پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا

نگاهی به مفهوم عقلانیت در اندیشه ماکس وبر


نگاهی به مفهوم عقلانیت در اندیشه ماکس وبر

وبر نگرانی و دغدغه اش به عنوان یک متفکر این است که از کجا پاسخ اینکه چه باید کرد را در زندگی فردی و جمعی پیدابکند و اینکه چگونه می شود زندگی فردی و اجتماعی را سامان داد

در شناخت وبر متاسفانه اشتباهی صورت گرفته است. بدین معنا که خیلی جاها اشاره می کنند به وبر به عنوان متفکری که طرفدار عقلانیت و خردگرایی است.

اما وبر به هیچ عنوان جزو متفکرانی که اصالت برای عقل گرایی به معنای خاصش قائل باشد، نیست. ما نمی توانیم وبر را به عنوان منادی عقل گرایی درحیات سیاسی- اجتماعی معرفی بکنیم.وبر اصالت را به چیزی در مقابل عقلانیت نمی دهد، بلکه از دو جهت با آن برخورد می کند. یکی به عنوان موضوعی در جامعه شناسی که می کوشد شیوه عمل انسان ها و شکل گیری روابط و نهادهای اجتماعی را تحلیل کند. از این نقطه نظر عقلانیت را دو دسته می کند؛ عقلانیت ارزشی و عقلانیت هدفمند.

عقلانیت هدفمند عمدتا با به کارگیری بهترین ابزار ممکن که در اختیار فرد قرار دارد به دنبال کسب اهداف معین است. وبر معتقد است این نوع عقلانیت، در فرهنگ غرب، غالب شده و عقلانیت ارزشی کم رنگ شده است. اما در مورد این دو نوع عقلانیت، موضع گیری جانبدارانه نمی کند. بنابراین نمی توانیم وبر را به عنوان متفکر منادی عقلانیت و خردگرایی بشناسیم.

بعد دوم بحث، عقلانیت در فلسفه اجتماعی وبر است. یعنی وبر با یک دید تاریخی سعی می کند ماهیت حیات اجتماعی مدرن را تجزیه وتحلیل بکند و در این چارچوب است که متوجه می شود نوعی عقلایی شدن به معنای همان عقلانیت ابزاری در طول تاریخ بخصوص در عصر مدرن سمت و سوی حرکت جامعه بشری را از خودش متاثر کرده، بخصوص در غرب که عقلانیت به این شکل توانسته است در قالب نهادهایی مثل دولت مدرن (در چارچوب بوروکراسی مطرح می شود)، اقتصاد سرمایه داری و در شکل گیری حقوق جدید به وجود آید.

در مذهب هم عقلانیت حاکم می شود که در واقع حالت های غیرقابل توجیه و فهم انسانی از دین زدوده می شود و صرفا ابعادی که به تعبیر این روزها حیرت زدایی است درمیان می آید. وبر در این بخش از تحلیل خود، موضع گیری خاص خود را دارد، برخلاف آن بعد جامعه شناسی. به این معنا که وبر معتقد است فرآیند عقلایی شدن برای انسان سرنوشت یا وضعیت بهتری را به ارمغان نیاورده، بخصوص با توجه به جهت گیری ای که آن فرآیند عقلایی شدن به دنبال خودش داشته است. جمله ای در رساله «علم به مثابه یک حرفه» دارد که در مجموعه ای تحت عنوان «دانشمند و سیاستمدار» نوشته و چاپ شده است.

این جمله معروف می گوید؛ «ذهن گرایی و خردگرایی فزآینده، هرگز به معنای وجود یک آگاهی فزآینده عام از شرایط زندگی نیست، بلکه بدین معناست که ما می توانیم از طریق فرضیه ها و پیش بینی ها بر هر چیز سلطه پیدا بکنیم.» برعکس آنچه که بعضا و مکرر از وبر یاد می شود این است که او انتقادی جدی به شکل های مختلف «سلطه » دارد.

البته این واژه حاکی از حالت آقایی کردن است که در فارسی می شود «سیادت». اما به هر تقدیر بحث وبر، انواع ساختارهای حکومت و سیادت است.

آن جایی که وبر راجع به انواع مشروعیت یا انواع سیادت صحبت می کند همه تلاشش این است که نشان دهد انواع حکومت سنتی پاتریمونیال یا پدرشاهی و پدرسالاری ـ بوروکراتیک ـ و کاریزمایی برچه نوع پذیرش درونی در بین اعضای یک جامعه مبتنی است. اصلا بحث سلطه نیست و اتفاقا جالب هم اینجاست. تئوری مشروعیت سیاسی وبر ظرافتش در همین جاست که می گوید در موارد خاصی است که مردم صرفا به خاطر زور پیروی می کنند. اگر از سنت پیروی می کنند، سنت ها را یا پذیرفته اند یا عادت کرده اند و با آنها زندگی می کنند و پذیرش آن برایشان آسان است.

پس حکومت های سنتی، اعم از شیخ سالاری و پدرسالاری، در دوره های خاصی از تاریخ مورد پذیرش است. پاتریمونیال نوعی ازحاکمیت سنتی است که مقداری از سنت ها دور می شود و محوریت شخص حاکم بیشتر می شود و بعد اتفاقا وبر از یک واژه عربی ـ فارسی استفاده می کند و «سلطانیسم» را به عنوان حکومت در نظر می گیرد که محوریت آن، سلطان است.

در حاکمیت سلطانی که محوریت شخص ایجاد می شود، وبر معتقد است که از آن مشروعیت سنتی کاملا دور می شود. یعنی «سلطانیسم» از نظر وبر نوعی از حاکمیتی است که مشروعیت چندانی ندارد. چرا؟ چون مردم سنت ها را در جامعه سنتی پذیرفته اند. سلطانیسم آن نوعی است که دیگر سلطان خیلی مقید به سنت ها نیست. بنابراین عنصر و عامل زور در حاکمیت های سلطانی، بخصوص در دنیای شرق مشهود است.به هر حال وبر متفکر ضدعقلانیت نیست ولی عقلانیت را به عنوان عامل اصلی نمی پذیرد و تبیین کننده و نجات بخش و رهایی بخش نمی داند.

وبر به سه مفهوم که بنیاد روشنگری و مدرنیته است اشاره دارد. این سه مفهوم عبارتند از؛ تعقل، طبیعت، ترقی. به تعقل اجمالا اشاره کردم. اما طبیعت؛ مسئله طبیعت و تلاش انسان مدرن در جهت تسلط و غلبه بر طبیعت بسیار مهم است. بیکن معتقد بود که ما دیگر به دنبال حقیقت نیستیم، بلکه شیوه کسب قدرت، قدرت نه به معنای سیاسی اش بلکه به معنای غلبه بر دنیای پیرامون موردنظر است. یعنی ما دیگر نمی خواهیم بفهمیم دنیا و ماورای آن چیست. بلکه باید بتوانیم بر دنیای پیرامون، غالب و مسلط شویم. این در واقع از ایده های بنیادین در تفکر مدرن است.

در روشنگری رابطه تعقل و طبیعت بسیار نزدیک است. چون آنچه که می شود از هستی فهمید تجلی اش در طبیعت هست و ما نباید به دنبال چیزی غیر از آنچه که از طریق طبیعت می فهمیم، باشیم.

برای انسان هم لازم است و هم مطلوب که بر طبیعت غلبه و سلطه پیدا بکند. علوم طبیعی ویژگی عمده اش از نظر وبر این است که علاوه بر شناخت راهکارهای غلبه بر طبیعت را مد نظر دارند. در غیر آن صورت علم نمی تواند کمکی به انسان بکند. وبر در همان سخنرانی «علم به عنوان یک حرفه» به نکات بسیار ظریفی اشاره می کند، از جمله اینکه علم که حاصل رابطه تعقل و طبیعت در عصر مدرن و تفکر مدرن است باید به این پرسش اصلی بپردازد که اگر می خواهیم یا بخواهیم از نظرتکنیکی بر زندگی مسلط باشیم چه باید بکنیم؟

● وبر و علم

وبر نگرانی ودغدغه اش به عنوان یک متفکر این است که اولا از کجا پاسخ اینکه چه باید کرد را در زندگی فردی و جمعی پیدابکند و اینکه چگونه می شود زندگی فردی و اجتماعی را سامان داد. بنابراین از نظر وبر علم، یکی از وجوه دنیای مدرن است. به نظر وبر، در دوران مدرن، دیگر علم چیزی در کنار بقیه چیزها نیست که موردنظر بشر باشد و بخواهد به هر شکلی از آن برای تامین یک هدفی استفاده بکند، بلکه محوریت پیدا کرده است. بنابراین علم گرایی و غلبه علم به عنوان نقطه شروع و پاسخ نهایی از نظر وبر قابل قبول نیست.

مطلب دوم در ارتباط با ویژگی ها یا مظاهر عصر مدرن، بحث سیاست است. به هیچ عنوان وبر نظریه پرداز بوروکراسی نیست. متاسفانه این را من بعضا جاهایی شنیده ام که بسیار تعجب برانگیز است که وبر را به عنوان کسی که چارچوب نظریه بوروکراسی مدرن را مدون کرده است معرفی می کنند. وبر منتقد اصلی و شاید بشود گفت تنها منتقد ساختار بوروکراتیک در عصر مدرن است.

اصلا بلای جامعه مدرن و انسان مدرن را بوروکراسی می داند و از واژه معروف قفس آهنین که انسان مدرن گرفتارش است، استفاده می کند. برای وبر، بوروکراسی به دو معنا مهم است؛ یکی به عنوان ساختاری که در طول تاریخ به اشکال مختلف درتمدن ها ظهور کرده است و حتی به نظر وبر در تمدن مصر قدیم و فراعنه، ساختار بوروکراتیک به اوج خودش می رسد.

اما از نظر وبر در تاریخ، ساختار بوروکراتیک یا دیوانسالاری بر حیات اجتماعی انسان ها، هیچ گاه غالب نبوده است. این از ویژگی های عصر مدرن است که ما می بینیم بوروکراسی به عنوان ساختار تعیین کننده و جهت دهنده به تصمیم گیری ها، هم در شناخت و هم در اجرا و تصمیم گیری ها دخیل است.

دولت مدرن از نظر وبر عمدتا ویژگی اش همانگونه که گفتم ویژگی بوروکراتیک بودن است. وبر در این ارتباط به دو دسته دستگاه اداری اشاره می کند که یکی ساختار فئودال است و یکی ساختار دولت مدرن. نکته قابل توجه در ارتباط با فهم سیاست در عصر مدرن از نظر وبر، یکی بوروکراتیزه شدن دولت است. یعنی ساختار تصمیم گیرنده یا مجموعه یا مرجع تصمیم گیری در حیات سیاسی، ساختاری است که کاملا بوروکراتیک است.

یعنی عشق و نفرت را کاملا ندیده می گیرد و هرچه بیشتر از احساسات انسانی و دغدغه های انسانی و فردی دور می شود. از طرف دیگر، بحث انضباط، ضابطه مندی، سلسله مراتب و به کار گرفتن تکنیک ها هست. اینها از ویژگی های بوروکراسی است. به نظر وبر در این وضعیت، ساختار است که تعیین کننده است.

● کاریزما و دین

از ویژگی های دولت مدرن یکی دیوانسالاری است و یکی هم تحزب.در دولت مدرن و بوروکراتیک، آرمان ها جایی ندارند؛ یعنی اساسا در سیاست مدرن یک ویژگی عمده پابه پای بوروکراتیزه شدن آرمان زدایی است. دیگر ارزش ها و آرمان ها نمی توانند در چنین ساختاری جایی برای خویش داشته باشند. تحزب که ازویژگی های ساختاری سیاست مدرن است درگیر و مبتلا به این مختصات شده است. یعنی ساختار حزبی مدرن در درون سیاست مدرن دچار دیوانسالاری شده اند.

احزاب به تعبیر وبر فقط زمینه کسب قدرت برای بازیگران سیاسی شده اند و دیگر نه آرمانی است که به دنبال آن باشند و نه درواقع آن عنصر تعیین کنندگی در سرنوشت انسان ها توسط خودشان که قاعدتا باید از طریق تحزب تامین بشود، عملا تحقق پیدا می کند. احزاب فوق العاده بوروکراتیزه شده اند و عقلانیت ابزاری هم در احزاب غلبه پیدا کرده است.

در همین ارتباط است که مفهوم «کاریزما» جایگاه و اهمیت خودش را پیدا می کند. کاریزما به نظر من آنگونه که مطرح می شود ارتباطی با نظر وبر ندارد. کاریزما واژه ای است که وبر برای رهبران استثنایی به کار می برد، استثنایی یا قدرتمند و صاحب نفوذ. واژه «کاریزما» را وبر از ساختار کلیسا در خود اروپا می گیرد. رهبرانی که در ساختار روحانیت مسیحی دارای ویژگی های خاصی در نظر گرفته می شدند و می توانستند بر افکار و احساسات پیروان تاثیر بگذارند، از نظر وبر، واژه کاریزما بر آنان اطلاق می شد.

این واژه، طیف وسیعی دارد یعنی از پیامبران تا رهبران فریبکار را شامل می شود، به این معنا که در یکسوی این طیف رهبران نجات بخش در تاریخ بشر و در سوی دیگر رهبران فریبکار هستند، بنابر این عده ای به تنوعی که در کاربرد واژه کاریزما توسط وبر وجود دارد، توجه نکرده اند و عمدتا بر این سمت طیف تاکید کرده اند یعنی واژه کاریزما را واژه یی منفی می دانند، درحالی که از نظر وبر شخصیت های استثنایی که دارای ویژگی هایی خاص هستند یا اینکه عده ای فکر می کنند که این افراد دارای آن ویژگی ها هستند، صاحب کاریزما به شمار می آیند.

از نظر وبر یکی از انواع کاریزما، کاریزمای انقلابی است، انقلابی بودن کاریزما هم می تواند علیه سیستم سنتی باشد؛ یعنی رهبران کاریزمایی می توانند ضدسنت و در عین حال احیاگر سنت های فراموش شده باشند. از نظر وبر انواع کنش انسانی را می توانیم به چهاردسته تقسیم بکنیم؛ عقلانی معطوف به هدف، عقلانی معطوف به ارزش، سنتی، عاطفی.

عباس منوچهری

عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.