پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

اصلاح طلبان روسیه چگونه باختند


اصلاح طلبان روسیه چگونه باختند

بیست سال پیش, در سال ۱۹۸۸, میخائیل گورباچف با هیاهوی بسیاری کنگره نمایندگان مردم را افتتاح کرد این رویداد به عنوان نخستین و عظیم ترین اقدام گورباچف در راستای دموکراتیک سازی نظام شوروی به شمار می رفت

بیست سال پیش، در سال ۱۹۸۸، میخائیل گورباچف با هیاهوی بسیاری کنگره نمایندگان مردم را افتتاح کرد. این رویداد به عنوان نخستین و عظیم ترین اقدام گورباچف در راستای دموکراتیک سازی نظام شوروی به شمار می رفت. هرچند تمامی نامزدهای انتخاباتی از حزب کمونیست شوروی بودند، اما برای اولین بار کاندیداهای متعددی وجود داشتند که مستقیماً توسط خود حزب انتخاب نشده بودند.پس از انتخابات کنگره نمایندگان مردم، طیف اصلاح طلبان که از اقلیت کنگره بودند، می توانستند از طریق پخش زنده جلسه کنگره توسط تلویزیون رسمی شوروی، به افزایش محبوبیت خود در میان مردم بپردازند.در سال های ۲۰۰۸-۲۰۰۷، در دوره ریاست جمهوری ولادیمیر پوتین افولی تدریجی در آزادی های سیاسی روسیه دیده می شد، که این افول گریبانگیر آزادی وسایل ارتباط جمعی، که اصلاح طلبان دوره گورباچف و یلتسین از آن دفاع کرده بودند، نیز می شد. امروزه این اصلاح طلبان در عرصه سیاست یا حتی در سازمان هایی مانند مجلس حضور چشمگیری ندارند. در اینجا سعی شده تحلیلی هر چند کوتاه از چگونگی شکست اصلاح طلبان روسیه- شوروی و رانده شدن آنان از فعالیت های سیاسی روسیه داده شود. منظور ما از «اصلاح طلب» در این بافت، شخصیت های سیاسی هستند که در صف ایدئولوژی روسیه دموکراتیک به شمار می رفتند یا نهادهای اصلی نهضت روسیه دموکرات که نقشی اساسی در سرنگون کردن جماهیر شوروی و به وجود آوردن نهضت اصلاح طلبانه در دوران ریاست جمهوری یلتسین داشتند.

● گورباچف؛ یک دموکرات؟

باور عموم بر این است که گورباچف با به دست گرفتن قدرت در شوروی در سال ۱۹۸۵، برنامه هایی در راستای دموکراتیک سازی نظام سیاسی روسیه داشت که البته این باور صادق نیست، چنان که خود او نیز در سال ۱۹۸۸ به این مطلب اعتراف کرد؛«صراحتاً می گویم که ما بلافاصله به لزوم و حتی اجتناب ناپذیری امر دموکراتیک پی نبردیم. این تجربه یی بود که از نخستین دوران پروسترویکا به دست آوردیم.» هدف اصلی او در مورد امور داخلی کشور، اجرای اصلاحات اقتصادی بود تا با این کار اقتصاد تضعیف شده را قدرت ببخشد و با افزایش مخارج دولت در زمینه خدمات اجتماعی بتواند فاصله یی که میان حزب و مردم به وجود آمده بود را کاهش دهد. در سال های ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۸، گورباچف اقدام به اعمال یکسری سیاست های اقتصادی کرد که به بحران های اقتصادی نظیر تورم و کسری بودجه منجر شد. درخصوص سیاست اقتصادی گورباچف دو ضعف اساسی وجود داشت؛ نخست آنکه او اعتنایی به نظر متخصصان نمی کرد، چرا که اعتقاد داشت آنان به صورت اجماعی با تغییر مخالف هستند و دوم آنکه او انتظار داشت طی چند ماه شاهد نتایج مثبت سیاست اقتصادی خود باشد. او به مشورت اطرافیانش، که یادآور این مساله بودند که حداقل ۱۲ تا ۱۸ ماه برای به نتیجه رسیدن سیاست های اقتصادی زمان لازم است، بی اعتنایی می کرد. زمانی که سیاست اقتصادی او نتایج سریع تصور شده را به همراه نداشت و وضعیت اقتصادی را رو به زوال گذاشت، تاسیسات اداری را متهم به کارشکنی در اصلاحات کرد و هیچ گاه احتمال را بر این نگذاشت که شاید انتظارات او از نتایج سریع بیش از اندازه بلندپروازانه یا سیاست هایش اشتباه بوده است. در نتیجه او یک حمله دوسویه شروع کرد؛ نخست دولت را هدف قرار داد و از این رو با جایگزینی مقامات با سرعت هر چه بیشتر، نهادها را تضعیف کرد. او همچنین فرآیند دموکراسی سازی را به راه انداخت و بر این اعتقاد بود که می تواند با این روش عواملی را که احساس می کرد بر سیاست های اقتصادی اش ضربه وارد می کنند، تحت فشار قرار دهد. نتیجه حمله های علنی او تضعیف مخرب دولت بود. پیامد روند دموکراسی سازی نیز پیدایش نهضت اصلاح طلب بود که با افزایش نارضایتی ها در نتیجه تورم، کمبودهای مادی و کاهش قدرت خرید، هر چه بیشتر و بیشتر در میان مردم محبوبیت می یافت. در سال های ۱۹۹۰ اصلاح طلبان معروف ترین و محبوب ترین حزب سیاسی در اکثر شهرها به شمار می رفتند. آنها از این محبوبیت که نتیجه سیاست های اقتصادی گورباچف بود، استفاده کردند تا حضوری پررنگ در مجلس نمایندگان مردم به دست آورند، که آن نیز پایگاهی بود برای ایفای نقش در راستای براندازی جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، البته ساختارهای حکومتی شوروی را خود گورباچف به شدت تضعیف کرده بود.

● سال های یلتسین؛ آغاز پایان بخشیدن به اصلاح طلبان روس

بوریس یلتسین پس از واژگونی شوروی به عنوان نخست وزیر روسیه باقی ماند. در حالی که او عموماً حامی خصوصی سازی، دموکراسی و دیگر اهداف اصلاح طلبان بود، بیش از هر چیز سیاستمداری بود که به دنبال محبوبیت بین مردم بود. اما در عین حال نخستین هدف خود را حفظ قدرت شخصی در راستای حکمرانی موفق بر روسیه می دانست. اصلاح طلبان به دو دسته تقسیم شدند؛ گروه اول که اکثریت اصلاح طلبان را در بر می گرفت، تصمیم به همکاری با یلتسین گرفتند، در حالی که گروه کوچک تری از آنها ترجیح دادند تا استقلال خود را حفظ کنند.این شکاف نقش مهمی در تضعیف قدرت سیاسی اصلاح طلبان ایفا کرد، چرا که آن دسته از اصلاح طلبانی که با یلتسین همکاری می کردند، گروه دیگر را تهدیدی بالقوه برای قدرت خود و یلتسین و در نتیجه تهدیدی برای اهداف سیاسی و اقتصادی خود می پنداشتند. در سال ۲۰۰۰، زمانی که پوتین عنوان ریاست جمهوری را از آن خود کرد، اصلاح طلبان پراکنده و بیش از پیش ضعیف شده بودند به طوری که دیگر از حمایت اکثریت برخوردار نبودند و این بود نتیجه خط مشی و سیاست های اصلاح طلبان در دوران یلتسین. نخست باید متذکر شد که اصلاح طلبانی که خود را با یلتسین هماهنگ دانستند تا با استفاده از قدرت نهادی و مهارت های سیاسی او بتوانند اصلاحات چالش انگیز خود را به نتیجه برسانند، مرتکب دو اشتباه شدند. در هشت سالی که او ریاست جمهوری را در دست داشت، اصلاح طلبان به صورت جدی تلاشی برای ایجاد یک حزب سیاسی قدرتمند نکردند یا به تربیت رهبران قدرتمندی که بتوانند آنها را در انتخابات به پیروزی برسانند، نپرداختند و همچنین به فکر گسترش محبوبیت خود در مناطق شهری و روستایی کوچک تر نبودند.

● محافظه کاران روسیه چگونه پیروز شدند

در هشت سالی که یلتسین ریاست جمهوری را در دست داشت، اصلاح طلبان به صورت جدی تلاشی برای ایجاد یک حزب سیاسی قدرتمند نکردند یا به تربیت رهبران قدرتمندی که بتوانند آنها را در انتخابات به پیروزی برسانند، نپرداختند و همچنین به فکر گسترش محبوبیت خود در مناطق شهری و روستایی کوچک تر نبودند. با تکیه زدن بر یلتسین، پیشرفت و سقوط او گریبانگیر آنها نیز می شد. بنابراین کاهش محبوبیت یلتسین، کاهش محبوبیت اصلاح طلبان را نیز در پی داشت.

علاوه بر این اصلاح طلبان، قربانی مانورهای سیاسی یلتسین که در راستای حفظ قدرت سیاسی او بود، شدند. برای نمونه می توان به جابه جایی مداوم وزرا و اخراج وزرای اصلاح طلب در اواخر سال ۱۹۹۷ اشاره کرد. در همین زمان، اصلاح طلبان خارج از دایره یلتسین مانند گریگوری یاولینسکی نیز تلاشی در مقابله با مسائل ذکر شده از خود نشان ندادند. دوم آنکه اصلاح طلبان نتوانستند با مردم ارتباط برقرار کنند. آنها عموماً از کلمات و دایره لغاتی استفاده می کردند که با آنکه خردمندی و دانش آنان را بازتاب می داد، هیچ گونه تاثیری بر عموم نمی گذاشت. علاوه بر این، شعارهای اصلاح طلبان نظیر دموکراسی، جامعه مدنی و خصوصی سازی هرچند در متن روسیه و در میان گروه های شهری و دانشجویان مهم بود، اما نمی توانست به تنهایی در مناطق روستایی یا در شهرهای کوچک موفقیت سیاسی به همراه داشته باشد. در چنین مناطقی، مسائلی مانند رفاه اجتماعی، تعلیم و تربیت، بهداشت و شاید یک نوع درک مبهم از خصوصی سازی و دموکراسی در اذهان عمومی از اهمیت بیشتری برخوردار بود. به بیان دیگر مردم خواستار سیاست های قوی برای رسیدگی به زندگی روزمره خود بودند. اصلاح طلبان نتوانستند سخنرانی ها یا سیاست هایی را تدارک ببینند که با مخاطبان خود سازگار باشد. از این رو اصلاح طلبان نهایتاً بیشتر به مسائل انتزاعی پرداختند، نه به جزییات کاربردی حکومت که نتایج انتخابات محلی و ملی در این دوران بیانگر این استدلال است.

سوم آنکه زمانی که اصلاح طلبان در سطح محلی به قدرت می رسیدند، مدیریت آنها رضایتبخش نبود. در سال ۱۹۹۰ اصلاح طلبان که از حمایت های زیادی برخوردار بودند، شهرداری مسکو و سن پترزبورگ را به دست آوردند. گاوریل پوپوف به عنوان شهردار مسکو و آناتولی سوبچاک به عنوان شهردار سن پترزبورگ انتخاب شدند ولی در انتخابات بعدی ناکام ماندند. در حالی که بسیاری از رای دهندگان با اعتقادات سیاسی اصلاح طلبان همفکر بودند، ولی به شدت از عدم توانایی آنان در مدیریت مسائلی چون حمل و نقل عمومی، رفاه اجتماعی، تعلیم و تربیت و بهداشت ابراز نارضایتی می کردند. بدین ترتیب اصلاح طلبان به عنوان افراد نالایق در امر مدیریت و بیشتر علاقه مند به مسائل علمی- فرهنگی شناخته شدند. جانشینان غیراصلاح طلب نشان دادند که مدیران بهتری هستند و بهتر می توانند به نیازهای زندگی افراد پاسخ دهند. یکی از آنها یوری لوژکف هم اکنون نیز شهردار مسکو است.

نکته چهارم آنکه اصلاح طلبانی که به عنوان غربگرا شناخته می شدند، از گرایش های غربگرایانه مناطق شهری در دوران گورباچف و اوایل دوران یلتسین بهره می بردند. با این حال زمانی که در اواخر دوران یلتسین، تمایلات وطن پرستی و غرب ستیزی در مردم پدید آمد، اصلاح طلبان ضربه خوردند. همچنین باید به یاد داشت که اصلاح طلبان در دوره ۱۹۹۹-۱۹۹۰ بیشتر توسط سیاست های غربگرایانه، به ویژه در زمینه اقتصادی شناخته می شدند که البته سیاست های آنان به آشفتگی اقتصادی، فقرزدگی و فساد انجامید. در تاکید بر تغییر، اصلاح طلبان بیش از حد بر غربگرایی پافشاری کردند که این مساله بعدها به منزله ضدملی بودن پنداشته شد.

‌● پوتین و خاتمه یافتن اصلاح طلبان

در اواخر دوران ریاست جمهوری، یلتسین به دنبال جایگزینی برای خود می گشت. اصلاح طلبان که با ناکامی های دوره یلتسین شناخته می شدند و نیز از ساختارهای حزبی خوبی برخوردار نبودند، فردی را برای عرضه نداشتند. بنابراین یلتسین، ولادیمیر پوتین را انتخاب کرد، که پیروزی او در انتخابات ۲۰۰۰، شکست اصلاح طلبان را تایید کرد، چرا که برنامه های پوتین بسیار عامه پسندتر از هر آن چیزی بود که اصلاح طلبان می توانستند عرضه کنند. در نتیجه در انتخابات مجلس ۲۰۰۷، اصلاح طلبان به کلی از صحنه خارج شده بودند.

پوتین توانست بر عرصه سیاست تسلط کامل بیابد که بخشی از آن را باید مدیون جنبش اقتصادی دانست که در سال ۲۰۰۰ آغاز شد. البته این موفقیت را باید بیش از هر چیز نتیجه مهارت های سیاسی و مدیریتی او دانست. او با زبان مردم آشنا بود و مسائلی را مطرح می کرد که نزد مردم از اهمیت بالایی برخوردار بود، مانند ثبات، سربلندی روسیه، بهبود نظام رفاه اجتماعی، تعلیم و تربیت، بهداشت و... او در بسیاری از موارد از سخنان میهن پرستانه و مردم باور استفاده می کرد که ترکیبی بسیار قدرتمند است. او همچنین نشان داد مدیر کارآمدی است و با راهکارهای عملی به رفع مشکلات و مسائل مردم پرداخت و بدین وسیله محبوبیت به دست آورد. برخلاف یلتسین و اصلاح طلبان، پوتین به تشکیل حزب پرداخت تا محبوبیت شخصی خود را نهادینه کند. اواخر دوران ریاست جمهوری پوتین عرصه بر نهضت اصلاح طلب چه در دورنمای عمومی سیاست و چه در مجلس، بسته شد. بنابراین بعد از بیست سال دیگر چیزی از نهضت اصلاح طلب روسیه باقی نمانده است. به طور یقین می توان چنین استدلال کرد که نهضت اصلاح طلبان نقش مهمی در سقوط شوروی و شکست کمونیست ها در دوران یلتسین ایفا کرد، ولی گذشته از آن، این نهضت نتوانست شرایطی را برای بقای سیاسی خود یا دستیابی به اهدافش فراهم آورد.

دکتر ژند شکیبی