یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

علم اولین و آخرین


علم اولین و آخرین

لقمان حکیم به فرزند خود فرمود :
ای فرزندم تو را به شش خصلت سفارش می کنم که علم اولین و آخرین آن است :
۱) قلبت را مشغول به دنیا مکن مگر به اندازه ی بقای تو در آن.
۲) و برای آخرت کار کن به …

لقمان حکیم به فرزند خود فرمود :

ای فرزندم تو را به شش خصلت سفارش می کنم که علم اولین و آخرین آن است :

۱) قلبت را مشغول به دنیا مکن مگر به اندازه ی بقای تو در آن.

۲) و برای آخرت کار کن به اندازه ای می خواهی در آنجا بمانی.

۳) و طاعت خداین کن به اندازه‌ای که به او احتیاج داری.

۴) تمام سعی و کوشش تو در رهایی از آتش جهنم باشد.

۵) شجاعت به معصیت به اندازه صبرت در آتش باشد.

۶) وقتی که می‌خواهی معصیت خدایت را انجام بدهی جایی را انتخاب کن که خدا تو را نبیند.‏

ای فرزندم! زبان، کلید خیر و شر است. پس جز در خیر، زبانت را مهر و موم کن؛ همان گونه که صندوق طلا و نقره را مهر و موم می‌کنی.

ای فرزندم! اگر ما بین تو و دانش، دریایی از آتش باشد که تو را می‌سوزاند و دریایی از آب باشد که تو را غرق می‌کند، برای رسیدن به دانش، آن دو را بشکاف تا دانش را به دست آوری و بیاموزی؛ زیرا در آموختن دانش، راه نمایی و عزّت انسان، و نیز نشانه ایمان و پایه ارکان دین و رضایت خدای رحمان وجود دارد.

ای فرزندم! در مجالس دانشمندان حضور داشته باش و سخنان حکیمان را بشنو؛ زیرا خداوند دلِ مرده را با نور حکمت زنده می‌کند؛ چنان که زمین مرده را با آب باران حیات می بخشد.

ای فرزندم! مبادا خروس، زرنگ تر از تو و مراقب تر از تو بر نمازها باشد! مگر آن را نمی بینی که هنگام هر نمازی، بانگ

می زند و سحرگاهان ـ در حالی که تو در خوابی ـ با صدایش اعلام وقت می کند؟

ای فرزندم! هرگاه نماز می‌خوانی، آن را نماز وداع قرار ده؛ که گمان داری بعد از آن، هرگز زنده نخواهی ماند. از عذرتراشی برای ترک نماز بپرهیز؛ زیرا عذرآوردن در کار خیر، معنا ندارد.‏

با خودت دشمنی مکن

نامه‌ای به دست ابوذر رسید آن را باز کرد و خواند. از راه دور آمده بود. شخصی به‌وسیله نامه از او تقاضای اندرز جامعی کرده بود. او از کسانی بود که ابوذر را می‌شناخت که چقدر رسول خدا (ص) او را مورد عنایت قرار می‌داده و با سخنان بلند و پر معنای خویش به او حکمت می‌آموخته است. ابوذر در پاسخ فقط یک جمله نوشت: "با آن کس که بیش از همه مردم او را دوست می‌داری، بدی و دشمنی مکن". آن شخص بعد از آنکه نامه ابوذر را باز کرد و خواند، چیزی از آن سردرنیاورد. با خود گفت: یعنی چه؟ مقصود چیست؟با آن کس که بیش از همه مردم او را دوست می‌داری بدی و دشمنی نکن، یعنی چه؟ اینکه از قبیل توضیح واضحات است. مگر ممکن است که آدمی محبوبی داشته باشد آن هم عزیزترین محبوبها، و با او بدی کند؟ بدی که نمی‌کند سهل است، مال و جان و هستی خود را در پای او می ریزد و فدا می‌کند.

از طرف دیگر با خود اندیشید که شخصیت گوینده جمله را نباید از نظر دور داشت، گوینده این جمله ابوذر است. ابوذر لقمان امت است، چاره‌ای نیست باید از خودش توضیح بخواهم. مجددا نامه‌ای به ابوذر نوشت و توضیح خواست.ابوذر در جواب نوشت: "مقصودم از محبوبترین و عزیزترین افراد در نزد تو همان خودت هستی. مقصودم شخص دیگری نیست. تو خودت را از همه مردم بیشتر دوست می‌داری. اینکه گفتم با محبوبترین عزیزانت دشمنی نکن، یعنی با خودت خصمانه رفتار مکن. مگر نمی‌دانی هر خلاف و گناهی که انسان مرتکب می شود، مستقیما صدمه‌اش بر خودش وارد می‌شود و ضررش دامن خودش را می‌گیرد؟".