پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
کارگر یعنی دست های خودم
همین اول یک سؤال میپرسم، دوست دارم صادقانه جواب بدهید: «تا حالا شده به یک کارگر، پیامک بدین و روزش رو بهش تبریک بگین؟» شده؟ نه؟ نشده؟ به یک پرستار و معلم و پزشک چطور؟ ...بله به این قشرها حتما تا حالا روزشان را تبریک گفتهاید، ولی کارگرهای بیچاره حتی در تبریک گفتنهای ما هم جایی ندارند، سهم آنها از عواطف ما فقط نامگذاری یک روز به نام کارگر در تقویم ملی است، روزی که خود آنها هم از وجودش خبر ندارند. دو روز مانده بود به روز کارگر رفتم سر یکی از گذرهای معروف شهر مشهد و با چندتا از این کارگرهای جوان گفتوگو کردم. از هرکدام میپرسیدم: «میدونید دو روز دیگه، ۱۱ اردیبهشت چه روزیه؟» اظهار بیاطلاعی میکردند، یکیشان البته گفت: «فکر کنم روز معلمه»... خدای من! ماجرا از این قرار است، حتی کارگرهای ما هم نمیدانند که روزشان چه روزی است، وقتی قصه به این شکل است، دیگر توقع نباید داشته باشیم که آنها از حق و حقوق خودشان آگاهی چندانی داشته باشند.
خب حالا پیامک تبریک به کنار، «شما تا حالا چقدر به معنی کارگر فکر کردید؟ وقتی اسم کارگر میآید وسط، اولین تصویری که به ذهنتان میآید چیست؟» این سؤال را با ۶ نفر از جوانهای شهر در میان گذاشتم.
مکانهای انتخابی: گلشهر (یک دختر و پسر)/ نخریسی (دو تا پسر) / هاشمیه (یک دختر و پسر)
فکر نکنید موضوع خیلی ساده است و شما به راحتی میتوانید به این سؤالات جواب بدهید، نه، خیلی هم پیچیده است، اگر یک نفر توی خیابان سر راه شما سبز بشود و یک واکمن جلو دهنتان بگیرد و بپرسد: «شما تا حالا چقدر به معنی کارگر فکر کردین؟ وقتی اسم کارگر مییاد وسط، اولین تصویری که مییاد توی ذهنتون چه تصویریه؟» مطمئن باشید، گیج میشوید... کارگر؟... تصویر؟... نه تا حالا فکر نکردم... به همین دلیل خیلی سخت بود که ۶ نفر بتوانند به راحتی به سؤالات من جواب بدهند.
● کارگر یعنی «دستهای بابام»
رسول، جوان قد بلندی است که همینجا هم به دنیا آمده، همینجا یعنی منطقه گلشهر، پدرش باغبان است، زمین کشاورزی دارد و با وجود سن زیاد همچنان به این کار مشغول است، رسول را توی بازار شلوغه پیدا میکنم، دست فروشی میکند. میپرسم:
- دست فروشی که کارگری محسوب نمیشه، میشه؟
- اینکه بهش میگن شغل کاذب، کارگری یعنی کارکردن با جسم.
- پس تو داری چکار میکنی؟
- من دارم فقط داد میزنم، کارگر میخوای بیا بابام رو ببین که از ۴ صبح میره سر زمین. دستاش رو ببین تا ببینی چی میگم
به اعتقاد رسول، کارگری با خستگی جسم همراهه، با زحمتکشی و کار کردن برای دیگران.
او البته یک عقیده خطرناک هم دارد: «بعضیها به دنیا آمدن که همیشه کارگر باشن و برای دیگران زحمت بکشن، هر کاریش هم بکنی تغییر نمیکنه.»
رسول ولی این خیلی بده: «چی بگم؟ همینه دیگه، ما جد اندر جد همینجور روی زمینهای دیگران کار کردیم، منم باید یا برم سر گذر یا توی یک کارخونه کار کنم.»
- درس چی؟
- دیپلم گرفتم و باید برای کنکور بخونم.
با رسول کلی حرف زدم و متقاعدش کردم که امکانش هست که این جوان زحمتکش مشهدی آینده خودش را طوری بسازد که خودش میل دارد، اگرچه او میگفت که نان کارگری را به هیچ زرق و برق حرامی نمیفروشد.
«بیل زدن» کلمهای است که رسول با آمدن اسم کارگر به ذهنش میرسد.
توی همان بازارشلوغه گلشهر، به سراغ یک دخترجوان هم رفتم، آمده بود خرید، اسمش مبینا بود، دوست داشتم خیلی با هم حرف بزنیم ولی حقیقتش خیلی زود گریهاش گرفت. میگفت توی محلهشان همه کارگر هستن: «داییم چاهکن بود، ۳ سال پیش توی همین مشهد، چاه لمبید بالای سرش و مرد، زن و بچهاش بیچاره شدن»
- بیمه نبود؟
- نه، نامردا بیمهاش نکرده بودن، حالا زنش کلفتی میکنه، بچههاش هم شاگردی دم مغازهها رو.
مبینا معتقده که کارگری چهره زشتش رو به خانواده او نشان داده؛ بیپولی، مرگ، خستگی و اعتیاد، اینها چیزهایی است که او از آنها متنفر است.
پدرت چه کاره است؟
- هر دفعه یک کار میکنه، رفتگری، کار ساختمونی، دست فروشی و حتی میوه فروشی، آخه معتاد هم هست.
این دختر جوان اولین تصویر از یک کارگر را در ذهنش به خستگی ربط میدهد و روایتی از همسایههایشان تعریف میکند که عصرها خسته و غمگین به خانه برمیگردند. برای او روز کارگر یعنی تأمین زندگی کارگر. گفتوگوی ما خیلی طول نمیکشد، چون او وقتی به یاد دائیاش میافتد، بغض میکند و ساکت میشود.
«بیمه» کلمهای است که مبینا با آمدن اسم کارگر به ذهنش میرسد.
این دختر جوان اولین تصویر از یک کارگر را در ذهنش به خستگی ربط میدهد و روایتی از همسایههایشان تعریف میکند که عصرها خسته و غمگین به خانه برمیگردند. برای او روز کارگر یعنی تأمین زندگی کارگر. گفتوگوی ما خیلی طول نمیکشد، چون او وقتی به یاد دائیاش میافتد، بغض میکند و ساکت میشود
● کارگر یعنی، معصومه خانم
از توی مغازه بزرگ خواروبار فروشی بیرون که میآید، به سراغش میروم، سمیه اهل همین بولوار هاشمیه است، ۵سالی است که از بولوار دانشجو به اینجا آمدهاند. خودش میگوید همیشه توی خانهشان کارگر داشتهاند و این قشر زحمتکش برایش مفهومی از صبر و بردباری را داشتهاند.
- بیشتر توضیح بده
- همین دیگه، من درکشون میکنم، هیچوقت با کارگرها بد حرف نمیزنم.
- کارگر یعنی چه؟
- اوکی، اما برای من کارگری یعنی زحمتهای معصومه خانم کارگر همسایهمون که با زحمت همه سختیها را تحمل میکند و ۴ تا دخترش رو مثل دسته گل بزرگ میکنه.
سمیه البته خودش دوست ندارد هیچ وقت یک کارگر بشود، چون معتقد است که هم خیلی سخت است و هم خیلی به کارگر جماعت در جامعه ما ظلم میشود، نه بیمه دارند، نه حقوق خوب میگیرند و نه خیلی شخصیتشان مورد احترام قرار میگیرد و اگر اتفاقی هم بیفتد به راحتی اخراج میشوند.
«خدمت» کلمهای است که سمیه با آمدن اسم کارگر به ذهنش میرسد.
با محمدسینا هم نزدیک چاپخانه دانشگاه فردوسی روبهرو میشوم، او پرشور و سریع صحبت میکند، دانشجوی لیسانس جامعهشناسی هم هست. برای او کارگر، مفهومی از قانون است، قانونی که حقش خورده میشود. اولین چیزی هم که میگوید این است: «شما ببینید هرجا هر اتفاقی بیفتد اول از همه ضربهاش را به کارگرها میزنن. کارخونهها تعطیل میشه، کارگرها بیکار میشن، قیمتها بره بالا همین کارگرها گرسنه میمونن، بعد همینها میبینید که به دام بزهکاری میافتن.»
او که به قول خودش در حال انجام پژوهشی در همین زمینه است، از کارگرانی حرف میزند که به دلیل بیکاری یا اخراج از کارخانه، حالا تبدیل به سارقان یا بزهکارانی شدهاند که فقط جامعه آماری جرم را بالا بردهاند، بدون اینکه از راه جرمشان به چیزی رسیده باشند.
- اما هرکس که بیکار شد نباید که سراغ خلاف برود!
- بله، من هم نگفتم هرکس، گفتم بعضیها، چون یک رابطه عمیق بین بیکاری و بزهکاری است.
- جفتشون آخرشون «کاری» دارن...
- شوخی جالبی بود ولی حقیقتش اینه که جامعه کارگری ما خیلی آسیبپذیره و اونا مجبورن به راحتی تن به هر استثماری بدن که بیکار نشن.
«اخراج»، کلمهای است که محمدسینا با آمدن اسم کارگر به ذهنش میرسد.
شما ببینید هرجا هر اتفاقی بیفتد اول از همه ضربهاش را به کارگرها میزنن. کارخونهها تعطیل میشه، کارگرها بیکار میشن، قیمتها بره بالا همین کارگرها گرسنه میمونن، بعد همینها میبینید که به دام بزهکاری میافتن
● کارگر یعنی، دستهای سیاه خودم
دهان به دهان شدن با جوانی که معتقد است خودش یک کارگر است، سر چهارراه نخریسی، برای خودش صفایی دارد. یوسف که لباسهای کار هم تنش است، به قول خودش توی یکی از گاراژهای خیابان گاراژدارها کار میکند، ۲۰ ساله است و تا سیکل بیشتر درس نخوانده.
- چرا؟
- چرا چی؟
- چرا درس نخوندی؟
- میخوندم که چی میشد؟ داداشم که خونده چی شده؟
- تو که نخوندی چی شده؟
- لااقل دستم که توی جیب خودم است.
- مگه همش همینه
- آره که همینه، پس چیه؟
- آقای خودت هستی؟
- نه، کارگر مردمم.
- خب این یعنی چی؟
- کاره دیگه، یه روزم من میشم آقای بقیه.
- کو تا اون وقت؟
- خدا بزرگه، کار میکنم و آدم حسابی میشم.
یوسف، روحیه خوبی دارد، تعمیرکار ماشینهای سنگین است، کارگری برای او معنایی از مظلومیت دارد، از ظلمهایی که خودش دیده به کارگرها شده.
- به خودت چی؟
- من جلوش میایستم، نمیذارم کسی حقم رو بخوره.
- اگه مجبور بودی چی؟
- خفه میشم.
ترس از بیکاری دهان همه را میبندد اما یوسف ترجیح میدهد بیکار شود تا تحقیر بشود. این البته مقتضای سن و سالش است، به گفته خودش هر وقت زن گرفت شاید از این حرفها نزند. او دستهای سیاهش را جلوی صورتم میگیرد و میگوید کارگر یعنی این، یعنی دستهای سیاه و زخمی.
«ترس» کلمهای است که یوسف با آمدن اسم کارگر به ذهنش میرسد.
بعد از یوسف، به سراغ یکی از مغازههای بزرگ خیابان نخریسی میروم و با یکی از افراد حاضر در آنجا، چیزهایی درباره کارگر میپرسم. او میگوید: «کارگر برای من یعنی همین بنده خداهای دور پل حافظ که از صبح تا شب منتظرن که یکی بیاد ببرشون سرکار ولی باز هم خبری نمیشه»
از نظر هاشم، وقتی کسی کارخوب ندارد هم از لحاظ جسمی آب میرود و هم از لحاظ روحی.
- چرا اینو میگی؟
- چون دیدم دیگه، طرف مجبوره از صبح تا شب پای کوره واسته، برای شندرغاز، به خدا! خب اینکه از جسمش که داغون میشه، بعد وقتی بهش پول میدن به هیچ چیز زندگیش نمیرسه، شرمنده زن و بچهاش میشه، اینم از لحاظ روحی.
هاشم نه میداند روز کارگر چه روزی است و نه تا به حال کارگری کرده است ولی نگاه جالبی به قضیه دارد: «شما ببینین اصلا اینا مهم نیست، مهم اینه که یک کارگر توی جامعه بتونه کار کنه و در ازای کاری که کرد پول واقعیش رو بگیره، مگه ائمهمون نگفته پول کارگر رو تا عرقش خشک نشده بدین؟ من از شما میپرسم آیا توی جامعه ما اینجوریه؟»
- فکر نکنم
- نیست خواهر من، اگه بود به خدا برکت فراوونتر میشد.
- تو خودت به کارگر احترام میذاری؟
- من که خیلی با کارگرها ارتباطی ندارم، ولی یکبار یکی رو آوردم که توی حیاط خونه رو درست کنه، به خدا یک عزت از سرش برداشتم یکی از پاش. چون کارگری در ذات خودش عزت داره.»
«عزت» کلمهای است که هاشم با آمدن اسم کارگر به ذهنش میرسد.
دارم گزارشم را تمام میکنم. خب شما چطور؟ شما که تا به حال به یک کارگر روزش را تبریک نگفتهاید، شما چطور، آیا از این به بعد آنها را میبینید؟ فردا صبح که از خانه بیرون میروید، همان اول صبح یکیشان را دیدید، حداقل یک خسته نباشید بگویید... اینجوری: روزت مبارک، اگرچه سختی میکشی!
نویسنده: مریم توکلی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست