شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ستیز با پاركومتر


گفت: ما خودمون قورباغه رو رنگ می كنیم، جای ۲۰۶ می دیم دست مردم! حالا می خوان سر ما كلاه بذارن! كلاه، نه حصیری، نه شاپو، نه دزدی و نه هیچ كلاه دیگری بود. اتومبیلش را پارك كرده بود جلو …

گفت: ما خودمون قورباغه رو رنگ می كنیم، جای ۲۰۶ می دیم دست مردم! حالا می خوان سر ما كلاه بذارن! كلاه، نه حصیری، نه شاپو، نه دزدی و نه هیچ كلاه دیگری بود. اتومبیلش را پارك كرده بود جلو پاركومتر و با زور پنجه های دست و یاری عضلات ساق پا و ران، پایه پاركومتر را ناعادلانه تكان می داد. كم مانده بود آسفالت، غلفتی درآید.

گفتم: بیام كمك؟

- نه، این بی همه چیز، سرتقه. بقیه، اینقدر سفت نبودن. كلی شاخه درخت چپوندم تو قلكش، ولی از كار نمی افته.

گفتم: یه خرده بنزین تو صندوق عقب دارم. می خواهی بریزیم روش و بعد هم كبریت روشن كنیم و از شرش خلاص بشیم؟ .

گفت: نه بابا! تو هم از ما خل تری ها. الان تو روز روشن كه این كارها ریكسه (منظورش همان ریسك بود). دوباره مشغول شد. سه چهار مرتبه با كلوخ و تكه آجر، قایم كوفت تو شیشه پاركومتر. زورش خیلی زیاد بود. مصمم و پیگیر پایه فلزی پاركومتر را از عقب و جلو تكان می داد.

گفت: واسه هشت ساعت پارك باید حدود نهصد و بیست و پنج تومان پول خرد بریزیم تو حلقومش. مگه من دزدم؟ اینقدر پول خرد را هر روز از كجا بیارم؟ !

دست انداخت گل گردن پاركومتر و دو سه تا تكان زلزله ای دیگر هم داد. پایه فلزی از بیخ كنده شد. او ستیز را برد. هیكلش خیلی یغور بود. لبخندی به من زد و گفت: ما خودمون قورباغه رو رنگ می كنیم، جای ۲۰۶ می دیم دست مردم، حالا می خوان...

فرزام شیرزادی