سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مرگ بهنگام زرتشت نیچه
مسئلهی مرگ حلقه ای از هزاران حلقهی مفقوده حیات بشر است که از دیرینه ایامِ حیاتِ بشر در تو در توی امر تخیل باز نمودها و خوانش های متعددی را از سر گذرانده است و البته این مسئله ای طبیعی است که پدیداری گنگ در بافت دانش بشری به دنیای راز آلود ذهن رو یابد. مرگ جدای از مفاهمه دین و خوانش های قومیتی که مبتنی بر آیینهای بومی است نمودهایی چون جاودانگی، عالمی که ملزوم هدفمندی حیات است، تنعم و تعذب کردار نیک و بد در عالمی که در آن عدالت مطلق برقرار است و... که در واقع بیشتر رویکردی روانی از عقده های بشری در عالمی ما غیر این جهان را تداعی میکند. بشر در دنیایی زندگی میکند که در آن نبودها جایگزین نمودها میشوند، هر فصل مرگ فصل دیگری را رقم میزند؛ زوال، تنهایی، غم و اندوه در تمامیت خود تقدیری فانی را برایش مجسم میکنند و این نداشته ها هستند که جای خود را به عقده ای مرگبار میدهند. در حقیقت این نیستی است که استلزام وجودات ما غیر مادی را رغم میزند. زندگی در کلیت خود فانی و عبث پنداشته میشود و درگیری انسان با این امر تنها میتواند خیالبافی هایی را رغم زند که او را از این ذلت برهاند.
نیچه فیلسوف آلمانی در عصری تاریک که جامعه در تأویلات کلیسایی به سر میبرد به کاوش در امر نیستی میپردازد. نگاه فیلسوف به مسئله مرگ متمایز از نگره ی عمومی است که در سیر تاریخی با ابتناء به طبیعت و باز نمود های آن در ذهن بشر شکل یافته است. نیچه با شناسایی امر مرگ و انعکاس آن در ذهنیت و نگرش مردم بدین موضوع سعی دارد که این ذهنیت را بکاود و با خوانش خود از زرتشت به نقادی آشکار نگرشها بپردازد. زرتشتِ نیچه سیمای نقادیِ «مسیح» را به تصویر میکشد. در واقع صورتِ اندیشه مسیح از منظر نیچه ناپخته و خام است، چنان که میگوید: «او ]مسیح[ چه زود مُرد! اگر چندان میزیست که من زیستهام، خود آموزههایش را رد میکرد... او هنوز ناپخته بود. عشق جوان ناپخته است و نفرت اش از انسان و زمین ناپخته. ذهن و بالهای جان اش هنوز بسته و سنگین اند.» عیسی عبرانی جوان از این جهت که تنها آزرده جانی و افسردگی عبرانیان و نفرت انسانهای نیک و عادل را به چشم دیده بود به سوی مرگ شتافت و ترک دنیا گفت.
نیچه از نگرشهای فکری سخن به میان میآورد که آنها را اصطلاحاً «واعظانِ مرگ» میخواند، این گروه اشخاصی هستند که پنداشت فکریشان در مرکزیت تعارض پوچ و فانی بودن زندگی و وجودِ ماورائیِ متضاد این دنیا قرار دارد. گروههایی از انسانها که در برخورد با ناخوشیهای زندگی چون مرگ، بیماری و... آن را عبث و باطل میخوانند. این افراد تنها به دیدن یک نما از حیات بسنده کردهاند و چشمان خود را به دیدن دیگر ابعاد زندگی بستهاند و زندگی را سراسر رنج میبینند. این دسته از افراد در تعارض روانی زندگی و مرگ نتوانستهاند نیستی و آزمندی را درک کنند، در حالی که زندگی کشاکشی است از دو جبههی متضاد و در این میان حقیقت آشکار آنی است که در تکاپوی مادی آن را در روشنای ذهن درک میکنیم. ندای ِواعظان مرگ در دنیا طنین افکن هست و این عده دنیا را رها کرده و تنها به موعظه نیستی، در خیال عالمی جاوید میپردازند.
«بسیاری چه دیر میمیرند و اندکی چه زود. اما به هنگام بمیر! زرتشت چنین میآموزاند.» مرگِ به هنگام تنها از آن کسانی است که کمال یافتهاند. این دسته بر مرگ خود غلبه یافتهاند و زندگی را نه بستری برای نازادن و نماندن می خوانند که ضمن دیدن سیمای زیبای زندگی آن را فهم نمودهاند و نیچه آن را «بهینِ مرگ» مینامد. زرتشت انسان را به زندگیای فرا میخواند که در آن شیرینی حیات، روان انسان را در پس خود بر زشتیها چیره میگرداند و جان او را از آلودگی به دور میدارد؛ و در واقع این فضیلت است که میتواند جان و روان انسان را از «مرگی ناخوش» به دور دارد.
به تعبیر نیچه، زرتشت همچون بادی تازه و توفنده است که نگرش انسانها را به زندگی تغییر میدهد اما پوچی و زوال زندگی پرده ای تاریک را بر رخ هستی میرقصاند که زرتشت را مضطرب و پریشان حال میکند، تاریکیای که از میانش نور در ظلمت غرق میشود. نگرانی زرتشت از گفته های پیشگوئی است که پوچی و زوال حیات را فریاد میزد؛ «همه چیز پوچ است؛ همه چیز یکسان؛ همه چیز رو به پایان!». این استعاره ای از آوای تلخ حیات و کردار زرتشت نوری متعارض است که بر تاریکی پرتو می افکند. اما نیچه در ابتدا دگرگونی حال زرتشت از این حقیقت را به تصویر می کشد «او نمی باید در این اندوهِ گران از پای درافتد. چراکه می باید نوری باشد جهان های دورتر را و دورترین شب ها را.» زرتشت پریشان حال در مقابل تاریکی گفته های پیشگویی که عبث بودن زندگی را فریاد می کرد، به خواب می رود و می بیند که از دنیا بریده است و پریشان حال نشانه هایی از مرگ و صداهایی دهشتناک را می شنود، سراسیمه از خواب بیدار می شود و برای شاگردانش خواب را بازگو می کند. تفسیر نزدیک ترین شاگرد او از این واقعه چنان بود که توانست زرتشت را از فسردگی ای که جانش را فراگرفته بود بیدار کند، او زرتشت را به خودش آگاه کرد «آن گاه که شامگاهِ دراز و خستگیِ مرگ آسا فرا رسد، تو از آسمانِ ما غروب نخواهی کرد، تو ای هوادارِ زندگی! تو ای که چشمانِ ما را بر ستارگانِ تازه ی شب گشودی.»
تاریکی زندگی تنها آوای مردمان ناتوانی است که «در راه خود گم میشوند» و خود را «بازیچهی هر موج» میکنند. نیچه سیمای استعاری زرتشت را خلق میکند تا بدین طریق کور سویه ای از روشنای حیات را بر روان بشر طنین انداز کند. در این میان شاگردان زرتشت هستند که پیامبر را به خود یادآوری میکنند و او را از بند دلهره میرهانند. زرتشت مرگی با فضیلت را برای خود میپسندد که در عین بهرهمندی از شمای زیبای زندگی کمال، هدف و مقصودی برای پایان آن باشد. وی پس از خود اختیار و فضیلت را در میان قومش برجای میگذارد و به مردم وعده میدهد که روزی «به زمین باز خواهم گشت تا در او که مرا زاد، بیاسایم.»
فرشاد نوروزی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس دولت سیزدهم اصغر جهانگیر خلیج فارس دولت لایحه بودجه 1403 شورای نگهبان حجاب مجلس یازدهم
تهران هواشناسی قوه قضاییه آموزش و پرورش سیل شهرداری تهران فضای مجازی سلامت شورای شهر تهران پلیس قتل سازمان هواشناسی
خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو سایپا کارگران ایران خودرو دلار بازار خودرو چین مالیات بانک مرکزی
تلویزیون سریال سینمای ایران رسانه سینما دفاع مقدس تئاتر موسیقی فیلم رسانه ملی بازیگر کتاب
سازمان سنجش
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان ترکیه اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان تراکتور باشگاه استقلال تیم ملی فوتسال ایران فوتسال بازی باشگاه پرسپولیس وحید شمسایی لیگ برتر
هوش مصنوعی اینترنت ناسا تبلیغات اینستاگرام فناوری همراه اول ماه گوگل اپل آیفون ایرانسل
داروخانه ویتامین کاهش وزن دیابت خواب طول عمر چاقی سلامت روان فروش اینترنتی دارو بارداری