یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

وقتی همه سهم ما, گلوی زخمی ما بود


وقتی همه سهم ما, گلوی زخمی ما بود

برای اولین سال رفتن بابک بیات

هنوز نتوانسته ام خودم را راضی کنم این شماره را از دفتر تلفنم خط بزنم. نه! هنوز نه! بعد از... راستی یک سال گذشت از آن رفتن، از آن ناگاه کوله بار بستن و کوچیدن، پرونده وار گذشتن، مثل همه قصه هایی که بوی سفر می داد از همان اول، مثل همه راه هایی که آهنگ جدایی داشت از همان شروع، مثل همه هجرت هایی که سر به اسطوره، به حماسه، به افسانه می گذاشت. همه سفرهایی که در آن ترانه ها شنیده بودیم. در آن غزل واژه های غریبانه و غمگین. شماره اش اینجاست هنوز: ... ۷۷۸۶... بابک بیات ... چقدر هوس کرده ام در این یک سال که دوباره بگیرم. که مگر شاید آن صدای خسته را دوباره بشنوم اما...

۲۸ دی ۸۴ - خانه هنرمندان، مراسم بزرگداشت فرهاد; آمدی بیرون، بهزاد فراهانی هنوز داشت صحبت می کرد. تو اما توی حال خودت نبودی. باز هم گیرت آوردم. توی راهرو، تنهای تنها. بهترین موقعیت برای آن اصرارهای همیشگی. مگر می شد دیگر به این راحتی پیدایت کرد استاد؟ صحبت از موسیقی پاپ دهه ۵۰ تو در حکم تاریخ گویا و زنده اش بودی و هر جا می رفتی ترانه ها با تو می رفتند و آوازها با تو آهنگین می شدند. هر چه می گفتم نمی شنیدی انگار خسته تر، بیمارتر و بی تاب تر از همیشه. استاد...، بالاخره سکوتت را شکستی: نمی توانم، مگر حالمو نمی بینی پسر... باید برم، بزار وقتی از کانادا برگشتم سر فرصت می شینیم و...، استاد زود بر می گردی؟ قول بگیرم همین جا که حتما...؟ باشه، اما باید برم و این «باید برم» را چه غریب و تلخ گفتی. آقای دل طپیدن ها و نفس گریه های جاری در جان ملودی ها ونت های بی تاب ...

۱۳ مهر ۸۵ - دعوتت می کنم. برای بزرگداشت فریدون فروغی، می دانم که بیماری و نمی توانی حرفی بزنی اما به هر قیمتی شده باید بیایی، باید باشی، آقای خاطره های دور ترانه های همیشه آفتابی ما... صدایت گرفته تر شده، پیشرفت بیماری ات... قرار است بروی، برای «تورنتو» برای پیوند کبد نه؟ چهره و لحن صدایت در آن برنامه تلویزیونی همه ما را نگران تر کرد.

با همه زحمتی که می کشیدی تا آن لبخند کمرنگ، گوشه لبت بماند; استاد، به خدا می دونم، باور کنین اما بدون شما نمی شه ... و گفتی با آن صدای غم آلود که: شرمنده همه شمام خیلی دوست داشتم که می تونستم بیام. حتی فقط واسه چند دقیقه، اما اگر بدونی چه دردی... کاش می دانستم چه دردی می کشیدی، «پلنگ زخمی» این «جنگل پیر» و ... سلا م منو بر همه برسونین، بگین دلم اونجا پیش شماست ... باز هم قول می گیرم، چه خوش باورانه و خام، مثل همیشه: استاد، پس برنامه بعدی مون حتما باحضور شما همین جا قولشو بدین ... نمی دانستیم که چه سنگین بود برایت این بارتن، که چه خسته می شکستی و ما ...

«ای عشق، فرجام تو از آغاز هم، غم بود» ... کوله بار کدام غم را بر دوش می کشیدی که هر جا می رفتی خوابگرد خاطره های سوخته ات بودی و چراغت در غربت آوازهایی به جشن خاکستر می رفت که فصل به زخم نشستن همه درختهای بی زمین را که ریشه در طوفان گسترده اند; تکیده و تن شکسته اما مغرور و سربلند در رگبار تبرها و تیشه ها، از طغیان حنجره و تپیدن ضرب آهنگ جاری می کرد در نبض صدا و طنین واژه، غرور سنگی آن سالهای بی صدا و سوختن زیر شلا ق عربده سکوت را می شکست و شب گمشدگانی که بی همترانه و همتبار، گنگ و گلو دریده در بهت و بغض، مسلخ تقدیر را به ضیافت خاموشی می نشستند در جان ملتهب آن همه شور و بیقراری و درد می ریخت و رها می کرد در همهمه آن سازهای ارکسترال و آکوستیک، در طنین ویلن سل- که ساز مرگ بود - و در همه آنچه از آن پیانوی پی - تو - اف ماهاگونی رنگ بیرون میآمد ]می دانم، ماهاگونی با قهوه ای فرق می کند. دیگر یاد گرفته ام استاد![ و می رفت با باد، به ناکجایی از جنس جنونی که همه شکوه شکستن بود و همه نفس باختن معصوم و نجیبانه درد ... تو برای آن آوازهای آتش گرفته و ترانه های طوفانی و عصیان زده و در زخم، شکوفه بسته و در شب و شک به امتداد روشنای رنج،قد کشیده با ملودی هایت، با جادوی نت هایت که همه حرمت بی هم نفسی بود عاشقانه طلوع کردی، تپیدی، بی تاب تر از همه آن عشق های از شکست شعله کشید ه و تا قلب مرگ بال گرفته ...

استودیو ال کوردوبس- استودیوبل- روزهای طلا یی موسیقی پاپ ایران، روزهایی که یک جریان تازه داشت شکل می گرفت و در تکاپوی تولد بود و پوست انداختن; روزهایی که «کوچه بن بست» مرثیه همه ناکامی ها، همه نتوانستن ها و حسرت ها و پشت پرسه های غریبانه یک نسل سرخورده عامی شده بود. روزهای «شهر غم»، «خونه به دوش» و روزهای «جنگل»... که شکستن یک بغض نفسگیر کهنه بود. ]وقت ساختنش پول پیانو نداشتی، با آکاردئونت زدی یادت هست؟[ روزهای اعتراض، روزهای ملودی های خاکستری، روزهایی که ترانه ها «بغض» تو و «سکوت» ما را نت به نت نفس می کشیدند. روزهای استودیو کاسپین و روزهای دست به دست شدن صفحه های ۴۶ دور... روزهایی که همدوش و همنفس با محمد اوشال و سپس واوروژان بزرگ داشتی حافظه موسیقیایی نسلی را می ساختی که عشق را در گذرگاه های شب زده می جست شروع تو آغاز این ترانه بود که از جرات و طنین متراکم بود و از شوق و درد هر لحظه داشت متبلور می شد... روزهایی که همه سهم ما، گلوی زخمی ما بود...

۱۲ آبان ۸۵- بیمارستان ایران مهر- طبقه چهارم- پشت آن پنجره، روی آن تخت... با خودم زمزمه می کردم: «درارو وا می کنم پنجره ها رو می شکنم مژده دیدنتو تو کوچه ها»... اما روح بزرگوار تو انگار به لحظه معراج رسیده بود. نشناختی مرا، زرد و خزان زده، تکیده و تن خسته، تخت ۱۵۷۱ نام بیمار: بابک بیات، سرم به دستت بود. توان و طاقت حرف زدن نداشتی. از جسم آب شده ات چیزی در قاب مردمک لرزان نگاه، نمانده بود. بگو گلدان بیاورند. چرا خاموش مانده ای آقای ترانه های فصل مذاب از خود گذشتن با کوله بار دشنه و درد، به فتح فاجعه رفتن، «پیش از آن که در اشک غرقه شوم» چیزی بگو... «بغض ما نمی تونه این سکوتو بشکنه... مردم از دست سکوت، یکی فریاد بزنه»... «رفیق قله های پاک و مغرور» بمان که فانوس رفاقت روشن بماند. بمان تا طپش قلب ترانه ها در سکوت سربی این شهر بی آشنا و بی آسمان بشکند. باز «ای ساقه عطوفت»، «ای مرگ غمگین»، بگذار این همسفر تنهایی های ما با رفتنش، «افول خاکستری ستاره دل بستن ما» نباشد. بگذار... تولد مبارک آقای بیات. این اولین سال میلا د توست از پس آن زایش دوباره و دیگر بار... ببین! ایرج جنتی آمده تا تبریک بگوید «ابی در به در» و «علی کنکوری» هم منتظرند. عالیجناب «واروژان» پشت در مانده... دوباره انگشت هایت را روی کلا ویه های آن پیانوی ماماگونی رنگ بکش. بگذار دنیای آکوردها و سرولا سیون ها، همگریه این غربت همیشه بماند، بگذار آن سازهای آکوستیک، از مدار کهکشانی حنجره های طوفان زده، همه شکوه به خاک افتادن، همه میراث تبار ویرانی، همه نجابت بی پناه ماندن را دوباره فریاد بزنند. تولدت مبارک آقای آوازها و آهنگ های بی فراموشی، ای که «نام عزیز تو، فریاد باغ بود». آقای بابک بیات...

نویسنده : فرزاد زادمحسن



همچنین مشاهده کنید