یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
عالَم, فدک فاطمه است
فاطمه اگر واجب بداند بلند میشود و می رود در اجتماع، میرود در مسجد و حرفش را محکم و غرا میزند. خطبهای میخواند که بداهه است اما شیوا و فصیح و منطقی. خطبهای که تنها حرف از فدک نیست. از خیانت و فتنهای است که روز به روز بیشتر میشود. از تناقضها و دروغها و بی عدالتیها میگوید. از عدالتی میگوید که دستش را بستهاند. خطبه عربیاش لذت دیگری دارد که خودتان بروید دنبالش. این جا نکات مهم این خطبه را آوردیم.
تصمیم نهایی را گرفتهاند. فاطمه(س) خبردار میشود. به همراه زنانی از خویشان و یاران راه میافتد. جمعی از مهاجران و انصار نشتهاند که وارد میشود. پردهای میزنند.
فاطمه است و همه هم میشناسند فاطمه را. اما خودش را معرفی میکند، انگار که این جماعت یادشان رفته است فاطمه را. پس با صدایی رسا میگوید: «ایها الناس اعلموا انی فاطمه و ابی محمد... ای مردم من فاطمهام و پدرم محمد است. این حرف را نه یک بار که به طور مستمر میگویم.» دوباره شفافتر میگوید: «اگر نسبت او را بجویید و او را بشناسید، در مییابید که او پدر من است و نه پدر زنان شما و برادر پسرعموی من است، نه برادر مردان شما»
مینشیند و نالهای میکند. جمعیت گریه میکنند. حضرت ساکت میشود. مجلس که آرام میگیرد، شروع میکند: «الحمدا... علی ما انعم و له الشکر علی ما الهم و...»
گواهی میدهد به پیامبر پیامبری خدا... چند بار هم با عبارت «پدرم» خطابشان میکند.
از پیامبر میگوید و از خدماتش. از مراحل تربیت مردم توسط پیامبر میگوید و از استقامتهایش. کم کم برای علی(ع) هم زمینهسازی میکند تا میرسد به این جا که، هر گاه آتش جنگی به پا میشد، پیامبر برادرش علی را در آن زبانههای آتش و فتنه میانداخت و علی بر نمیگشت مگر این که کار را تمام کرده بود و...
انگار که حضرت گوش شنوایی پیدا نمیکند. رو میکند سمت قبر پاک پیامبر و درد دل میکند با پدرش: «ای پیامبر! پس از تو خبرها و سختیهای بزرگ رخ داد که اگر تو بودی چندان بزرگ نمینمود. ما تو را از دست دادیم، همچون زمینی که باران سرشارش را از دست بدهد... ای کاش پیش از تو مرگ به سراغ ما آمده بود...»
رو میکند به انصار. از جوانمردی و نگهبانیشان در دین میگوید و بازخواستشان میکند که: «آیا پدرم رسول خدا(ص) همواره نمیفرمود: حرمت هر کس در فرزندانش حفظ میشود؟»
از مردم گله میکند، از ایمانشان، از خیانتشان. «چنین کردید با آن که هنوز از عهد و زمان پیامبر دیری نگذشته و زخم دل ما (در فراق پیامبر) هنوز باز بود...»
فاطمه از صبرش میگوید و از دردش: «و ما در برابر فشارهای شما مانند کسی که با کارد اعضایش را تکه تکه میکنند، شکیبایی میورزیم و مانند کسی که سر نیزه بر شکمش فرو برند، پایداری میکنیم.»
بعد از معرفی خودش، پدرش و همسرش و شناساندن مردم به خودشان، میرسد به حقاش! به فدک. حالا سوالاتاش شروع میشود. یکی یکی جواب میدهد. یکی یکی سرهایشان به زیر میافتد. همه را میخکوب کرده است فاطمه. «اکنون شما میپندارید که ما را ارثی نیست؟....
کسانی که در جنگها همراه پیامبر بودند به جایی میرسند که حضرت میگوید: «شگفتا ای فرزندان قبیله! (انصار) پیش چشم شما میراث پدرم را به تاراج بردند و حال آن که انجمن و جماعت دارید و فریاد دادخواهیام را میشنوید و از احوالم آگاهید...»
فاطمه با حرفهایش حجت را بر همه تمام کرد و در آخر خطبهاش هم آنها را با خلافت و سلطنتشان تنها گذاشت: «اکنون این شما و این مرکب خلافت ارزانیتان باد! به آن محکم در آویزید، اما بدانید پشتش زخم و پایش لنگ است و داغ خشم الهی و نشان عار ابدی با او همراه است...»
نویسنده: زهرا نخعیراد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست