جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
موسیقی زندگی و سمفونی وحشت
● نگاهی به نوول "موسیقی یک زندگی" نوشته آندره مكین
گرچه با خانم نادین گوردیمر موافقیم كه "ادبیات به مثابه تاریخ با رمان تاریخی تفاوت دارد"، اما برای تنوع و تكثر دیدگاه هم كه شده، این بار حد وسط نقد كلاسیك و نو را انتخاب میكنیم، گاه از خاستگاه به متن میرویم و زمانی از ساختار متن به خاستگاه؛ زیرا "نقد ادبی" به هر حال "ابزاری" است كه در رابطه با انسان میتواند به شكل قاعدهمندی، قابلیتانعطاف از خود نشان دهد.
میخواهیم ببینیم نویسنده داستان "موسیقی یك زندگی" چگونه "امر واقع" [تاریخ] را بازنمایی كرده است و آن را "برساخته" است. این نكته بهویژه بهاین دلیل مطرح است كه امروزه ادبیات مدعی است مورخان، همواره تاریخ را بهصورت روایتی تك صدایی (فراروایت) بیان كردهاند.
اولین نكتهای كه مابهازای تاریخی آن میتواند در نوول انكشاف پیدا كند، دستگیری پدر و مادر الكسی شخصیت اصلی داستان است كه از خادمین استالین هستند (صفحههای ۳۶ تا۳۹) الكسی حتی اگر ده ساله هم باشد، دستگیر، زندانی، شكنجه و چه بسا اعدام میشود. این مطلب در چند صد كتاب و مقاله ذكر شده است كه شماری از آنها نیز به فارسی ترجمه شده است.
ما سراغ كتاب معروف "تاریخ سری جنایتهای استالین" میرویم. نام اصلی نویسنده كتاب، ژنرال "لو فلدبین" است كه به الكساندر آرلوف معروف است. این مأمور بلندپایه وزارت امنیت چنین مینویسد: "اكنون میخواهم به چند حادثه درباره سرنوشت فرزندان بلشویكهای قدیمی اشاره كنم. در پائیز سال ۱۹۳۷ به كارمندان اداره امور خارجی سازمان امنیت (ان. ك. و. د) خبر رسید كه نیكلای یژوف به رؤسای ادارات سازمان امنیت استانهای كشور اعلام نمود كه فرزندان افراد حزبی اعدامشده را بازداشت كنند و همه را به جرم والدینشان محكوم نمایند و بر پایه همان مواد قانونی، آنها را اعدام كنند... بهراستی چگونه باوركردنی بود كه استالین كودكان ده - دوازده ساله را به گناه والدینشان متهم كند؟" (صفحه ۴۰۰)
و نكته دیگر این كه "این بچهها در سراسر شب بازجویی میشدند و از آنها میخواستند اعتراف كنند كه با فاشیستها و خائنهایی همچون بوخارین، كرستینسكی، راكوفسكی و ریكوف همدست بودهاند." آن زمان نیكلای یژوف، بعد از هنریخ یاگودا نفر دوم وزارت امنیت بود. اما در سال ۱۹۳۹ همزمان با محاكمه افراد برجسته حزبی فوقالذكر، هنریخ یاگودا هم محاكمه میشود. وقتی یاگودا، این كمونیست دوآتشه سابق را برای اعدام میبردند، میگفت: "بهنظر میرسد خدا وجود داشته باشد.
من هزاران بار از توصیه و دستورات خداوند سرپیچی كردم تا به استالین خدمت كنم؛ به كسی كه حالا حكم مرگم را صادر كرده است." مكین در این داستان، زنجیره قربانی شدن افراد حزبی را با ظرافت تصویر میكند: "این آپارتمان سه بار اسبابكشی به خود دیده است. بار اول یك طراح و سازنده هواپیما و اعضای خانوادهاش، كه همكارش برای دستیابی به مقام و آپارتمانش لو داده بود.
شش ماه بعد او هم دستگیر شد و كسی توجه نكرد كه عروسك كودكش را به او بدهد و یك هفته بعد مردی با یونیفورم سازمان امنیت به آنجا آمد كه البته دوباره خالی شد." (ص ۳۹) - در باره طراح هواپیما بد نیست گفته شود كه حتی مولوتوف معروف هم شش سال را در زندان استالین گذراند. این مصیبت دامنگیر یژوف هم شد و حدود سه سال بعد، نابود و حتی در عكسهای مونتاژشده هم محو گردید (روشنفكران و عالیجنابان خاكستری نوشته ویتالی شنتالینسكی).
عنصر "درماندگی از تنهایی" دو راه در برابر الكسی قرار میدهد: یا "خودش" نباشد و "جای دیگری" باشد؛ به عبارتی "هویتش" را تغییر دهد یا مرگ در زندان مخوف استالین را بپذیرد. بدیهی است كه در چنین موقعیتی الكسی تغییر هویت را میپذیرد. او در میان سربازهای كشتهشده میگردد، تا هویت "انسانِ نابودشدهای" را انتخاب كند. "انتخاب" او در همین است؛ والا حتی باید "وحشت" را هم تقلید كند. اگر نكند، باید در حسرت و حسادت یك خواب خوش بسوزد (صفحه ۴۹) بنابراین حرف شوپنهاور كه "سوژه آگاه" میتواند شخص خود را صاحب اراده بداند - چیزی كه بعدها سورن كیركگارد به شكل جامعتری به ما عرضه میكند - فقط جملهای است روی كاغذ؛ زیرا اراده "شخص" در حكومتهای خودكامه چیزی نیست مگر مقولهای معطوف به اراده حاكمیتی حتی فراتر از قدرتمندان.
برگردیم به دو موضوع محوری داستان: مجازات فرزندان كسانی كه مغضوب استالین واقع شدهاند و زنجیره بیانتهای سر به نیست كردن خادمین او. اینها امر واقع (Fact) هستند و از نظر ما خوانندهها، امر واقع، رخ داده، و تاریخی شده است، درحالیكه داستانِ (Fiction) مكین بهلحاظ تئوری شناخت و زیباشناسی، امری "ساخته" شده است و ساختگی بودنش را حفظ كرده است. بهعبارت دیگر، در دستگاه مختصات هستی ما، امر رخ دادهشده، موجودیتش "پایانپذیرفته" است، درحالیكه "داستان" تا زمانی كه در زندگی تقابل و تضاد وجود دارد(بین خیر و شر، خشونت و مدارا، عشق و نفرت و...) تداوم پیدا میكند - به همین دلیل است كه جنگ داخلی اسپانیا در بستر ذهنی آحاد جامعه بشری "تمام" شده است و حتی بیشتر مردم دنیا از آن بیاطلاعاند، اما داستان "زنگها برای كه به صدا در میآیند" اثر همینگوی به لحاظ حافظه تاریخی شد "تمام" نشده است.
مكین فقط داستان خود را از "امر واقع" نساخته است، بلكه آن را به مدد عنصر تخیل "برساخته" است؛ با این حال ذهن نویسنده، گاهی بهلحاظ هنری "آن خلاء درونی كه جهان بار دیگر در آن سامان میپذیرد." به ما عرضه نمیكند. خواننده توقع دارد كه با فضای بعد از اتمام جنگ همحسی پیدا كند: به عبارت دیگر در رابطه بإ؛ شخصیت اصلی داستان، "اضطراب بنیادین" به خواننده منتقل شود: زیرا در "یك اثر هنری، ذهن سازنده و جهان اثر و در نتیجه، ساختار و زمان و مكان اثر چیزی نخواهند بود مگر دگرگشت ذهنی كه حاوی اثر است و بیش از آن میآید و از آن در میگذرد."
مكین خیلی جاها از این امر غافل نمیشود: در لباس نظام، گذشتهاش را در خود حفظ كرده است، طوریكه پس از هجوم به یك ساختمان و كشتن یك سرباز آلمانی، چشمش كه به پیانو میافتد "تك نت نواختهشده را گوش كرد (تا) با نواختن ساز همه چیز را فراموش كند."(ص ۶۰) روحیه او با جنگ كه "حقیقت و دروغ، بخشش و خشونت، هشیاری یا حماقت، از شفافیت و وضوح زندگی روزمره، برخوردار نیست." (ص ۵۵) سازگاری ندارد، اما فقط در میان "اجساد مردگان" و "زندههای وحشتزده" جنگ میتواند زندگی كند: "اشتیاق الكسی برای ماندن [در میدان جنگ]، به خاطر ایثار و دلاوری نبود، دلیل واقعی آن بود كه جایی را نداشت و نمیدانست كجا برود." (ص ۶۱)
با این حال از زمانی كه آلكسی، "ژنرال گاوریلف" را نجات میدهد و راننده او میشود، گذشته، هم به مفهوم ضمیر ناخودآگاه فردیت او، و هم ناخودآگاه جمعی ملت شوروی، دچار غیاب میشود و خواننده "اضطراب بنیادین" حاكم بر جامعه را حس نمیكند. البته فردیت الكسی، دلبستگیاش به موسیقی، تنهایی او و بالاخره محرومیتش از مواهب زندگی و مهمتر از همه، رنج دوگانگی هویت، به نحوی هنرمندانه تصویر میشوند؛ اما تداوم حكومت بیرحم استالین چه؟ باید توجه داشت كه از ص ۷۷ زاویه دید تغییر داده میشود تا این بار الكسی از بیرون، دستكم از چشم دختر ژنرال تصویر شود، چیزی كه در حد یك "سایه سیاه" است؛ سایهای كه باید صفحات دفتر نت را ورق بزند.
از این منظر، الكسی "هیچ" نیست، یا كسی است در حد "یك سرباز كوچك سربی" اما ناگهان در صفحه ۷۹، انگیزهای برای پر كردن خلاء كنونی پیدا میكند: رجعت به گذشته، "تنها خاطر باقیمانده در حافظه، - بوی تنتور ید دستهای یك زن" كه متأسفانه این موضوع به صورت "بنمایه" تكرار نمیشود و حضور متواتر زیباشناختیاش كامل نمیگردد. همانطور كه گفته شد، با اتمام جنگ، از جنایت پنهانی كه منجر به تغییر هویت الكسی شده بود، خبری نیست؛ درحالیكه به قول سولژنیتسین، در مجمع الجزایر گولاك "استالینیسم" بهعنوان یك جنایت تاریخی بیدلیل، تا سالها بعد از مرگ استالین، ادامه داشت".
الكسی آگاهی چندانی ندارد، اما اطلاعاتش كم نیست. اصولاً این اطلاعات در اختیار همه آحاد جامعه است: از ۲۵۰ نفری كه در سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۳۸ عضو كمیته مركزی حزب كمونیست بودهاند، استالین، ۱۸۸ نفرشان را اعدام كرد (یا به خودكشی وادار كرد) تا پیش از انقلاب اكتبر ۱۹۱۷، طی هشتاد (۸۰) سال حكومت تزارها، هر سال فقط ۱۷ نفر اعدام میشدند، یعنی در جمع ۱۳۶۰ نفر، درحالیكه در حكومت استالین سالانه بهطور متوسط چهارصد و هشتاد هزار نفر را اعدام كرد؛ یعنی روزی ۱۳۳۰ نفر یا به عبارتی طی یك روز به اندازه هشتاد (۸۰) سال حكومت تزارها آدم كشت.
طبق تخمین رابرت كنكوئیست، مورخ نامی انگلیسی و مؤلف كتاب معروف "اختناق بزرگ" كه اینك آمارش از طرف مقامات روسیه و اوكراین و ... تأیید شده است، در دوره استالین جمع اعدامیها و افرادی كه در اثر كوچهای دستجمعی كشته شدند، و سیاست محاصره یا به توپ بستن "روستاها و شهركهای كارگری یاغی" در مجموع چهل میلیون نفر است. پدر، فرزند را لو میداد و خواهر، برادر را. آیا بعد از جنگ، از منظر همین آلكسی، ژنرال گاوریلف، خانوادهاش و مردم باید واقعاً از بلایای استالنیسم مصون بمانند؟
در صفحه ۲۹ همین داستان، به شكل ظریفی از مارشال توخاچفسكی یاد میشود كه بهراحتی سر به نیست شده بود. این مارشال، كه دوست خانوادگی والدین الكسی بود، نوازنده چیرهدستی بود. او را در سال ۱۹۳۷ اعدام كردند و "ویولن كوچك و تركخوردهاش به مدرك جرم خطرناكی بدل شد." خبر اعدام ناگهانی توخاچفسكی استراتژیست و فرمانده كل نیروهای مسلح ارتش سرخ (كه زن و بچهاش هم بعداً اعدام شدند) و چند مارشال و ژنرال برجسته دیگر ماه ژوئیه ۱۹۳۷ اعلام شد و طی دو سال بعد، سی و هفت هزار افسر به دلیل "وابستگی و دلبستگی به این مارشالها اعدام شدند.
" ناگفته نماند كه چهل روز بعد از اعدام توخاچفسكی، مولوتف وزیر امور خارجه شوروی با فون یوآخیم روبینتروپ وزیر امور خارجه هیتلر سرگرم معامله بر سر تقسیم اروپا بود. حال، بعد از جنگ چرا استالین باید ژنرالها و بقیه مردم را راحت بگذارد؟ این سوژه، به آن چیزی كه به قول ساموئل تیلر كالریج، تخیل ثانویه، خوانده میشود، تبدیل نمیشود؛ تخیلی كه انعكاسی از تخیل اولیه است و با اراده آگاهانه همراه است، و ضمن همسانی با تخیل اولیه، به لحاظ درجه، حالت و شیوه عمل با آن تفاوت دارد؛ سوژه را جذب، ذوب، پراكنده و از هم گسیخته میكند تا بازآفرینی كند.
مكین كه هنرش را در اشارهها و در جملههای كوتاه - مانند "در امان نبودن هیچكس؛ حتی زورگویان و سلطهگران در ص ۳۹" - و آنگاه "محو كردن خود در صفحه ۴۲ به اوج میرساند، از زمان نجات (صفحه ۷۳ به بعد) این تخیل ثانویه را بهكار نمیگیرد؛ چیزی كه پیشتر در "لو دادنها" و "بیاعتمادیها"، در رابطه با پدر نامزدش خیلی خوب بازنمایی شده بود: "نه، او مرا لو نخواهد داد، فقط ممكن است بگذارد آنها داخل خانه شوند."؛ موضوعی كه آثاری مثل "تزار سرخ"، "استالین"، خاطرات "بوریس باژانف"، "مرغان طوفان" و ...به شكلی گزارشی نشان دادهاند و به قول دانیل گرین نویسنده معروف روس: "نشان از فقدان شفقت میكند؛ یعنی امری كه به هیچوجه تصادفی نیست."
بعد از جنگ هم مردم جدا از هم و اتمیزهاند؛ مطلبی كه خانم هانا آرنت، در كتابهای "توتالیتاریسم" و "انقلاب مجارستان"، آن را "تنهایی واقعی" انسانها خوانده است و روانشناسی ارزندهای از این تنهایی "تودهدار" ارائه میكند و ویلیام كورنهاوزر جامعهشناس، از آن با عنوان "اتمیزه شدن" نام میبرد. این اتمها، این تودهوارگیها، بهسادگی به خشونت تن میدهند: چه به عنوان عامل و فاعل خشونت چه به مثابه موجود خشونت دیده؛ زیرا از این طریق است كه فشار و اضطراب ناشی از خلاء هویت خود نجات پیدا میكند. زیرا به قول میلوان جیلاس، در دو اثرش، "طبقه جدید" و "گفتگو با استالین": "تنها بر یك جامعه اتمیزه میتوان بهگونهای مطلق و مطمئن حكومت كرد."
مكین، این موضوع را در مقدمه (مدخل) داستان تصویر میكند؛ بهعبارت دیگر نتیجه عملكرد "تغییر هویت" انسانهای توتالیترزده را بهعنوان استنتاج و پایانبندی اثر نیاورده است، بلكه بهمثابه فضای آغازین داستان جلوه داده است. در شرایطی كه تابلوهای مختلف ورودی شهرها و ایستگاههای راهآهن از مفاسد كشورهای بورژوایی سخن رفته است و شعار: "تمام راهها سرانجام به كمونیسم ختم میشوند" به چشم میخورد، مكین با مؤثرترین جملهها، مردمی خسته، "خفته، با پالتوهای خیسِ بوگرفته"، بیهدف، و خوگرفته به هر چیزی (از تأخیر قطار گرفته تا خودفروشی در محل كار) را در "كشوری خارج از تاریخ، در كابوسی بسیار واقعی" به تصویر میكشاند. در حقیقت، او با تردستی تحسینانگیزی بیهویتی شخصیتهای متن اثر را در مدخل آن میآورد تا خواننده را برای كشف دلیل به صفحههای بعدی بكشاند.
زیباترین قسمت اثر به عقیده نگارنده همین مدخل است؛ هر چند كه به قول واسلاو هاول "زندگی در كشورهای توتالیتر را نمیتوان در در داستان یا فیلم یا نمایشنامه تصویر كرد." به هر حال همین ظرایف و نكتهسنجیهای هنرمندانه مكین، "موسیقی زندگی" را اثری بسیار جذاب و انسانگرایانه كرده است. البته ترجمه روان این اثر دلنشین نیز، جذابیت آن را فزونی بخشیده است. متن فارسی گواه آن است كه مترجم در حفظ آهنگ كلام و لحن اثر ذوق و دقت و حتی وسواس بهخرج داده است؛ در نتیجه نثری كاملاً یكدست پدید آمده است كه خواننده را درگیر مشكل واژگانی و نحوی نمیكند.
فتحالله بینیاز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست