جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

قصه ای كه پایان ندارد


قصه ای كه پایان ندارد

«فرجام» به كارگردانی احمد ایرانی خواه و نویسندگی ملیحه مرادی جعفری تلاش می كند روایتی پژوهشی از بخشی حاشیه ای را در حادثه نینوا به مخاطب انتقال دهد

● نگاهی به نمایش فرجام، كار احمد ایرانی خواه

«فرجام» به كارگردانی احمد ایرانی خواه و نویسندگی ملیحه مرادی جعفری تلاش می كند روایتی پژوهشی از بخشی حاشیه ای را در حادثه نینوا به مخاطب انتقال دهد. در این روایت دیگر خود حادثه كربلا موضوع اثر نیست بلكه اتفاق های پس از آن و حوادثی كه برای چند تن از باقی مانده های ارتش كوفه و سربازان عمر سعد می افتد مركز نمایش را تشكیل می دهند. نوع روایت در این نمایش به شكلی مستقیم اما همراه با تعلیق است. ما فردی مؤمن به اعتقاداتش را می بینیم كه در حال نماز گزاردن است و دیگر همراهش را به خاطر قضا شدن نمازش نكوهش می كند و خود در تلاش است به احدیت خدای یگانه شهادت دهد. بخش اعظمی از نمایش به همین كشمكش می گذرد.

در واقع، تا میانه نمایش دوقطب كفر و ایمان در برابر هم نشان داده می شوند. عبدالله نماد فردی می شود كه به اعتقاداتش در شرایط دشوار وفادار باقی نمانده و می پندارد فضایی كه آنها در او ماندگار شده اند، (محل نگهداری دام) محل پاكی برای عبادت نیست و به همین دلیل نه چندان محكم از عبادت سر باز می زند و دیگری، فردی است كه عبادت و شهادت دادنش ترك نمی شود. او پیاپی از ترس از خداوند می گوید و از ایمان داشتن.

كفر و ایمان در محلی گرفتارند و صاحب آن محل را به دو كیسه زر خریده اند كه نامه ای برای شان به بصره برساند و ۳ روز و نیمه بازگردد. دخترش (سپس معلوم می شود نوه اش) برای گرفتاران آب و غذا می آورد، در آن بیابانی كه نه آب هست نه غذا. پس ازچندین بار آمدن و رفتن و این كه او كم كم به این دو شك می كند. دارویی گیاهی به خورد مرد با ایمان می دهد و او از درد شكم می نالد. البته هیچ دلیلی برای این عمل در نمایش نمی بینیم و این مسأله تا پایان بلاتكلیف باقی می ماند.

وقتی مرد از درد ناله می كند و سربازان از پی آنها می آیند و دنبال آن می گردند، دختر قصد می كند به سربازان اطلاع دهد كه این مردان در این جایگاه مخفی شده اند كه عبدالله قسم می خورد كه واقعیت را به دختر بگوید و دختر (اسماء) داروی آرامش به پیرمرد می دهد. قصه دلدادگی عبدالله به اسماء وسیله ای می شود تا اسماء باقی قصه مادرش و نقل از «نینوا» را با حرف های عبدالله و روایت او از آنجا كامل كند؛ قصه ای كه اسماء می پندارد همیشه ادامه خواهد داشت.

عبدالله بر اثر تضادی كه درون او پدید می آید و فضایی كه در نمایش ایجاد می شود برای به وقوع پیوستن این تضاد، تضادی كه میان عقل و منطق با عشق پدید آمده است به گفتار درمی آید و اقرار می كند كه در لشكر عمر سعد بوده اما نجنگیده است و اقرار می كند كه آن پیرمرد «شمر» است.

اینجاست كه به صراحت درمی یابیم كه او «شمر» است، همو كه سنگینی نینوا همیشه بر شانه هایش خواهد ماند. البته در جای دیگری از نمایش این حس تعلیق شكسته می شود، آنجایی كه عبدالله می گوید: این سواران از پی شمر آمده اند، اما به این صراحت تا تقریباً پایان نمایش دیالوگی مبنی بر این كه آن پیرمرد همان شمر است، نمی شنویم.

«فرجام» در واقع روایت روزهای پایانی مرگ «شمر» است، مرگی كه به ذهن او پیش از «نینوا» هیچ گاه خطور نمی كرد. او همیشه با خیال زر و سیمی كه از فرمانده ای سمت چپ سپاه عمر سعد عایدش شده می زیست و این كه چه زندگی آرامی پس از جنگ در انتظار او خواهد بود و اصلاً به این نمی اندیشید كه در محل نگهداری دام و در كنار حیوانات روزهای پایانی زندگیش را به خفت طی كند. اما در سویه دیگر نمایش «اسماء» حضور دارد.

او ابتدا حضوری كنكاش گرانه در نمایش ندارد و در طلب یافتن این مسأله نیست كه این دو كه در زمین او هستند چه كسانی اند، همانقدر كه به او گفته اند كه هر دو تاجرانی هستند كه دزد قافله آنها را زده برایش كافی است.

اما در بخش های میانی و پایانی نمایش ، او نمونه ای می شود از همان انسان هایی كه در واقعه كربلا بودند. او دیگر از جان خود می گذرد و تلاشی برای این گونه زیستن از خود نشان نمی دهد، زیستنی كه همراه با مشقت در كنار قاتل حسین بن علی (ع) باشد. «فرجام» این سه تن به جنون عبدالله، سرنگونی وجود شمر و رستگاری جاودانه اسماء می انجامد. آتش به كلبه ای كه آنها مخفی اند می افتد، آتشی كه یاران و دوستداران حسین (ع) به روزگار شمر می زنند و او را درمانده می كنند.

زبان دیالوگ های این نمایش با زمان و وضعیت اجتماعی آن دوران همخوانی نسبتاً خوبی دارد و به سوی زبانی آركاییك پیش می رود كه تا پایان نمایش یكدستی اش را حفظ می كند. اما اغراق در برخی شخصیت ها و اجرای آنها، نمایش را در ورطه ای از اجرای تمرینی انداخته است. شخصیت «اسماء» در حركاتش به نقش یك دختر بادیه نشین نزدیك نیست. اما مصطفی طاری در نقش «شمر» به خوبی فراز و نشیب های روانی این شخصیت را درآورده بود. او اضطراب ها، ترس ها و غمگینی های شمر را با حركات بدن و چهره به خوبی اجرا كرده بود.

در مورد دكور این اثر باید پذیرفت ضعیف و در برخی جاها بدون توجیه است. محل نگهداری چارپایان با ورودی شیب دار كه تنها كاركردش این بود كه شمر و عبدالله چند دقیقه ای آن جا پنهان شوند، در واقع دیگر هیچ كاركردی نداشت. در مجموع، «فرجام» پایان یك قصه نیست، قصه ای كه می شود آن را از زوایای مختلف دید، در واقع، بازنگری و بازخوانی اتفاقی است كه تاكنون روایت های مختلفی از آن شده است. اما این روایت كه در نمایشنامه خلق و در نمایش اجرا شده به نمایش كشاندن همان زاویه قابل تأمل است، اما چگونگی اجرا در كلیت چندان جلب نظر نمی كرد.

حسن گوهرپور