جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
نویسنده عصر نقره ای روسیه
در مسکو در یک خیابان معمولی خانهای است معمولی با سه اتاق که هرگاه به پنجرههای آن خیره میشوی نویسندهای را بهخاطر میآوری که حضورش حتی پس از مرگ نیز ملموس است. نویسنده «داستانهای اودسا» که برای چندین نسل آشنا است و بسیاری از جملات آن چون ضربالمثلی وارد زبان روسی شده است؛ نویسندهای که بسان بسیاری از معاصرانش به سرنوشت دهشتناک و غمانگیز دچار گشت. اسیاک بابل در سال ۱۸۹۴ در اودسا در دوران امپراتوری روسیه در خانوادهای یهودی و بازرگان متولد شد. در بیوگرافی خود بابل مینویسد: از پدر زبان عبری و خواندن کتاب مقدس را آموختم در خانه همه چیز دشوار بود چرا که از صبح تا شب باید مطالعه میکردیم، زمان استراحتم در مدرسه بود. دوران کودکیـ آموزشی و مدرسه و کتاب مقدس همه در داستانهای اودسا منعکس شده است. بابل نوشتن را از ۱۵ سالگی شروع کرد. در دو سال نخست، او به زبان فرانسه مینوشت و معتقد بود زبان شاعرانه فرانسه به سبک ادبیاش نزدیکتر است اما بعدها روسی را جایگزین کرد. اسیاک بابل نیز چون بسیاری از همدورههایش از عاشقان اولیه و سرخوردگان بعدی انقلاب بود. اما نظام شوروی سرکوبگرا و از همان ابتدا تمام افراد غیر حکومتی را سرکوب میکرد و بابل در چنین شرایطی به راه خود ادامه داد.
از همان ابتدا و در نخستین داستانها سبکهنرینوین نویسنده به چشم میخورد در این باره بابل مینویسد: «من موضوعی را انتخاب میکنم و از آن شیئی میسازم. این شیء مرا نیز دستپاچه میکند چرا که میدانم همه به آن خواهند خندید؛ نه به خاطر آنکه خندهدار است بلکه چون پیروزی انسان همیشه خوشحالکننده و مسرتبخش است. در داستانهای نخست خلاقیت هنری او که ناشی از سبک نگارش زبان و موضوعات نامتعارف است نمایان میشود موضوعاتی که بابل به آن میپردازد روایت پرشور قصههای عاشقانه، نابودی و سرخوشی یهودیان قرنبیستم است. زبان و نثر بابل چنان زنده است که خواننده هراسان در انتظار حادثهای عجیب به پایان داستان نشسته است او نویسندهای است اجتماعی و از درون انسانها چیزی نمیگوید اما حیرتانگیز این است که خواننده با تمام وجود تنهایی و بدبختی قهرمانان داستان را حس میکند و بابل با نثر عجیب خود این احساس را بهخوبی انتقال میدهد. پس از به پایان رساندن دانشکده بازرگانی کیف به پترزبورگ رفت و با انتشار آثارش به محبوبیت خود افزود. در گرماگرم جنگهای داخلی او به ارتش پیوست و جنگید و ماحصل این جنگ کتاب «سواره نظام سرخ» است که با نگارش آن سبکنوینی را وارد ادبیات روس کرد. این اثر شرح حال بیهودگی و کشتار و خون جنگهای داخلی است و بابل با این کتاب به عنوان نویسندهای جسور شناخته شد.
در داستانهای اودسا بابل با شیوه رمانتیک زندگی خرده بورژواها و کاسبان، عشق و ابتذال یهودیان قرن بیستم را به تصویر میکشد. شکل این داستان با داستانهای معاصر بسیار متفاوت است و این تفاوت در موضوع و نثر غیرعادی و زبان شتابناک آن است. این کتاب، جهانی است که بابل به روی ما میگشاید و با خواندن داستانهای آن خواننده با موضوعاتی نوین آشنا میشود که با شیوهای ظریف به تصویر کشیده شده است. منتقدان درباره این داستان نوشتهاند: «داستانهای اودسا مسیری است به سوی شکوفایی خلاقیت هنری بابل. در این داستانهای نامتعارف و غیرمعمول دانش و استعداد و تیزهوشی وافری نهفته است.
بعد از این اثر داستانهای نمکـ نامهها و پادشاه... به چاپ میرسد که هر یک خلاقیت هنری بابل را نشان میدهد.
گورکی به بابل پیشنهاد میدهد: از جنگ بنویس، تو در این باره مهارت بسیار داریچ را که «سواره نظام سرخ» در به تصویر کشیدن صحنههای جنگ در ادبیات روسیه بیمانند است. با خواندن این کتاب بهرغم نظر دیگران احترام و علاقه به سربازان در من بیدار شد قهرمانان واقعی و جسور که میدانند برای چه میجنگند.
اما بابل فراتر رفت و یکی از پایههای فرهنگ و ادبیات معاصر خود شد. او شبیه هیچ یک از نویسندگان دوران خویش نبود و از هیچ یک از آنان پیروی نکرد، اما بعدها بسیاری از معاصرانش از آثار او الهام گرفتند. بابل در خاطراتش مینویسد: نوشتن بسیار دشوار است، بسیار، مخصوصا اگر بخواهی صادقانه بنویسی.»
در واپسین سالهای عمر بابل به موضوع مورد علاقهاش که قریحه هنری او را تشکیل میداد پرداخت؛ به نجات انسان و این موضوع آخرین داستانهای او است. بابل نیز چون بسیاری از معاصرانش با آغوش باز به سراغ انقلاب رفت چرا که در نظام پوسیده تزاری، یهودکشی یک اصل بود، اما بعدها نظام شوروی با ساختن یک جهان هولناکـ حاکمیت ایدئولوژی و پوچی انسانی تمام روشنفکران و نوابغ را به کام مرگ فرستاد.
اسیاک بابل با شور و شوق وارد انقلاب کمونیستی شد اما او نویسنده شوروی نبود و به جای نوشتن از پرولتارها و تلاشها و پیروزی آنان از اراذل، خانه بهدوشان و قربانیان مینوشت. از اینرو سران اتحاد جماهیر شوروی خصوصا بریا و استالین پایان تلخی برای او رقم زدند و برای این استعداد عصر نقرهای روس زمان پایان یافت. در یک روز بارانی در دمدمای خنک صبح در سال ۱۹۳۹ بابل به جرم فعالیتهای ضد شوروی دستگیر شد و بعد از چند روز او را از سلولش به محل بازجویی بردند. روزها و شبها مدام بازجویان او را با شکنجه تحت فشار قرار دادند و بابل در شرایط شکنجه بهخصوصیترین اسراز زندگی خویش اعتراف کرد و مجبور شد که اعلام کند نویسندهای است ضد شوروی و کمکار.
اعترافات بابل که با دست خط او در آرشیوها وجود دارد در حقیقت زندگینامه اوست و آشکارا مطالب جالبی از زندگی این نویسنده را در اختیار خواننده قرار میدهد.
در این اعترافات آمده است: ما در جلسات نویسندگان از گذشته و روسیه قدیم سخن میگفتیم؛ زمانی که در کنار بدیها خوبیهای بسیار وجود داشت صومعهها و کلیساهای زیبای روسیه را بهخاطر میآوردیم...
در سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۲ چندین بار به پاریس رفتم و در آنجا با هنرمندان بسیاری آشنا شدم آنها آثار من را تمجید میکردند اما من اعتقاد داشتم ادبیات شوروی بیرنگ شده و آیندهای ندارد ما به بنبست رسیدهایم و راهگریزی وجود ندارد...
در سال ۱۹۳۵ برتراند راسل، آندره ژید و ویرجینیا ولف در پاریس گردهم آمده بودند. در این گردهمایی سر سپردگان رژیم شوروی حضور داشتند آنان با صدور بیانیهای اعلام کردند اتحاد جماهیر شوروی چشماندازی است از جلال و شکوه ادبی که خوانندگان واقعی در آنجا حضور دارند. در این جمع بابل با خود میگوید آیا آنان اردوگاههای کار اجباری و سرمای طاقتفرسای سیبری را فراموش کردهاند. آیا فراموش کردهاند که رژیم شوروی مانع فعالیت افراد با قریحه میشود؟ در آن جمع بابل و پاسترناک که دو چهره ناجوری بودند که هرگز با جلال و شکوه شوروی موافق نبودند.
یک ماه از بازجویی بابل گذشته بود اما هنوز جرم او اثبات نشده بود و باید دادگاه به زودی تشکیل میشد.
بازجو: اگر ننویسی باز هم میزنمت، اعتراف کن.
بابل: من نمیتوانستم به درستی بیندیشم. مغزم تهی شده بود.... همه چیز را امضا کردم.
بابل به پایان خط رسیده بود و دیگر جهان برای او وجود نداشت هر یک از اتهامات به تنهایی مجازات مرگ را داشت. او امیدی نداشت فرجامنامهای نوشت اما بیتاثیر. او تا آخر جنگید و اعلام کرد تحت شکنجه مجبور به اعترافات کذب شده است و بالاخره به نام اتحاد جماهیر شوروی و احراز به اینکه اسیاک بابل فعالیت ضد شوروی داشته است او را گناهکار دانسته و محکوم به تیرباران کردند و در سال ۱۹۴۰ پس از تیرباران جسدش سوزانده شده و در گورهای دستهجمعی در کنار دیگر نویسندگان و فرهیختگان به خاک سپرده شد. سالها پس از مرگ بابل نسلهای جدید تنها نام بابل را میدانستند و اینکه او نویسنده بود اما هیچیک از آثار او را نخوانده بودند. یکی از اعضای شورای نویسندگان روسیه میگوید: هیچ اثری از بابل نخوانده بودم تا اینکه داستانهای او به دستم رسید بارها آن را خواندم و به دوستانم نیز پیشنهاد خواندن این آثار را دادم. آثار او واقعا عالی و زیباست، در جملات او حس انسانی وجود دارد. او مرکز ادبیات معاصر خویش بود، در داستانهای او طنز و ظرافت نهفته است.
بابل هنر را به مثابه جشن زندگی میدانست که با گذر عمر این جشن هرگز نابود نمیشود، هدیهای که بابل به ادبیات روس داد هنوز زنده است و خوانندگان بسیاری دارد.
● عصر نقرهای ادبیات روس:
اولین بار از سوی بریانف فیلسوف روس بهکار برده شد. در عصر طلایی، دغدغه اصلی متفکران و اهل ادب مفاهیمی چون عدالت، برابری و نیکبختی بود. عصر نقرهای هر چند متاثر از عصر طلایی است اما از نظر مفاهیم متفاوت است. در عصر نقرهای فاصله گرفتن از رئالیسم و حرکت به سوی عرفان، اصل است آثار این دوران متاثر از نوعی بحران هویت و معنا است. انسان سرگشته و تنها سوژه بسیاری از نوشتههای این دوران است.
ترجمه: مری هاشمزاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست