیک چنی معاون رئیس جمهور امریکا، کاندولیزا رایس می کوشد با استفاده از روش های نرم تری پیش برود اما وزارت امورخارجه پر از طرفداران دیک چنی است.

وقتی خانم رایس تلاش هایی را سامان می دهد که مسائل را به سمت وسویی دیگر ببرد رایان کروکر سفیر امریکا در عراق با سفیر ایران بی منطق رفتار کرده بود.

از روز اول که این گفت وگو ها آغاز شد طرف امریکایی با پرخاشگری مذاکره را آغاز کرد. در صورتی که به نظر من طرف ایرانی با خونسردی با این مذاکرات برخورد کرد که کار خوبی بود.

یا نیکلاس برنز معاون وزیر خارجه امریکا. کار این آقا در ۲۴ ساعت و۷ روز هفته این است که مدام به ایران تهمت بزند. این آقای برنز تیره ترین نقطه را برای دشمنی ایران با امریکا در نظر می گیرد.

شما با توجه به شناختی که از دو طرف دارید چه فرمولی را برای بهتر شدن روابط پیشنهاد می کنید؟

نخستین گام آشنایی بی واسطه ملت های دو کشور با هم است. بسیاری از امریکایی هایی که به ایران سفر می کنند در بازگشت جز تحسین رفتار متمدنانه ملت ایران چیزی به زبان نمی آورند. آنها بعد از سفر به ایران دیگر فریب تبلیغات رسانه ها و سیاستمداران را نمی خورند.

از طرف دیگر دولت ایران هم باید دست از بدبینی به هر کس که شهروند امریکایی است، بردارد.ایران هم اگر به دنبال حل مسائلش با امریکاست باید مقداری ریسک کند، اعتماد کند. درهایش را با شجاعت بازکند و به همه با سوءظن نگاه نکند.

این بی اعتمادی ایرانی ها به امریکا ریشه در برخی تصمیم های دولت و کنگره امریکا دارد. مثلاً وقتی بودجه یی به مبلغ ۷۵ میلیون دلار برای تغییر رژیم ایران تصویب می شود، طبیعی است طرف ایرانی به این سیاست واکنش تندی نشان دهد؟

حرف های شما کاملاً درست است. برخی اوقات که سیاستمداران از من دعوت می کنند به آنها درباره ایران مشورت بدهم. همین حرف شما را برای آنها تکرار می کنم. اما همانطور که گفتم هم حزب جمهوریخواه و هم حزب دموکرات به یک دشمن خارجی نیاز دارند.

● انتخاب یک رئیس جمهور دموکرات می تواند فضا را به سمتی ببرد که مذاکرات مستقیم بین دو کشور آغاز شود؟

کاملاً، فقط به کمی ریسک نیاز دارد. همین دوره که بوش از ریاست جمهوری کنار برود فرصت مغتنمی است که تلاش ها برای مذاکره آغاز شود.

● ممکن است بوش دست به کاری بزند که همه معادلات را به هم بریزد؟

اولاً خطر حمله به ایران کاملاً منتفی شده. زمان برای بوش و دستیارانش رو به پایان است. از طرف دیگر مخالفان جنگ روز به روز در حال قدرت گرفتن هستند. شاید برای شما جالب باشد که چند ماه پیش مرا برای یک سمینار به وزارت خارجه امریکا دعوت کردند. سمینار درباره آینده روابط ایران و امریکا در ۱۵ سال آینده بود.

در آنجا کارشناسان زیادی از حوزه های مختلف جمع شده بودند تا درباره فرضیه های گوناگون بحث و بررسی کنند. فرضیه اصلی در این سمینار این بود که تا ۱۵ سال آینده ارتباط در حد سفارت برقرار شده باشد.

● فرض های دیگر چه بود؟

فرض دیگر این بود که جمهوری اسلامی در همین سطح بماند و روابط رسمی بین دو کشور برقرار شود.

● در بین فرض های موجود آیا بحثی از تغییر رژیم یا براندازی شد؟

هرگز، برای نخستین بار بود که مساله regime change را از روی میز برداشته بودند. افراد واقع بین در وزارت خارجه به این نتیجه رسیده بودند که باید برای روابط رسمی فکری کرد. برای همین از ما دعوت کردند درباره راه های رسیدن به این نقطه مشاوره بدهیم؛ امری که کم سابقه می نمود.

● این سمینار در چه سطحی برگزار شد؟

در سطح کارشناسان. اما ای کاش وزیر هم در این سمینار حضور داشت. در هر حال این سمینار برای من مایه خوشحالی بود.

ما نباید انتظار داشته باشیم که آنچه در این سمینار به بحث گذاشته شد در آینده یی نه چندان دور به نتیجه برسد. اما آغاز این بحث در بین کارشناسان وزارت خارجه امریکا یک نقطه امید خیلی خوب است.

● این سمینار و گزارشی که در این سمینار تهیه می شود تا چه حد بر سیاستگذاری های آینده اثر می گذارد؟

ببینید، این درست است که سیاست خارجی امریکا در کاخ سفید طراحی و تدوین می شود. اما آنها مهمانان کاخ قدرت هستند.

در حالی که کارشناسان میزبان همیشگی وزارتخانه ها هستند. بنابراین باید به این سمینارها امیدوار بود و آنها را دست کم نگرفت. فراموش نکنید همه سیاستمداران دیوانه نیستند.

در بین آنها عاقل هم پیدا می شود که به گزارش های کارشناسان توجه کند.