پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

چند نکته پیرامون اهمیت آینده شناسی و دورنگری


چند نکته پیرامون اهمیت آینده شناسی و دورنگری

با مطرح شدن ایده ایران ۱۴۰۰, مباحث مربوط به دورنگری و آینده شناسی که برای مدتی قابل توجه از فضای ذهنی سیاستگزاران کنار گذاشته شده بود, مجددا در دستور کار قرار گرفته است

با مطرح شدن ایده ایران ۱۴۰۰، مباحث مربوط به دورنگری و آینده شناسی که برای مدتی قابل توجه از فضای ذهنی سیاستگزاران کنار گذاشته شده بود، مجددا در دستور کار قرار گرفته است. این شرایط فرصت مغتنمی است که این مساله با همه ابعاد بیشماری که دارد، بتدریج‏به بحث گذاشته شود تا از نتیجه ها و ثمره های آن بتوان بنحو مطلوبی در فرایند توسعه کشور استفاده نمود.

بدون شک در فرایند این مباحث‏خواهیم توانست ریشه‏ها و بنیانهای معرفتی و تجربی غفلتها، روزمرگی‏ها و بی‏برنامگی‏هایی را که طی چند ساله اخیر البته به نام «برنامه‏» داشته‏ایم شناسایی کنیم و انشاءالله از بروز و ظهور مجدد آن جلوگیری نماییم.

۱) پیشینه تاریخی آینده شناسی

به نظر می‏رسد که بشر از اولین روزهایی که زندگی اجتماعی خویش را آغاز کرده نسبت‏به آینده خود بیمناک و حساس بوده است، اگر ملاک تحولات مربوط به دانش آینده شناسی را روشهای مورد استفاده اندیشمندان برای شناخت آینده بدانیم، روش تخیلی - فلسفی برای مدتهای طولانی روش برتر بوده است، در چارچوب این روش، دانشمندان و متفکران برجسته با استفاده انحصاری از قدرت تخیلی خویش، بیمها و امیدهای جامعه انسانی را مرور کرده و بر اساس ذهنیات خود، وضعیت ایده‏آل و آرمانی خود را به شکل مدینه فاضله ترسیم می‏نمودند. کارهایی مثل «جمهور» افلاطون، دنیای شجاع نو اثر الدوس هاکسلی و ناکجا آباد توماس مور در ردیف این تلاشها به حساب می‏آید. (۱)

این روش هنوز هم مرسوم است و نظریه پردازانی مانند شوماخر، جرج اورول و دیگران را می‏توان در تاریخ معاصر در زمره تعقیب کنندگان روش مزبور به حساب آورد.

روش دیگری که برای شناخت آینده از سابقه‏ای نسبتا طولانی برخوردار است عبارت از ایجاد پیوند میان معرفتهای تاریخی و فلسفی است که در آن پژوهشگر با تکیه بر دانسته‏های قبلی خود و با اتکا به نگرش خاص فلسفی خویش به تاریخ، آینده را پیش بینی می‏کند. آثار ابن خلدون، مارکس، اشپینگلر، ارنولد توین بی و دیگران نمونه‏هایی از این نحوه آینده شناسی است.

اما به نظر می‏رسد که در این زمینه، دروان رنسانس را می‏بایست‏یک نقطه عطف مهم به شمار آورد، زیرا در این دوره یک تجدید نظر بنیادی در زمینه نحوه نگرش به علوم پدید آمد و محور «شناخت‏» برای شناخت در آن جای خود را به محور شناخت‏برای دستکاری داد و به طرز بی‏سابقه‏ای احساس ضرورت نسبت‏به استدلال و تاثیر گذاری در سرنوشت‏خویش موضوعیت پیدا کرد. (۲) بنابراین مواجهه عالمانه و آگاهانه با آینده و ساختن آینده به شکل مطلوب در دستور کار قرار گرفت. اما نوئل کانت معتقد بود که تاریخ تجربه نشده هم قابل پیش بینی است، به شرط اینکه آینده شناس و پیشگویی که از حوادث آینده خبر می‏دهد، خود بتواند آن حوادث را بیافریند (درست مثل آن بورس بازی که با پیش بینی ترقی سریع قیمت‏ها در بورس، اقدام به خرید مقدار زیادی سهام کرده، خود نیز سهمی در افزایش قیمت‏سهام دارد). (۳) بنابراین «پیش بینی‏» یکی از محورهای اصلی و بنیادی هر پژوهش علمی تجربی در دوران جدید است وفیلسوفان علم و روش شناسان تا امروز نیز همچنان ارزش علمی هر پژوهشی را با ضابطه و محک میزان قدرت و هنر پیش بینی درست تحولات آینده در قلمرو موضوع مورد پژوهش می‏سنجند.

تاریخ تا این دوران همچنان مبنای اصلی شناخت آینده است و معرفت تاریخ راه‏گشای ما به آینده قلمداد می‏گردد. به تعبیری که هنوز هم در زبان فارسی رایج است، گذشته، چراغی فرا راه آینده است. با اینکه در روش‏های علمی پیش بینی همچنان تقویم تاریخ و روندهای پیشین منزلت دارند، تفاوت عمده میان روش علمی جدید برای پیش بینی تحولات با دو روش پیش گفته در این است که ارزش علمی و میزان توانایی پیش بینیها در این روش قابل آزمون می‏باشند و اغلب به صورت کمی هم بیان می‏شوند، در حالی که در دو روش قبلی امکان آزمون پیش بینیها وجود ندارد هر چند که بسیاری از پیش بینی‏هایی که در چارچوب روشهای قبلی صورت گرفته عملا محقق شده است.

برتراند دو ژوونل در کتاب «هنر پیش بینی‏» به تعدادی از این پیش بینیها که سالها قبل از وقوع حادثه‏ای صورت پذیرفته و بعدا محقق شده، اشاره کرده است که شاید از جمله مهمترین آنها کار جاناتان سویفت و سترک ناپلئون سوم است. سویفت در سال ۱۷۳۴ پیشرفت صنعت و ازدیاد تولید محصولات صنعتی را بدرستی پیش بینی کرد. سترک نیز در سال ۱۸۳۹ روسیه و آمریکا را دو ابر قدرت آینده جهان دانست و از آنها به عنوان دو غول که هر یک در یک انتهای جهان قرار گرفته (یکی در حاشیه دنیای قدیم و دیگری در حاشیه دنیای جدید) نام برد. البته می‏توان این فهرست را گسترش داد. شاید پیش بینی حکیمانه اشپینگلر درباره ادغام روسیه بلشویکی در نظام سرمایه‏داری جهانی که در اولین سالهای بعد از انقلاب اکتبر صورت گرفت‏یکی از بدیع‏ترین آنها باشد به طوری که هنوز هم ارزشهای کتاب Decline of the west را با طراوت و زنده نگهداشته است که این مطلب محتوای این کتاب ارزشمند را برای ما و غرب عبرت آموز و آموختنی می‏سازد.

اما تکیه بر «تاریخ‏» و روند آن که تا امروز در قالب مدلهای ادامه روند یا روش فرافکنی که محور پژوهشهای علمی بخصوص علوم انسانی از جمله اقتصاد است، بتدریج‏برخی نارسایی‏ها را ظاهر ساخت و عمدتا در موارد مکرر نشان داد که در قرن بیستم هر قدر جلوتر می‏رویم، در عین حال که اتکاء به تاریخ و معرفت تاریخی، همچنان به عنوان شرط لازم برای هر پیش بینی و آینده نگری موضوعیت دارد اما دیگر شرط کافی نیست. تا قبل از رسیدن به این مرحله و نیمه اول قرن بیستم، یکی از برجسته‏ترین کوششهای فکری برای شناخت آینده بر اساس دستور مستقیم فرانکلین روزولت رئیس جمهور وقت امریکا صورت پذیرفت. در دهه ۱۹۳۰ میلادی وی از تشکیلات خود خواست تا درباره تکنولوژیهای آینده مطالعه‏ای گسترده انجام دهد. انتشار نتایج این پژوهش تاثیر زیادی بر جای گذاشت و همه را مجذوب خود ساخت، اما با وجود این، مطالعه مزبور نتوانسته بود در قلمرو پژوهشی خویش، پیدایش تلویزیون، اختراع لاستیک، هواپیمای جت، پیوند اعضا و اشعه لیزر را پیش بینی کند. (۴) در قلمرو علم اقتصاد نیز پیش بینیهای مبتنی بر مدل‏های ادامه روند بتدریج نارساییهایی را ظاهر ساخته که عمدتا ناشی از ضعفهای متدلوژیک موجود در این دانش و فرضهای مبتنی بر نگرشهای جهان شناختی و معرفت‏شناختی آن می‏باشد. (۵) این مساله در همه عرصه‏های علوم آنچنان حساسیتی برپا ساخت که تا امروز نیز در محافل آکادمیک و سیاستگزاری در درجه اول اهمیت قرار دارد و فریاد «هرمان کان‏» رئیس مؤسسه پیش بینی و آینده‏نگری هارسن، در این زمینه، درست مانند بحث امانوئل کانت، راهی نو برای شناخت آینده را طلب کرد. (۶)

۲) آینده شناسی در نیمه دوم قرن بیستم

مساله آینده شناسی در قالب و شکل جدید آن مثل هر مساله‏ای دیگر خاستگاه تاریخی مشخصی دارد. سؤال این است که چه شد که در بخشهایی از دنیا احساس ضرورت نسبت‏به شناخت آینده، مستقل از روشهای پیشین پدید آمد؟ گفتیم که شناخت آینده در افقهای کوتاه و بلند مدت از زمان تولد پژوهشهای علمی موضوعیت داشته است و اساسا یکی از فلسفه‏های هر پژوهش علمی پیش بینی آینده است، ولی آنچه پیش‏بینیهای مرسوم را از آنچه با نام آینده شناسی مطرح است جدا می‏کند، این است که مدلهای سنتی پیش بینی عمدتا مدلهای ادامه روند هستند به این ترتیب که روندهای پیشین را مد نظر قرار داده و چشم اندازهای آینده را از آن استخراج یا استنتاج می‏کنند.

تا اوایل قرن ۲۰ این مساله مشکل چندانی ایجاد نمی‏کرد زیرا شتاب تحولات در عرصه‏های مختلف به اندازه‏ای زیاد نبود که قدرت تطابق به موقع با این تحولات را از انسان سلب کند. مطالعات نشان می‏دهد که تا اوایل قرن ۱۹ طول عمر متوسط تکنولوژی ۱۰۰ الی ۱۱۰ سال بوده و این افق گسترده زمینه و فرصت کافی برای تطابق با تحولات آینده را ایجاد می‏کرده است. به همین دلیل آثار این تحولات بر زندگی خیلی پر شتاب نبوده است. تا اواسط قرن بیستم به این طرف که روند تحول علوم همچنان شتاب گرفت طول عمر متوسط تکنولوژی به ۳۰-۲۵ سال رسید، اما از سال ۱۹۵۰ به بعد آهنگ تحولات شتاب بی‏سابقه‏ای پیدا کرد. به طوری که طول عمر متوسط هر تکنولوژی در سال ۱۹۸۰ به حدود سه سال رسید. (۷) البته این رقم میانگینی از مجموعه تحولات فنی تازه است و بدین معنی هم می‏تواند باشد که در برخی عرصه‏ها، سرعت دگرگونی‏های تکنولوژیک به ماه و هفته هم رسیده است و به این ترتیب است که از ابتدای دهه ۱۹۹۰ به بعد در کشورهای صنعتی اختراعات تا حدود زیادی جنبه تصادفی خود را از دست داده و جنبه سفارشی پیدا کرده است. (۸) این حکایت در نقطه‏ای بی‏سابقه‏ای از تواناییهای بشر در طول تاریخ قرار گرفته به طوری که هر لحظه در معرض مساله‏ای بی‏سابقه و به طور کلی روندی پر شتاب از تحولات قرار گرفته که این تحولات روی زندگی فردی و اجتماعی اثر دارند و موجب می‏شوند قدرت انطباق ما با مسایل، اهمیت چشم گیری یافته و به مساله تعیین کننده‏ای تبدیل شود.

مطالعات انجام شده نشان می‏دهد از آغاز دهه ۱۹۷۰ میلادی تاکنون که موضوع بارانهای اسیدی مطرح شده، کشورهای صنعتی برای جبران خسارتهای آن به طور متوسط ۳ درصد تولید ناخالص ملی خود را هزینه می‏کنند. در دید اول رقم ۳ درصد ناچیز به نظر می‏رسد ولی با توجه به اینکه برای مثال آمار سال ۱۹۹۵ آمریکا تولید ناخالص ملی این کشور را حدود ۷۰۰۰ میلیارد دلار نشان می‏دهد که ۳ درصد این رقم، برابر با ۲۱۰ میلیارد دلار می‏باشد برای جبران خسارت هزینه بسیار بالایی است.

این مساله بخوبی مشخص می‏کند که مواجهه با تحولات پیش بینی نشده در سطح کلان در دنیا چقدر هزینه‏های گزافی دارد. خود این که چرا ما در برابر این مسایل اعلام آمادگی نمی‏کنیم، بحث مجزایی است که نیاز به دقت کافی دارد. (۹) ولی بطور کلی این مساله به احساس نیاز نسبت‏به شناخت آینده اشاره دارد. به عبارت دیگر می‏بایست‏به این نکته دقت کرد که یکی از خاستگاههای ایجاد ایده احساس نیاز به آینده شناسی، وقوع پدیده‏هایی بود که در جهان صنعتی رخ داد و آمادگی قبلی برای مقابله با آن بوجود نیامده بود. نکته بعدی ظهور پدیده‏های بی‏سابقه‏ای بود که در گذشته‏های دور سابقه‏ای از آنها وجود نداشت تا روندهایش مبنای پیش بینی آینده باشد مثل پدیده بیوتکنولوژی، (BioTechnology) که هر روزه نقش مهمتری در عرصه‏های گوناگون زندگی اقتصادی - اجتماعی ایفا می‏کند. از نظر تولید اقتصادی در سال ۱۹۷۰ تولید این رشته در حد صفر بود ولی بعد از رشد سریع این رشته امروزه تمام پیش بینیها به نحوی با این علم سر و کار پیدا می‏کند. بطوری که از بالنده‏ترین رشته‏ها از جنبه‏های فنی و اقتصادی در قرن بیست و یکم ارزیابی شده است. مساله در این مورد از موارد قبل دشوارتر نیز شده است زیرا در موارد قبل روندی وجود داشته ولی بی اهمیت‏شمرده می‏شده است ولی در این قبیل موارد مراجعه به تاریخ و مطالعه روندهای پیشین کارآمدی خود را بکلی از دست می‏دهد.

یک وجه دیگر از مساله نگاه جدید به آینده شناسی که برخی نظریه پردازان توسعه از آن به عنوان هم و غمهای استراتژیک نام می‏برند باز هم به همین روند پر شتاب علوم و تکنولوژی بازگشت دارد و بدین معنی است که چشم اندازهای تکنولوژی بر روی امنیت ملی اثر تعیین کننده می‏گذارد. مثلا با مطالعاتی که آینده شناسان در مورد فیوژن (انرژی گداخت هسته‏ای) انجام داده‏اند معلوم شده است که اگر کشوری به این منبع جدید دست‏یابد در هر ثانیه می‏تواند منابع انرژی را به اندازه کل انرژی مصرفی تاریخ بشر آزاد کند. بنابراین روشن است که هر کشوری زودتر به این توانایی دست‏یابد، قادر خواهد بود کل مناسبات موجود را دگرگون ساخته، اراده خود را اعمال نماید. هم و غمهای استراتژیک فقط در عرصه انرژی نیست‏بلکه در همه عرصه‏های علوم و تکنولوژی موضوعیت دارد. مثلا در زمانی که گورباچف در شوروی سابق حاکمیت داشت کمیسیون سه جانبه تیمی حدود ۲۰۰۰ نفر را مامور کردند که بررسی کنند ادعاهای گورباچف تا چه اندازه اعتبار دارد. از طرف آمریکا سرپرستی هیات با هنری کیسینجر و از طرف اروپا ژیسکاردستن و از طرف ژاپن نیز ناکازونه تیمهای تحقیقاتی را رهبری می‏کردند. در این گزارش در زمینه مسایل شوروی سابق از ابعاد سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیکی، نظامی و استراتیژیکی بحث‏هایی شد که در جای خود قابل بررسی است اما به طور مشخص در زمینه انفورماتیک تصریح کرده بود که غرب بایستی در زمینه تکنولوژی انفورماتیک با آرامش کامل حیات خود را ادامه دهد و استدلال آنان بر این نکته مبتنی بود که برآوردهای این کارشناسان نشان می‏داد که در این زمینه غرب حداقل شش سال از شوروی جلوتر است. سؤال این است که این شش سال فاصله تکنولوژیک چیست که حاشیه اطمینان کافی برای امنیت ملی برای کل اردوگاه غرب ایجاد می‏کند؟

مطالعات بعدی نشان داد که کامیپوترهای نسل پنجم که از سال ۱۹۹۷ به بعد به بازار می‏آیند قدرت و توانایی ماشینهای محاسب را در زمینه‏های مختلف چیزی حدود ۱۰۰۰ برابر افزایش می‏دهند برای مثال، پیشرفته‏ترین کامپیوترهای نسل چهارم در هر ثانیه حدود ۱۰۰ میلیون محاسبه ریاضی انجام می‏دهند، در حالی که بر اساس پیش بینیهای انجام شده قدرت محاسباتی کامپیوترهای نسل بعدی پس از ۱۹۹۷ به بعد در هر ثانیه ۱۰۰ میلیارد محاسبه ریاضی خواهد بود برای این که این تحول را بیشتر درک کنیم، کافی است فرض کنیم که در یک کشور، ریاضی دانانی وجود دارند که می‏توانند در هر ثانیه یک عملیات ریاضی انجام دهند، برای انجام کاری که این کامپیوترهای جدید انجام می‏دهند لازم خواهد بود که ۲۰۰ ریاضی دان با سطح توانایی فوق ۵۰ سال بطور مداوم عملیات محاسباتی خود را تداوم بخشند. (۱۰) ملاحظه می‏شود که این میزان توانایی چقدر نیروی انسانی را آزاد می‏کند و مسایل جنبی آن چه میزان است؟ بنابراین کشوری که زودتر به این توانایی دست‏یابد تا چه حد می‏تواند نسبت‏به رقبا پیش بیفتد و به این ترتیب ابعاد گوناگون امنیت ملی آنها را تحت تاثیر قرار دهد.

منزلت آینده شناسی به علت ابعاد گوناگون اهمیت آن در غرب به اندازه‏ای شده است که امروز یکی از کانونهای جلب آرای مردم معرفی مؤسسات آینده شناسی است که حاضر به همکاری با احزاب مربوط هستند.

برای آینده شناسی در قالب جدید آن سه وظیفه مهم در نظر گرفته شده است:

۱) ایجاد قدرت و توانایی و آمادگیهای کافی جهت مواجهه عالمانه با روندهای آینده برای به حداقل رساندن خسارت‏های ناشی از غافلگیری در برابر حوادث غیر مترقبه.

۲) فراهم ساختن امکان مواجهه عالمانه و ارادی با آینده به طوری که انسان بتواند آینده خود را آن طوری که مطلوب می‏داند بسازد.

۳) با نگاه به آینده امکان تصحیح مسیرهای موجود ایجاد شود.

در حال حاضر مجموعه دستاوردهای بشر در عرصه علوم و تکنولوژی در هر ۵ تا ۷ سال دو برابر می‏شود یعنی مسیرهای چند هزار ساله قبلی در شرایط فعلی چند ساله طی می‏شود. به اعتبار این تحولات، تلقی ما از زمان، دگرگون می‏شود و به اعتبار این واقعیت می‏توان گفت که فرصتهایی که الان از دست می‏دهیم مثل قرون گذشته و حتی دهه‏های گذشته نیست‏بلکه ابعاد آن نجومی است . از همین جا لزوم برنامه‏ریزی و اقدامات آگاهانه برای کشورهای جهان سوم اهمیتش آشکار می‏شود.

در زمینه تصحیح روندهای موجود برای پیش‏گیری از آینده نامطلوب کارکرد سوم آینده شناسی مطرح می‏شود و ما دیگر خود را در برابر سرنوشتهای محتوم و اجتناب ناپذیر نمی‏بینیم. یعنی می‏توانیم علاج واقعه را قبل از وقوع انجام دهیم.

«دکتر شریعتی‏» تعبیری دارد در جزوه به سر عقل آمدن سرمایه‏داری به این مضمون «که خدمتی که مارکس به سرمایه‏داری کرد هیچیک از شیفتگان سرمایه داری نکرد.» زیرا مارکس یک سلسله پیش بینی ارائه کرد و نشان داد که اگر روندهای موجود سرمایه‏داری ادامه یابد با مرگ محتوم روبرو می‏شود این هشدار به موقع استراتژیستهای سرمایه داری را تکان داد و آن را جدی گرفتند و روندهای بحرانی را تصحیح کرده و مسیر تاریخ را به گونه‏ای تغییر دادند که خود مارکسیسم در تاریخ مدفون شد اما سرمایه داری حرکت‏خود را ادامه داد.

براساس این کارکردها و حساسیتی که نسبت‏به روندهای آینده پیش آمد چند فعالیت صورت گرفت.

الف) زیر نظر گرفتن همه پدیده‏هایی که در آینده مؤثر هستند.

ب) تلاش برای یک نوع مرتبه بندی از این چشم‏اندازها.

مثلا وقتی بحران محیط زیست اتفاق افتاد واکنش کشورهای صنعتی در مرحله اول عبارت از «انتخاب استراتژی انتقال بحران‏» بود. در دهه ۷۰ میلادی برخی تسهیلات جهت انتقال تکنولوژی صورت گرفت و این انتقال تکنولوژی شامل صنایعی مثل فولاد، سیمان، آلومینیوم، کاغذ و ... شد که همگی آلوده کننده محیط زیست‏بودند.

ولی در دهه ۹۰ میلادی هنگامی که معلوم شد بحران محیط زیست مساله‏ای جهانی شده است، بحث جایگزینی «حق مداخله‏» با حق حاکمیت را مطرح کردند پیشنهاد تشکیل شورای امنیت محیط زیست‏سازمان ملل به موازات شورای امنیت موجود که فعالیت نظامی هم خواهد داشت در این راستاست. (۱۱)

مسایل جهانی مسایلی هستند که هیچ قدرتی بتنهایی قادر به حل کردن آن نیست. مثل سوراخ شدن لایه اوزون. کارهایی مثل انتقال بحران محیط زیست‏به جهان سوم امروزه به اثر بومرنگ تشبیه، (Boomrang Effect) می‏شود. در اجلاس ریو در برزیل ایده اولیه ارتش فراملی سبز ارائه شد که این ارتش می‏تواند هر اقدامی را که مخرب محیط زیست‏باشد در هر جای جهان تعطیل کند.

مهمترین عنصر این مجموعه، روندهای مربوط به علوم و تکنولوژی است البته بجز علوم و تکنولوژی روندهایی نظیر محیط زیست، گسترش شهرنشینی، اهمیت‏یافتن آب، روندهای هشتگانه جهانی شدن و حاکمیت زدایی، روندهای مربوط به مواد غذایی، روندهای منطقه گرایی مهمترین روندهای آینده ارزیابی می‏شوند. اگر ما از دیدگاه خود بخواهیم به روندهای مزبور نگاه کنیم ممکن است در برخی از آنها با کشورهای صنعتی مشترک باشیم ولی برخی روندها هست که برای آنها مهم نیست در حالی که برای ما حیاتی است. مطالعات کشوهای توسعه نیافته در این رابطه نشان می‏دهد که سه روند عمده در عرصه اقتصاد جهان در حال شکل گیری سریع است که در تدوین استراتژی جهان سوم نقش مهمی دارد این سه روند عبارتند از:

۱) حداقل شدن نیاز به انرژیهای فسیلی;

۲) حداقل شدن نیاز به مواد اولیه;

۳) حداقل شدن نیاز به نیروی کار غیر ماهر.

این سه روند، سه کانون اصلی و محوری درآمدهای ارزی برای کشورهای توسعه نیافته است. پس تمرکز روی هر کدام که البته برای ما به یک اندازه اهمیت ندارند می‏تواند کانون بحث مهمی شود. با استفاده از این قبیل داده‏ها در کنار مطالعات گذشته و حال می‏توان استرتژیهای زمانبندی شده را طراحی کرد.

در هر مطالعه آینده شناختی این دو نوع بررسی در دستور کار قرار می‏گیرد:

۱) حوادثی که در آینده اتفاق می‏افتد و اهمیت پیدا می‏کند.

۲) حوادثی که در آینده باید اتفاق بیفتد و مسایلی که باید اهمیت پیدا کند.

این وجه دوم الگوی آن پدیده اعمال قدرت برای خلق آینده است.

ما در جهان سوم همیشه به دنبال ساده‏ترین مسیرها هستیم و آن هم ترجمه کارهای دیگران است نه تولید اندیشه بر محور اصول و منافع خودی. در حالی که هر ترجمه‏ای که از هر مطالعه آینده شناختی انجام می‏شود لزوما به درد ما نمی‏خورد، زیرا ممکن است آگاهانه ما را در خدمت تحقق اهداف مربوط به آنچه که «باید» اتفاق بیفتد آن هم در مسیر منافع کشورهای صنعتی قرار دهد.

به هر حال فرصت‏برای ماهست که از موضع منافع ملی پدیده‏ها و روندها را زیر ذره‏بین بگذاریم و در چارچوب مصالح ملی مساله را بررسی کنیم. نکته مهمی که بایستی با تاکید مورد توجه قرار گیرد این است که مطالعات آینده شناختی در طول مطالعات گذشته و حال نیست‏بلکه در عرض آنها و در جهت تکمیل هر دو است.

در زمینه کاربرد مطالعات آینده شناختی در کشورهای در حال توسعه دو محدودیت اساسی وجود دارد که موجب می‏شود این مطالعات نافرجام بماند.

این دو جنبه برحول دو محور کلی توضیح داده می‏شود که عبارتند از:

۱) پدیده ناامنی

۲) پدیده وابستگی

هر کدام از این پدیده ها به صورت چند وجهی سیستمهای یک نظام اجتماعی را تحت تاثیر قرار می‏دهند.

این دو هر چند که برای ما مسایلی مزمن و تاریخی هستند در عین حال هر دو رونددار هستند و همواره ما در معرض رویارویی با جلوه‏ها و جنبه‏های جدیدی از این دو پدیده هستیم. از بین این دو اولی اهمیت‏بیشتری برای ما دارد. دلیل آن این است که ما در چارچوبهای رسمی نظام آموزشی مطلقا نسبت‏به آن حساس نمی‏شویم و در نتیجه چه در سطح محافل آکادمیک و چه در سطح محافل سیاستگزاری نسبت‏به آن دو حساسیت‏خاصی ملاحظه نمی‏شود لذا به دنبال بر طرف کردن مصادیق آنها در عرصه‏هایی که پیشرفت و توسعه جامعه را تحت تاثیر قرار می‏دهند نمی‏رویم به همین جهت‏به پدیده‏های مزمن اجتماعی تبدیل می‏شود که در چارچوب ناامنی اصل بر حفظ بضاعت‏های موجود است نه پیشرفت و بر هم‏افزایی و توسعه. بنابراین مادام که با این مساله و مصادیق آن برخوردی عالمانه و بنیادی صورت نپذیرد نخواهیم توانست‏به پیشرفت معنی‏دار و انباشت توسعه‏ای سرمایه‏های فیزیکی و انسانی دست‏یابیم به طور مشخص در حال حاضر سیستم کارشناسی ما در رشته اقتصاد، اصلا نسبت‏به ناامنی با مضمون بومی آن حساس نیست و نتیجتا برخورد عملی ما و سیاستهایمان با آن کاملا حالت انفعالی دارد.

مثلا ما در آستانه قرن ۲۱ با اینکه در بین کشورهای در حال توسعه جزء با تجربه‏ترین و با سابقه‏ترین کشورها در برنامه ریزی توسعه هستیم اماهنوز از ابتدایی‏ترین آسیبهای طبیعی به خصوص در بخش کشاورزی در امان نیستیم. جالب اینجاست که در هیچ یک از برنامه‏های توسعه ما برای ریشه کنی این آسیب پذیری مهم و پر خسارت چاره‏ای اندیشیده نشده است.

حوادث طبیعی یک وجه پدیده ناامنی است. امسال در سمینار تحقیقات پولی و بانکی گزارشی ارائه شد که در آن آمده بود در سال گذشته ۲۵۰ بخشنامه ارزی از سوی بانک مرکزی صادر شده است. این نشان دهنده این است که تقریبا به ازای هر یک روز کاری یک سیاست جدید اعلام شده. این مساله به خوبی نشان می‏دهد که فضای سیاستهای اقتصادی چگونه و تا چه حد از این طریق ناامن می‏شود و در این چارچوب فعالیتهای توسعه‏ای بطور گسترده صورت نخواهد گرفت در کشور ما به اعتبار ایمن سازی سرمایه‏ها در برابر پدیده ناامنی به آن گروه از فعالیت‏های اقتصادی توجه می‏شود که سه خصلت عمده داشته باشد:

۱) پربازده

۲) زودبازده

۳) کم خطر.

عمدتا این ویژگی‏ها به بهترین وجه همه را به سمت فعالیت‏های سوداگری و دلالی می‏کشاند و عملا توسعه نیافتگی را به جای توسعه و پیشرفت‏باز تولید می‏کند.

خلاصه اینکه مطالعات آینده شناختی به اعتبار ناامنی در کشورهای در حال توسعه به یک کالای لوکس تبدیل می‏شود این مساله دلیل دیگری هم دارد و آن پدیده وابستگی است. وابستگی برای مدتهای طولانی صرفا یک رابطه مکانیکی بین دو کشور در نظر گرفته می‏شد در حالی که امروزه این پدیده به صورت یک پدیده پویا و چند وجهی در آمده است. هر وابستگی در قلمرو ملی خود منشا وابستگی‏های جدیدی می‏شود. وابستگی نیز خود باعث ناامن کردن نظام اقتصادی کشور است. اگر ما از دیدگاه تاریخی به این مساله بنگریم می‏بینیم که کشورهای در حال توسعه نسبت‏به پدیده وابستگی حساسیت کافی نشان نمی‏دهند. یک علت این بی‏تفاوتی نسبی، روند دائمی و رو به رشد پیچیده شدن و نامرئی‏تر شدن این پدیده است.

به اعتبار این دو پدیده مساله آینده شناسی برای کشورهای در حال توسعه جنبه پارادوکسیکال پیدا می‏کند. یعنی وقتی خاستگاه آینده شناسی را بررسی می‏کنیم عموما متعلق به توسعه نیافته‏هاست. سؤال این است که برای یک کشور توسعه نیافته که آگاهیهایش در مورد خودش نزدیک به صفر است; آیا شناخت آینده جنبه یک کالای لوکس ندارد؟

وجه دیگر مساله این است که به اعتبار ساختار وابسته کشورهای در حال توسعه شناخت روندهای آینده جنبه اضطراری پیدا می‏کند زیرا ساختار وابسته ما را در برابر تحولاتی که در جهان صنعتی رخ می‏دهد آسیب پذیر می‏کند. به عنوان نمونه ادامه حیات ما در تمام عرصه‏ها هنوز منوط به استمرار درآمدهای ارزی حاصل از صدور نفت است و کمترین تغییر در عرضه و تقاضای نفت زندگی ما را دچار نوسان می‏کند.

مساله بسیار حیاتی و مهم دیگری که برای ما وجود دارد مجموعه تحولات ناظر بر پدیده جهانی شدن است که با عنوان فرعی روندهای حاکمیت زدایی مطرح می‏شود. روندهای حاکمیت زدایی به اعتبار موضوعیت‏یافتن مسایلی که گستره جهانی پیدا کرده‏اند به شکل پرشتابی در حال شکل گیری است و ما فرصت زیادی نداریم که پایه‏های حاکمیت ملی خود را تحکیم کنیم و آسیب پذیریهای خود را از روندهای جهانی شدن، حداقل کنیم. این مساله به اندازه‏ای اهمیت دارد که می‏بایست مستقلا و یک بیک موارد آن را مورد بررسی قرار داد.

در روندهای حاکمیت زدایی یکی از عناصری که در برخی متون به آن اشاره شده، برنامه تعدیل ساختاری است که برای ما علاوه بر اهمیت اقتصادی - اجتماعی، از لحاظ ایدئولوژیک نیز نقش بسیار تعیین کننده‏ای دارد، ولی با کمال تاسف تاکنون به آن نپرداخته‏ایم. واقعا جای تعجب است‏برای کشوری که حساسیتها و ادعاها و انگیزه های عظیم فرهنگی دارد و در عین حال برنامه تعدیل را نیز به اجرا در می‏آورد.بحران محیط زیست و ایده توسعه پایدار یکی دیگر از اینگونه مسایل است.

از سال ۱۹۷۰ به بعد استراتژی کشورهای صنعتی ایجاد یک اکوسیستم صنعتی جدیدی است که با الهام از اکوسیستم طبیعی ایجاد شده است. به طوری که اکوسیستم مذکور بدون نیاز به عناصر بیرونی به حیات خود ادامه می‏دهد. دو شوک عمده نفتی و بارانهای اسیدی ریشه این مساله می‏باشند. در این راستا پیش بینی می‏شود محور اصلی تولید به جای مواد اولیه خام، بازیافت ضایعات نظام تولید صنعتی باشد.

گرایش به حداقل رساندن نیاز به انرژیهای فسیلی و گرایش به حداقل رساندن مواد اولیه استخراجی در دستور کار کشوهای پیشرفته قرار گرفته است و با نزدیک شدن هر چه بیشتر اینها به اهدافشان وضعیت ما بیشتر دستخوش تغییر می‏شود. از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۴ طی ۱۲ سال در چارچوب این سمت گیریها کشورهای عضو، (OECD) توانسته‏اند نیاز به مواد خام و انرژی را در هر واحد تولید ناخالص ملی خود به طور متوسط ۲۰ درصد کاهش دهند.

در سال ۱۹۸۴ کشورهایی نظیر آلمان، سوئد و ژاپن به مرز ۴۰ درصد صرفه‏جویی در مصرف مواد و انرژی رسیدند. مسلما آنچه در ۱۹۸۴ برای این سه کشور رخ داد امروزه برای سایرین نیز قابل دسترسی خواهد بود.

در حالی که بر اساس مطالعات موجود در سال ۱۹۵۰ تولید یک کیلووات ساعت الکتریسته از طریق انرژی خورشیدی ۱۰۰۰ دلار هزینه در بر داشت، در سال ۱۹۸۰ هزینه تولید همین مقدار برق از انرژی خورشیدی به ۵ دلار کاهش یافت. آمارهای سال ۱۹۸۹ حاکیست که تولید برق با انرژی خورشیدی بین ۱۱ تا ۱۲ سنت رسیده است‏به عبارت دیگر مستقل از ملاحظات زیست محیطی حتی از نظر اقتصادی نیز این منبع جدید قادر به رقابت‏با سنت می‏باشد. (۱۲)

یکی دیگر از پدیده‏ها پدیده بیوتکنولوژی است. امروزه اغلب واحدهای مهم پتروشیمی به کشورهای تولید کننده نفت منتقل شده‏اند. در حالی که با استفاده از تواناییهای این علم توانایی گیاهان را در برابر آفات بالا برده‏اند و نیاز به سموم دفع آفات بسیار کاهش یافته است. پیش بینی می‏شود به زودی حجم تجارت جهانی محصولات بیوتکنولوژکی از مرز ۲۰۰ میلیارد دلار فراتر رود. در عین حال با کمال تاسف ما هنوز با ذهنیت ایستا عمدتا سرمایه گذاریهای خود را در زمینه واحدهای با اندازه بزرگ روی پتروشیمی متمرکز کرده‏ایم. در این مورد مثال خوب سیستم برق رسانی ماست که آسیب پذیری آن کاملا در طول جنگ تحمیلی مشخص شد حدود ۳۰ درصد برق کشور ما فقط توسط یک نیروگاه به دست می‏آمد و وقتی مورد بمباران قرار گرفت کشور دچار افت فعالیتهای تولیدی شد. این در حالی است که کشور ما در زمینه انرژیهای خورشیدی و دیگر انرژی‏های تجدید شونده تواناییهای زیادی دارد. که توجه به آنها علاوه بر ملاحظات اقتصادی و زیست محیطی از لحاظ استراتژیکی نیز اهمیت چسمگیری دارد و می‏تواند ضریب اطمینان در امنیت ملی ما را فوق‏العاده افزایش دهد.

روند شهرنشینی در کشور ما پرشتاب است. در ساختار توسعه نیافته، گسترش شهر نشینی به معنی گسترش تصاعدی مصرف، بدون رشد تولید است. یعنی در این ساخت گسترش شهر نشینی با گسترش وابستگی رابطه تنگاتنگ دارد. به موازات کاهش قیمت نفت در سالهای آینده قیمت مواد غذایی همواره روندی افزایشی خواهد داشت و بایستی در مورد مواد غذایی فکر جدی بکنیم. امروزه، جهان در آستانه یک تحول مهم اکولوژیک قرار دارد. بسیاری از نقاط صادر کننده غلات به سمت وضعیت‏خشک و نیمه خشک می‏رود. پس مساله غذا یکی از نگرانیهای عمده است. پیش بینیها نشان می‏دهد که در اوایل قرن ۲۱ بیشترین محرکهای جنگی بر محور آب و دسترسی به منابع آن می‏چرخد.

در آینده هر ملاحظه‏ای که در نظر بگیریم پرداختن به مسایل زیست محیطی و کشاورزی، بویژه مواد غذایی نقش مهمی پیدا می‏کند. این مساله به هیچ وجه به معنای توجه به کشاورزی در قالب و ساخت معیشتی موجود نیست‏بلکه می‏بایست هر چه سریعتر کشاورزی خود را صنعتی کنیم. ممکن است ملاحظات اقتصادی محض به ویژه بر اساس الگوی نئوکلاسیکی ما را از واقع بینی دور کند بنابراین لازم است‏به بحث‏های عالمانه در این زمینه دامن زده شود.

تجربه ژاپن نشان می‏دهد در عین حال که برنجهای تولیدی ژاپن جز کم کیفیت‏ترین برنجهای دنیا است و قیمت آن در بازارهای جهانی هفت‏برابر بیشتر است. سیاست دولت آن کشور تاکید بر تولید ومصرف برنج داخلی است. جای سؤال است که ژاپنیها که در مورد ملاحظات مالی خیلی سخت‏گیر هستند آیا تصادفی است که حاضر می‏شوند تولید برنج را تداوم دهند ولی به سمت واردات آن نروند؟ خود ما در این زمینه به لحاظ تاریخی تجربیات تلخی داریم که می‏بایست از آنهانیز مدد بگیریم.

می‏دانیم که مؤسسه، (Word Watch) که در ارتباط با مسایل محیط زیست‏بررسی می‏کند پیش بینی کرده است‏که در صورت ادامه روندهای موجود در بخش کشاورزی در آینده‏ای نه چندان دور واردات محصولات کشاورزی ایران سه برابر افزایش خواهد یافت.

۳) جمع بندی

این مسایل و مسایل بیشمار دیگری را که سرنوشت ما را در آینده رقم می‏زنند نباید دست کم گرفت. در یک جامعه فرهیخته و فرهنگی به جای واهمه از مواجهه با «واقعیت‏ها» هر چند تلخ و ناگوار باشند باید از پوسیدگیها و انحرافات ناشی از غفلت ها و حساسیت زدایی‏ها بترسیم. بستن باب گفت و شنود به بهانه اینکه «دل مردم خالی می‏شود» به هیچ وجه با مصالح ملی ما در شرایط کنونی تناسبی ندارد. یک جامعه رشید و بالغ از مشاهده عالمانه واقعیت‏های تلخ، به تلاش و جدیت‏بیشتر تحریک می‏شود و آنها را تغییر داده، آهنگ حرکت‏به سمت وضعیت مطلوب را شتاب می‏بخشد. شاید هیچ ظلمی در آستانه قرن بیست و یکم، بالاتر از ظلم حساسیت زدایی و ترویج غفلت زدگی برای یک جامعه نباشد لازمه بسیج همه نیروهای فکری جامعه، ایجاد فرصت‏هایی است که عالمان و اندیشمندان درباره حساسیت‏ها و نگرانیهای خود آزادانه به بحث‏بپردازند این شرایط علاوه بر جامعه برای خود اندیشمندان نیز مفید است و منجر به اصلاح و تصحیح و تکمیل دیدگاه‏هایشان می‏شود در حالی که در شرایط غیر آن، خطر عجب و خود بزرگ بینی و دیگران را بت کردن بیشتر ارکان جامعه را خواهد لرزاند. نکته مهم دیگری که باید مورد توجه قرار دهیم این است که اندیشه مبتنی بر نگرش کوتاه مدت، ذاتا خصلت‏بحران آفرینی دارد. برنامه تعدیل ساختاری هم بر اساس مطالعاتی که در باره خاستگاه تاریخی آن صورت گرفته هم بر اساس ویژگیهای مربوط به چارچوب نظری آن و هم بر اساس شواهد تجربی موجود، برنامه‏ای است ماهیتا برای کوتاه مدت و لذا تن دادن به آن ناگزیر به روزمرگی، آزمون و خطاهای پایان ناپذیر و پرهزینه می‏انجامد بنابراین یکی از بنیادی‏ترین و اولین اقدامات برای جامعه‏ای که می‏خواهد افق ۱۴۰۰ هجری شمسی را مورد توجه قرار دهد توقف کامل این برنامه است. امیدوارم خداوند توفیق آن را دهد که در فرصت دیگری بحثی در باره این برنامه داشته باشیم. اما در همین حد به این نکته قابل تامل اشاره می‏کنیم که آیا تصادفی است که مسؤولان ما زمانی به فکر سال ۱۴۰۰ افتادند که ناگزیرند بخشهای قابل توجهی از برنامه تعدیل ساختاری را متوقف کنند؟

پل والری

فرشاد مؤمنی

پی‏نوشت‏ها:

۱) تهرانیان، مجید، «نقش رسانه‏ها در پشتیبانی توسعه ملی ایران‏»، ص ۴۹.

۲) توسلی، غلامعباس، «ده مقاله در جامعه شناسی دینی و فلسفه تاریخ‏»، ص ۱۲۶.

۳) فیروز آبادی، علی، «درآمدی بر آینده شناسی‏»، ص ۲۲.

۴) آذرنگ، عبدالحسین (مترجم و ویراستار)، «نخستین انقلاب جهانی‏»، صص ۱۴-۱۳.

۵) ر.ک: کتاب ارزشمند «ضد اقتصاد» اثر ژاک آتالی، ترجمه دکتر دانا.

۶) ر.ک: کتاب «۲۰۰ سال آینده‏» انتشارات امیر کبیر.

۷) هیونگ ساپ چوی، «توسعه تکنولوژی در کشورهای در حال توسعه‏»، ص ۱۷۵.

۸) نخستین انقلاب جهانی، منبع پیشین، ص ۲۶۹.

۹) می‏دانیم که پژوهشهای علمی در قلمرو علوم تجربی یکی از بنیادی ترین مسایلی که فیلسوفان علم و روش شناسان از آن با عنوان تحویلگرایی، (Reduction) یاد کرده‏اند

هنگامی که پژوهشگر ابعاد موضوع مورد پژوهش را شناسایی کرد، اقدام به مرتبه‏بندی عوامل مؤثر بر رفتارهای پدیده مورد بررسی می‏نماید و به طور کلی عوامل مؤثر را به دو گروه عمده تقسیم می‏نماید که عبارت از «عوامل تعیین کننده‏»، ( Determinant Factor) و عوامل کم اهمیت می‏باشند و به این ترتیب آگاهانه عوامل دسته دوم را از مدل خود خارج می‏سازد.

از آنجایی که بنیاد این گونه پژوهشها، در قالب مدلهای ایستا و در بهترین حالت مدلهای ایستای مقایسه‏ای صورت می‏پذیرد و در آنها فرض ثبات سیستم مناسبات تابعی یا برخی از پارامترها محور مهم و تعیین کننده‏ای است، پویایی‏های مربوط به روابط تابعی و جابجایی‏هایی که در مرتبه‏بندی عوامل تاثیر گذار اتفاق می‏افتد، از دید پژوهشگر پنهان خواهد ماند. به این ترتیب، شرایطی که در بهترین حالت در زمان x می‏توانسته واقعیات را توضیح دهد جای خود را به شرایط جدیدی در عمل داده است و در آن بسیاری از متغیرهای کم اهمیت قبلی نقش تعیین کننده و یا حتی ابر تعیین کننده پیدا کرده‏اند در حالی که در چارچوب الگوهای مسلط پژوهشی، این عوامل همچنان غیر مهم تلقی شده و نسبت‏به روندهای آنها کمتر اطلاعی جمع آوری شده است. تداوم این غفلت، نهایتا به یک نقطه عطف بحرانی منجر می‏گردد که بدلیل فقدان پیش بینی عالمانه و آگاهی کافی برای رویارویی مناسب با آن به بروز خسارت‏های سنگین و گاه غیر قابل جبران منجر می‏گردد.

پدیده‏هایی چون مرگ دسته جمعی آبزیان در رودخانه‏های مسیر فاضلاب‏های صنعتی یا ظهور باران‏های اسیدی در این چار چوب قابل توضیح هستند.

در قلمرو ادبیات سنتی علم اقتصاد، شرایط زیست محیطی همواره مطلوب و مفروض و لذا غیر مهم ارزیابی می‏شده‏اند و لذا روندهای آن مورد توجه قرار نمی‏گرفته است. این تحول اکنون در غرب همه بنیادهای هستی شناختی، معرفت‏شناختی و روش شناختی علم اقتصاد را زیر سؤال برده است اما با کمال تاسف نظام آموزشی ما در ین رشته همچنان از موازین قبلی تبعیت می‏کند.

۱۰) مارسو فلدان، «قرن بیست و یکم‏»، ص ۵۱.

۱۱) نخستین انقلاب جهانی، ص ۱۸۹.

۱۲) Scientific American, Special Issue, Sept. ۱۹۸۷