دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

جای بسی خوشبختی است


جای بسی خوشبختی است

نمی دانم «بی بی خاتون», «سیدسلیمان» و «زیارت», در کجای این سرزمین یک میلیون و ۶۴۸ هزار کیلومتر مربعی و در کدام ضلعش واقع شده اند

● یادداشتی بر مجموعه «تا سید سلیمان» سروده عبدالحمید انصاری نسب

«...فرض کن من داماد

و این دریا - که دختر خوبی است - عروس

این قایق ما را تا «بی بی خاتون» می برد

از آنجا تا «سیدسیلمان» هم راهی نیست

میان راه خواب هامان را برای ماه

تعبیر می کنیم

بخند لیلا

عروسی عبدالحمید با دریاست!...»

نمی دانم «بی بی خاتون»، «سیدسلیمان» و «زیارت»، در کجای این سرزمین یک میلیون و ۶۴۸ هزار کیلومتر مربعی و در کدام ضلعش واقع شده اند. شاید هم می شد که تا آخر عمرم نیز این جزئیات را ندانم؛ مثل خیلی جاهای دیگر که اینگونه اند و اینگونه خواهند شد.

اما با یک مجموعه شعر که به دستم می رسد، درمی یابم که «زیارت» نام روستایی در حوالی بندرعباس است و «بی بی خاتون» و «سیدسلیمان» نام دو بقعه مربوط به آن. نکته دیگر اینکه این روستا یک شاعر جوان - ۳۰ساله - دارد؛ به نام «عبدالحمید انصاری نسب».

پس مجموعه شعر «تا سیدسلیمان» اولا سفیری است برای شناساندن نقطه کوچکی از نقشه ایران زمین که به هر جایی می تواند برود و در نقش یک رسانه عمل کند. ثانیا به ما می فهماند که در این نقطه کوچک، شاعری به ظهور رسیده است که هراس عقب ماندگی از مرکز و مغرب نشینان، او را گرفتار ایسم ها و تئوری های نامربوط و نامطبوع نکرده و به یقین، دو نکته ای که در بالا اشاره شد، تنها در این صورت است که می توانند واقع شوند.

این هم چیزی نیست جز صداقت شاعر. درواقع، اگر عبدالحمید انصاری نسب شاعر را مورد نظر قرار دهیم، با شاعری صادق مواجهیم که در گوشه و کنار و متن شعرش، به راحتی با واژه هایی چون «خور»، «شط»، «گورسوزان»، «بندر»، «رودخانه»، «جزیره»، «قایق»، «سیل و سیلاب»، «خانه های گلی» و ... برخورد می کنیم؛ چراکه این شاعر، مردی اهل جنوب است که در حاشیه دریا - خیلج فارس - به دنیا آمده و زیسته است و دلیلی نمی بیند که هویتش را پنهان یا معاوضه کند.

حال در این صداقت توام با سادگی شهرستانی و روستایی اش، از اهرام ثلاثه و نیل تا بندرعباس رفت و آمد می کند، از بانوی بیوه دریا و ریزعلی - دهقان فداکار - می گوید، با پینوکیو و فروغ - فرخزاد - صحبت می کند، حافظ و سعدی را کنار می زند تا لورکا شعرش را بخواند؛ و برای این منظور حاضر است اسپانیا را به بندرعباس بیاورد، از زمزم و کربلا و علی اصغر (ع) و عباس (ع) و شهدای گمنام و زینب (س) و فاطمه الزهرا (س) و کربلای ۵ و الفجر ۸ و ایستگاه صلواتی سخن به میان می آورد؛ تا دانته و بن لادن و سرخپوست ها و مینوس - اسطوره یونانی!

از قبل همین رک گویی، خیلی راحت دلگیری اش را از محیط اطرافش، شهر و مولفه های آن ابراز می کند و آن ها را نمی خواهد. دوست دارد به هزاره های قبل، تا غار اصحاب کهف برود و از آن فراتر، با خط تصویری سخن بگوید و پیراهنی از برگ موز به تن کند. در هر حال، شاعر ما از اژدها می خواهد که خشم بگیرد و هرچه را که در اطراف اوست، ببلعد.

وقتی هم که در سیر تاریخی بازگشت به آغاز، به ابتدای خلقت می رسد، دوست ندارد گندم و سیب بکارد، بلکه انار می خواهد؛ تا از بهشت دست برندارد. زیرا از خیابانی که استفراغ کرده و نوزادی که قبل از تولد مرده ، از تاکسی که روسری دختر را با خود می برد و نیز از بوی نوزاد مرده و ادکلن تایتانیک که در خیابان به مشام می رسد، تهوعش می گیرد.انصاری نسب شاعر مجموعه «تا سید سلیمان»، خیلی کم بازی زبانی دارد و حتی شاید بتوان گفت از این امکان در حد معقولش هم بهره نمی گیرد؛ اما در عین حال، دارای نگاهی شاعرانه به جزئیات محیط اطراف است؛ حتا آنها که ممکن است به اندازه چند لحظه حیات گذرا داشته باشند:

«بر نیمکت عصر

روحی خسته آواز می خواند

کفش های کهنه و عصاها

می رقصند»

در همین راستاست که علاوه بر مولفه های مربوط به دریا و متعلقاتش، دیگر مولفه های شعر او هم انگار روحی محلی و عینیتی قابل لمس دارند؛ همان مولفه های ساده محیط اطراف زندگی یک جنوبی، مثل سرکار کلانتری، راننده تریلی، محله کمربندی، رادیوفردا، پدری که حقوق بازنشستگی می گیرد، قبرستان کهنه و...

درواقع انصاری نسب یک جنوبی تمام عیار است که در عین سادگی و خونگرمی، حتا به هنگام اعتراض، از مادرش می خواهد که با چهل هزار تومان حقوق بازنشستگی پدر، تمام مردم دنیا را در «پنجه علی»، شام دعوت کنند، و البته احساسات پاک و اعتقادات مذهبی اهالی جنوب را در جای جای شعرش به تماشا می گذارد که همه واژه های اشاره شده، خود گویای میزان این رویکرد هستند و به توضیح بیشتری نیاز نیست. ضمن آنکه طرح روی جلد کتاب هم این حس و حال را در همان نظر اول به مخاطب منتقل می کند.

شاعر مورد بحث ما، گویا بیش از هر تصویری، به رقص روسری در بادی که احتمالا از سمت دریا می وزد علاقه دارد و تراژدی اش، مجلس عروسی انگار ناممکن و بیماری خواهری است که شفا نگرفته! وقتی هم که به محیط رویدادهای اطرافش - چه جغرافیایی و چه شنیداری - واکنش نشان می دهد، برای سقوط صدام شعر می گوید، برای مارک وی وین فو - بازیکن تیم ملی فوتبال کامرون که در جریان یک مسابقه درگذشت - برای همه شهدای زادگاهش - یک جا، که البته شش نفرند - و برای لاله و لادن در سرزمین برهما پوترا.

این یعنی که در عین ناامیدی و احساس حالت تهوع از آنچه در زندگی روزمره اش وجود دارد، در رفتاری توام با تضادی قابل قبول، به جریان زندگی ایمان دارد و دست کم، روحش را نمی تواند نادیده بگیرد. از این رو، از خاطراتش با دوستان قدیمی به هیچ وجه نمی گذرد، و از کلاس های دانشگاه می گوید و کتاب علوم و سینما و بلندگوی مسجد ابوالفضل و... چند جا هم به گویش محلی و زبان عربی در میان شعرهایش گریز می زند.

انصاری نسب در این مجموعه، چهار غزل هم در میان آثارش دارد که ای کاش نداشت؛ غزل هایی غیرقابل تامل با تصویرسازی ها و مفاهیم کلیشه یی و پیش پا افتاده ، آن هم در وزن هایی ریتمیک که بیشتر در سرایش چارپاره هایی برای کودکان و نوجوانان به کار می روند. برای خلاصه گویی در این بخش از بحث، آوردن چند بیت از غزل ها خود به حد کافی گویاست:

- وقتی نگاهم کرد، تنهایی ام را دید

از گوشه چشمش، اشکی به من خندید

- از دور وقتی مرا دید، با لهجه ای تلخ خندید

دستی برایم تکان داد، اما نیامد به سویم ...

یادت می آید که تشنه در دشت خشکیده بودی

پاشاندمت شربت شعر از انتهای سبویم

ضمن آنکه اصلا معلوم نیست این چهار شعر، با چه منطق و دلیلی در میانه کتاب و در کنار هم گنجانده شده اند. ابتدا این ذهنیت محتمل می شود که شاید شعرهای پس از غزل ها، به زمان هایی پیشتر مربوطند و از سطح کیفی کمتری برخوردارند؛ اما مطالعه شعرها و رویدادهای اشاره شده در آن ها این فرض را هم مردود می کند که غزل ها نقش جداکنندگی دو دوره از سیر تکوینی شعرها را ایفا می کنند.

ضعف دیگر را شاید در فقدان یکدستی و مهندسی منسجم آثار بتوان دید که البته این هم یکی دیگر از شواهد بیانگر صداقت شاعر می تواند باشد؛ اما مطمئن نیستم که این را دلیل موجهی بتوان درنظر گرفت؛ چراکه در بخش کوششی شعر و نه بخش جوششی آن، وظایف مشخص و هنرمندانه ای را برای شاعر قائلیم که صداقت صرف، آنها را تامین نمی کند.

اما در هر صورت، در این وانفسا، خود این موضوع موهبتی شده است که شاعر مورد بحث ما در عین حالی که از روی حکمت، به پند و اندرز گویی مدرن خطاب به تمام کائنات نمی پردازد، شاعر روشنفکری هم نیست و در کل مجموعه، تنها یک حرکت روشنفکرمآبانه نصفه و نیمه از او سر می زند؛ آن هم آنجا که از دانته می خواهد به جای کمدی الهی، تراژدی انسانی بنویسد! وگرنه مروری بر پی نوشت های کتاب، خود گواهی بر این نکته است که شاعر ما چقدر بومی است، بومی زندگی می کند، بومی می اندیشد و بومی حرف می زند:

«- گورسوزان؛ گوری کهن در بندرعباس که هندوهای قدیم ساکن بندر، سوزندان اجساد مردگان خود را کنار این گور برگزار می کردند و خاکستر مردگان را در آن می پاشیدند.

- کرنگ؛ کال و نارس در گویش بندری.

- پنجه علی؛ قدمگاهی در بندرعباس، شمال کمربندی.

- زیارت؛ از روستاهای بخش مرکزی بندرعباس.

- بی بی خاتون؛ مقبره دختری پاک و نجیب نزدیک روستای زیارت سیدسلیمان

- دیریا؛ دریا در گویش محلی بندری.

- رزیف؛ مجموعه آواهایی که ماجرای رفت و برگشت یک جهاز به سفری دور را بیان می کند، رزیف یا رزیف خوانی گفته می شود.

- شروند؛ تلفظی دیگر از شروه است که در جنوب به ترانه و آوازهای عامیانه اطلاق می شود».

در هر صورت، جای بسی خوشبختی است که در این مملکت و در نسل ما، شاعرانی هستند که با افتخاری نه ژست گرایانه، تنها خود را صرف می کنند و از این طریق، هم وجه ملی خویش را تامین کرده، هم حقانیت شعر صادقانه را برای باری دیگر، به اثبات می رسانند. البته این سخن ها قطعا به این معنا نیست که شعر امروز از تجربه ها و پیشنهادی جدید کاملا بی نیاز است؛ چنین بحثی خود، مجال ومحل اعرابی دیگر می طلبد.

علیرضا بهرامی