جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

رویای تب آلود


رویای تب آلود

نگاهی به فیلم «سوراخ کلید»

هیچ خانه تسخیر شده‌ای در تاریخ سینما مثل خانه فیلم «سوراخ کلید» -داستان تیره و تار، جنون‌آمیز و اندکی ناامیدکننده گای مدین درباره اشباح- نبوده است. این فیلمساز منحصربه‌فرد کانادایی در ادامه رویه همیشگی خود که درهم‌آمیزی تصویری شخصی و حدیث‌نفس‌گونه با جلوه سینمای دوران صامت است، اقدام به عبوری هذیان‌گونه از دالان‌های تازه و ترسناک تخیل خویش کرده و اشاره‌هایی به آثار هومر و اشباحی برخاسته از سینمای کهن را نیز در آن گنجانده است. اما طنز خاص آثار مدین و میزانسن شگفت‌انگیز سیاه‌وسفید او نمی‌تواند این رویای تب آلوده را از حد اثری که در برخورد اول مسحور‌کننده است، فراتر ببرد و برای یافتن بازاری گسترده‌تر و مخاطبانی بیشتر به او کمک کند.

در یادداشت‌هایی که درباره «سوراخ کلید» در مطبوعات منتشر شده، این فیلم به عنوان اولین تلاش مدین در عرصه «فیلمسازی ناب روایی» توصیف شده است. به این توصیف و این عنوان همان اندازه می‌توان اعتماد کرد که به قهرمان گنگستر فیلم یا چنگ انداختن بیهوده و مذبوحانه او به واقعیت. عالم تخیلی سرگیجه‌آور فیلم که به یک محفظه تودرتوی سینمایی پر از معما و بدون هیچ راه‌حل منطقی شباهت دارد، چنان در هم می‌پیچد و گیج‌کننده‌تر می‌شود که دنبال کردن آن را از آثار قبلی مدین همچون «وینیپگ من» و «ترسوها زانوهای‌شان را خم کنند» نیز دشوارتر می‌سازد. با آنکه در این اثر کمتر نشانی از وجه غالب اتوبیوگرافیک فیلم‌های قبلی فیلمساز و جلوه‌های فراوان آثار دوران صامت می‌توان دید، نمی‌توان آن را کمتر از آثار پیشین او نوآورانه، سوررئالیتسی یا وابسته پیکرشناسی سینمای سیاه‌وسفید دانست.

مدین و همکار فیلمنامه‌نویس او، جورج تولز داستان خود را به عنوان یک اثر گنگستری در قالب فیلم‌هایی از نوع خانه‌های تسخیرشده آغاز کرده‌اند که می‌توانست فیلم را به سمت و سوی اثری مثل کمدی سال ۱۹۴۱ بودابوت و لوکاستلو با عنوان «آن شبح را نگه‌دار» ببرد. اما آنها لایه دیگری را اضافه می‌کنند که برداشتی آزاد از منابع ادبی است: «ادیسه»، حماسه هومر و همچنین «بوطیقای فضا»، تحقیق سال ۱۹۵۸ گاستون باشلار درباره تاثیر روان‌شناختی که محیط سکونت در فرد ایجاد می‌کند. از دل این منابع الهام بسیار متفاوت، داستانی بیرون می‌آید که مدام عجیب‌تر می‌شود، داستان یولیسس پیک (جیسن پاتریک)، یک کلاهبردار سنگدل که در دهه ۱۹۳۰ زندگی می‌کند و بعد از غیبتی طولانی به خانه بازمی‌گردد و در جست‌وجوی همسر متارکه کرده‌اش، هیاسینث (ایزابلا روسلینی) وارد سفری عجیب و دور و دراز به یک مقبره پوسیده درون خانه می‌شود. هیاسینث که به شدت بیمار است، خود را در اتاق خوابش محبوس کرده است و پدر سالخورده‌اش (لوییس نگین) بیشتر وقایع را بازگو می‌کند.

هنگامی که یولیسس برای اولین بار حضور سایه‌وار خود را نشان می‌دهد، با چند نفر از همدستان جنایتکارش و دو نوجوان که با طناب بسته شده‌اند همراه است؛ یکی از آنها منرز (دیوید ونتنر) نام دارد که معلوم می‌شود پسر یولیسس است و دیگری دنی (بروک پالسون) که در آب غرق شده است اما همچنان راه می‌رود و صحبت می‌کند و نفس می‌کشد.

در واقع تماشاگر ممکن است در دنبال کردن اینکه کدام شخصیت زنده است و کدام مرده، به مشکل بربخورد و ظاهرا به نظر می‌رسد مدین علاقه‌ چندانی به تمایز قایل شدن میان این دو ندارد. جان گرودبک تدوینگر با جامپ کات و دیزالو از یک نمای گرفته شده با دوربین روی دست به نمایی دیگر، ساکنان این خانه درب و داغان را چنان به هم گره می‌زند که مرز میان گذشته و حال و رویا و واقعیت مخدوش می‌شود.

موسیقی متنی که هرگز از بیرون دادن موسیقی اتمسفریک یا وزوزگونه باز نمی‌ایستد با صداهای نامطبوعی همراه است که آشکارا از خود خانه برمی‌خیزند و آوایی که مدام این عبارات را تکرار می‌کند: «به یاد بیاور، یولیسس، به یاد بیاور.» این ترجیع‌بند، برای آنکه درک کنیم «سوراخ کلید» اثری مربوط به خاطرات است، بسیار اهمیت دارد و یادآور این مفهوم در کتاب باشلار است که هر فرد خانه خود را یک مخزن ارزشمند عواطف و خاطرات می‌داند.

در هر اتاق و هر گذرگاه مخفی که یولیسس را به هیاسینث نزدیک‌تر می‌کند، او وادار می‌شود که با شیاطینی روبه‌رو شود ماهیت روان شناختی دارند. این عادت یولیسس که از درون سوراخ‌های کلید نگاه کند، یادآور رفتاری است که در «ترسوها زانوهای‌شان را خم کنند» نیز سابقه دارد. هر چقدر هم که اختلال روانی در بیشتر طول فیلم «سوراخ کلید» قابل پذیرش باشد، باز هم به نظر نمی‌رسد که فیلمساز به اندازه بهترین آثارش از خلاقیت خود بهره برده است. پرواز تخیل مدین در اینجا که در تاریخچه شخصی او زمینه‌ای ندارد، پیچیده‌تر از آن است که بتواند به همه آنچه خواسته است، برسد و داستانگویی پر پیچ و خم او که فاقد دستکاری‌های استادانه در تکنیک‌های فیلمسازی صامت است، تکراری و بیشتر وابسته به شگردهای دم دستی، مانند تاکتیک‌های شوک دادن، به نظر می‌رسد.

پاتریک البته جیمز کاگنی نیست ولی آنقدر که لازم است می‌تواند بار فیلم را بر دوش بکشد. او عزم و اراده بی‌امانی که یولیسس برای ادیسه روان شناختی خود به آن نیاز دارد را به خوبی می‌رساند. روسلینی مانند همیشه با جهان مدین جور در می‌آید و ونتنر خوش قیافه در این نقش تا حد زیادی بدون کلام مدام متقاعدکننده‌تر می‌شود.

فیلمبرداری تکرنگ بنجامین کازولک مدیر فیلمبرداری (که به جای روش معمول استفاده از دوربین‌های سوپر ۸ یا سوپر ۱۶، دوربین‌های ۵D را به کارگرفته است) از جزییاتی غنی برخوردار است اما همچنان به پای تصاویر ‌برانگیزاننده و ظاهر ابر گرفته فیلم‌های قبلی مدین نمی‌رسد. شاید مواردی از پاشیدن شعله‌هایی از رنگ در چند صحنه انتقالی، نوعی پیشگویی پروژه بعدی کارگردان باشد که گفته شده است کاملا به صورت رنگی فیلمبرداری می‌شود. این مساله نشان می‌دهد که مدین در مقام یک هنرمند همچنان در صدد آن است که خود را از نو بسازد، حتی اگر این تغییر به‌خصوص، از یک دگرگونی اساسی حکایت داشته باشد.

منبع: ورایتی

جاستین چانگ

ترجمه: هستی یاسمی