سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
چند نکته پیرامون اهمیت آینده شناسی و دورنگری
با مطرح شدن ایده ایران ۱۴۰۰، مباحث مربوط به دورنگری و آینده شناسی که برای مدتی قابل توجه از فضای ذهنی سیاستگزاران کنار گذاشته شده بود، مجددا در دستور کار قرار گرفته است. این شرایط فرصت مغتنمی است که این مساله با همه ابعاد بیشماری که دارد، بتدریجبه بحث گذاشته شود تا از نتیجه ها و ثمره های آن بتوان بنحو مطلوبی در فرایند توسعه کشور استفاده نمود.
بدون شک در فرایند این مباحثخواهیم توانست ریشهها و بنیانهای معرفتی و تجربی غفلتها، روزمرگیها و بیبرنامگیهایی را که طی چند ساله اخیر البته به نام «برنامه» داشتهایم شناسایی کنیم و انشاءالله از بروز و ظهور مجدد آن جلوگیری نماییم.
۱) پیشینه تاریخی آینده شناسی
به نظر میرسد که بشر از اولین روزهایی که زندگی اجتماعی خویش را آغاز کرده نسبتبه آینده خود بیمناک و حساس بوده است، اگر ملاک تحولات مربوط به دانش آینده شناسی را روشهای مورد استفاده اندیشمندان برای شناخت آینده بدانیم، روش تخیلی - فلسفی برای مدتهای طولانی روش برتر بوده است، در چارچوب این روش، دانشمندان و متفکران برجسته با استفاده انحصاری از قدرت تخیلی خویش، بیمها و امیدهای جامعه انسانی را مرور کرده و بر اساس ذهنیات خود، وضعیت ایدهآل و آرمانی خود را به شکل مدینه فاضله ترسیم مینمودند. کارهایی مثل «جمهور» افلاطون، دنیای شجاع نو اثر الدوس هاکسلی و ناکجا آباد توماس مور در ردیف این تلاشها به حساب میآید. (۱)
این روش هنوز هم مرسوم است و نظریه پردازانی مانند شوماخر، جرج اورول و دیگران را میتوان در تاریخ معاصر در زمره تعقیب کنندگان روش مزبور به حساب آورد.
روش دیگری که برای شناخت آینده از سابقهای نسبتا طولانی برخوردار است عبارت از ایجاد پیوند میان معرفتهای تاریخی و فلسفی است که در آن پژوهشگر با تکیه بر دانستههای قبلی خود و با اتکا به نگرش خاص فلسفی خویش به تاریخ، آینده را پیش بینی میکند. آثار ابن خلدون، مارکس، اشپینگلر، ارنولد توین بی و دیگران نمونههایی از این نحوه آینده شناسی است.
اما به نظر میرسد که در این زمینه، دروان رنسانس را میبایستیک نقطه عطف مهم به شمار آورد، زیرا در این دوره یک تجدید نظر بنیادی در زمینه نحوه نگرش به علوم پدید آمد و محور «شناخت» برای شناخت در آن جای خود را به محور شناختبرای دستکاری داد و به طرز بیسابقهای احساس ضرورت نسبتبه استدلال و تاثیر گذاری در سرنوشتخویش موضوعیت پیدا کرد. (۲) بنابراین مواجهه عالمانه و آگاهانه با آینده و ساختن آینده به شکل مطلوب در دستور کار قرار گرفت. اما نوئل کانت معتقد بود که تاریخ تجربه نشده هم قابل پیش بینی است، به شرط اینکه آینده شناس و پیشگویی که از حوادث آینده خبر میدهد، خود بتواند آن حوادث را بیافریند (درست مثل آن بورس بازی که با پیش بینی ترقی سریع قیمتها در بورس، اقدام به خرید مقدار زیادی سهام کرده، خود نیز سهمی در افزایش قیمتسهام دارد). (۳) بنابراین «پیش بینی» یکی از محورهای اصلی و بنیادی هر پژوهش علمی تجربی در دوران جدید است وفیلسوفان علم و روش شناسان تا امروز نیز همچنان ارزش علمی هر پژوهشی را با ضابطه و محک میزان قدرت و هنر پیش بینی درست تحولات آینده در قلمرو موضوع مورد پژوهش میسنجند.
تاریخ تا این دوران همچنان مبنای اصلی شناخت آینده است و معرفت تاریخ راهگشای ما به آینده قلمداد میگردد. به تعبیری که هنوز هم در زبان فارسی رایج است، گذشته، چراغی فرا راه آینده است. با اینکه در روشهای علمی پیش بینی همچنان تقویم تاریخ و روندهای پیشین منزلت دارند، تفاوت عمده میان روش علمی جدید برای پیش بینی تحولات با دو روش پیش گفته در این است که ارزش علمی و میزان توانایی پیش بینیها در این روش قابل آزمون میباشند و اغلب به صورت کمی هم بیان میشوند، در حالی که در دو روش قبلی امکان آزمون پیش بینیها وجود ندارد هر چند که بسیاری از پیش بینیهایی که در چارچوب روشهای قبلی صورت گرفته عملا محقق شده است.
برتراند دو ژوونل در کتاب «هنر پیش بینی» به تعدادی از این پیش بینیها که سالها قبل از وقوع حادثهای صورت پذیرفته و بعدا محقق شده، اشاره کرده است که شاید از جمله مهمترین آنها کار جاناتان سویفت و سترک ناپلئون سوم است. سویفت در سال ۱۷۳۴ پیشرفت صنعت و ازدیاد تولید محصولات صنعتی را بدرستی پیش بینی کرد. سترک نیز در سال ۱۸۳۹ روسیه و آمریکا را دو ابر قدرت آینده جهان دانست و از آنها به عنوان دو غول که هر یک در یک انتهای جهان قرار گرفته (یکی در حاشیه دنیای قدیم و دیگری در حاشیه دنیای جدید) نام برد. البته میتوان این فهرست را گسترش داد. شاید پیش بینی حکیمانه اشپینگلر درباره ادغام روسیه بلشویکی در نظام سرمایهداری جهانی که در اولین سالهای بعد از انقلاب اکتبر صورت گرفتیکی از بدیعترین آنها باشد به طوری که هنوز هم ارزشهای کتاب Decline of the west را با طراوت و زنده نگهداشته است که این مطلب محتوای این کتاب ارزشمند را برای ما و غرب عبرت آموز و آموختنی میسازد.
اما تکیه بر «تاریخ» و روند آن که تا امروز در قالب مدلهای ادامه روند یا روش فرافکنی که محور پژوهشهای علمی بخصوص علوم انسانی از جمله اقتصاد است، بتدریجبرخی نارساییها را ظاهر ساخت و عمدتا در موارد مکرر نشان داد که در قرن بیستم هر قدر جلوتر میرویم، در عین حال که اتکاء به تاریخ و معرفت تاریخی، همچنان به عنوان شرط لازم برای هر پیش بینی و آینده نگری موضوعیت دارد اما دیگر شرط کافی نیست. تا قبل از رسیدن به این مرحله و نیمه اول قرن بیستم، یکی از برجستهترین کوششهای فکری برای شناخت آینده بر اساس دستور مستقیم فرانکلین روزولت رئیس جمهور وقت امریکا صورت پذیرفت. در دهه ۱۹۳۰ میلادی وی از تشکیلات خود خواست تا درباره تکنولوژیهای آینده مطالعهای گسترده انجام دهد. انتشار نتایج این پژوهش تاثیر زیادی بر جای گذاشت و همه را مجذوب خود ساخت، اما با وجود این، مطالعه مزبور نتوانسته بود در قلمرو پژوهشی خویش، پیدایش تلویزیون، اختراع لاستیک، هواپیمای جت، پیوند اعضا و اشعه لیزر را پیش بینی کند. (۴) در قلمرو علم اقتصاد نیز پیش بینیهای مبتنی بر مدلهای ادامه روند بتدریج نارساییهایی را ظاهر ساخته که عمدتا ناشی از ضعفهای متدلوژیک موجود در این دانش و فرضهای مبتنی بر نگرشهای جهان شناختی و معرفتشناختی آن میباشد. (۵) این مساله در همه عرصههای علوم آنچنان حساسیتی برپا ساخت که تا امروز نیز در محافل آکادمیک و سیاستگزاری در درجه اول اهمیت قرار دارد و فریاد «هرمان کان» رئیس مؤسسه پیش بینی و آیندهنگری هارسن، در این زمینه، درست مانند بحث امانوئل کانت، راهی نو برای شناخت آینده را طلب کرد. (۶)
۲) آینده شناسی در نیمه دوم قرن بیستم
مساله آینده شناسی در قالب و شکل جدید آن مثل هر مسالهای دیگر خاستگاه تاریخی مشخصی دارد. سؤال این است که چه شد که در بخشهایی از دنیا احساس ضرورت نسبتبه شناخت آینده، مستقل از روشهای پیشین پدید آمد؟ گفتیم که شناخت آینده در افقهای کوتاه و بلند مدت از زمان تولد پژوهشهای علمی موضوعیت داشته است و اساسا یکی از فلسفههای هر پژوهش علمی پیش بینی آینده است، ولی آنچه پیشبینیهای مرسوم را از آنچه با نام آینده شناسی مطرح است جدا میکند، این است که مدلهای سنتی پیش بینی عمدتا مدلهای ادامه روند هستند به این ترتیب که روندهای پیشین را مد نظر قرار داده و چشم اندازهای آینده را از آن استخراج یا استنتاج میکنند.
تا اوایل قرن ۲۰ این مساله مشکل چندانی ایجاد نمیکرد زیرا شتاب تحولات در عرصههای مختلف به اندازهای زیاد نبود که قدرت تطابق به موقع با این تحولات را از انسان سلب کند. مطالعات نشان میدهد که تا اوایل قرن ۱۹ طول عمر متوسط تکنولوژی ۱۰۰ الی ۱۱۰ سال بوده و این افق گسترده زمینه و فرصت کافی برای تطابق با تحولات آینده را ایجاد میکرده است. به همین دلیل آثار این تحولات بر زندگی خیلی پر شتاب نبوده است. تا اواسط قرن بیستم به این طرف که روند تحول علوم همچنان شتاب گرفت طول عمر متوسط تکنولوژی به ۳۰-۲۵ سال رسید، اما از سال ۱۹۵۰ به بعد آهنگ تحولات شتاب بیسابقهای پیدا کرد. به طوری که طول عمر متوسط هر تکنولوژی در سال ۱۹۸۰ به حدود سه سال رسید. (۷) البته این رقم میانگینی از مجموعه تحولات فنی تازه است و بدین معنی هم میتواند باشد که در برخی عرصهها، سرعت دگرگونیهای تکنولوژیک به ماه و هفته هم رسیده است و به این ترتیب است که از ابتدای دهه ۱۹۹۰ به بعد در کشورهای صنعتی اختراعات تا حدود زیادی جنبه تصادفی خود را از دست داده و جنبه سفارشی پیدا کرده است. (۸) این حکایت در نقطهای بیسابقهای از تواناییهای بشر در طول تاریخ قرار گرفته به طوری که هر لحظه در معرض مسالهای بیسابقه و به طور کلی روندی پر شتاب از تحولات قرار گرفته که این تحولات روی زندگی فردی و اجتماعی اثر دارند و موجب میشوند قدرت انطباق ما با مسایل، اهمیت چشم گیری یافته و به مساله تعیین کنندهای تبدیل شود.
مطالعات انجام شده نشان میدهد از آغاز دهه ۱۹۷۰ میلادی تاکنون که موضوع بارانهای اسیدی مطرح شده، کشورهای صنعتی برای جبران خسارتهای آن به طور متوسط ۳ درصد تولید ناخالص ملی خود را هزینه میکنند. در دید اول رقم ۳ درصد ناچیز به نظر میرسد ولی با توجه به اینکه برای مثال آمار سال ۱۹۹۵ آمریکا تولید ناخالص ملی این کشور را حدود ۷۰۰۰ میلیارد دلار نشان میدهد که ۳ درصد این رقم، برابر با ۲۱۰ میلیارد دلار میباشد برای جبران خسارت هزینه بسیار بالایی است.
این مساله بخوبی مشخص میکند که مواجهه با تحولات پیش بینی نشده در سطح کلان در دنیا چقدر هزینههای گزافی دارد. خود این که چرا ما در برابر این مسایل اعلام آمادگی نمیکنیم، بحث مجزایی است که نیاز به دقت کافی دارد. (۹) ولی بطور کلی این مساله به احساس نیاز نسبتبه شناخت آینده اشاره دارد. به عبارت دیگر میبایستبه این نکته دقت کرد که یکی از خاستگاههای ایجاد ایده احساس نیاز به آینده شناسی، وقوع پدیدههایی بود که در جهان صنعتی رخ داد و آمادگی قبلی برای مقابله با آن بوجود نیامده بود. نکته بعدی ظهور پدیدههای بیسابقهای بود که در گذشتههای دور سابقهای از آنها وجود نداشت تا روندهایش مبنای پیش بینی آینده باشد مثل پدیده بیوتکنولوژی، (BioTechnology) که هر روزه نقش مهمتری در عرصههای گوناگون زندگی اقتصادی - اجتماعی ایفا میکند. از نظر تولید اقتصادی در سال ۱۹۷۰ تولید این رشته در حد صفر بود ولی بعد از رشد سریع این رشته امروزه تمام پیش بینیها به نحوی با این علم سر و کار پیدا میکند. بطوری که از بالندهترین رشتهها از جنبههای فنی و اقتصادی در قرن بیست و یکم ارزیابی شده است. مساله در این مورد از موارد قبل دشوارتر نیز شده است زیرا در موارد قبل روندی وجود داشته ولی بی اهمیتشمرده میشده است ولی در این قبیل موارد مراجعه به تاریخ و مطالعه روندهای پیشین کارآمدی خود را بکلی از دست میدهد.
یک وجه دیگر از مساله نگاه جدید به آینده شناسی که برخی نظریه پردازان توسعه از آن به عنوان هم و غمهای استراتژیک نام میبرند باز هم به همین روند پر شتاب علوم و تکنولوژی بازگشت دارد و بدین معنی است که چشم اندازهای تکنولوژی بر روی امنیت ملی اثر تعیین کننده میگذارد. مثلا با مطالعاتی که آینده شناسان در مورد فیوژن (انرژی گداخت هستهای) انجام دادهاند معلوم شده است که اگر کشوری به این منبع جدید دستیابد در هر ثانیه میتواند منابع انرژی را به اندازه کل انرژی مصرفی تاریخ بشر آزاد کند. بنابراین روشن است که هر کشوری زودتر به این توانایی دستیابد، قادر خواهد بود کل مناسبات موجود را دگرگون ساخته، اراده خود را اعمال نماید. هم و غمهای استراتژیک فقط در عرصه انرژی نیستبلکه در همه عرصههای علوم و تکنولوژی موضوعیت دارد. مثلا در زمانی که گورباچف در شوروی سابق حاکمیت داشت کمیسیون سه جانبه تیمی حدود ۲۰۰۰ نفر را مامور کردند که بررسی کنند ادعاهای گورباچف تا چه اندازه اعتبار دارد. از طرف آمریکا سرپرستی هیات با هنری کیسینجر و از طرف اروپا ژیسکاردستن و از طرف ژاپن نیز ناکازونه تیمهای تحقیقاتی را رهبری میکردند. در این گزارش در زمینه مسایل شوروی سابق از ابعاد سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیکی، نظامی و استراتیژیکی بحثهایی شد که در جای خود قابل بررسی است اما به طور مشخص در زمینه انفورماتیک تصریح کرده بود که غرب بایستی در زمینه تکنولوژی انفورماتیک با آرامش کامل حیات خود را ادامه دهد و استدلال آنان بر این نکته مبتنی بود که برآوردهای این کارشناسان نشان میداد که در این زمینه غرب حداقل شش سال از شوروی جلوتر است. سؤال این است که این شش سال فاصله تکنولوژیک چیست که حاشیه اطمینان کافی برای امنیت ملی برای کل اردوگاه غرب ایجاد میکند؟
مطالعات بعدی نشان داد که کامیپوترهای نسل پنجم که از سال ۱۹۹۷ به بعد به بازار میآیند قدرت و توانایی ماشینهای محاسب را در زمینههای مختلف چیزی حدود ۱۰۰۰ برابر افزایش میدهند برای مثال، پیشرفتهترین کامپیوترهای نسل چهارم در هر ثانیه حدود ۱۰۰ میلیون محاسبه ریاضی انجام میدهند، در حالی که بر اساس پیش بینیهای انجام شده قدرت محاسباتی کامپیوترهای نسل بعدی پس از ۱۹۹۷ به بعد در هر ثانیه ۱۰۰ میلیارد محاسبه ریاضی خواهد بود برای این که این تحول را بیشتر درک کنیم، کافی است فرض کنیم که در یک کشور، ریاضی دانانی وجود دارند که میتوانند در هر ثانیه یک عملیات ریاضی انجام دهند، برای انجام کاری که این کامپیوترهای جدید انجام میدهند لازم خواهد بود که ۲۰۰ ریاضی دان با سطح توانایی فوق ۵۰ سال بطور مداوم عملیات محاسباتی خود را تداوم بخشند. (۱۰) ملاحظه میشود که این میزان توانایی چقدر نیروی انسانی را آزاد میکند و مسایل جنبی آن چه میزان است؟ بنابراین کشوری که زودتر به این توانایی دستیابد تا چه حد میتواند نسبتبه رقبا پیش بیفتد و به این ترتیب ابعاد گوناگون امنیت ملی آنها را تحت تاثیر قرار دهد.
منزلت آینده شناسی به علت ابعاد گوناگون اهمیت آن در غرب به اندازهای شده است که امروز یکی از کانونهای جلب آرای مردم معرفی مؤسسات آینده شناسی است که حاضر به همکاری با احزاب مربوط هستند.
برای آینده شناسی در قالب جدید آن سه وظیفه مهم در نظر گرفته شده است:
۱) ایجاد قدرت و توانایی و آمادگیهای کافی جهت مواجهه عالمانه با روندهای آینده برای به حداقل رساندن خسارتهای ناشی از غافلگیری در برابر حوادث غیر مترقبه.
۲) فراهم ساختن امکان مواجهه عالمانه و ارادی با آینده به طوری که انسان بتواند آینده خود را آن طوری که مطلوب میداند بسازد.
۳) با نگاه به آینده امکان تصحیح مسیرهای موجود ایجاد شود.
در حال حاضر مجموعه دستاوردهای بشر در عرصه علوم و تکنولوژی در هر ۵ تا ۷ سال دو برابر میشود یعنی مسیرهای چند هزار ساله قبلی در شرایط فعلی چند ساله طی میشود. به اعتبار این تحولات، تلقی ما از زمان، دگرگون میشود و به اعتبار این واقعیت میتوان گفت که فرصتهایی که الان از دست میدهیم مثل قرون گذشته و حتی دهههای گذشته نیستبلکه ابعاد آن نجومی است . از همین جا لزوم برنامهریزی و اقدامات آگاهانه برای کشورهای جهان سوم اهمیتش آشکار میشود.
در زمینه تصحیح روندهای موجود برای پیشگیری از آینده نامطلوب کارکرد سوم آینده شناسی مطرح میشود و ما دیگر خود را در برابر سرنوشتهای محتوم و اجتناب ناپذیر نمیبینیم. یعنی میتوانیم علاج واقعه را قبل از وقوع انجام دهیم.
«دکتر شریعتی» تعبیری دارد در جزوه به سر عقل آمدن سرمایهداری به این مضمون «که خدمتی که مارکس به سرمایهداری کرد هیچیک از شیفتگان سرمایه داری نکرد.» زیرا مارکس یک سلسله پیش بینی ارائه کرد و نشان داد که اگر روندهای موجود سرمایهداری ادامه یابد با مرگ محتوم روبرو میشود این هشدار به موقع استراتژیستهای سرمایه داری را تکان داد و آن را جدی گرفتند و روندهای بحرانی را تصحیح کرده و مسیر تاریخ را به گونهای تغییر دادند که خود مارکسیسم در تاریخ مدفون شد اما سرمایه داری حرکتخود را ادامه داد.
براساس این کارکردها و حساسیتی که نسبتبه روندهای آینده پیش آمد چند فعالیت صورت گرفت.
الف) زیر نظر گرفتن همه پدیدههایی که در آینده مؤثر هستند.
ب) تلاش برای یک نوع مرتبه بندی از این چشماندازها.
مثلا وقتی بحران محیط زیست اتفاق افتاد واکنش کشورهای صنعتی در مرحله اول عبارت از «انتخاب استراتژی انتقال بحران» بود. در دهه ۷۰ میلادی برخی تسهیلات جهت انتقال تکنولوژی صورت گرفت و این انتقال تکنولوژی شامل صنایعی مثل فولاد، سیمان، آلومینیوم، کاغذ و ... شد که همگی آلوده کننده محیط زیستبودند.
ولی در دهه ۹۰ میلادی هنگامی که معلوم شد بحران محیط زیست مسالهای جهانی شده است، بحث جایگزینی «حق مداخله» با حق حاکمیت را مطرح کردند پیشنهاد تشکیل شورای امنیت محیط زیستسازمان ملل به موازات شورای امنیت موجود که فعالیت نظامی هم خواهد داشت در این راستاست. (۱۱)
مسایل جهانی مسایلی هستند که هیچ قدرتی بتنهایی قادر به حل کردن آن نیست. مثل سوراخ شدن لایه اوزون. کارهایی مثل انتقال بحران محیط زیستبه جهان سوم امروزه به اثر بومرنگ تشبیه، (Boomrang Effect) میشود. در اجلاس ریو در برزیل ایده اولیه ارتش فراملی سبز ارائه شد که این ارتش میتواند هر اقدامی را که مخرب محیط زیستباشد در هر جای جهان تعطیل کند.
مهمترین عنصر این مجموعه، روندهای مربوط به علوم و تکنولوژی است البته بجز علوم و تکنولوژی روندهایی نظیر محیط زیست، گسترش شهرنشینی، اهمیتیافتن آب، روندهای هشتگانه جهانی شدن و حاکمیت زدایی، روندهای مربوط به مواد غذایی، روندهای منطقه گرایی مهمترین روندهای آینده ارزیابی میشوند. اگر ما از دیدگاه خود بخواهیم به روندهای مزبور نگاه کنیم ممکن است در برخی از آنها با کشورهای صنعتی مشترک باشیم ولی برخی روندها هست که برای آنها مهم نیست در حالی که برای ما حیاتی است. مطالعات کشوهای توسعه نیافته در این رابطه نشان میدهد که سه روند عمده در عرصه اقتصاد جهان در حال شکل گیری سریع است که در تدوین استراتژی جهان سوم نقش مهمی دارد این سه روند عبارتند از:
۱) حداقل شدن نیاز به انرژیهای فسیلی;
۲) حداقل شدن نیاز به مواد اولیه;
۳) حداقل شدن نیاز به نیروی کار غیر ماهر.
این سه روند، سه کانون اصلی و محوری درآمدهای ارزی برای کشورهای توسعه نیافته است. پس تمرکز روی هر کدام که البته برای ما به یک اندازه اهمیت ندارند میتواند کانون بحث مهمی شود. با استفاده از این قبیل دادهها در کنار مطالعات گذشته و حال میتوان استرتژیهای زمانبندی شده را طراحی کرد.
در هر مطالعه آینده شناختی این دو نوع بررسی در دستور کار قرار میگیرد:
۱) حوادثی که در آینده اتفاق میافتد و اهمیت پیدا میکند.
۲) حوادثی که در آینده باید اتفاق بیفتد و مسایلی که باید اهمیت پیدا کند.
این وجه دوم الگوی آن پدیده اعمال قدرت برای خلق آینده است.
ما در جهان سوم همیشه به دنبال سادهترین مسیرها هستیم و آن هم ترجمه کارهای دیگران است نه تولید اندیشه بر محور اصول و منافع خودی. در حالی که هر ترجمهای که از هر مطالعه آینده شناختی انجام میشود لزوما به درد ما نمیخورد، زیرا ممکن است آگاهانه ما را در خدمت تحقق اهداف مربوط به آنچه که «باید» اتفاق بیفتد آن هم در مسیر منافع کشورهای صنعتی قرار دهد.
به هر حال فرصتبرای ماهست که از موضع منافع ملی پدیدهها و روندها را زیر ذرهبین بگذاریم و در چارچوب مصالح ملی مساله را بررسی کنیم. نکته مهمی که بایستی با تاکید مورد توجه قرار گیرد این است که مطالعات آینده شناختی در طول مطالعات گذشته و حال نیستبلکه در عرض آنها و در جهت تکمیل هر دو است.
در زمینه کاربرد مطالعات آینده شناختی در کشورهای در حال توسعه دو محدودیت اساسی وجود دارد که موجب میشود این مطالعات نافرجام بماند.
این دو جنبه برحول دو محور کلی توضیح داده میشود که عبارتند از:
۱) پدیده ناامنی
۲) پدیده وابستگی
هر کدام از این پدیده ها به صورت چند وجهی سیستمهای یک نظام اجتماعی را تحت تاثیر قرار میدهند.
این دو هر چند که برای ما مسایلی مزمن و تاریخی هستند در عین حال هر دو رونددار هستند و همواره ما در معرض رویارویی با جلوهها و جنبههای جدیدی از این دو پدیده هستیم. از بین این دو اولی اهمیتبیشتری برای ما دارد. دلیل آن این است که ما در چارچوبهای رسمی نظام آموزشی مطلقا نسبتبه آن حساس نمیشویم و در نتیجه چه در سطح محافل آکادمیک و چه در سطح محافل سیاستگزاری نسبتبه آن دو حساسیتخاصی ملاحظه نمیشود لذا به دنبال بر طرف کردن مصادیق آنها در عرصههایی که پیشرفت و توسعه جامعه را تحت تاثیر قرار میدهند نمیرویم به همین جهتبه پدیدههای مزمن اجتماعی تبدیل میشود که در چارچوب ناامنی اصل بر حفظ بضاعتهای موجود است نه پیشرفت و بر همافزایی و توسعه. بنابراین مادام که با این مساله و مصادیق آن برخوردی عالمانه و بنیادی صورت نپذیرد نخواهیم توانستبه پیشرفت معنیدار و انباشت توسعهای سرمایههای فیزیکی و انسانی دستیابیم به طور مشخص در حال حاضر سیستم کارشناسی ما در رشته اقتصاد، اصلا نسبتبه ناامنی با مضمون بومی آن حساس نیست و نتیجتا برخورد عملی ما و سیاستهایمان با آن کاملا حالت انفعالی دارد.
مثلا ما در آستانه قرن ۲۱ با اینکه در بین کشورهای در حال توسعه جزء با تجربهترین و با سابقهترین کشورها در برنامه ریزی توسعه هستیم اماهنوز از ابتداییترین آسیبهای طبیعی به خصوص در بخش کشاورزی در امان نیستیم. جالب اینجاست که در هیچ یک از برنامههای توسعه ما برای ریشه کنی این آسیب پذیری مهم و پر خسارت چارهای اندیشیده نشده است.
حوادث طبیعی یک وجه پدیده ناامنی است. امسال در سمینار تحقیقات پولی و بانکی گزارشی ارائه شد که در آن آمده بود در سال گذشته ۲۵۰ بخشنامه ارزی از سوی بانک مرکزی صادر شده است. این نشان دهنده این است که تقریبا به ازای هر یک روز کاری یک سیاست جدید اعلام شده. این مساله به خوبی نشان میدهد که فضای سیاستهای اقتصادی چگونه و تا چه حد از این طریق ناامن میشود و در این چارچوب فعالیتهای توسعهای بطور گسترده صورت نخواهد گرفت در کشور ما به اعتبار ایمن سازی سرمایهها در برابر پدیده ناامنی به آن گروه از فعالیتهای اقتصادی توجه میشود که سه خصلت عمده داشته باشد:
۱) پربازده
۲) زودبازده
۳) کم خطر.
عمدتا این ویژگیها به بهترین وجه همه را به سمت فعالیتهای سوداگری و دلالی میکشاند و عملا توسعه نیافتگی را به جای توسعه و پیشرفتباز تولید میکند.
خلاصه اینکه مطالعات آینده شناختی به اعتبار ناامنی در کشورهای در حال توسعه به یک کالای لوکس تبدیل میشود این مساله دلیل دیگری هم دارد و آن پدیده وابستگی است. وابستگی برای مدتهای طولانی صرفا یک رابطه مکانیکی بین دو کشور در نظر گرفته میشد در حالی که امروزه این پدیده به صورت یک پدیده پویا و چند وجهی در آمده است. هر وابستگی در قلمرو ملی خود منشا وابستگیهای جدیدی میشود. وابستگی نیز خود باعث ناامن کردن نظام اقتصادی کشور است. اگر ما از دیدگاه تاریخی به این مساله بنگریم میبینیم که کشورهای در حال توسعه نسبتبه پدیده وابستگی حساسیت کافی نشان نمیدهند. یک علت این بیتفاوتی نسبی، روند دائمی و رو به رشد پیچیده شدن و نامرئیتر شدن این پدیده است.
به اعتبار این دو پدیده مساله آینده شناسی برای کشورهای در حال توسعه جنبه پارادوکسیکال پیدا میکند. یعنی وقتی خاستگاه آینده شناسی را بررسی میکنیم عموما متعلق به توسعه نیافتههاست. سؤال این است که برای یک کشور توسعه نیافته که آگاهیهایش در مورد خودش نزدیک به صفر است; آیا شناخت آینده جنبه یک کالای لوکس ندارد؟
وجه دیگر مساله این است که به اعتبار ساختار وابسته کشورهای در حال توسعه شناخت روندهای آینده جنبه اضطراری پیدا میکند زیرا ساختار وابسته ما را در برابر تحولاتی که در جهان صنعتی رخ میدهد آسیب پذیر میکند. به عنوان نمونه ادامه حیات ما در تمام عرصهها هنوز منوط به استمرار درآمدهای ارزی حاصل از صدور نفت است و کمترین تغییر در عرضه و تقاضای نفت زندگی ما را دچار نوسان میکند.
مساله بسیار حیاتی و مهم دیگری که برای ما وجود دارد مجموعه تحولات ناظر بر پدیده جهانی شدن است که با عنوان فرعی روندهای حاکمیت زدایی مطرح میشود. روندهای حاکمیت زدایی به اعتبار موضوعیتیافتن مسایلی که گستره جهانی پیدا کردهاند به شکل پرشتابی در حال شکل گیری است و ما فرصت زیادی نداریم که پایههای حاکمیت ملی خود را تحکیم کنیم و آسیب پذیریهای خود را از روندهای جهانی شدن، حداقل کنیم. این مساله به اندازهای اهمیت دارد که میبایست مستقلا و یک بیک موارد آن را مورد بررسی قرار داد.
در روندهای حاکمیت زدایی یکی از عناصری که در برخی متون به آن اشاره شده، برنامه تعدیل ساختاری است که برای ما علاوه بر اهمیت اقتصادی - اجتماعی، از لحاظ ایدئولوژیک نیز نقش بسیار تعیین کنندهای دارد، ولی با کمال تاسف تاکنون به آن نپرداختهایم. واقعا جای تعجب استبرای کشوری که حساسیتها و ادعاها و انگیزه های عظیم فرهنگی دارد و در عین حال برنامه تعدیل را نیز به اجرا در میآورد.بحران محیط زیست و ایده توسعه پایدار یکی دیگر از اینگونه مسایل است.
از سال ۱۹۷۰ به بعد استراتژی کشورهای صنعتی ایجاد یک اکوسیستم صنعتی جدیدی است که با الهام از اکوسیستم طبیعی ایجاد شده است. به طوری که اکوسیستم مذکور بدون نیاز به عناصر بیرونی به حیات خود ادامه میدهد. دو شوک عمده نفتی و بارانهای اسیدی ریشه این مساله میباشند. در این راستا پیش بینی میشود محور اصلی تولید به جای مواد اولیه خام، بازیافت ضایعات نظام تولید صنعتی باشد.
گرایش به حداقل رساندن نیاز به انرژیهای فسیلی و گرایش به حداقل رساندن مواد اولیه استخراجی در دستور کار کشوهای پیشرفته قرار گرفته است و با نزدیک شدن هر چه بیشتر اینها به اهدافشان وضعیت ما بیشتر دستخوش تغییر میشود. از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۴ طی ۱۲ سال در چارچوب این سمت گیریها کشورهای عضو، (OECD) توانستهاند نیاز به مواد خام و انرژی را در هر واحد تولید ناخالص ملی خود به طور متوسط ۲۰ درصد کاهش دهند.
در سال ۱۹۸۴ کشورهایی نظیر آلمان، سوئد و ژاپن به مرز ۴۰ درصد صرفهجویی در مصرف مواد و انرژی رسیدند. مسلما آنچه در ۱۹۸۴ برای این سه کشور رخ داد امروزه برای سایرین نیز قابل دسترسی خواهد بود.
در حالی که بر اساس مطالعات موجود در سال ۱۹۵۰ تولید یک کیلووات ساعت الکتریسته از طریق انرژی خورشیدی ۱۰۰۰ دلار هزینه در بر داشت، در سال ۱۹۸۰ هزینه تولید همین مقدار برق از انرژی خورشیدی به ۵ دلار کاهش یافت. آمارهای سال ۱۹۸۹ حاکیست که تولید برق با انرژی خورشیدی بین ۱۱ تا ۱۲ سنت رسیده استبه عبارت دیگر مستقل از ملاحظات زیست محیطی حتی از نظر اقتصادی نیز این منبع جدید قادر به رقابتبا سنت میباشد. (۱۲)
یکی دیگر از پدیدهها پدیده بیوتکنولوژی است. امروزه اغلب واحدهای مهم پتروشیمی به کشورهای تولید کننده نفت منتقل شدهاند. در حالی که با استفاده از تواناییهای این علم توانایی گیاهان را در برابر آفات بالا بردهاند و نیاز به سموم دفع آفات بسیار کاهش یافته است. پیش بینی میشود به زودی حجم تجارت جهانی محصولات بیوتکنولوژکی از مرز ۲۰۰ میلیارد دلار فراتر رود. در عین حال با کمال تاسف ما هنوز با ذهنیت ایستا عمدتا سرمایه گذاریهای خود را در زمینه واحدهای با اندازه بزرگ روی پتروشیمی متمرکز کردهایم. در این مورد مثال خوب سیستم برق رسانی ماست که آسیب پذیری آن کاملا در طول جنگ تحمیلی مشخص شد حدود ۳۰ درصد برق کشور ما فقط توسط یک نیروگاه به دست میآمد و وقتی مورد بمباران قرار گرفت کشور دچار افت فعالیتهای تولیدی شد. این در حالی است که کشور ما در زمینه انرژیهای خورشیدی و دیگر انرژیهای تجدید شونده تواناییهای زیادی دارد. که توجه به آنها علاوه بر ملاحظات اقتصادی و زیست محیطی از لحاظ استراتژیکی نیز اهمیت چسمگیری دارد و میتواند ضریب اطمینان در امنیت ملی ما را فوقالعاده افزایش دهد.
روند شهرنشینی در کشور ما پرشتاب است. در ساختار توسعه نیافته، گسترش شهر نشینی به معنی گسترش تصاعدی مصرف، بدون رشد تولید است. یعنی در این ساخت گسترش شهر نشینی با گسترش وابستگی رابطه تنگاتنگ دارد. به موازات کاهش قیمت نفت در سالهای آینده قیمت مواد غذایی همواره روندی افزایشی خواهد داشت و بایستی در مورد مواد غذایی فکر جدی بکنیم. امروزه، جهان در آستانه یک تحول مهم اکولوژیک قرار دارد. بسیاری از نقاط صادر کننده غلات به سمت وضعیتخشک و نیمه خشک میرود. پس مساله غذا یکی از نگرانیهای عمده است. پیش بینیها نشان میدهد که در اوایل قرن ۲۱ بیشترین محرکهای جنگی بر محور آب و دسترسی به منابع آن میچرخد.
در آینده هر ملاحظهای که در نظر بگیریم پرداختن به مسایل زیست محیطی و کشاورزی، بویژه مواد غذایی نقش مهمی پیدا میکند. این مساله به هیچ وجه به معنای توجه به کشاورزی در قالب و ساخت معیشتی موجود نیستبلکه میبایست هر چه سریعتر کشاورزی خود را صنعتی کنیم. ممکن است ملاحظات اقتصادی محض به ویژه بر اساس الگوی نئوکلاسیکی ما را از واقع بینی دور کند بنابراین لازم استبه بحثهای عالمانه در این زمینه دامن زده شود.
تجربه ژاپن نشان میدهد در عین حال که برنجهای تولیدی ژاپن جز کم کیفیتترین برنجهای دنیا است و قیمت آن در بازارهای جهانی هفتبرابر بیشتر است. سیاست دولت آن کشور تاکید بر تولید ومصرف برنج داخلی است. جای سؤال است که ژاپنیها که در مورد ملاحظات مالی خیلی سختگیر هستند آیا تصادفی است که حاضر میشوند تولید برنج را تداوم دهند ولی به سمت واردات آن نروند؟ خود ما در این زمینه به لحاظ تاریخی تجربیات تلخی داریم که میبایست از آنهانیز مدد بگیریم.
میدانیم که مؤسسه، (Word Watch) که در ارتباط با مسایل محیط زیستبررسی میکند پیش بینی کرده استکه در صورت ادامه روندهای موجود در بخش کشاورزی در آیندهای نه چندان دور واردات محصولات کشاورزی ایران سه برابر افزایش خواهد یافت.
۳) جمع بندی
این مسایل و مسایل بیشمار دیگری را که سرنوشت ما را در آینده رقم میزنند نباید دست کم گرفت. در یک جامعه فرهیخته و فرهنگی به جای واهمه از مواجهه با «واقعیتها» هر چند تلخ و ناگوار باشند باید از پوسیدگیها و انحرافات ناشی از غفلت ها و حساسیت زداییها بترسیم. بستن باب گفت و شنود به بهانه اینکه «دل مردم خالی میشود» به هیچ وجه با مصالح ملی ما در شرایط کنونی تناسبی ندارد. یک جامعه رشید و بالغ از مشاهده عالمانه واقعیتهای تلخ، به تلاش و جدیتبیشتر تحریک میشود و آنها را تغییر داده، آهنگ حرکتبه سمت وضعیت مطلوب را شتاب میبخشد. شاید هیچ ظلمی در آستانه قرن بیست و یکم، بالاتر از ظلم حساسیت زدایی و ترویج غفلت زدگی برای یک جامعه نباشد لازمه بسیج همه نیروهای فکری جامعه، ایجاد فرصتهایی است که عالمان و اندیشمندان درباره حساسیتها و نگرانیهای خود آزادانه به بحثبپردازند این شرایط علاوه بر جامعه برای خود اندیشمندان نیز مفید است و منجر به اصلاح و تصحیح و تکمیل دیدگاههایشان میشود در حالی که در شرایط غیر آن، خطر عجب و خود بزرگ بینی و دیگران را بت کردن بیشتر ارکان جامعه را خواهد لرزاند. نکته مهم دیگری که باید مورد توجه قرار دهیم این است که اندیشه مبتنی بر نگرش کوتاه مدت، ذاتا خصلتبحران آفرینی دارد. برنامه تعدیل ساختاری هم بر اساس مطالعاتی که در باره خاستگاه تاریخی آن صورت گرفته هم بر اساس ویژگیهای مربوط به چارچوب نظری آن و هم بر اساس شواهد تجربی موجود، برنامهای است ماهیتا برای کوتاه مدت و لذا تن دادن به آن ناگزیر به روزمرگی، آزمون و خطاهای پایان ناپذیر و پرهزینه میانجامد بنابراین یکی از بنیادیترین و اولین اقدامات برای جامعهای که میخواهد افق ۱۴۰۰ هجری شمسی را مورد توجه قرار دهد توقف کامل این برنامه است. امیدوارم خداوند توفیق آن را دهد که در فرصت دیگری بحثی در باره این برنامه داشته باشیم. اما در همین حد به این نکته قابل تامل اشاره میکنیم که آیا تصادفی است که مسؤولان ما زمانی به فکر سال ۱۴۰۰ افتادند که ناگزیرند بخشهای قابل توجهی از برنامه تعدیل ساختاری را متوقف کنند؟
پل والری
فرشاد مؤمنی
پینوشتها:
۱) تهرانیان، مجید، «نقش رسانهها در پشتیبانی توسعه ملی ایران»، ص ۴۹.
۲) توسلی، غلامعباس، «ده مقاله در جامعه شناسی دینی و فلسفه تاریخ»، ص ۱۲۶.
۳) فیروز آبادی، علی، «درآمدی بر آینده شناسی»، ص ۲۲.
۴) آذرنگ، عبدالحسین (مترجم و ویراستار)، «نخستین انقلاب جهانی»، صص ۱۴-۱۳.
۵) ر.ک: کتاب ارزشمند «ضد اقتصاد» اثر ژاک آتالی، ترجمه دکتر دانا.
۶) ر.ک: کتاب «۲۰۰ سال آینده» انتشارات امیر کبیر.
۷) هیونگ ساپ چوی، «توسعه تکنولوژی در کشورهای در حال توسعه»، ص ۱۷۵.
۸) نخستین انقلاب جهانی، منبع پیشین، ص ۲۶۹.
۹) میدانیم که پژوهشهای علمی در قلمرو علوم تجربی یکی از بنیادی ترین مسایلی که فیلسوفان علم و روش شناسان از آن با عنوان تحویلگرایی، (Reduction) یاد کردهاند
هنگامی که پژوهشگر ابعاد موضوع مورد پژوهش را شناسایی کرد، اقدام به مرتبهبندی عوامل مؤثر بر رفتارهای پدیده مورد بررسی مینماید و به طور کلی عوامل مؤثر را به دو گروه عمده تقسیم مینماید که عبارت از «عوامل تعیین کننده»، ( Determinant Factor) و عوامل کم اهمیت میباشند و به این ترتیب آگاهانه عوامل دسته دوم را از مدل خود خارج میسازد.
از آنجایی که بنیاد این گونه پژوهشها، در قالب مدلهای ایستا و در بهترین حالت مدلهای ایستای مقایسهای صورت میپذیرد و در آنها فرض ثبات سیستم مناسبات تابعی یا برخی از پارامترها محور مهم و تعیین کنندهای است، پویاییهای مربوط به روابط تابعی و جابجاییهایی که در مرتبهبندی عوامل تاثیر گذار اتفاق میافتد، از دید پژوهشگر پنهان خواهد ماند. به این ترتیب، شرایطی که در بهترین حالت در زمان x میتوانسته واقعیات را توضیح دهد جای خود را به شرایط جدیدی در عمل داده است و در آن بسیاری از متغیرهای کم اهمیت قبلی نقش تعیین کننده و یا حتی ابر تعیین کننده پیدا کردهاند در حالی که در چارچوب الگوهای مسلط پژوهشی، این عوامل همچنان غیر مهم تلقی شده و نسبتبه روندهای آنها کمتر اطلاعی جمع آوری شده است. تداوم این غفلت، نهایتا به یک نقطه عطف بحرانی منجر میگردد که بدلیل فقدان پیش بینی عالمانه و آگاهی کافی برای رویارویی مناسب با آن به بروز خسارتهای سنگین و گاه غیر قابل جبران منجر میگردد.
پدیدههایی چون مرگ دسته جمعی آبزیان در رودخانههای مسیر فاضلابهای صنعتی یا ظهور بارانهای اسیدی در این چار چوب قابل توضیح هستند.
در قلمرو ادبیات سنتی علم اقتصاد، شرایط زیست محیطی همواره مطلوب و مفروض و لذا غیر مهم ارزیابی میشدهاند و لذا روندهای آن مورد توجه قرار نمیگرفته است. این تحول اکنون در غرب همه بنیادهای هستی شناختی، معرفتشناختی و روش شناختی علم اقتصاد را زیر سؤال برده است اما با کمال تاسف نظام آموزشی ما در ین رشته همچنان از موازین قبلی تبعیت میکند.
۱۰) مارسو فلدان، «قرن بیست و یکم»، ص ۵۱.
۱۱) نخستین انقلاب جهانی، ص ۱۸۹.
۱۲) Scientific American, Special Issue, Sept. ۱۹۸۷
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست