جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

این فیلم مکالمه من با نسل جوان است


این فیلم مکالمه من با نسل جوان است

دو ساعت در پشت صحنه «خاک آشنا» تازه ترین فیلم فرمان آرا

نوه ۶ ساله، تمام دلیل بهمن فرمان آرا برای تغییر نگاهش نسبت به جوان های امروز است. آرام راه می رود و حتی گاهی برای رد شدن، دستش را به صندلی می گیرد، اما شبیه به ضرب المثلی است که ما عادت داریم به شوخی آن را به کار ببریم؛ «دل آدم باید جوان باشد.» نوه ۶ ساله تا همین جا رسالت و وظیفه خطیر زندگی اش را انجام داده؛ تغییر نگاه پدربزرگ. حالا پدربزرگ در پشت صحنه چهارمین فیلم بعد از انقلابش و بعد از گذر از سه فیلم درباره «مرگ»، می نشیند و از «عشق»، «تاریخ» و «هویت» حرف می زند و پرسروصداتر از تمام جوان هایی که جزء عوامل «خاک آشنا» هستند ظاهر می شود. فرمان آرا بار دیگر در خاک آشنا تهیه کنندگی فیلم را به عهده گرفته است و در این راه از همکاری دوست و همکارش فضل الله یوسف پور بهره برده. این دو پیش از این تجربه موفق «بوی کافور، عطریاس» را با یکدیگر سپری کرده اند.

▪ مکان؛ «پارک آرزو»

روبه روی «پارک آرزو»، پارکی که در انتهای خیابان پرپیچ و خم اسماعیل زاده قرار گرفته، خانه ای هست که هم درخت های بلند دارد و هم استخر بی آبی که از برگ درخت ها پر شده. این خانه، محل فیلمبرداری تازه ترین فیلم بهمن فرمان آرا «خاک آشنا» است. خانه ای که می توانی گذشته را در آن به یاد بیاوری و از آن لذت ببری. فرمان آرا هم قصدی به جز این ندارد. می خواهد این دو نسل عجیب و غریب و جدا افتاده را دست به دست بدهد. تا ۶- ۵ سال پیش، هدفش این نبود. تنها روایتگر ساده ای بود که عینک سیاه به چشم داشت و این دو نسل را به شدیدترین شکل ممکن به آخر خط رساند و با خیال راحت، مرگشان را و سقوط شان را و بی آینده بودن شان را به رخ همه کشید. حالا نظرش عوض شده و فکر می کند این جوان ها و آن میانسالان به جای سقوط می توانند آینده را با هم بسازند.

▪ جای دوربین عوض می شود

دوربین را کنار کتابخانه ای بزرگ قرار داده اند و رضا کیانیان جلو دوربین، روی تختی نشسته. او باید کتابی را ورق بزند و بعد از جایش بلند شود و از جلو دوربین کنار برود. بعد از این قسمت، جای دوربین را عوض می کنند و می گذارند نزدیک پنجره. تا باد بیاید و لنگه های پنجره را به هم بزند. در فاصله تغییر جای دوربین و در وقفه ای چند دقیقه ای، فرمان آرا می نشیند و از تغییر نگاهش حرف می زند. از روزهایی دورتر که جوان های فیلمش بی آینده تر از امروز بودند. امیدواری کارگردان صاحب نام، بهانه ای کوچک و ۶ ساله دارد. دقیقاً از زمان «خانه ای روی آب» تا امروز؛ «اگر دغدغه ام مساله جوان ها است، به خاطر نوه ۶ ساله ام است. می خواهم بدانم قرار است چه مملکتی برایش بگذارم و بروم. یک ضرب المثلی هست که می گوید؛ وقتی سن آدم بالا می رود، اتفاقی نمی افتد، تنها آینده اش کوتاه می شود. برای من آینده کوتاه مساله ای نیست، مهم این است که نوه ام چه می کند.» به همین خاطر است که توضیح می دهد؛ «تم اصلی فیلم این است که ما می خواهیم با نسل جوان چه کار کنیم؟»

بابک حمیدیان نقش جوان فیلم را بازی می کند. با گریمی ساده که رنگ پریده نشانش می دهد و با تی شرتی آبی در خانه چرخ می زند. به دوروبر سرک می کشد. روزنامه می خواند، راه می رود و خودش را یکی از دوستان جوان فرمان آرا می داند. بوی گوجه فرنگی سرخ شده و دارچین هنوز بلند نشده که می نشیند روی صندلی های باغ و می گوید؛ «وقتی فیلمنامه را خواندم، احساس کردم آقای فرمان آرا آن را از روی دوستی من با خودشان نوشته و «بابک» فیلم خلق شده.» اسم «بابک» در فیلم هم «بابک» است. پسری که به گفته بازیگرش، «آدم بی مساله ای نیست.

مادرش او را نصف شب در بیابان ول می کند و می رود. اهل آی پاد و لپ تاپ و حلقه گوشه ابرو و حتی مواد مخدر هم هست. اما به خاطر تاثیر متقابلی که دایی و بابک روی هم می گذارند، حال هر دو نفرشان خوب می شود.»

▪ خانه ای با صدای آب

خانه بزرگ و قدیمی انتخاب شده، به جز درخت های بلند و استخر بی آب و گروه فیلمبرداری حرفه ای، صدای پای آب هم دارد. انگار یکی از رودخانه های پر آب این حوالی از زیر پای ما می گذرد. البته جایی که دوربین را گذاشته اند، آن طرف خانه است؛ در اتاقی ۶ متری که همه عوامل در آن تا مرز گرمازدگی پیش می روند و پنکه کوچکی که آنجاست، جلو گرمازدگی را می گیرد. محمود کلاری چند دقیقه یک بار از اتاق بیرون می رود تا به صورتش آب بزند. حسن زاهدی پشت در اتاق، هدفونش را به گوش گذاشته و صداها را کنترل می کند. بقیه عوامل هم یا در اتاق جمع اند یا این طرف و آن طرف پخش شده اند. رضا کیانیان با موهای سفید و آشفته، کتابی از کنار تخت برمی دارد، ورق می زند و به سمت در می رود. وقتی فرمان آرا کات می دهد، کیانیان با چشم هایی پر از سوال به فرمان آرا نگاه می کند و OK نهایی را از کارگردان می گیرد. یک بار پیش از این، در پشت صحنه یک سریال تلویزیونی حاضر به گفت وگو نشد و تشویق کرد که گزارش از حال و هوای پشت صحنه تهیه شود. اما این بار فرمان آرا او را دعوت می کند تا بنشیند و درباره فیلم صحبت کند و کیانیان، همان «دایی نامدار» خاک آشنا بدون حرفی می نشیند روی صندلی. همه گروه خسته هستند. از ۱۰ صبح سر کار آمده اند و نزدیک ۱۲ ساعت است که کار می کنند اما به نسبت روزهای فیلمبرداری در کردستان، در حال تفریح هستند. فرمان آرا وقتی از آن روزها صحبت می کند، هیچ نشانه ای از خستگی ندارد. «وقتی که سنندج بودیم، ساعت ۵ صبح بیدار می شدیم، تا ۷ به محل فیلمبرداری می رسیدیم، صبحانه می خوردیم و از ۴۵/۸ - ۳۰/۸ فیلمبرداری را شروع می کردیم.» به نظر کارگردان، الان کار را دیر شروع می کنند، آن هم به خاطر صحنه هایی که باید در شب فیلمبرداری شود. می گوید؛ «سینمای ایران به خاطر عدم انضباط تبدیل به سینمای بعدازظهر شده. وگرنه در ساعات روز می شود کار کرد و کار مفید کرد. تا قبل از این از ۷ صبح تا ۷ شب کار می کردیم و تا ساعت ناهار، ۴ ساعت کار مفید انجام داده بودیم و این برای کنترل بودجه خیلی حیاتی است.»

▪ حلال زاده به دایی اش می رود

رضا کیانیان در نقش دایی فیلم، تفاوت نگاه فرمان آرا را قبول ندارد. او از زاویه عشق و مرگ به این فیلم ها نگاه می کند. «آن سه فیلم راجع به مرگ است و این فیلم، راجع به عشق. در آن سه فیلم همه می میرند و در این فیلم همه به وصال معشوق می رسند. به آن چیزی که باید برسند، می رسند.» کیانیان بعد از آنکه سری تکان می دهد، می گوید؛ «در منتهای این فیلم، معلوم می شود فرق زیادی بین عشق و مرگ نیست. آنجا راجع به مرگ حرف می زنیم ولی مرگ، سیاه نیست. حتی شیرین است. من خودم حداقل دوبار در این فیلم ها مرده ام.» اما فرمان آرا دیگر آن فرمان آرای در انتظار مرگ نیست. کارگردانی که بعد از ساخت فیلم های قبلی اش؛ «بوی کافور، عطر یاس»، «خانه ای روی آب» و «یک بوس کوچولو» می گفتند او دغدغه مرگ خودش را دارد و فکر و ذهنش مرگ است، سر حال و سرزنده در پشت صحنه می چرخد. ارتباط خوبی با جوان ها دارد و حتی به این ماجرا، افتخار می کند، خودش که می گوید کمی غیرقابل باور است، اما وقتی بابک حمیدیان در این باره صحبت می کند، برخورد مهربانانه ابتدایی فرمان آرا هم توجیه می شود؛ «آقای فرمان آرا به غیر از دوستان سینمایی حرفه ای اش، دوستان جوان زیادی دارد. جوان هایی که با او حرف می زنند، اصلاً جوانگراست. می خواهد از طریق سینما به دنیا بفهماند این جوان ها می توانند هم بهترین باشد و هم بدترین، به شرطی که کارگزار، کارگزار تاثیرگذاری باشد.»

بابکی که بین درخت های باغ قدم می زند، ۶- ۵ سال با «بابک» جلو دوربین تفاوت سن دارد. تا امروز هم در دو فیلم از فرمان آرا بازی کرده و جوان خوب سینمای اوست. می گوید؛ «بعد از آن سه فیلم، «خاک آشنا» پر از امید و روشنایی و پر از مسوولیت پذیری است. شاید بعد از اکران فیلم بشود گفت این نسل هم می تواند مسوولیت پذیر باشد، به شرطی که یک نفر روی آنها تاثیر بگذارد.» این تاثیر را در زندگی شخصی بابک حمیدیان می توانید ببینید. بعد از آنکه توضیح می دهد؛ «انگار در این سینما من را دوست ندارند. انگار تیپی هستم که به مذاق بعضی ها خوش نمی آید و من را راه نمی دهند. اما من خودم راه خودم را باز کردم.» درباره کمک های افراد دیگر صحبت می کند؛ «البته کمک های روحی آقای فرمان آرا، آقای کیانیان و آقای پسیانی هم بوده. حتی بالای سر زندگی شخصی ام هم بوده اند.» این، همان اتفاقی است که فرمان آرا در «خاک آشنا» آن را فیلمبرداری می کند. تنها کمی خط داستان متفاوت است.

▪ فرمان آرای تازه نفس

می آید، می نشیند، می خندد و می گوید؛ «من که در مملکت خودم از این مشهورتر نمی شوم. انتظار بیشتر از این هم ندارم. اما می خواهم مکالمه ام را با تماشاچی ها و جوان ها حفظ کنم. چون به آنها نیاز دارم. می خواهم فکر کنم زندگی ام معنی داشته. می توانم خودم را بازنشسته کنم و به نکوداشت و بزرگداشت و بعد هم ختم و هفت و چهلم دل خوش کنم، اما فکر می کنم باید فیلم ساخت، باید کار کرد.» برای همین است که به غیر از سه، چهار نفری که مدیریت کارهای پشت صحنه را در دست دارند، بقیه جوان هستند. همان جوان هایی که فرمان آرا برایشان فیلم می سازد؛ «این فیلم مکالمه من است با نسل بعد از انقلاب.

یک نفر از نسل من با نسلی که بین ۱۸ تا ۲۵ سال، سن دارند. آنها هستند که باید این مملکت را بشناسند و در نگهداری اش کوشش کنند.» حتی برای نمونه، یکی از دیالوگ های فیلم را که بین دایی و خواهرزاده اتفاق می افتد، از روی فیلمنامه می خواند. فرض کنید رضا کیانیان و بابک حمیدیان کنار یک مزرعه راه می روند و...

نامدار؛ برای کاشتن، اینشتین نباید باشی. اما نکاشته نمی شه درو کرد. باید دستت بره توی خاک.

بابک؛ دایی، اشکال اینه که ما درو هم نمی خوایم بکنیم.

و کمی جلوتر است که نامدار با تاسف می گوید؛ «امروز برنج و هزار تا چیز دیگه وارد می کنیم، فردا همه چیز. یه روز هم می رسه که نفت ته می کشه، اون وقت...»

همه چیز از تولد نوه فرمان آرا شروع شد. نوه محترم باعث شده پدربزرگش نگاه مهربان تری به این دنیا داشته باشد. هر چند کیانیان می گوید؛ «نگاه فرمان آرا تغییری نکرده. نگاه آدم ها پخته تر می شود، اما اصول و بنیان هایش از ۶ سالگی شکل می گیرد. این نگاه، ادامه همان است. حالا شانسی آن سه تا راجع به مرگ بود.» اما در چه صورت است که می شود حرف های کارگردان را باور کرد، آن هم وقتی از روی فیلمنامه می خواند؛ «باید با خاک آشنا بشی، مهرش دلت رو می گیره.» اگر حرف های بازیگر را جدی بگیریم، بازیگری که به گفته خودش فرمان آرا، منهای کارگردانی، دوستش است و تقریباً هر روز تلفنی با او حرف می زند، آن وقت باید بپذیریم که آن تریلوژی، خیلی اتفاقی اسم «تریلوژی مرگ» را گرفته. حتی کیانیان در این باره هم می تواند توضیحاتی بیشتر بدهد؛ «می دانم که قصد تریلوژی نداشت. وقتی «بوی کافور، عطر یاس» را می ساخت اصلاً قرار نبود فیلم بعدی «خانه ای روی آب» باشد، و وقتی «خانه ای روی آب» ساخته شد، اصلاً نمی دانست فیلم بعدی اش «یک بوس کوچولو» است. اما نمی دانم از قدیم، از توی اسطوره ها، چه داستان و جادویی وجود دارد که وقتی سه تا می شود، تمام می شود.»

▪ «خاک آشنا»ی نسل جوان

«بازیگری که به لحاظ تعداد فیلم، بیشترین بازی را با او داشتم، بابک حمیدیان بوده. با این فیلم، می شود ۶ تا. بابک مثل پسرم است. هم برای من، هم برای خانمم. هم خودش و هم خانمش.» رضا کیانیان اینها را می گوید و آن طرف، در باغی که درخت های بلند دارد، بابک حمیدیان وقتی از روی صندلی بلند می شود، منتظر است تا جیران خانمش سر برسد. بازیگر منتظر است. اما فارغ از اینکه چه اتفاق هایی در این خانه قدیمی می افتد، اصلی ترین و رسمی ترین چیزی که دستتان را می گیرد، خلاصه داستانی است که در اختیار مطبوعات قرار داده اند؛ «در «خاک آشنا» نامدار (رضا کیانیان) نقاش و هنرمندی است که در گریز از هیاهوی مرکز به روستایی در کردستان پناه برده و سال ها است به خلق آثار خود مشغول است. ورود خواهرزاده جوان او به محیط روستا در کنار وقایعی که در محیط روستا رخ می دهد، باعث تغییری شگرف در زندگی نامدار می شود و او را وامی دارد که در شیوه زندگی خود بازنگری کند.» و این، همچنان همان دغدغه فرمان آرا است. تنها بازیگران ایده او، اهالی حرفه ای سینما هستند؛ «رضا کیانیان، بابک حمیدیان، مریم بوبانی، بیتا فرهی، رویا نونهالی، نیکو خردمند، هدایت هاشمی و رعنا آزادی ور» خوبی اش این است که او، همان فیلمی را می سازد که دغدغه اش را دارد. دوباره خلاصه داستان را بخوانید و به قسمتی از حرف های کارگردان توجه کنید؛ «آیا یک روشنفکر می تواند بگوید آن چیزی که در اجتماع می گذرد، ربطی به من ندارد، من کار خودم را می کنم؟ کیانیان هم می رود تا در خانه پدری اش زندگی کند. می رود تا گذشته اش را پشت سر بگذارد. غاما گذشته به دنبالت می آید و از تو جواب می خواهد.ف حالا می خواهیم چه چیزی را به نسل بعد بدهیم؟ تاریخ ما، هویت ماست. اگر آن را از جوان ها بگیریم، یعنی به آنها هویت نداده ایم. مشکلات اقتصادی یک طرف ماجراست اما مساله هویت نقش اساسی تری را بازی می کند.»

نگار مفید