دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
یادداشتهای انتقادی: مقالات گئورک لوکاچ
مسیر ترجمه: انگلیسی - فارسی
من گاهی دچار شگفتی شدهام که چرا برخی از نوشتههای گئورک لوکاچ با وجود مطالب بسیار باارزشی که در آنهاست حاوی چیزی ناخشنود کننده هم هست. او با اینکه معمولا با اصلی منطقی و استوار مطلب خود را آغاز میکند، ولی میتوان احساس کرد که اندیشه او تا اندازهای از واقعیت دور است. او افول رمان بورژوایی را از جایگاه رفیع آن، یعنی زمانی که بورژوازی هنوز طبقهای مترقی بود، مورد مطالعه قرار میدهد؛ و با وجود احترامی که برای رماننویسان معاصر قائل است، دستکم تا آنجا که این نویسندگان از الگوی کلاسیک رمان بورژوایی پیروی میکنند و حداقل به شیوهای ظاهراً رئالیستی مینویسند در آثار آنها نیز نوعی روند افوب و انحطاط مشاهده میکند. وی به هیچ وجه قادر نیست در آثار این نویسندگان رئالیسمی برابر با رمان نویسان کلاسیک بیابد، به ویژه از لحاظ ژرفا، وسعت و ستیزهجویی، ولی چگونه میتوان انتظار داشت که آنها در این خصوص از طبقه خود فراتر روند؟ آنها به ناگزیر به روند انحطاط در تکنیک رمان گواهی میدهند. البته مهارتهای تکنیکی فراوانی وجود دارد؛ ولی مسئله آن است که تکنیک به شکل غریبی تکنیکال شده است ـ یا به عبارت دیگر مستبد و خودکامه گشته است. نوعی کیفیت فرمالیستی به آرامی و موذیانه حتی به درون انواع رئالیستی نگارش که بر الگوی کلاسیک مبتنیاند، نفوذ میکند.
در اینجا برخی از جزییات بس عجیب و نادرند. حتی آن نویسندگانی که میدانند نظام سرمایهداری آدمیان را فقیر، حیوانصفت و مکانیکی میکند، و به همین دلیل بر ضد آن مبارزه میکنند، خود ظاهراً جزیی از همان روند بینواسازیاند: زیرا چنین مینماید که آنها هم در آثار خود به ارتقا و پیشرفت انسان آنطور که باید و شاید علاقمند نیستند، او را به درون حوادث پرتاب میکنند، زندگی درونی او را به مثابه چیزی بیاهمیت معرفی میکنند و غیره. گویی کار آنها نیز نوعی دلیلتراشی و توجیه وضعیت موجود است. [زیرا] آنها خود را با «پیشرفت» علم فیزیک تطابق میدهند؛ علیت محض را به سود علیت آماری رها میکنند، آن هم با فراموش کردنِ فردِ انسان به مثابه هسته یا عاملی علی و بسنده کردن به سخنرانی پیرامون گروههای بزرگ و پرشمار. آنها حتی – به شیوه خودشان – اصل عدم قطعیت شرودینگر (Schrodinger) را پذیرفتهاند. [بدین معنی] که مشاهدهگر را از اقتدار و تواناییش محروم میکنند و با اعتبار بخشیدن به خواننده او را بر ضد خودش بسیج میکنند، گزارههایی صرفا ذهنی طرح میکنند که عملا وجه ممیزه آنهایی است که آن را ساختهاند (ژید، جویس، دوبلین). انسان میتواند در تمام این مشاهدات به لوکاچ تأسی کند و بر اعتراضات او صحه بگذارد.
I have occasionally wondered why certain essays by Georg Lukács, although they contain so much valuable material, nevertheless have something unsatisfying about them. He bases himself on a sound principle, and yet one cannot help feeling that he is somewhat remote from reality. He investigates the decline of the bourgeois novel from the heights it occupied when the bourgeoisie was still a progressive class. However courteous he is in his treatment of contemporary novelists, in so far as they follow the example of the classic models of the bourgeois novel and write in at least a formally realistic manner, he cannot help seeing in them too a process of decline. He is quite unable to find in them a realism equal to that of the classical novelists in depth, breadth and attack. But how could they be expected to rise above their class in this respect? They inevitably testify, too, to a decay in the technique of the novel. There is no less technical skill about; it is merely that technique has acquired a curious technicality—a kind of tyranny if you like. A formalistic quality insinuates itself even into realistic types of construction on the classical model.
Some of the details here are curious. Even those writers who are conscious of the fact that capitalism impoverishes, dehumanizes, mechanizes human beings, and who fight against it, seem to partake of the same process of impoverishment: for they too, in their writing, appear to be less concerned with elevating man, they rush him through events, treat his inner life as a quantité negligeable and so on. They too rationalize, as it were. They fall into line with the ‘progress’ of physics. They abandon strict causality and switch to statistical causality, by abandoning the individual man as a causal nexus and making statements only about large groups. They even—in their own way—adopt Schrödinger’s uncertainty principle. They deprive the observer of his authority and credit and mobilize the reader against himself, presenting him with purely subjective propositions, which actually characterize only those who make them (Gide, Joyce, Döblin). One can follow Lukács in all these observations and subscribe to his protests.
* برشت، برتولت (1383)، «یادداشتهای انتقادی»، ترجمه مجید مددی، فصلنامه ارغنون، ویژه نقد ادبی نو، (تهران: سازمان چاپ و انتشارات)، شماره 4.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
غزه ایران آمریکا شورای نگهبان مجلس شورای اسلامی انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی
سلامت هواشناسی اصفهان شهرداری تهران تهران قتل فضای مجازی سیلاب سامانه بارشی سازمان هواشناسی آموزش و پرورش باران
بانک مرکزی خودرو بنزین بازار خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان
تلویزیون نمایشگاه کتاب سینمای ایران صدا و سیما دفاع مقدس مسعود اسکویی موسیقی سریال مهران غفوریان
معماری
اسرائیل رژیم صهیونیستی حماس فلسطین جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا نوار غزه جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر جواد نکونام رئال مادرید سپاهان بارسلونا بازی لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس
باتری اپل گوگل اینستاگرام آیفون مایکروسافت ناسا عکاسی سامسونگ
کاهش وزن دیابت توت فرنگی سیگار فشار خون کبد چرب