چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

بررسی تطبیقی داستان سه قطره خون و گربه سیاه


بررسی تطبیقی داستان سه قطره خون و گربه سیاه

ادگار الن پو قرن۱۹ شاعر و داستان سرای دنیای وهم جنون و مرگ است که در ادبیات امریکا اهمیت بسیار دارد

ادگار الن پو-قرن۱۹- شاعر و داستان سرای دنیای وهم جنون و مرگ است که در ادبیات امریکا اهمیت بسیار دارد. علاوه بر اشعار غزلی پو را نخستین کسی می دانند که نوع داستان تخیلی جنایی و تخیلی علمی را در جهان بوجوداورد.پو زندگی ناموفق و اشفته و روح دردمندی داشت ودر ۴۰ سالگی یک شب مست و خراب گوشه ی خیابان پای دیوار کهنه ای جان باخت. یکی از وسواس های روحی که در داستان های پو عموما ظاهر می شد فکر زنده به گور شدن یا زنده بگور کردن است.از جمله اثار وی می توان به چاه و اونگ- سقوط خانه ی اشر- دو قتل در خیابان و رگ و کلاغ اشاره کرد.

صادق هدایت در سال ۱۲۸۱در تهران متولد شد. برای تحصیلات عالی به فرانسه رفت. پس از بازگشت به ایران و چاپ کتاب هایی مثل زنده به گور و فواید گیاه خواری در سال ۱۳۱۵ به بمبیی رفت و به فرا گرفتن زبان پهلوی پرداخت. از اثار وی می توان به بوف گور- حاجی اقا- توپ مرواری و... اشاره کرد.

با نگاهی به تاریخ تولد این دو نویسنده شاید این توهم به وجود اید که هدایت از پو تاثیر گرفته و یا اینکه اثرش تقلیدی از پو است. ولی این حرفی است که احتمالش کم است و یا اینکه اصلاربطی به ما ندارد.

شرایط روحی و روانی این دو نویسنده یکسان بوده استو هر دو دچار یک ناامیدی بوده اند. بههمین خاطر فضای نوشته هایشان یکی است.

داستان پو این طور اغاز می شود: ((در مورد این داستان وحشیانه و زشت که اکنون شروع به نوشتن ان کرد ه ام نه انتظار دارم و نه ادعایی که ان را باور کنید.)). و داستان هدایت ین طور اغاز می شود(( دیروز بود که اطاقم را جدا کردند.ایا همین طور که ناظم وعده داده بود من حالا به کلی معالجه شدم.))

همان طور که ملاحظه می کنید دو اثر به صورت اول شخص مفرد روایت می شود. پس شیوه ی داستان پردازی دو اثر یکی است. ولی این تفاوت وجود دارد که در داستان هدایت راوی دو بار عوض می شود( یا حداقل این توهم به وجود می اید که راوی عوض می شود) ولی در داستان پو راوی از اول تا اخر داستان یکی است و خود همه را روایت می کند.

در هر دو داستان ما به یک نوع محبت انسان نسبت به حیوان سر و کار داریم. این نوع محبت به صورت((بطی العقد و سریع الانحلال است)) یعنی به کندی شکل می گیرد و به تندی از بین می رود.

حیوان مورد نظر در داستان ها گربه است.در باور های مردمی در ایران گربه تجسمی از شیطان است و ارواح خبیث در وجود گربه حلول می کند و یا اینکه نفرین گربه گیراست. هدایت قطعا به این امر توجه داشت. زیرا خود یکی از پژوهشگران فرهنگ عامه بود. در داستان پو هم این طور روایت می شود که (( در مورد فهم و شعور این جانور زنم- که کمی هم خرافاتی بود- اغلب این گفته ی قدیمی را به زبان می اورد که گربه های سیاه همه عجوزه هایی هستند که تغییر شکل داده اند.))

اما چرا شخصیت داستان به این صورت هستند؟ در این مورد باید به رندگی خود نویسندهتوجه زیادی کرد. دو نویسنده شرایط روحی و روانی خاصی را داشتندکه این شرایط را به شخصیت های داستانشان منتقل کرده اند. سیاوش هدایت جفت گربه ی ماده اش را با تیر می زند ونازی(گربه ی ماده) با نعش جفتش گم می شود. مگر گزبه ی ماده نباید عشق بازی کند؟ چرا؟ ولی نه با گربه ی نر. بلکه با سیاوش. چون هدایت می خواهد که نازی فقط به سیاوش توجه کندو تنهااو همدم ساوش باشد.چرا که سیاوش همدم دیگری ندارد.

اما پو به دلیل انکه گربه دستش را گاز کوچکی می گیرد و خراش می اندازد شخصیت داستانش را مجبور می کند که چشم گربه را از کاسه در بیاورد و بعد خود را در پشت این دلیل پنهان کند که مست بوده و جنون الکلیسم داشته است. البته این جنون در ساوش سه قطره خون هم وجود دارد و به همبن دلیل است که محبت ان ها سریع الانحلال است.

در هردو داستان دو گربه وجود دارد. در نوشته ی هدایت نازی و جفتش و در نوشته ی الن پو گربه ی تماما سیاه و بعد گربه ی مشابه که فقط زیر گلویش یک خط سفید ماورایی(خطی که مانند طناب دار است) قرار دارد. که سر انجام هر چهار گربه هم میمیرند.(عجب گربه کشانی) . البته به مستوجب این گناه برای هر دو شخصیت اتفاقی رخ می دهد. هدایت ادمش را به تیمارستان می فرستد و پو به زندان. تیمارستان برای سیاوش زندان است و زندان برای شخصیت عجیب و خلاق پو ( که پر از استعداد است) حکمی مثل تیمارستان را دارد.

اما چرا گربه؟! در قبل بیان کردیم که گربه باعث خرافات است و دو نویسنده به دلیل شرایط روحی خود . شناخت دنیای ماورایی گربه را انتخاب کرده اند. ولی اگر حیوان دیگری انتخاب می شد داستان وجه زمینی به خود می گرفت و بعد ماورایی خود را از دست می داد. پس در هر دو داستان حوادث ماورای مادی رخ می دهد. سیاوش پس از کشتن جفت نازی هر شب صدای ضجه ی گربه را می شنود او را می بیند و دوباره روح گربه را با ششلول می زند. شخصیت داستان گربه ی سیاه صدای گربه ای را که با جسد زنش دفن کرده بود می شنود. البتهما مهگی می دانیم که گربه قطعا مرده است. زیرا چندوقتی می شود که زیر ماسه و اجر و خاک مدفون شده است.

واما شعر:

نظر شما راجع به این کلمات چیست؟ بوف کور- سگ ولگرد- کلاغ-گربه سیاه و... ایا می توانید حدس بزنید که این ها چه ربطی به شعر دارند؟

اگر ما به خشونت بر وجه ارتویی ان تمرکز کنیم در می یابیم که خشونت شعر است و نام حیوانات بالا ما را ناخود اگاه به سوی یک خشونت سوق می دهد. خشونتی بر امده از شعرو یا خشونتی بر امده از طبیعت.

آرتو در(( تئاتر و همزادش)) می گوید:در تئاتر خشونت الزاما همان طور که ممکن است بی درنگ نتیجه بگیریم به معنای اعمال خشونت بارشدید و عجیب و غریب نبوده. یعنی موضوع ان لزوما قتل و کشتارو شکنجه و ضرب و شتم نیست. این تئاتر خشن است به این معنا که ما را نا راحت می کند. ما را درچنگ خود گرفته و به اعماق می برد و اجازه نمی دهد که ان را به عنوان تفریح و یا سرگرمی محض کنار بگذاریم.

ما از این موضوع وام می گیریم و ادبیات این دو نویسنده را به عنوان ادبات خشونت مطرح می کنیم و عنوان می کنیم که این ادبیات از نوع سرگرمی نیست بلکه ما را به تفکر وا می دارد. مگر کشتن یک گربه چقدر اهمیت دارد؟ هزاران هزار گربه در هر روز و در جای جای این جهان به دلایل مختلف کشته می شوند ولی هیچ کدام مهم نیست. ولی چرا در این دو نوشته کشتن گربه باعث تراژدی می شود؟ و ایا این شعر نیست؟ اگر اقدام و تعدی علیه طبیعت باعث اختلال و تعدی به خودمان شود. شعر نیست پس چیست؟ داستان سرا در این جا در مقام شاعر است و می خواهد که ما را به فکر وا دارد. این که کشتن یک گربه به عنوان یک جنایت هولناک مطرح شود( که حتی کشتن زن در داستان به بزرگی ان نیست) به دنیای احساس ربط دارد که دنیای احساس همان شعر است. برای پو فرقی نمی کند که منظومه ی کلاغ را بگوید و یا این که داستان گربه ی سیاه را. هدایت در دو قطعه شعر خود در داستان سه قطره خون تمام حرفش را تکرار می کند:

دریغا که بار دگر شام شد

سراپای گیتی سیه فام شد

همه خلق را گاه ارام شد

مگر من که رنج و غمم شد فزون

جهان را نباشد خوشی درمزاج

به جز مرگ نبودغمم را علاج

ولیکن در ان گوشه در پای کاج

چکیده است بر خاک سه قطره خون

سه قطره خون در بدن گربه سیاه:

هدایت به حکم هدایت بودنش باید باکلاغ و گربه سیاه و دست نوشته ای در بطری و همین طور مسخ و کافکا و... اشنا بوده است.او اگر با این ها اشنا نبود هدایت نبود و این هدایت بودنش باعث شد که بوف کورش به عنوان شاهکار جهانی مطرح شود و در فرانسه ای که اندره بروتن و ژاک پره ور از بزرگان سور رئالیسم را دارد بوف کور هدایت به عنوان نمونه ای عالی از ادبیات سور رئالیسم در دانشگاهایش تدریس شود.

ناصر آسیابانی



همچنین مشاهده کنید