جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا

خسرو شهابی و مجموعه ی ۳۳۳حکایت


خسرو شهابی و مجموعه ی ۳۳۳حکایت

این مجموعه اثر برجسته ایست, از ۳۳۳حکایت, که به شعر سروده شده است این حکایات از زوایای مختلف فلسفی – هنری, قابل تعمق و بررسی است حکایت کوتاهی که اکنون به معرفی آن می پردازم, به مریدان و مقلدان ساده لوح و ساده اندیش می پردازد

این مجموعه اثر برجسته ایست، از ۳۳۳حکایت، که به شعر سروده شده است. این حکایات از زوایای مختلف فلسفی – هنری، قابل تعمق و بررسی است. حکایت کوتاهی که اکنون به معرفی آن می پردازم، به مریدان و مقلدان ساده لوح و ساده اندیش می پردازد.

جامعه ای بر اساس مریدی گری، آنجا که رابطه ی مقلدان فاقد اندیشه، و مرجع تقلید که از طریق "کیش شخصیت" بر جان و روح واندیشه ی مقلدان فرمان میراند، پرنسیپ های یک جامعه ی بردگی را به نمایش می گذارد.

در سیاهه ی حاضر، یکی از این حکایات را که "حکایت سوم" نام گرفته است، و از ارزشهای تربیتی والایی برخوردار است، در اختیار خوانندگان عزیز و بویژه جوانان ایران، که امید آینده میهن عزیز مان هستند، می گذارم.

امید که اندیشه های پاک، پر بار و عیارمنشانه ی خسرو شهابی در جان و روح جوانان ما رسوب نماید.

پوستین بایزید

بایزید از معبری بر می گذشت / ساده لوحی آمدش، همراه گشت

بایزید آنجا که پا برداشتی / ساده لوح آنجا قدم بگذاشتی

جای پای او قدم را می نهاد / تا مگر یابد کرامت را گشاد

همچنان میرفت ومیگفت آن جوان / در پی شیخ ایچنین باید روان!

کس چو من اندر پی پیران نشد / همچومن، کس همره شیران نشد

پس نظر در جامه او کرد و گفت / ای ترا آگاهی از سر نهفت

بر تبرک، پاره ای زان پیرهن / خوش باد گرازکرم بخشی به من

گفت با او بایزید ای خوشخرام / بی سبب تا کی توئی جویای نام

نام اگر جوئی به پنهانی بکوش / جامه گر خواهی به عریانی بکوش

گر بپوشی پوستین بایزید / خود نخواهد شد از آن سودی پدید

گر تو می جوئی ره مردان دین

خود عمل می بایدت، نی پوستین

این مجموعه اثر برجسته ایست، از ۳۳۳حکایت، که به شعر سروده شده است. این حکایات از زوایای مختلف فلسفی – هنری، قابل تعمق و بررسی است. حکایت کوتاهی که اکنون به معرفی آن می پردازم، سیری شاعرانه- فلسفی در آیین عیاران است، که خود خسرو شهابی نیز نمونه ی" به روز شده" ای از آنانست. این حکایت که با شماره ی ۲۱۲ آذین شده است،" عیار مردی" نام گرفته است.

"عیار مردی" حکایت ۲۱۲

شیخ را گفتند می گوید فلان / میرود چون سایه بر آب روان

گفت آری، سهل باشد، صعوه هم / می نهد بر آب بی پروا قدم

باز گفتندش: فلان اندر هوا / می پرد نرم و سبک همچو صبا

گفت آری سهل باشد، چون مگس / می کند سیر هوا همچون نفس

باز گفتندش. به یک دم کو زند / طی زشهری تا به شهری می کند

گفت: شیطان نیز اندر آسمان / طی کند از شرق تا غرب جهان

این همه در کیش ما بی قیمت است / مرد آن باشد که مرد همت است

با خلایق همنشینی گر کنی / گفتگو با مردمان را سر کنی

گر کنی داد و ستد با مردمان / در میان مردمان باشی نهان

مرد آن باشد به معنی در عیار / چون میان مردمان گیرد قرار

از خدا غافل نگردد یک نفس

پیش ما مردانگی اینست و بس!

من شمس درون هشتم!

وزشمس درون خویش،

وز دیدن تو، خسرو

من مستم و سر مستم!

(س- م

این مجموعه، اثر برجسته ایست، از ۳۳۳حکایت، که به شعر سروده شده است. این حکایات از زوایای مختلف فلسفی – هنری، قابل تعمق و بررسی است. حکایت کوتاهی که اکنون به معرفی آن می پردازم، به عالمان بی عمل می پردازد؛ و براستی، هنگامی که جامعه ای به سراشیب سقوط اخلاقی راه می یابد، عالمان بی عمل فعال ترین نقش را در صحنه ی تئاتر مضحک هستی، در راه اضمحلال یک جامعه بازی می کنند.

این حکایت که با شماره ی ۱۶۶ آذین شده است،" علم بی عمل" نام گرفته است.

علم بی عمل (حکایت ۱۶۶)

آن یکی پندی تقاضا می نمود

و اندر این معنی تمنا می فزود

عاقبت فرمود پیرش : از کتاب

خوانده ای ؟ گفتا مرید اندر جواب

ختم قر آن کرده ام من بارها

هم مکرر کرده ام تکرار ها

باز گفتش : در حدیث و در اصول

خوانده ای گویا بسی باب و فصول

از حسابت هم شنیدم بهره است

گفت : هیچ علمی ز چنگ من نرست

بهره ها دارم ز اقسام علوم

از حساب و جبر و تاریخ و نجوم

علم جفر و سیمیا و کیمیا

بهر من سهل است چون جغرافیا

پیر گفتش : خود تو قرآن خوانده ای

بهره از هر خرمنی بستانده ای

علم دین و علم دنیا سر بسر

کرده ای بسیار چون طوطی ز بر

چون عمل بر مقتضای آن کتاب

هیچ ننمائی ، اسیری در سراب

از کلام حق نمی گیری چو پند

پند من می آیدت کی سود مند ؟

از کلام حق نمی گیری چو پند

پند من می آیدت کی سودمند؟

این مجموعه، اثر برجسته ایست، از ۳۳۳حکایت، که به شعر سروده شده است. این حکایات از زوایای مختلف فلسفی – هنری، قابل تعمق و بررسی است. حکایت کوتاهی که اکنون به معرفی آن می پردازم، نقد طنز آمیزی است از نوعی فرمالیزم که از گوهر ونقش واقعی پدیده ها فاصله می گیرد، در پوششی از قید و بندها خود را زندانی می کند و در دنیای ذهنی و تجریدی(ابستره) و یا به بیان خسرو در چاه سهو به هستی خویش ادامه میدهد.

این حکایت که با شماره ی۲۰۱ آذین شده است،" چاه تن" نام گرفته است.

چاه تن( حکایت۲۰۱)

نحوی جاهل به چاهی در فتاد

یارب از ما جهل و نخوت دور باد

صوفی صاحبدلی زانجا گذشت

صوفی از آن قصه پس آگاه گشت

بانگ بر زد تا بر آریمش ز چاه

ریسمان با دول از بهرش بخواه

بانگ زد نحوی غلط گفتی سخن

ریسمان و دلو گو ای ممتحن

گفت آن درویش صاحبدل : هلا

کار خود زین نحو کردی مشکلا !

تا بیاموزم به تایید تو نحو

همچنان بنشین تو اندر چاه سهو

اینک ای رهرو از این چاه گمان

خویش را بر کش به سوی آسمان

چنگ در حبل ولای پیر زن

خوش به صحرا اندر آ از چاه تن

اندر این صحرا که ارض الله تس

تا به سر منزل رسی ، بخرام چست

مهندس سهراب مژده

* لاحول: مخفف کلمه ی لاحول ولا قوه الا بالله، یعنی نیست نیرو و توانایی مگر خداوند را

(فرهنگ عمید).

*الست: ع. (بفتح همزه و لام و ضم تا) آیا نیستم؟ در فارسی بسکون تا، بمعنی روز ازل و زمانی که ابتدا ندارد گفته شده. روزی که خداوند بخلایق خطاب کرد: الست بر بکم، یعنی آیا من پروردگار شما نیستم؟

(فرهنگ عمید).

*فلاح:( بفتح فا) رستگاری، پیروزی، نجات صلاح حال.

(فرهنگ عمید).


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.