چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

در سلسله مراتب ترس


رمان «عصر قهرمان » به عنوان یک رمان نو بدون آنکه دامنه یی گسترده در بستر تاریخی و جغرافیایی عریض و طویلی داشته باشد و با رویدادها و ماجراهای پی درپی و شخصیت های فراوان , خواننده را خیره کند, زمینه یی عمیق دارد و در دایره یی محدود مهمترین مضمون های زندگی اجتماعی و فردی مردم پرو را باز می تاباند

وقتی‌ «ماریو بارگاس‌ یوسا» درباره‌ نخستین‌ رمان‌ خود، «عصر قهرمان‌» می‌گوید: «درونمایه‌ این‌ کتاب‌ قدرت‌ است‌، قدرت‌ سیاسی‌، اقتصادی‌، اجتماعی‌ و هرچه‌ با آن‌ ارتباط‌ پیدا می‌کند و البته‌ فساد بخشی‌ از آن‌ است‌.» با صداقت‌ و صراحت‌ کلید کارش‌ را به‌ دست‌ می‌دهد. او با این‌ اشاره‌ بر پیوند ناگزیر بین‌ ساختار نظام‌ سیاسی‌،اجتماعی‌ و اقتصادی‌ کشورش‌ «پرو» با درونمایه‌ اثرش‌ که‌ ساختی‌ هماهنگ‌ با مضمون‌ و موضوع‌ خود دارد، تاکید می‌ورزد.

رمان‌ «عصر قهرمان‌» به‌ عنوان‌ یک‌ رمان‌ نو بدون‌ آنکه‌ دامنه‌یی‌ گسترده‌ در بستر تاریخی‌ و جغرافیایی‌ عریض‌ و طویلی‌ داشته‌ باشد و با رویدادها و ماجراهای‌ پی‌درپی‌ و شخصیت‌های‌ فراوان‌، خواننده‌ را خیره‌ کند، زمینه‌یی‌ عمیق‌ دارد و در دایره‌یی‌ محدود مهمترین‌ مضمون‌های‌ زندگی‌ اجتماعی‌ و فردی‌ مردم‌ پرو را باز می‌تاباند. در یک‌ عبارت‌: این‌ رمان‌ اثری‌ است‌ نو که‌ ضمن‌ بازگویی‌ داستانی‌ تازه‌ از زندگی‌ پوچ‌ و لگدمال‌شده‌ مردم‌ پرو، ابعادی‌ از مناسبات‌ پیچیده‌ بشری‌ و هستی‌ ناقص و نارسای‌ انسان‌ هراسیده‌ و فریب‌خورده‌ و تحقیرشده‌ را در یکی‌ از جامعه‌های‌ پیرامونی‌ سرمایه‌داری‌ جهانی‌ نشان‌ می‌دهد و روانشناسی‌ شگفت‌ قدرت‌ و اسارت‌ و بیهودگی‌ را در کشوری‌ که‌ به‌ یک‌ پادگان‌ تبدیل‌ شده‌، باز می‌نمایاند.

در آغاز رمان‌ این‌ عبارت‌ طعنه‌آمیز از ژان‌ پل‌ سارتر آمده‌ است‌: «ما ادای‌ قهرمانان‌ را در می‌آوریم‌، چون‌ ترسوییم؛به‌ هیات‌ قدیسین‌ در می‌آییم‌، چراکه‌ گناهکاریم‌ و نقش‌ قاتل‌ را بازی‌ می‌کنیم‌، برای‌ اینکه‌ آرزومند کشتن‌ همنوع‌ خویشیم‌. ما از این‌ رو در زندگی‌ خود نقش‌ بازی‌ می‌کنیم‌ که‌ از لحظه‌ تولد دروغگوییم‌.»

بارگاس‌ یوسا که‌ به‌ هنگام‌ نوشتن‌ «عصر قهرمان‌» در سال‌های‌ نخستین‌ دهه‌ ۶۰ به‌ جنبش‌ چپ‌ گرایش‌ داشت‌، با هوشمندی‌ هنرمندانه‌ شیوه‌ کهنه‌ و مالوف‌ «رئالیسم‌ سوسیالیستی‌» را بر نمی‌تافت‌ و این‌ قالب‌ را بسیار تنگ‌ می‌دید و به‌ شکل‌ و ساخت‌ ادبیات‌ نو، در هماهنگی‌ با ضرورت‌های‌ جدید و ساختارهای‌ نوپدید زندگی‌، دلبستگی‌ یافته‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌ بنیادگرایی‌ سیاسی‌ و مخالفت‌ شدید و جدی‌ او با کاپیتالیسم‌ و امپریالیسم‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ نمی‌توانست‌ قریحه‌ سرشار او را در قالب‌های‌ باسمه‌یی‌ و صرفاً آموزشی‌ رمان‌های‌ رئالیستی‌ سوسیالیستی‌ به‌ بند کشد. نتیجه‌ این‌ هوشمندی‌ و راستگویی‌ هنرمندانه‌ روی‌ آوردن‌ به‌ ساختی‌ تازه‌ و پیچیده‌ در داستان‌نویسی‌ بود و «عصر قهرمان‌» با در آمیختن‌ روایت‌های‌ زنده‌ و کوتاه‌ و حسی‌ با تک‌ گویی‌های‌ غنی‌ و طبیعی‌ شخصیت‌های‌ داستان‌ در پیچ‌ و خم‌ رویدادهای‌ به‌ هم‌ پیوسته‌، برای‌ بیان‌ نوعی‌ خاص‌ از زندگی‌ در یک‌ مدرسه‌ نظامی‌ که‌ به‌ نوبه‌ خود الگویی‌ کوچک‌ ولی‌ کامل‌ از کشور پرو بود، خلق‌ شد.

رمان‌ با روایتی‌ کوتاه‌ و فشرده‌ و دقیق‌ و با لحنی‌ سرد شروع‌ می‌شود؛ هماهنگی‌ درونمایه‌ و ساختار:

«جاگوار گفت‌: «چهار» چهره‌ آنها در پرتو نور لرزان‌ لامپ‌ها که‌ از پشت‌ قسمت‌های‌ تمیز شیشه‌های‌ حباب‌ می‌تابید، آرام‌ گرفت‌. غیر از پورفیر یوکاوا، هیچ‌کس‌ را خطر تهدید نمی‌کرد. طاس‌ها از چرخیدن‌ باز ایستادند. سه‌ و یک‌. سفیدی‌ آنها روی‌ آجرهای‌ کثیف‌ به‌ چشم‌ می‌آمد. جاگوار تکرار کرد: «چهار، کیه‌؟» کاوا زیرلب‌ گفت‌: «من‌، من‌ گفتم‌ چهار».

«پس‌ راه‌ بیفت‌، می‌دونی‌ کدوم‌ یکی؟ اولی‌، دست‌ چپ‌»

«کاوا» یخ‌ کرد. مستراح‌ بی‌پنجره‌ در انتهای‌ خوابگاه‌، پشت‌ دری‌ چوبی‌ بود. سال‌ها قبل‌، باد فقط‌ از خوابگاه‌ محصل‌ها تو می‌رفت‌ و در میان‌ پنجره‌های‌ شکسته‌ و شکاف‌ دیوارها گشت‌ می‌زد، اما امسال‌ باد شدیدتر بود و کمتر جایی‌ در آموزشگاه‌ نظامی‌ از گزندش‌ در امان‌ می‌ماند. باد شب‌ها، حتی‌ توی‌ مستراح‌ها می‌رفت‌ و گرما و بوی‌ گندی‌ را که‌ همه‌ روز جمع‌ شده‌ بود، بیرون‌ می‌راند. کاوا از هوای‌ سرد هراسی‌ نداشت‌. از ترس‌ بود که‌ یخ‌ کرده‌ بود.»

ترس‌! ترس‌! این‌ کلمه‌ سرد شاید یکی‌ از چند محور اصلی‌ رمان‌ «عصر قهرمان‌» باشد. ماریو بارگاس‌ یوسا، پلشتی‌ و ابتذال‌ نهادی‌ شده‌ محیط‌ ماجرای‌ رمانش‌ را با بیانی‌ حسی‌، در کلامی‌ که‌ یادآور برخی‌ داستان‌های‌ ویلیام‌ فاکنر است‌، با سرعتی‌ سنجیده‌ و شکلی‌ پوشیده‌، بدون‌ دلالت‌های‌ زاید و با پرهیز از توصیف‌ مستقیم‌، در همان‌ حدی‌ که‌ برای‌ خواننده‌ هوشمند دریافتنی‌ است‌، برهنه‌ می‌کند. به‌ نرمش‌ و با تیزنگری‌ حال‌ و هوا، فضا، زمان‌ و مکان‌ را در سایه‌ روشن‌ همان‌گونه‌ که‌ هست‌ و همان‌گونه‌ که‌ در طبیعت‌ انسانی‌ به‌ خاطر می‌آید زنده‌ می‌سازد.

از زاویه‌ دید محدود یکی‌ از شخصیت‌های‌ فرعی‌ داستان‌ کاوا محصل‌ کوهی‌ آموزشگاه‌ نظامی‌ لئونسیو پرادو ماجرا آغاز می‌شود و طی‌ گفت‌وگو و حرکاتی‌ خفه‌ و توطئه‌آمیز، از همین‌ ابتدای‌ راه‌، پرهیبی‌ از هدف‌ و فاجعه‌ غایی‌ در سایه‌ ترس‌، حقارت‌ و بیمارگونگی‌ نشانه‌ گرفته‌ می‌شود و بطور ضمنی‌ از چند شخصیت‌ اصلی‌ رمان‌: جاگوار شاعر برده‌ و... نام‌ و گرته‌یی‌ به‌میان‌ می‌آید. آدم‌ها با نام‌های‌ اصلی‌ و واقعی‌شان‌ نامیده‌ نمی‌شوند: جاگوار، بوآ، کاوا، برده‌، شاعر، کاکا سیاه‌... این‌ اشخاص‌ در پس‌ نام‌های‌ ساختگی‌شان‌ در پشت‌ لقب‌هایی‌ حقیقی‌! در مدرسه‌ نظامی‌ بر مرتبه‌هایی‌ از سلسله‌ مراتب‌ ترس‌، آرزوهایی‌ حقیر دارند و گاه‌ چنان‌ غریزی‌ می‌زیند که‌ انگار حیوانیتی‌ زمخت‌ را به‌ عمد و با رضایت‌ خاطر به‌ رخ‌ می‌کشند تا به‌ نوبه‌ خود دیگران‌ را بترسانند. همه‌ در سن‌ و سال‌هایی‌ میان‌ پانزده‌ و شانزده‌، کودکانی‌ هیولایی‌ را ماننده‌اند: موذیانه‌ دسیسه‌ می‌چینند، باند تشکیل‌ می‌دهند، با خودنمایی‌ و خشونت‌ خود را بسی‌ فاسدتر از آنچه‌ واقعا هستند نشان‌ می‌دهند، کفش‌ و پیراهن‌ و خرت‌ و پرت‌ها و حتی‌ بند پوتین‌ همدیگر را به‌ آسودگی‌ می‌دزدند و در زد و خوردهایی‌ وحشیانه‌ و به‌ دنبال‌ بهانه‌هایی‌ پوچ‌ چنگ‌ و دندان‌ به‌ کار می‌برند و با کینه‌یی‌ شگفت‌ و به‌ قصد کشت‌، همکلاسی‌های‌ ضعیف‌تر را می‌زنند و در اطاعت‌ از قدرت‌، نهایتاً به‌ سوی‌ تبهکاری‌ می‌شتابند و دست‌ به‌ جنایت‌ می‌زنند... در مداری‌ بسته‌، آیینی‌ خود ساخته‌ و متکی‌ بر قطعیت‌هایی‌ شوم‌. دنیای‌ کوچکشان‌ را تنها به‌ دو رنگ‌ سیاه‌ و سفید در آورده‌ است‌ و در این‌ «آیین‌ جوانمردی‌» ناجوانمردانه‌ دیگری‌ را که‌ در باور آنها مرتکب‌ «خیانت‌» شده‌ از پشت‌ با تیر می‌زنند و هیچ‌ مجازاتی‌ نمی‌بینند...


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.