شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

برای زنده ماندن , خوب بمیر


برای زنده ماندن , خوب بمیر

قهرمان لابد كسی است كه در كنار بردن, خوب هم می بازد قهرمان در برنده بودنش معنی نمی شود, در ایستادگی و اعتماد به نفس و مبارزه جو بودنش شمایلش را می یابد

● بزرگترین بلند پروازی شما تو زندگی چیه؟

▪ اینكه اول فناناپذیر بشم و بعد بمیرم. (از نفس افتاده / ژان لوك گدار)

زمستان سال ،۷۹ داربی دو تیم مطرح پایتخت. استقلالی ها در دقایق آخر بازی روی دروازه سانتر می كنند و احمدرضا عابدزاده دروازه بان پرسپولیس كه با وجود مصدومیت شدید پایش لجوجانه هنوز از دروازه پرسپولیس حراست می كرد، روی پای مصدوم تكیه كرد، لیز خورد، افتاد زمین و آن كس كه نباید گل می زد- مهدی هاشمی نسب كه در انتقالی پرسروصدا از پرسپولیس به استقلال رفته بود- گل را زد. كاری به نتیجه بازی و اینكه عاقبت مساوی شد و ختم به خیر، نداریم. افتادن عابدزاده كه منجر به پوئن گرفتن تیم مقابل شد، اعتراض هواداران پرسپولیس را به همراه نداشت. هیچكدام از تماشاگران برای او- آن سابقاً دروازه بان بزرگ و تسخیرناپذیر- شعار معروف «حیا كن و رها كن» را سر ندادند كه هیچ؛ یكپارچه و یكصدا به تشویق اش پرداختند. چرا قهرمان سابق با وجود زمین خوردن هنوز هوادارانش را با خود داشت؟ چرا كسی از روی سكو ها تمام شدن و ضعیف شدن اش را با صدای بلند و حتی آرام، یادآوری نكرد؟

شكی نیست كه علی دایی بزرگترین افتخارات را به دست آورده. افتخاراتی كه هیچكس شاید تا سالیان سال و شاید هم هیچ گاه- بسته به عمر دنیا- نمی تواند به چند فرسخی اش هم نزدیك شود. آقای گل جهان. حضور تقریباً موفقیت آمیز در تیم بزرگ بایرن مونیخ. زدن گل به تیم های بزرگی چون میلان و چلسی. و مهمتر از همه نزدیك به ۱۳سال حضور مستمر و مدام در تیم ملی كه تنها گهگاه مصدومیت ها باعث بیرون ماندن و نپوشیدن لباس ملی شده. اما چند سالی است كه علی دایی به معضل و مشغولیت مهم تماشاگران فوتبال تبدیل شده. با اینكه هنوز به لحاظ آماری لااقل، كارنامه اش درخشان تر از همتاهایش است، ولی باز تماشاگران به صورت پیوسته با شعارهای شان از او می خواهند كه تیم ملی را رها كند و جایش را به جوان تر ها بدهد. حتی همه ركوردشكنی های دایی تبدیل شده به ابزاری برای طعنه زدن به او و مسخره كردنش. انگار كسی از غیبت او در خط حمله- همان جایی كه صد و خورده ای گل زده و با فاصله زیاد از باقی مهاجمان ملی جلو تر است- بیمناك نیست. همه می خواهند كه او برود. چرا مردم، قهرمانی را با چنین كارنامه پرباری نمی خواهند؟

دایی لج می كند. با اینكه آشكارا به لحاظ فیزیكی ضعیف شده و قدرت سال های جوانی را ندارد، باز خود معتقد است كه توان بازی و گل زنی را مثل سابق دارد. عین رفتاری كه عابدزاده از خود نشان می داد. او مدت ها عملاً تنها با یك پا درون دروازه ایستاد و بار ها ضعف اش در ناحیه پای مصدوم باعث شكست و گل خوردنش شد. اما نه تنها كسی در خروجی را نشان اش نداد، بلكه وقتی مربیان تیم ملی او را برای مسابقات دعوت نكردند، با اعتراضات جسته و گریخته ای مواجه شدند كه خواهان حضور قهرمان مصدوم بودند.

عابدزاده زمانی كاپیتان، بزرگتر و سمبل تیم ملی ایران بود. دقیقاً همین نقشی را دایی كه چند سالی است به عهده گرفته. با كاپیتان سابق برد های زیادی را تجربه كردیم. بازی های با شكوهی مثل حذف استرالیا یا شكست دادن آمریكا. در هر دوی این بازی ها- به عنوان مثال- عابدزاده بیش از باقی بازیكنان تیم ملی در دید دوربین ها قرار گرفت. در ملبورن آن وقت كه همه- از عزیزی و دایی بگیر تا باقی- بازی را تمام شده می دیدند و چهره هاشان شكست خورده و تحقیر شده و عصبانی بود، عابدزاده بود كه در اوج تجربه كردن شكست و تحقیر- همان وقت كه دیوانه استرالیایی تور را پاره كرد- خندید و كله معلق زد و تیم را به بازی برگرداند. پیام خنده عابدزاده در آن وقت این نبود كه ما برنده خواهیم شد. او تیم را تشویق می كرد كه اگر قرار به شكست است چه بهتر كه با بیشترین تلاش باشد. پیام این بود «تا آخر بازی بجنگید.»

به یاد بیاورید بازی های جام ملت های آسیا را. ۹۶ را. دایی پنالتی اول ایران را خراب كرد و چهره اش نشان می داد كه فرو ریخته. با آن سگرمه های در هم و چشم های از حدقه بیرون زده و ترسیده. معلوم بود كه از باخت- از فكر باخت- ترسیده. عابدزاده ولی باز در همان زمان لبخند می زد.

وقتی وارد بازی می شوی، شك نكن زمانی خواهد رسید كه می بازی. آنها كه جز این فكر می كنند، زمان روبه رو شدن با حقیقت- حقیقت شكست- سرافكنده می شوند. آنها به برد وابسته اند. برد را دلیل برتری خود می دانند. نه جنگیدن و تلاش كردن و جدی گرفتن بازی را.

چرا ما تنها برد های مان را به یاد می آوریم؟ چرا وقتی می خواهیم تیم مان را تحسین كنیم به سرعت یاد استرالیا و آمریكا می افتیم؟ ما تا حالا نشده خوب ببازیم؟ چرا آرژانتین بازنده در فینال ۹۰ را بیشتر دوست داریم از آلمان قهرمان؟ آرژانتینی ها باشكوه باختند. تا ته بازی جان كندند. آخر هم همه به تاسی از كاپیتانشان- مارادونای بزرگ- چهره یك بازنده را نداشتند. شرمنده خودشان نبودند. اعتبارشان به برنده شدنشان نبود كه فكر كنند چه حقیرند. آنها جنگیده بودند. اشك های مارادونا در آخر بازی، اشكی نبود به خاطر باختن. دلیلش شاید این بود كه می دید بازی عزیزشان را كسانی با دخالت خراب كرده اند. اصالت بازی كه جنگ برابر است را از بین برده اند. همان ها كه فقط به برد و اول شدن تحت هر شرایطی فكر می كنند. ما چرا همیشه وقتی باختیم، تحقیر هم شده ایم؟ بازی با ایرلند یا بازی با بحرین یا همین آخری، با مكزیك. ما وقتی «نتیجه» را واگذار می كنیم، «بازی» را هم می بازیم.

قهرمان لابد كسی است كه در كنار بردن، خوب هم می بازد. قهرمان در برنده بودنش معنی نمی شود، در ایستادگی و اعتماد به نفس و مبارزه جو بودنش شمایلش را می یابد.

زمان زیادی است كه ما در خط دفاعی مشكل داریم. شاید از زمانی كه محمد پنجعلی از تیم ملی خداحافظی كرد. كسی در همه این سال های ضعف، حسرت نبود او را نخورد. او كه تازه در اوج عزت از تیم ملی كنار رفت. اما پس چرا در این سال ها هر وقت ضعفی در دروازه دیدیم به شوخی یا جدی یادی از عابدزاده كردیم و گفتیم ای كاش او بود. با همان یك پا هم از اینها بهتر است. او فارغ از توانایی های فنی، وقتی در زمین بود، به بیننده تلویزیونی حتی، با رفتارش حالی می كرد آمده تا جایی كه می تواند بجنگد. شاید ما همین را كم داریم كه هی یادش می كنیم. و حالا همه خوب می دانیم كه با رفتن دایی، با خلاء بزرگی در خط حمله روبه رو خواهیم شد. اما در سال های پیش رو، در زمانی كه مهاجمان تازه آمده در گلزنی ناتوان نشان می دهند، كسی به یاد دایی خواهد افتاد و بودن او را آرزو خواهد كرد؟ یا نه همه فكر می كنند دایی پیر شده بود و حالا اگر هم بود بهتر از اینها نمی توانست باشد؟ داستان واقعاً چیست؟ كه وقت ضعف دروازه بانی به مصدومیت و پیر شدن و تمام شدن عمر بازی عابدزاده فكر نمی كنیم اما در مورد دیگران- دایی و پنجعلی و... با تكیه بر عقل، تمام شدن عمر ورزشی شان را به عنوان استدلال پیش می كشیم و به خاطر نبودنشان آه حسرت نمی كشیم؟

كاپیتان و بزرگتر و سمبل ما در این هشت ساله كسی بود كه تنها به بردن فكر می كرد. فكر می كرد چیزی به جز برد نمی تواند اسباب غرور و سرفرازی و- باقی كلمات كلیشه ای- باشد. این در همه این هشت سال تفكر كلی تیم ما را تشكیل می داد. و همین هم شد كه هرگاه سایه ای از شكست می دیدیم، ناامید و ترسیده به توپ ضربه می زدیم و پیش از سوت پایان بازی، دست از مبارزه می كشیدیم. چون برای مان مبارزه شأنی نداشت. فقط پیروزی مهم بود و گویا هست هنوز. راستی! یك سئوال. مربی تیم مان- برانكو، پروفسور، مغز متفكر- كمی شبیه به كاپیتان و تیم ما نبود؟

عابدزاده آن روز، در بازی حساس داربی، وقتی زمین خورد چهره جنگجویی را داشت كه تا آخرین نفس جنگیده بود و آخر هم خسته و وامانده روی زمین افتاده بود. لابد آن تماشاگران كه او را از روی سكو ها تشویق می كردند و به باخت تیم محبوبشان فكر نمی كردند، برای ایستادن و جنگیدنش ارزش قائل بودند. چون او برای برد یا ركورد شكنی در زمین نبود. او ایستاده بود كه مبارزه كند. او فناناپذیر شده بود. و ناگهان زمین خورد و بعد مرد.

حامد احمدی



همچنین مشاهده کنید