چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

مردی که ایران دوستش دارد


مردی که ایران دوستش دارد

بازی خوب او باعث می شود که پروین او را به عنوان یار ذخیره به تیم ملی دعوت کند و او ملی پوش می شود چند ماه بعد در مسابقات مقدماتی جام جهانی ۹۴ آقای گل آسیا شد و نامش آسیایی

آنچه می‌‌نویسم، شاید برای شما یک داستان باشد اما برای من عین واقعیت است، واقعیتی که یک روزی شاید در رویاهایم بود اما زمانی که آن رویاها به واقعیت پیوست، خود من هم از آن تعجب کردم. خدایا مگر می‌‌شود؟

اجازه بدهید بیشتر از خودم بگویم. پژمان کردمحله هستم. از ابتدای انتشار مجله خانواده‌سبز با دوستان و مدیران آن همکاری می‌‌کنم.

کار مطبوعاتی خود را از چهارده سال پیش آغاز کردم، ابتدا ورزشی‌نویس بودم، با نوشتن در مورد فوتبال از ده سالگی انس گرفتم. هنوز دفترچه‌های کوچک صدبرگی خط‌دارم را به یاد دارم که در اواسط دهه هشتاد میلادی و اوایل شصت شمسی با آن خط کودکانه‌ام، نقد فوتبال می‌‌نوشتم و هنوز در گوشه‌ای از کمد خانه‌ام، آن همه نوشته را به یادگار دارم. شاید پس از مرگم آن نوشته‌ها ارزش دوچندان پیدا کند. تا می‌‌توانستم از گوشه گوشه دنیای فوتبال آمار جمع می‌‌کردم تا این‌که در ۲۴ سالگی تصمیم گرفتم به همراه دوستم عادل فردوسی‌پور اولین دائرةالمعارف فوتبال جهان را همزمان با حضور ایران در جام‌جهانی ۹۸ فرانسه به رشته تحریر درآورم و عادل در ترجمه منابع خارجی مرا یاری داد. چهار سال بعد یک کتاب دیگر و چهار سال بعد آخرین کتابم که دو سال پیش تحت عنوان «از فوتبال تا فوتبال» که یک منبع آماری بود، به چاپ رسید. اینها را برایتان به صورت مختصر بیان کردم که بدانید از کودکی با فوتبال، آمار و ارقام و جام‌های جهانی و... سروکار داشتم. یادم می‌‌آید که کلاس پنجم دبستان بودم، به فروشگاه ورزشی ناصر در میدان انقلاب که الان جز فروشگاه کوچکی از آن باقی نمانده، می‌‌رفتم و عکس فوتبالیست‌های مطرح آن زمان از جمله مارادونا، رومینگه، پائولو روسی و... را به قیمت سه تومان می‌‌خریدم. هنوز هم آن آلبوم‌های عکس را به یادگار دارم. بیش از سیصد عکس که هرگاه آنها را می‌‌بینم، دوران کودکی‌ام جلوی چشمانم می‌‌آید. یادم می‌‌آید که یک کتاب ۱۵۰ صفحه‌ای به زبان انگلیسی درباره جام جهانی ۱۹۷۰ که تصاویر زیبایی در آن به چشم می‌‌خورد و پیش از تولدم چاپ شده بود، در آن فروشگاه بود که هر روز می‌‌رفتم و می‌‌گفتم این کتاب چه قیمتی دارد؟ ناصر به من نگاه می‌‌کرد و می‌‌گفت: ۵۵ تومان. ۵۵ تومان پول بسیاری در آن زمان (سال ۶۳) بود اما به هر حال پدرم را مجاب کردم که به من مبلغ موردنیاز را بدهد. روزی که آن کتاب را خریدم، تا صبح بیدار بودم و اسامی تیم‌های حاضر در رقابت‌های جام‌جهانی را هجی می‌‌کردم و هنوز آن کتاب‌ را به یادگار حفظ کرده‌ام.

گوشه‌ای از آن خاطرات را برایتان نوشتم تا بگویم کودکی من در فوتبال غوطه‌ور بود. در همان زمان (دهه شصت) که با بچه‌ها فوتبال بازی می‌‌کردم، هیچ‌وقت نام خودم را پلاتینی، زیکو، ادر، سوکراتس، لیت بارسکی و... نمی‌‌گذاشتم (در آن زمان‌ها مد بود که هرکس برای خودش نامی انتخاب می‌‌کرد)، بلکه در رویاهایم خودم را یک ایرانی فرض می‌‌کردم که در تیم‌های بزرگ جهان توپ می‌‌زند. شاید باورش برای شما مشکل باشد اما به واقع این‌گونه بود. آن فوتبالیست فرضی خودم بود. شب‌ها پیش از این‌که بخوابم، رویاهایم را مرور می‌‌کردم. خودم را فوتبالیستی ملی می‌‌دانستم که در یکی از باشگاه‌های معروف آلمان یا به همراه تیم‌ملی ایران در جام‌های جهانی بازی می‌‌کند و در مسابقات مقدماتی جام جهانی گل‌های زیادی می‌‌زند و از همه مهم‌تر خودم را یکی از گلزنان معروف جهان و بنام می‌‌دانستم ( در آن سال‌ها به خاطر جنگ، ایران در رقابت‌های مقدماتی جام‌های ۱۹۸۲ و ۱۹۸۶ شرکت نکرد). سال‌ها با این رویا بودم اما شاید این یکی را دیگر باور نکنید اما من می‌‌نویسم. باورش با خودتان است. همان بازیکن ملی‌پوش نامی که خودم بودم در اثر یک آسیب‌دیدگی، فوتبال را کنار می‌‌گذارد و پس از مدتی مربی تیم‌ملی فوتبال کشورش می‌‌شود و... اما در سال‌های آخر دبیرستان که آخرین سال‌های دهه شصت بود و از آنجا که بزرگتر شدم و بیشتر با واقعیات زندگی آشنا شدم، دیگر دور این افکار را یا بهتر بگویم رویاهایم را خط کشیدم. درسم را خواندم، دیپلم گرفتم و به سربازی و پس از پایان خدمت به قلم روی آوردم و شدم ورزشی‌نویس. این را گفتم تا به اینجا برسم.

در اواسط دوران خدمت بودم که با مردی آشنا شدم که نامش علی دایی بود. مقدماتی جام‌جهانی ۱۹۹۴ آمریکا در تیمی بازی می‌‌کرد که علی پروین سرمربی‌اش بود. در آن زمان نشریات نوشتند که خیلی اتفاقی به فوتبال رو آورده. اهل اردبیل بود، پس از این‌که در دانشگاه صنعتی شریف در رشته مهندسی متالوژی قبول می‌‌شود، در محوطه دانشگاه در حال هد زدن بود که رضا وطنخواه مربی وقت تاکسیرانی او را می‌‌بیند و به باشگاه تاکسیرانی در لیگ تهران می‌‌برد، هرچند دایی پیش از آن‌که دانشجو شود، در اردبیل بازی می‌‌کرد و حتی عضو تیم استقلال شهرش هم بود. روزی ناصر حجازی مربی آن زمان بانک تجارت برای دیدن وطنخواه به محل تمرین تاکسیرانی می‌‌رود. با دیدن دایی استعدادهای اورادر می‌یابد

وعلی را به تمرینات تیم بانک تجارت فرامی‌خواند. همین امر باعث می‌‌شود که او سر از لیگ تهران دربیاورد و در همان فصل آقای گل تهران شود. غیرت او در مستطیل سبز مثال‌زدنی بود، حتی سرش می‌‌شکند اما با همان سر بانداژ شده گل می‌‌زند. عکسش می‌‌رود روی جلد کیهان ورزشی...

بازی خوب او باعث می‌‌شود که پروین او را به عنوان یار ذخیره به تیم‌ملی دعوت کند و او ملی‌پوش می‌‌شود. چند ماه بعد در مسابقات مقدماتی جام‌جهانی ۹۴ آقای گل آسیا شد و نامش آسیایی. پس از آن به پرسپولیس راه یافت. می‌‌گفت: «آن سال به من دوازده میلیون تومان پول دادند؛ شش میلیون را برای خودم یک اتومبیل کورسا خریدم و تصمیم گرفتم با شش میلیون بقیه یک مغازه در میدان منیریه بخرم.»

از همان زمان فکر اقتصادی خوبی داشت اما آنچه که دایی را به اوج شهرت رساند، حضور در مسابقات جام‌ ملت‌های آسیا به سال ۱۹۹۶ بود. چهار گل زیبای او به کره، پیروزی تاریخی ۶-۲ را برای ما به ارمغان آورد. سال‌ها گذشت و گذشت و گذشت و دایی بازی‌های ملی زیبایی از خود نشان داد. زمانی که به آرمینیابیلفلد در آلمان و پس از آن به بایرن مونیخ و هرتابرلین رفت، دیدم که رویاهایم به واقعیت پیوست. البته آن فرد رویایی من نبودم بلکه «علی دایی» اسطوره فوتبال ایران بود.

روزی که استرالیا را شکست دادیم و به جام ‌جهانی راه یافتیم، روزی که دایی در جام‌جهانی بازی کرد، روزی که کاپیتان تیم‌ملی شد، روزی که بهترین بازیکن آسیا شد و روزی که آقای گل جهان شد.باورتان می‌‌شود؛ تمام رویاهایم به حقیقت پیوست. باورش برای خود من هم مشکل بود اما واقعیت داشت، به خصوص این‌که فهمیدم چندی پیش سرمربی تیم‌ملی شد. در رویاهای من، خودم «پژمان» آسیب دیدم و از فوتبال کنار رفتم اما او با کوله‌باری از افتخار سرمربی تیم‌ملی شد. از چند سال پیش با «علی دایی» رفاقت دیرینه‌ای دارم. یک بار آنچه را که برای شما نوشتم، به او گفتم. لبخندی زد و گفت: «پژمان، بی‌خیال شو.»

اما از همه اینها که بگذریم، علی دایی از اخلاق والایی برخوردار است. چه کمک‌هایی که به اطرافیان و مردم نمی‌‌کند. گرچه دوست ندارد کسی از آنها باخبر باشد اما من می‌‌نویسم تا بدانید فوتبال ایران چه جواهری دارد. به این شرط که قدر این جواهر را بدانیم.رویاهای من در اینجا به پایان رسید اما نمی‌‌دانم دایی چه سرنوشتی در سمت سرمربیگری دارد. برای او دعا می‌‌کنم تا موفق شود. برای مردی که ایران و ایرانی دوستش دارد و به این چهره جهانی می‌‌بالد. هشت سال پیش دو خبرنگار فرانسوی به اردبیل رفتند و گزارشی از زندگی او به چاپ رساندند و در مجله اونز از او به عنوان «شهریار اردبیل» و «شهریار سبلان» یاد کردند. نام او هیچ‌گاه فراموش‌شدنی نیست، حتی اگر در زمان‌هایی نامهربانی‌ها و شکست‌ها را تجربه کند، خداوند آنقدر این بنده خود را دوست دارد که همیشه او را سربلند می‌‌کند.

پژمان کردمحله



همچنین مشاهده کنید