پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
بچه هایی که روی درخت گلابی به دنیا نمی آیند
![بچه هایی که روی درخت گلابی به دنیا نمی آیند](/web/imgs/16/161/bt0y41.jpeg)
زیر شیروانی خانه کاهگلی اجدادی، پاتوق من بود، وقتی هنوز مدرسه نمیرفتم. زیر حلبهای سقف آن که گرما را جذب میکردند، جهنمی به پا بود! اما بهشت من بود، چون پر از چیزهای اسرارآمیز بود. سماور روسی طلایی رنگ، لامپهای پر نقش و نگار، سکههای قدیمی، سنجاق سینههای بدلی و انگشترهای حلبی...در آن میانه اما صندوقچهای بود پر از روزنامه و مجلات قدیمی! پرزرق و برقتر از همه، دو تا مجله دکوراسیون منزل بود که جلدشان کاغذ گلاسه بود.
در آن روزهای خاکستری، دیدن آن همه تصاویر رنگی مرا چنان به وجد میآورد که ساعتها مینشستم و صفحات آن را برای بار هزارم ورق میزدم...یک پدر و مادر خندان با دو بچه تمیز و شاد در همه صفحات حضور داشتند. نمیدانم چرا به من الهام شده بود که پدر و مادر خانواده پزشکاند! اعضای این خانواده! آنقدر با محبت به هم نگاه میکردند و چنان با عشق دستان هم را میگرفتند که من خردسال چارهای جز خیالپردازی برایم نمیماند که زودتر پزشک شوم و صاحب یک خانواده رنگی شوم. چنان در این رویاپردازیها پیشرفته بودم که میدانستم کارت عروسیام باید چه رنگی و چه طرحی باشد.
● روایتهای طلاقپزشکان
اگر قرار بود طلاق هم مانند عروسی کارت داشته باشد، این روزها n تا کارت از دوستهای پزشکم دریافت میکردم؛ دوستانی که هنوز جوهر کارت عروسیشان خشک نشده....انگار هرچه سطح تحصیلات بالاتر میرود، نگاه افراد جزییتر میشود و تنها میخواهند حقشان را با جسارت بیشتری از اجتماع و همسر و خدا بگیرند!
خبری از بینش بالا و انعطاف نیست. انگار این آگاهی به جای اینکه کمک کند به درمان برخیزیم موجب شده زخمها را بهتر بشناسیم تا بعدها بهترتر! روی آنها نمک بپاشیم! این روزها کسی دوست مادربزرگم را که بچه دهم خود را روی درخت گلابی به دنیا آورد و از زندگیاش بسیار راضی بود، تحسین نمیکند! قرار هم نیست تحسین شود. میان زن و دغدغههای زنانه و مرد و دغدغههای مردانهاش دیواری بلند کشیده شده بود که هیچ یک از دو طرف نیم نگاهی به آن سمت نمیانداخت. این روزها آن دیوار فرو ریخته، اما انگار کسی شیطنت کرده و یک کلنگ داده دست کارگرهای خدا که دیوار تحملها را هم بکوبد:
▪ روایت اول
دکتر «س» آدم سنتی و با اعتماد به نفس کافی است. حرفهایش را میزند و ترسی هم ندارد که انگ کهنهپرستی بخورد. به زن میگوید ضعیفه! منکر پیشرفت زنها نیست اما زنان مستقل را به هیچ وجه تشویق نمیکند و هیچ احترامی برایشان قایل نیست.
به نظرش این زنان دارند ادای مردان را (چیزی که نیستند) در میآورند! زن اگر درس هم بخواند، کار هم بکند باید در جهت ارتقای خانواده باشد! وگرنه به بیراهه رفته! از این چارچوبی هم تعریف کرده و نهایت لذت را میبرد و همه مسایل را با قسمت و قضا و قدر رفع و رجوع میکند. دختران و پسرانی که خلاف این فکر میکنند، آنقدر در زندگیشان افتضاح به بار آوردهاند که دلیل خوبی برای اثبات عقیدهاش هستند! زن خوب از دیدگاه دکتر «س»، همان زنی است که در خانه مینشیند و منتظر آقای خانه میماند و همیشه چای و غذایش به راه است! منتها به روز شدهاش که آقای دکتر بتواند سرش را بالا بگیرد که ما با زمانه حرکت میکنیم! با این معیارها دکتر «ش» همسر مناسبی برای دکتر «س» به نظر میآمد. این ازدواجی بود که تصور یک موج آرام هم در آن متصور نبود! چه طور خانم دکتر «ش» با آن همه کمحرفی و حرفشنوی خود توانست این دریا را توفانی کند و این ازدواج را به گل بکشاند، در هالهای از ابهام است. اما دکتر «س» هنوز به زن میگوید ضعیفه!
▪ روایت دوم
دکتر «الف» و دکتر «ب» همدانشگاهی بودند. دست روزگار! آنها را هم بخش هم کرد. دکتر «ب» هم مانند دکتر «الف» عاشق کتاب و فیلم بود. حرفهای گندهگنده میزدند و بحثهای روشنفکرانه میکردند. آقای دکتر «ب» همیشه داوطلب میشد وقتی خانوم دکتر «الف» کار داشت یا خسته بود، به جایش بایستد. اما خانوم دکتر این پیشنهاد به نظرش تا حدی توهینآمیز هم میآمد، چون به نظرش دکتر «ب» تواناییهای او را دستکم میگیرد. ولی اغلب اصرارهای آقای دکتر نتیجه میداد و دکتر «الف» کوتاه میآمد و با منت میرفت تا استراحت کند یا به کارهای مهمترش برسد. هفت سال دوره دانشگاه تمام شد و آقای دکتر «ب» که به خاطر پدر بالای ۶۰ سالش معاف از خدمت بود و وضع مالی نسبتا مناسبی داشت، تصمیم گرفت ازدواج کند. دکتر «الف» هم با وجود اینکه به نظرش ازدواج کار غیر روشنفکرانهای بود اما فکر کرد اگر قرار باشد بالاخره ازدواج کند، دکتر «ب» بهترین گزینه ممکن است، با هم ازدواج کردند. البته دکتر «الف» مهریه نخواست اما حقوق شش گانهاش را که شامل حق طلاق هم میشد، گرفت و پس از حدود ۱۳ ماه از آن استفاده کرد. خانوم دکتر «الف» و «ب» همدیگر را به نداشتن درک از هم متهم کردند!
▪ روایت سوم
خانم دکتر «میم» عاشق پیشرفت است. البته کمی سختگیر و کمالگرا هم هست. فقط دوست دارد جلو برود البته در مسیری که از پیش برایش تعیین شده است. شاگرد اول مدرسه، رتبه خوب کنکور، دانشجوی پزشکی، شاگرد زرنگ دانشگاه... اما امتحان رزیدنتی واترلوی نبرد او بود. سال اول از رتبهاش راضی نبود، سال دوم سوالها لو رفت، سال سوم حالش سر جلسه به هم خورد... و همینطور این سالهای ناکامی میگذشتند و دوستان دکتر «میم» یکی پس از دیگری ازدواج میکردند و بچهدار میشدند، اما زمان برای دکتر «میم» ایستاده بود. کمکم زمزمهها شروع شد و هر دوست و آشنایی به فراخور رابطهای که داشت، نصیحتی از روی خیرخواهی و یا بدجنسی میکرد که «دختر جان، بسه! تا اینجا هر چی خووندی، برو سراغ خونه و زندگی، این چیزا که اصل نیس تو زندگی وقتی هنوز شوهر نکردی».
این همه نگاههای از سر دلسوزی بالاخره دکتر «میم» را قانع کرد که دارد شکست سنگینتری میخورد! مقاومتاش در هم شکست و با دکتر «نون» که پنج سالی از خودش کوچکتر بود، ازدواج کرد! حالا دکتر «میم» این قله را هم فتح کرده بود. دستهایش را طوری روی هم میگذاشت تا همه برق زرد رنگ حلقه ازدواجش را ببینند. شش ماه بعد دکتر «میم» دوباره داشت برای آزمون دستیاری میخواند. البته بدون آن حلقه کذایی!
▪ زمینههای جدایی
نمونههای بالا تنها مشتی از این خروار هستند. بگذریم از طلاقهایی که علتش اعتیاد همکاران یا رعایت نکردن اصول اخلاقی پزشکی است...
اینکه چرا آمار طلاق در پزشکان بالاست، به بررسیهای دقیق نیاز دارد. مطمئنا شخصیت هر فرد جدای از تحصیلات و در دوران پیش از آن در خانواده شکل میگیرد، اما متاسفانه در قسمت اعظم خانوادهها تشویقها و تنبیهها حول درس متمرکز شده است و این مساله شخصیت فرد را به سوی تک بعدی شدن سوق میدهد. در میان دانشجویان پزشکی، این تک بعدی بودن بیشتر به چشم میخورد و همین شخص درست در زمانی به میانه زندگی خانوادگی پرتاب میشود که شخصا هیچ تجربهای جز درس ندارد.
البته اضطراب شدید کاری و تحصیلی در پزشکان و انتظار بالای جامعه و شاید خانوادهها نیز قابل بررسی است. واقعیت این است که خانواده انتظار دارد خانم یا آقای دکتر هم متخصص ارزندهای باشد و هم صاحب یک زندگی آنچنانی و این توقعات سبب به وجود آمدن مقایسههای نفسگیری شده است. بارها شنیدیم که اطرافیان میگویند فلان دکتر با این همه درس خواندن به اینجا رسیده اما فلانی که یک تاجر آهن است، زندگی راحتتری دارد.
خانواده که تا دیروز پزشک شدن را به عنوان یک هدف متعالی تعریف کرده بود، از اینکه فرزندش به اندازه چیزی که خرجش کرده سود نداده! ناراضی است. در رشته پزشکی ما با انسان سر و کار داریم و این انسان بیمار ماست. اینکه این بیمار تمام رفتارهای پزشک را تفسیر میکند، خود باب دیگری است. کافی است یک مساله چند روز فکرت را مشغول کند و عصبیات کند، خیلیها تو را انسان بداخلاق و بیتربیت و از خود راضی میبینند و این چرخه نارضایتی ادامه پیدا میکند.
با همه اینها شاید این حقیقت که هنوز هم زوجهای پزشک خوشبخت زیادی هستند که بلدند چه طور مشکلات را ساده کنند و از زندگی خانوادگی لذت ببرند، کمیاز تلخی این بحث بکاهد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست