چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

و کاتب, قلم را زمین گذاشت


و کاتب, قلم را زمین گذاشت

زندگی و مرگ احمد آقالو کاتب سلطان و شبان به روایت همکارانش

«هر کسی که می‌میرد ذره‌ای از وجودت با او می‌میرد. پس نپرس ناقوس، نوای مرگ که را می‌نوازد، ناقوس نوای مرگ تو را می‌نوازد.» صدای حمید سمندریان، خاک‌خورده صحنه تئاتر است که می‌گوید، در میدان ارگ، از مرگ می‌گوید، مرگی که با خود این بار «احمد آقالو» را برده است. سیاه است این گوشه میدان؛ مثال گوشه دیگر، مثل همه گوشه‌های این میدان. روی پارچه‌ای نوشته‌اند خداحافظی با صدای نیلوفری رادیو...

ده سال بیمار بود و این تنها تو نیستی که کنار من ایستاده‌ای و دستمال سفید روی قطره‌های اشکت می‌کشی و می‌گویی: نمی‌دانستم! خیلی‌ها مثل تو نمی‌دانستند حتی دوستان نزدیکش؛ تا اینکه سه سال پیش انار بغض در گلوی همسرش ترکید: «احمد بیمار است» احمد ۱۰ سال می‌شد که بیمار بود، پزشکان نور امیدی نمی‌دیدند و اما او چشمانش پر از امید بود. سمندریان با موهایی که سفیدی، سیاهی‌هایشان را گم کرده با دستانی که بلند می‌شود به سوی جمعیت می‌گوید که اگر آن بغض نمی‌ترکید «احمد» هیچ‌وقت لب به سخن باز نمی‌کرد تا از درد بگوید، که رسمش نبود از درد گفتن، گله کردن و لب به شکایت باز کردن.

اینجا میدان ارگ است؛ تشییع می‌شود تن بی‌جان «احمد آقالو»، پیشکسوت تئاتر، رادیو، تلویزیون، سینما که پیش از آنکه پیشکسوت یک رسانه باشد، آینه‌ای بود بی‌غبار با تصویری از یک روح بزرگ که سال‌ها درد بیماری را تاب آورد و بی‌تابی دیگران را با کلامش که «خوبم، شکر» بی‌تاب‌تر نکرد. می‌رود روی تابوت در کنار نمناکی صورت‌هایی که نمی‌توان شمرد و غمناکی دل‌هایی که نمی‌توان بر آن مرهم گذاشت. ناقوس مرگ می‌نوازد و دست پر از این دنیا می‌رود. آنچه در ادامه می‌خوانید روایتی است از شخصیت «احمد آقالو» از زبان دوستان و همکارانش، روایت‌هایی که شاید برای شما هم مثل ما این گره را باز کند که چرا غم مرگ او این همه سنگین بر دل همه نشست، حتی بر دل ما که تنها او را از پس تصویر دیدیم و شنیدیم. سوالی مانده بود به خانه‌اش زنگ زدیم؛ انتظار به سه بوق بیشتر نکشید؛ خودش گوشی را برداشت: «سلام! لطفا بعد از شنیدن صدای سوت پیغام بگذارید؛ متشکرم!»

▪ بهترین شکل حضور - میکاییل شهرستانی - بازیگر، کارگردان و مدرس بازیگری

تا آخرین لحظه‌های زندگی پر از انرژی بود؛ لب‌هایش که از هم باز می‌شد حرف‌هایش از اعتراض و نق زدن خالی بود؛ به وقت سخن می‌گفت و به دقت کلماتش به نقطه می‌نشست و این دلیل کافی بود تا برای همه الگو باشد.

احمد باشکوه بود چرا که نه تنها به انکار بیماری‌اش برمی‌خاست که برخلاف عادت امروز ما چشم بر زشتی‌های دیگران می‌بست. زشتی‌ها را انکار می‌کرد و از خوبی‌ها می‌گفت. سیاه‌ها را بزرگ نمی‌کرد تا اطرافیان را خسته و آزرده کند. در روزهای پایانی تمرین در مسیری که با هم به سمت خانه می‌رفتیم با اینکه به شدت دل‌آزرده و خسته بود به من گفت: «من ناچیز در کائنات چیزی به حساب نمی‌آیم؛ اگر سرنوشت این طور رقم خورده که روزی باشم حتما صلاح بوده و اگر قرار است روزی نباشم؛ حتما باز هم صلاح من در این است.» احمد رشک‌برانگیز بود. او هیچ چیز را خلاف واقعیتی که بود نمایش نمی‌داد. آداب و فرایضش به جا بود و پنهان از چشم‌های نظاره‌گر. احمد انسان بود و علی‌الخصوص انسانی هنرمند و البته استثنا که خلأ وجودش به این سادگی‌ها پر نمی‌شود. درد می‌کشید، به دفعات شاهد دردهایش بودم و چه‌قدر سخت و تلخ بود وقتی که «آخ مادرجان، مادر جان» به تن دردش می‌پیچید و می‌خواست خودش را با این کلام آرام کند...

▪ همیشه همراه - حمید سمندریان - کارگردان پیشکسوت تئاتر

انسان ساده‌ای نبود. در عین حال پیچیدگی‌ خاصی هم نداشت که نتوانم آن پیچیدگی را بیان کنم اما آنچه در او شاخص بود، ویژگی‌هایی بود که او را خاص می‌کرد. از جمله ویژگی‌هایش دوستی با بشر بود. با کسی قهر نبود و من نشنیدم کسی دشمن او باشد. از زمان آشنایی با او در دانشگاه تهران که برای آموزش بازیگری به آنجا آمد و من ممتحنش بودم تا زمانی که استادش شدم و بعد با هم دوست شدیم، صفت انسان‌دوستی را در او بسیار می‌دیدم اما او این صفت را هیچ‌گاه به شکل محسوس علنی نمی‌کرد تا به آن فخر بفروشد. فروتنی از ذات و فطرت او بود. در این سال‌ها ندیدم که احمد یک کلمه از خودش حرف بزند ولی همیشه راجع به دوستانش بسیار حرف می‌زد و حتی در تعریف از آنان غلو می‌کرد. او یکی از بهترین بازی‌هایش را در تئاتر «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» با من داشت اما هر وقت که از او درباره بازی‌اش می‌پرسیدم می‌گفت: «من در کنار استادانم بازی می‌کنم» و همیشه از من می‌پرسید من چه کنم تا به بقیه برسم و من ناراحت می‌شدم چون عقیده داشتم خودش را دست کم می‌گیرد. صفت دیگر او بخشندگی بود، نه بخشندگی در اموال دنیا بلکه او همیشه اشکالات ما را در زندگی می‌بخشید. اگر به او بدی می‌کردند، دم فرومی‌بست و وقتی از او می‌خواستیم از خود دفاع کند می‌گفت بشر است دیگر. او همواره بدی را می‌بخشید و در خوبی‌ها غلو می‌کرد تا به قول خودش بتواند به جاهای بالا برسد چون او می‌دانست درشت‌نمایی در گناهان انسانی از انسانیت به دور است. صفت دیگر او این بود که از گله و شکایت دور بود.

او بیش از ۱۰ سال بیمار بود و ما تنها سه سال قبل این را دانستیم. تازه او خودش هم موضوع را به ما نگفت بلکه همسرش طاقت نیاورد و به ما که دوستانش بودیم گفت احمد بیمار است و پزشکان از او قطع امید کرده‌اند. مطمئنم اگر خودش بود تا روز مرگش دم نمی‌زد. هر وقت هم که برای عیادت او می‌رفتیم و می‌پرسیدیم حالت چه‌طور است، می‌گفت شکر. او همیشه بدی‌ها را تحمل می‌کرد و نیکی‌ها را پاداش می‌داد. من امروز می‌دانم که همه آمده‌اند و از ته دل غمگین‌اند اما احمد آقالو کسی بود که نمی‌خواست با رنج خود دیگران را رنجور کند. او به حال خود غم نمی‌خورد بلکه به حال کسانی غم می‌خورد که پس از او می‌روند. چندی قبل از فوتش خواستم با عده‌ای از دوستان پیشش بروم و به او روحیه بدهم اما او روحیه بالایی داشت و همیشه تراژدی زندگی را با طنز خنثی می‌کرد.

احمد از نظر مالی همیشه به همه کمک می‌کرد و من از رادیو ممنونم که در این چند ساله از او حمایت کرد و مراقب او بود. همه می‌رویم و کسی باقی نمی‌ماند اما آقالو همیشه می‌‌گفت نمی‌خواهم رنج رفتن دوستانم را ببینم. او همیشه این جمله ارنست همینگوی را که من در مراسم مرحوم هوشنگ حسامی می‌گفتم را تکرار می‌کرد که «هر کسی که می‌میرد ذره‌ای از وجودت با او می‌میرد. پس نپرس ناقوس نوای مرگ که را می‌نوازد، ناقوس نوای مرگ تو را می‌نوازد.»

▪ نجابت پنهان - داریوش فرهنگ - بازیگر، کارگردان

حدود یک‌ماه پیش با گلاب آدینه و مهدی هاشمی شبانه رفتیم منزل احمد و همسرش برای دیدار و احوالپرسی. در نهایت تعجب با کسی رو به رو شدم که ذهنی شاداب و سرزنده داشت. از هر دری حرف زدیم جز بیماری او. آن‌قدر خاطرات را با هم مرور کردیم و گفتیم و خندیدیم که باورم نمی‌شد به عیادت دوستی رفته‌ایم که چند سال مهربانانه با مریضی‌اش کنار آمده است.

چندین و چند کار با او در تئاتر و تلویزیون داشتم که خاطره افسانه سلطان و شبان و آن نقش کاتب باوقار با بازی زیبای احمد در ذهنم است. مردی با روحیه مستقل و عارف‌مسلک، مردی بی‌نیاز که آن وجه طنازش ما را به یاد عبید زاکانی می‌انداخت. از هر چیز و هر کس یک نگاه طنزگونه و ظریفی بیرون می‌کشید که همه را به خنده وامی‌داشت، بی‌آنکه خود بخندد. به شکل آشکاری از هر نوع سودجویی کاسب‌کارانه در هنر طنز پرهیز می‌کرد. هرگز در طول فعالیت هنری‌اش نه خودش و نه کارش به لودگی‌های مرسوم و رایج به اسم کمدی کشانده نشد. ما دوستی دیرینه و پرباری با هم داشتیم. همیشه یک نجابت پنهان داشت که تو را وادار به احترام می کرد، بی‌آنکه قصد خرید احترام را داشته باشد. بسیار وارسته و عمیق با زندگی و مرگ روبه رو می‌شد. چند سال جلوی مرگ ایستاد و با لبخند بیماری‌اش را پذیرفت. بیشتر به تو روحیه می‌داد تا بخواهد روحیه بگیرد. یک جور اعتقادات مذهبی عمیق داشت که یکسره از دروغ، تظاهر و تزویر به دور بود. هرگز نان را به نرخ روز نمی‌خورد چون نه حرص نان داشت و نه طمع نام. دمدم‌های صبح که از پیش او رفتم توی راه و توی اتوبان کردستان در این اندیشه بودم که یک انسان چه‌طور می‌تواند این همه با شکیبایی و وقار مرگ را شرمنده خودش کند.

▪ همان بود، که بود - هادی مرزبان - کارگردان و بازیگر

مثل آب چشمه زلال و شفاف بود. هیچ‌گاه در ارتباطش با دیگران بازی نمی‌کرد و همانی بود که شخصیتش بود. هیچ‌گاه خاطره دوستی و کار کردن با انسان نازنینی همچون او که صداقتش بی‌نظیر بود را فراموش نمی‌کنم. متاسفانه به بیماری سختی مبتلا شد و زیاد به بیماری‌اش توجه نمی‌کرد. بیماری با او بی‌رحم بود اما بی‌رحمی‌هایی در عرصه بازیگری در حق او وجود داشت که از این بی‌رحمی سخت‌تر بود. احمد در عین دست و پنجه نرم کردن با بیماری بسیار مغرور بود و روح زلال و شفافی داشت.یادم می‌آید در طی یک کار برای نماز به مسجدی رفت. وقتی بازگشت دیدم کفش پایش نیست؛ پرسیدم احمد کفش‌هات کو؟ خندید و گفت بردند! حتما کسی که کفش‌ام را برده بیشتر از من به آن احتیاج داشته است.

▪ سخت‌ترین لحظات زندگی - ایرج راد - بازیگر، کارگردان

در سخت‌ترین لحظات زندگی دست تکدی به سوی کسی دراز نکرد و هرگز کاری را به خاطر مادیات قبول نکرد. برای همین او همیشه ماندگار و زنده است نه تنها در یاد و خاطره ما و آثار خودش بلکه در تاریخ هنر این کشور. و به خاطر او از مسوولان می‌خواهم به بیش از ۱۰ نفر از هنرمندان دیگر که با هزینه‌های طاقت‌فرسای این بیماری‌ها دست و پنجه نرم می‌کنند اما هنوز زنده‌اند و اعتنایی به آنها نمی‌شود؛ کمک کنند.

▪ در جست‌وجوی حقیقت - محمد عمرانی - کارگردان و بازیگر

یاد گرفتم که نمی‌توان عنوان هنرمند را به هر کسی اطلاق کرد مگر اینکه از لحاظ انسانی دارای ارزش‌های والایی باشد اما «او» به معنای واقعی هنرمند بود. بسیار مومن، پاک، درستکار و شجاع بود. در جست‌وجوی حقیقت بود و هر کس که در دایره ارتباط با او بود تحت تاثیر شخصیتش قرار می‌گرفت. می‌خواهم بیشتر درباره شخصیت انسانی‌اش بگویم، از این که رک بود و صداقت داشت. هیچ‌وقت دروغ نمی‌گفت و ای کاش... قبل از رفتنش درباره شخصیت او می‌گفتیم.

اخلاقش زبانزد عام و خاص بود - شهرام گیل‌آبادی - مدیر سابق رادیو جوان

بسیار پرکار بود و این ادامه داشت تا یک ماه قبل که دیگر توانی برایش نمانده بود! آقالو کرانه‌ای از خلاقیت، تجربه و هنر بود اما هیچ‌گاه هیچ ادعایی از او ندیدیم. بسیاری از بچه‌های رادیو او را «عمو» یا «بابا» صدا می‌کردند و او «عمو»ی نمایش‌های رادیویی بود. صدای پخته و فوق‌العاده‌ای داشت و نهایت دقت را در ایفای نقش‌هایش می‌کرد. با جوان‌ها صمیمی و نزدیک بود و از کار کردن با جوان‌ها و میدان دادن به آنها ابایی نداشت. از دست دادن او یک ضایعه بزرگ برای عالم هنر بود.

▪ خبر مرا لرزاند - اصغر هاشمی - کارگردان تلویزیون و سینما

وقتی که او را برای بازی در نقش سروان سرمدی مجموعه یک مشت پرعقاب انتخاب کردم، حس می‌کردم اتفاق خوبی برای من و سریال می‌افتد.

چون این نقش را بسیار دوست داشت. وقتی کار شروع شد، تمام گروه تحت تاثیر بازی و حضور بسیار جذاب او بودند اما متاسفانه بعد از چند جلسه فیلمبرداری و گرفتن چند تک سکانس از ایشان بیماری‌اش عود کرد و نتوانست با ما همکاری کند. می‌خواستیم صبر کنیم تا برگردد اما خود گفت که نمی‌تواند. روزهای آخری هم که سر صحنه می‌آمد گروه را سخت تحت تاثیر خود قرار می‌داد. بیماری چهره و صدای او را تغییر داده بود و ما با ناراحتی بازی او را نگاه می‌کردیم. از خبر فوت او لرزیدم. او انسانی دوست‌داشتنی و جذاب بود و فقدانش در عالم سینما احساس می‌شود.

▪ مردی بدون شکایت - هما روستا - بازیگر، کارگردان

همان انسانی که مولانا با چراغ به دنبال او می‌گشت؛ احمد آقالو بود‍‍‍! کسی که همه خوبی‌ها در او جمع شده بودند. عارفی انسان و انسانی مهربان و موجودی کاملا دوست‌داشتنی برای همکارانش! چیزی که این روزها خیلی کمیاب است. بیماری‌اش را با بردباری تحمل می‌کرد و گله نمی‌کرد، از دنیا رفت، بدون شکایت!

▪ بزرگ و دوست‌داشتنی - محمد یعقوبی - کارگردان

سخت بیمار بود اما چه‌قدر امیدوار! هرگز بیماری‌اش را منتقل نمی‌کرد و امیدوار بود که روزی بر بیماری‌اش فایق آید. بزرگ بود! نه از دور مثل برخی چهره‌ها که وقتی به او نزدیک می‌شدی به همان اندازه بزرگ بود و دوست‌داشتنی! انسانی بود که کار کردن با او همیشه لذت‌بخش بود!

▪ سلامت، نازنین و فوق‌العاده - ژالو علو - گوینده و بازیگر

اخلاق و منش خوب احمد آقالو بی‌نظیر بود و هیچ‌گاه نمی‌توان او را آن‌طور که باید شناخت. مرگ او آن‌قدر سخت است که نمی‌توانم از احساس خود درباره آن چیزی که از دست رفته صحبت کنم. در یک کلام؛ آقالو فردی سلامت، نازنین و فوق‌العاده بود.

سارا جمال‌آبادی



همچنین مشاهده کنید