جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مردم را به گلوله بستند


مردم را به گلوله بستند

گزارش ۲۱تیرماه ۱۲۸۵

عین الدوله تمام نیروها و سربازها را كه در خارج از شهر ذخیره كرده بود به داخل شهر آورده بود. دور تا دور مسجد را محاصره كرده و اجازه ورود به كسی نمی داد. گروهانی را كه دیروز از شلیك كردن خودداری كرده بودند، به جای دیگر انتقال داده بود و به سربازان دستور داده بود اگر مردم به صورت گروهی از مسجد خارج شدند آنها را به گلوله ببندند. مردم نیز داخل مسجد دور جنازه سیدعبدالحمید مشغول روضه خوانی و سینه زنی بودند. از طرفی طلاب و سادات عمامه خونین سید را بالای چوبی علم كرده و به سر و سینه می زدند و از طرف دیگر كسبه بازار هم پیراهن خونی سید را علم كرده و زیرش به عزاداری می پرداختند.

كم كم ازدحام مردم بیشتر شد و برخلاف نظر آقایان طباطبایی و بهبهانی به سمت بیرون مسجد راه افتادند. سادات و طلاب قرآن به دست از جلو و مردم نیز پشت سر آنها از مسجد خارج شدند. كمی دورتر از مسجد سربازان جلوی آنها را گرفته و مانع عبور شدند و آنها هرچه اصرار كردند كه با این جمعیت زیاد برگشتن امكان ندارد سربازان نپذیرفتند. تا بالاخره میرزا احمد خان آشتیانی كه رئیس سربازان آن ناحیه بود دستور شلیك داد و سربازان به سمت مردم تیراندازی كردند و تعداد زیادی از مردم را كشته و زخمی كردند. مردم كه فكر نمی كردند سربازها به سمت سادات و طلاب تیراندازی كنند وحشت زده به مسجد بازگشتند. مردم از علما می خواستند كه برای دفع حملات سربازان فرمان جهاد صادر كنند كه آقایان با درایت خود چنین اجازه ای ندادند و مردم را به آرامش دعوت كردند. تعداد كشته ها و زخمی ها به درستی گفته نشده است اما آماری از ۵۸ نفر تا ۱۱۵ نفر كشته نقل شده است. ناظم الاسلام در تاریخ بیداری به نقل از یك سرباز می نویسد كشته ها و زخمی ها را در چاهی در نزدیكی چهارسوق روی هم ریختند تا مردم با دیدن آنها تحریك نشوند. بعد از این حادثه سربازان همه جا را گرفتند و دور تا دور مسجد را محاصره كردند و در بالای پشت بام ها سنگربندی كرده و در بالای شمس العماره كه به راحتی می توانستند مسجد را به گلوله ببندند مستقر شدند. و از طرف رئیس پلیس دستور داده شد برای متفرق كردن مردم و خارج شدن آنها از مسجد آب را بر روی مردم و علما در داخل مسجد ببندند.

بهبهانی و طباطبایی وقتی نتوانستند پیام خود را از طریق سفارت انگلیس به شاه برسانند راهی دیگر را جست وجو كردند. در همین راستا طباطبایی نامه ای خطاب به شاه نوشته و به نزد عضد السلطان پسر شاه فرستاد. او نیز عین نامه را برای پدرش فرستاد. حوالی غروب دستخط مظفرالدین شاه در جواب پسرش عضدالسلطان به دست آقایان رسید. شاه مستبد به سیاق تمام مستبدین در جواب مرحوم طباطبایی با غروری غیرقابل هضم چنین می نویسد: «... عجب است كه می گویند علما را در حضور ما معارض دولت و مفسد قلم داده اند و هیچ تصور نمی كنند اولاً احدی را قدرت خلاف گویی در حضور ما نیست، ثانیاً چه كسی می تواند معارض دولت شود و از اوامر دولت تمرد كند؟» در انتهای نامه نیز چنین می نگارد: «در شهر غائله ننمایند بیایند مطلب خودشان را بگویند و جواب بشنوند، تا ما هم مطالب حسابی آنها را به طوری كه صلاح دولت است بپذیریم و رفع غائله بشود...»

بدین سان آخرین تلاش های آقایان برای رسیدن به پیروزی به بن بست می خورد و هر لحظه نیز فشار عین الدوله برایشان و مردم بیشتر می شود و هر لحظه امكان كشته شدن مردم بیشتر می شود. آقایان بعد از مشورت به این نتیجه می رسند مردم را متفرق و به خانه هایشان برگردانند. فلذا مرحوم طباطبایی و بهبهانی طی خطابه هایی از مردم و طلاب خواستند به منزل ها رفته و از فردا به سركارهایشان بروند. «ای مردم ما قول و عهد شما را به شما مسترد می داریم. خواهشمندیم كه ما را بگذارید به حال خود و بروید اگر می كشند ما را بكشند و اگر می گیرند ما را بگیرند. از شما كاری ساخته نیست جز آن كه تفرقه حواس ما را باعث می شوید، بروید و دكان های خود را بازنمایید.» طلاب و مردم حاضر به رفتن به منزل هایشان نبودند. مرحوم بهبهانی و طباطبایی از بیم اینكه آشوب گسترده تر نشود و تعداد كشته ها افزون نگردد پافشاری می كردند تا اینكه قرآن دست گرفتند و مردم را به رفتن و خروج از مسجد قسم دادند. مرحوم بهبهانی بعد از اینكه دستخط شاه را برای مردم خواند، قرآن به دست گرفته و خطاب به مردم چنین گفت: «ای مردم آنچه را كه در باب عدالت تقاضا و خواهش نمودید عاقبت جز گلوله جوابی نشنیدید. كار به ناملایمات و سختی خواهد رسید، پس هر چه زودتر بروید.» مردم نیز با شنیدن این سخنان متفرق شدند و به جز عده ای از خواص همه مسجد را ترك كردند. امشب برای آقایان شبی دردناك بود. مردم رفته بودند و ایشان به همراه اندكی از خواص در پشت بام مسجد شب را به صبح رساندند.

مهدی محمودیان

منابع:

- ناظم الاسلام، تاریخ بیداری، صص ۴۸۸ الی ۴۹۰

- احمد كسروی، تاریخ مشروطه ایران، صص ۱۰۱ الی ۱۰۳