سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

رویاهایت را نگهدار


رویاهایت را نگهدار

پای حرف های محمد تاجران که سه قاره را رکاب زده است

محمد تاجران از آن دسته آدم‌هایی است که وقتی شروع به حرف زدن می‌کند به جمله سوم چهارم نرسیده مخاطبش دوست دارد کوله‌اش را بردارد بی‌خداحافظی از هر کسی که دوستش دارد بزند به دل جاده، رکاب بزند یا نه راه برود. البته به سمتی که او از آن تعریف می‌کند.

فقط آنجا نباشد که همیشه بوده، جرات کند و بی‌هراس برود به استقبال همه آنچه ندیده است و ایمان بیاورد که ما تنها یک بار زندگی می‌کنیم. ‌محمد تاجران از آن دسته آدم‌هاست که خواب‌هایش را جدی گرفته است، به رویاهایش اعتماد کرده و یک شب همین که دلش با سفر بوده ‌، دوچرخه‌اش را برداشته و چند ماه بعد سر از چین درآورده، صبحانه‌اش را در شانگهای خورده و رکاب‌زده است تمام جاده‌هایی‌که او را به مردم دیگری وصل می‌کرده. او این روزها که حرف‌هایش را می‌خوانید در جاده‌های کوهستانی سوئیس رکاب می‌زند، سراشیبی‌های آرام را سوت می‌زند و چشم چشم می‌کند توی تمام راه‌های این کشور، درخت می‌کارد هر جا که بتواند، شعار سفرش همین است، این که ما به درختان نیاز داریم. نشانه او همین نهال‌های درختان است. فرقی ندارد سوئیس باشد یا جاده‌های خشک و سوزنده قزاقستان، نهال تازه درختی که دیدید به این فکر کنید که شاید مدتی قبل محمد تاجران از آنجا گذشته است.

اعتراف می‌کند خیلی اهل برنامه‌ریزی نیست، «من هرگز برنامه‌ای برای خودم ندارم و فقط احساسم را دنبال می‌کنم، نه عکاسی و نه کوهنوردی و از همه مهم‌تر دوچرخه‌سواری دور دنیا برنامه‌ریزی شده نبود و من فقط زمانی که احساس کردم باید کاری انجام دهم، همان لحظه کار مورد نظرم را انجام خواهم داد. اگر همین الان و میان مصاحبه به ذهنم برسد که باید به یکی از دوستان قدیمی خودم در فلان کشور تلفن بزنم مصاحبه را ترک می‌کنم و این کار را انجام می‌دهم، در مورد سفرهایم هم همین طور تصمیم می‌گیرم.» ‌تنهایی را دوست دارد، همین است که در عکس‌هایش در دور دنیا همسفری دیده نمی‌شود. آرامش تنها دلیل تنها سفر کردن او نیست. مهم‌ترین دلیلش این است که نمی‌خواهد قفل شود به احساس فرد دیگری، برای این که او ممکن است نیمه‌شب هوس کند رکاب بزند و آن وقت نمی‌تواند موقعیت همسفرش را ندیده بگیرد. روی دوچرخه به چه چیز فکر می‌کنی؟ موسیقی گوش می‌کنی یا چشم می‌دوزی به مردم و خیال می‌بافی؟ «اگر من قصد دارم با مردم و فرهنگ‌های مختلف جهان آشنا شوم بدون تردید باید با آنها ارتباط برقرار کنم پس به دانستن زبان آنها نیازمندم که زبان رایج بین‌المللی امروز انگلیسی است هرچند با سختی زیادی توانستم زبان انگلیسی را یاد بگیرم چون در شرایط بسیار بد مالی بودم که حتی نمی‌توانستم هزینه کلاس زبان یا معلم خصوصی خودم را پرداخت کنم، اما باز هم دست از کار برنداشتم تا این که موفق شدم. این روزها روی دوچرخه قصه‌هایی به زبان انگلیسی گوش می‌کنم تا بتوانم هم‌سخن همه هفت میلیارد آدم روی زمین باشم.»

محمد هیچ وقت به نقشه نگاه نمی‌کند، نقشه جهان را دوست ندارد چون نقشه این کره خاکی برای او حسرت است، حسرت از بسیار جاهایی که هنوز نرفته است. تا حالا دو قاره را رکاب زده و حدود ۲۵ یا ۲۶ کشور را دیده است. هرچند این روزها در قاره سبز است و در حال پیمودن سومین قاره. دورترین مقصدش نیوزلند بوده است هرچند برایش خیلی دور و نزدیک مفهومی ندارد. مهم نماندن است، مانداب نشدن، تکراری نبودن. همیشه به دنبال تازگی است. ندیده‌های بسیار، نشنیده‌های فراوان و طعم‌های تکرار نشده. «این طور هم نیست که من یک خط مستقیم را دنبال کنم و از مبدأ به مقصد خودم برسم. به عنوان مثال برای دیدن قاره آسیا از ایران خارج شدم و از پاکستان، هند، نپال، بنگلادش، مالزی، تایلند، کامبوج، ویتنام، لائوس و اندونزی گذشته و به نیوزیلند و استرالیا رسیدم.» او خاطرات تلخی هم دارد، اما شاید تلخ‌ترینش همانی باشد که حتی وقتی تکرارش می‌کند بغض می‌کند. «یادم هست که در تایلند قصد چادر زدن داشتم که به دلیل ملیت ایرانی‌ام با اسلحه از آنجا بیرون رانده شدم و تا یکی دو ساعت رکاب زدم و گریه کردم که چرا آنها درک درستی از من و کشورم ندارند.»

سفر به او یاد داده که اعتماد کند، مهم نیست در بلوچستان پاکستان باشد یا راه‌های سوئیس، اصل بر اعتماد است. همیشه هم جواب گرفته است. این‌ که کمتر کسی بوده که او را از این اعتماد پشیمان کرده باشد، آنقدر کم بوده‌اند که حتی وقتی فکر می‌کند به یاد نمی‌آورد. «انسان سفر می‌کند که اعتماد کند پس باید اعتماد داشت به هستی و خالق آن. من وقتی از ایران خارج شدم البته بعد از یک سالی که قبلا گفتم فکر می‌کردم که اگر بی‌پول شدم چه کار کنم و امیدم به کارت اعتباری همراه خودم بود به این نتیجه رسیدم باید کارت اعتباری‌ام را باطل کنم ببینم چه اتفاقی خواهد افتاد البته یک سال طول کشید تا به این نتیجه رسیدم و در حال حاضر هرگز به پول فکر نمی‌کنم چون یقین دارم اگر پول نیاز داشته باشم به دستم می‌رسد.» خب سوال معلوم است. چطور می‌شود بدون پول دل به جاده زد، آن هم این روزها! فکر نمی‌کنی اگر پول همراهتان تمام شود چه اتفاقی می‌افتد؟ «همین فکر را داشتم بنابراین تمام پول خودم را خرج کردم! این تصمیم را زمانی گرفتم که در نیوزیلند بودم آخرین اسکناس ۵۰ دلاری‌ام خرج شامی شد که همراه با دوستم خوردم و بالاخره پولم تمام شد و من با دو دلار پول سفرم را ادامه دادم برای رسیدن به مقصد باید روزانه ۱۲۰ کیلومتر رکاب می‌زدم و روزهایم تنها با دو عدد تخم‌مرغ سپری می‌شد. البته بین راه درختان میوه هم به دادم رسیدند که توانستم میوه هم بخورم تا این ‌که به منزل یکی از دوستانم رسیدم و راه ادامه پیدا کرد. پس وقتی این موضوع را تجربه می‌کنم که می‌توان بدون پول هم سفر کرد دیگر مشکلی ندارم. اگر دنبال پول باشم همیشه و همواره گرفتار نداشتن اش خواهم بود!»

دلت برای ایران تنگ می‌شود؟ این آخرین سوال ما از محمد تاجران است. مثل همیشه پاسخش غیرمنتظره است. «خیر، من همیشه از لحظه‌هایم استفاده می‌کنم بنابراین به اندازه کافی از لحظاتم در ایران و دیگر کشورها لذت می‌برم تا به دنبال چیزی در آنجا نباشم و نمانم، اما بدون تردید هر سال ماه رمضان به ایران خواهم آمد چون این ماه را بسیار دوست دارم و حال و هوایی خاصی برایم دارد بنابراین چند وقت قبل به ایران آمدم و هم‌اکنون هم مشغول دریافت ویزا برای کشورهای اروپایی هستم تا سفرم را آغاز کنم.»

● ضبط‌خاموش

اگر قصد حرفه‌ای سفر کردن دارید، دوچرخه و ابزار مخصوصی وجود دارد، اما اگر قصد تجربه برای اولین بار یا ابتدایی را دارید با توجه به شرایط کنونی ایران می‌توانید از هر دوچرخه‌ای که اندازه شما باشد استفاده کنید، اما من همین امروز که به صورت حرفه‌ای سفر می‌کنم یک دوچرخه معمولی دارم.

با توجه به اشتیاق روز افزون مردم به این ورزش و سفر با دوچرخه در ایران باید بگویم بله کمبودهایی هم هست از نظر وسایل و حتی خود دوچرخه خیلی مشکل هست و قطعات یدکی نامناسب در کشور فراوان شده که نیازمند توجه بیشتر است چون افرادی که اقدام به واردات می‌کنند حرفه‌ای به این موضوع نگاه نمی‌کنند بلکه فقط به فکر سودآور بودن تجارت خود هستند.

من بدون برنامه سفر می‌کنم به طوری که حتی گاهی شبانه سفرم را آغاز می‌کنم در همان مورد خاص وقتی به قصد سفر‌ منزل را ترک کردم فقط ۱۵۰۰ تومان پول داشتم، البته برای تهیه لوازم واقعا به خود شخص بستگی دارد؛ به عنوان مثال من بارها دوچرخه‌های دوستانم را قرض گرفتم و با آنها سفر کردم، اما به طور کلی حداقل ماهی ۴۰۰ تا ۵۰۰ دلار برای سفرهای خارجی پول لازم است.

به هر شهری که وارد می‌شوم یک درخت به یادگاری خواهم کاشت. همین موضوع باعث شده گاهی بسیار مورد توجه قرار بگیرم و در مدارس کشورهای مختلف کلاس‌های آموزش عکاسی و درختکاری برگزار و برای آنها صحبت می‌کنم که همین موضوع می‌تواند برای من درآمد داشته باشد یا این‌ که حداقل خوراک خودم را به دست آورم، اما ایده‌هایی هم دارم این گونه که از بچه‌ها می‌خواهم در کارگاه آموزش نقاشی من شرکت کنند و درباره خود و احساس خود به جنگ نقاشی بکشند بعد این نقاشی‌ها را چاپ خواهم کرد و در قالب کتابی می‌فروشم و این‌گونه امرار معاش می‌کنم.

میثم اسماعیلی