جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

درون هزارتو در عمق یک خیال


درون هزارتو در عمق یک خیال

مروری بر کتاب «بانو در آینه» اثر ویرجینیا وولف

▪ بانو در آینه.

▪ ویرجینیا وولف.

▪ فرزانه قوجلو.

▪ مجموعه داستان‌های کوتاه.

▪ تهران: انتشارات مروارید،

▪ ۲۰۰۰ نسخه

▪ ۲۵۲ صفحه

▪ ۳۰۰۰ تومان

▪ فهرست: بعد از پیشگفتار کتاب، بیست و سه داستان کوتاه وولف می‌آید و در پایان مقاله «ویرجینیا وولف و جهان مدرن» اثر مالکوم برادبری آمده است.

«گرچه خریدن روزنامه کار خوبی نیست ... اصلا چیزی اتفاق نمی‌افتد. لعنت به این جنگ! لعنت خدا به این جنگ! ... راستی نمی‌فهمم چرا ما باید روی دیوارمان حلزون داشته باشیم؟» (صفحه ۲۴ کتاب.) سال۸۶، سال حضور پررنگ ویرجینیا وولف در ادبیات فارسی بود، ترجمه‌های جدیدی از رمان‌هایش، «موج‌ها» «اورلاندو» «خانوم دالووی» و داستان‌هایش، «بانو در آیینه» به فاصله کوتاهی، به دنبال هم، به بازار کتاب آمدند. چشم‌ها دوباره متوجه این بانوی فرهیخته ادبیات انگلستان شده است؛ درست است که بیش از شش دهه از خودکشی او گذشته است، اما داستان‌ها و رمان‌هایش هنوز زنده‌اند. در آنها خون روح وولف در جریان است که قطره قطره در انگشت‌هایش چکیده و در بین حروف جای گرفته است.

«بانو در آینه» مجموعه‌ای است از سبک‌های مختلفی که وولف در نوشتن استفاده می‌کرد. از یکسو آن جملات کاملا ذهنی او است که در داستان‌هایش مثل «لکه‌ای روی دیوار» نمایان می‌شود، از یک طرف رئالیسم خردکننده داستان‌هایی مثل «دوشس و جواهرفروش» است که خواننده را میخکوب خود می‌کند. تا سوررئالیسم داستان‌هایی مثل «نورافکن» تا ... ویرجینیا ووولف علاقه خاصی به رئالیسم صرف دارد. رئالیسم برای او دنیایی است که هر چیزی که لازم دارد در آن موجود است.

هر کدام از نوشته‌های وولف دنیایی کامل هستند. وولف دوست ندارد چیزی ضعیف خلق کند. حتی داستان خیلی کوتاهی مثل «خانه اشباح» را طوری می‌نویسد که میخکوبت می‌کند.

داستان‌هایش روی چارچوبی استوار، بنا شده‌اند. روایت‌ها، قدم به قدم، تو را به درون شخصیت‌ها می‌کشانند و می‌گذراند خوب با هم صمیمی شوید و بعد یک دفعه شوک خودشان را وارد می‌کنند. در داستان‌ها، چیزی آمده شده و گوشه‌ای پنهان است که می‌تواند داغانت کند. زیبایی کار وولف در همین است: تو را به عمیق ترین نوع غیر احساسی ارتباط با نوشته می‌رساند.

طوری که نمی‌توانی راحت از ماجرایی که خوانده‌ای فاصله بگیری. داستان‌ها می‌توانند درونت نفوذ کنند. نفوذی دلچسب. و بعد درونت رسوب می‌کنند و اینچنین، در دنیای سرد راوی‌ها شناور می‌مانی. در فکر‌هایشان غرق می‌شوی، دنیا را از درون چشم‌های شان می‌بینی و دنیا از درون چشم‌ها آنها چقدر آشنا است.

در صمیمیت کلمات شان، می‌توانی، به یک‌باره ببینی که جهان تماما انگلیسی آنها، همان روح زندگی، پر از زشتی‌ها و زیبایی‌ها را در خود دارد که شبیه به زندگی خود تو است.

جایی در میان داستان، دیگر فکر‌های خودت است که دارد اثر را پیش می‌برد. جایی دیگر وولف وجود ندارد. تو خودت وولف شده‌ای.

«آدم‌ها نباید در اتاق‌هایشان آینه آویزان کنند همان طور که نباید دفترچه‌های حساب پس‌انداز یا نامه‌ها را پیش چشم دیگران بگذارند که جنایتی را افشا می‌کنند.» (صفحه ۸۷ کتاب.) وقتی حرف از وولف به میان می‌آید، دنیای سرد و غمگین زنی به یادمان می‌آید که خودش را در رودخانه‌ای غرق کرد، که حتی از خبر آمدن جنگی جدید، وحشت زده بود.

اما کتابی که از وولف پیش روی ما است، فقط داستان‌های سرد را درون خود ندارد. کتاب مملو از زندگی است. «ارثیه» در میان داستان ها، مثالی است برای حیرت زده کردن خواننده. «لاپین و لاپینوا» آنقدر درونشان داستان‌هایی کوتاه تر هست که بتوان از آن یک فیلم درخشان ساخت.

در این میان، «انجمن» داستانی است که نشان می‌دهد وولف هم می‌تواند یک داستان شلوغ و پلوغ بنویسد. آخرین داستان کتاب، هر چند پر از سر و صدا و شعار است، اما میراثی است که از وولف مانده است: دنیای فمینیسم، فقط چند نام انگشت شمار دارد که بیشتر از وولف توانسته‌اند تاثیرگذار باشند.

با خود گفت، «حالا مگس در نعلبکی است، درست در وسط آن و نمی‌تواند از آن بیرون بیاید و شیر»

همان طور که به تابلو زل زده بود فکر کرد «بال‌های آن را به هم چسبانده.»

به چارلز برت گفت «خیلی از مد افتاده است!» او را واداشت در حالی که می‌خواست با کس دیگری حرف بزند همان جا بایستد (کاری که چارلز از آن متنفر بود.)

منظورش این بود، یا سعی می‌کرد به خود بقبولاند که منظورش این بود که تابلو از مد افتاده است نه لباس او.»

(صفحه ۱۳۲ کتاب.)