سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی به «فرانسوا تروفو» و سینمایش


نگاهی به «فرانسوا تروفو» و سینمایش

فرانسوا تروفو در ۱۹۳۲ در پاریس متولد شد و به همراه ژان لوك گدار و شابرول از پایه گذاران جریان موسوم به جنبش موج نو در سینما شد این فیلمسازان به كتاب علاقه ای ویژه داشتند و آثار ادبی را در سینما مورد توجه قرار دادند تروفو مدتی به همراه دوستانش از منتقدان مجله «كالیزو سینما» شد

صدای ضربات مشت به درخانه، لرزه بر اندامت می اندازد! فرصت نمی كنی چیزی یا كسی را پنهان كنی، دلهره امانت را بریده، اما باید حتماً در را بازكنی چون می دانند تو در خانه هستی. آقای گای مونتاگ منتظر است كه داخل خانه بیاید و كتاب های تو را بسوزاند!

«فارنهایت ۴۵۱» دوازدهمین اثر فرانسوا تروفو، فیلمساز فرانسوی است و به گمانم در كمتر اثر بصری می شود سراغ ستایش كتاب و كتابخوانی را گرفت آن گونه كه در «فارنهایت۴۵۱» مطرح شده است.

این فیلم براساس رمانی از ری بردبری ساخته شده و درواقع جهانی بدون كتاب را ترسیم می كند، جهانی كه در آن «دانستن» یك ضدارزش است و ابزارهای این «دانستن» نیز مورد نكوهش قرار می گیرد. گای مونتاگ در این فیلم شخصیتی است كه در قالب یك آتش نشان متعهد می بایست كتاب های اهالی شهر را بگیرد و بسوزاند.

او كه به هیچ وجه از كاری كه انجام می دهد ناراضی نیست، تلاش می كند جامعه را از شر عناصری كه اخلاق را تحت الشعاع قرار می دهند درامان دارد. اما اتفاقی ذهن او را از این رویكرد بازمی دارد. كلاریس روزی از وی می پرسد آیا یكی از كتاب هایی را كه تا به حال سوزانده ای، خوانده ای؟ پس از این حادثه او چند كتاب همراه خودش به خانه می آورد و زنش او را لو می دهد. مونتاگ با كتاب ها از شهر می گریزد و با دوستش به جایی می روند كه آدم ها همه كتاب شده اند، كتاب شده اند تا فرهنگ همچنان بماند و آیندگان بدون كتاب نباشند.

«فارنهایت ۴۵۱» درواقع نگاه اصیل تروفو به كتاب را نشان می دهد. او و ژان لوك گدار از فیلمسازان آغازگر موج نوی سینمای فرانسه بودند كه همیشه با كتاب سروكار داشتند. درواقع، «جهان» بی كتاب در این اثر جهانی است كه آگاهی در هیچ یك از سطوح آن دیده نمی شود. اما نیاز انسان به طور فطری به «دانستن» آن قدر زیاد است كه حتی كسی كه قرار است انسان ها را از این فرآیند محروم كند، خود به سمت نیاز فطری اش می رود و می خواهد كه ... بداند. نكته مهمی كه در این فیلم به آن اشاره شده است این است كه كتاب فقط در معنای «رمان» آمده و ما عنوان و موضوع دیگری را در فیلم نمی بینیم. گویا «رمان» به عنوان یك اثر كه مولود زندگی مدرن و شهرنشینی است، بیشترین كاركرد را برای «دانستن» در نظر تروفو داشته است. رمان، جهان «شخصی» را خلق می كند و آن را به «عموم» می رساند و دغدغه نوشتن رمان مسأله ای است كه باز هم در سینمای تروفو تكرار می شود و یا پیش از «فارنهایت ۴۵۱» تكرار شده است.

اما فیلم ۴۰۰ ضربه كه از سینما یك پخش شد، سومین فیلم تروفو است كه در سال ۱۹۵۹ ساخته شده است. این فیلم به دوران نوجوانی آنتوان دوآنل می پردازد، نوجوانی كه در چند فیلم دیگر تروفو حضور دارد و قصه كودكی و نوجوانی و جوانی تروفو را روایت می كند. آنتوان در ۴۰۰ ضربه با مادر و ناپدری اش زندگی می كند و به جز رنه همكلاسی اش كسی او را درك نمی كند. پس این دو از مدرسه فرار می كنند و ترجیح می دهند تنها فیلم نگاه كنند.

یكی از همین روزها آنتوان مادرش را با یك غریبه در خیابان می بیند و از آن روز به بعد ترجیح می دهد مادر را مرده بپندارد و به مدرسه هم همین را می گوید. فرانسوا تروفو در این فیلم بخشی از دغدغه های دوران كودكی خودش را گنجانده، دغدغه ای كه او را به سمت سینما كشاند. تروفو روزگار كودكی را در یك مركز تربیت گذرانده بود و تنبیه هایی كه در این فیلم و فیلم های دیگر می بینیم باز نمودی از همان تنبیه های دوران كودكی او و یا هم دوره ای هایش است. Love on the run فیلم دیگر او كه در سال ۱۹۷۹ ساخته شد، نیز یكی از همین بازنمودهاست. آنتوان، شخصیت اصلی فیلم، رمانی می نویسد و در آن از آدم های پیرامونش حرف می زند و چندین بار به كودكی و بخش هایی از حرف های ۴۰۰ ضربه بازگشت می كند.

این فیلم كه روایتی سیال از نوجوانی و جوانی آنتوان است، بخش هایی از انباشت های ذهنی تروفو را به مخاطب می نمایاند.آنتوان، شخصیت اصلی فیلم، در روزنامه كار می كند و ویراستار است، او رمانی می نویسد و در آن آدم هایی را كه در زندگی اش بوده اند، به تصویر می كشد. آنتوان دارای زن و فرزند است ولی پس از مدتی از همسرش جدا می شود. وی یك روز كه در حال راهی كردن فرزندش به سفر است به طور اتفاقی با زنی مواجه می شود كه قبلاً او را می شناخته و او كتاب آنتوان را در دست دارد. آنتوان می كوشد خودش را به قطاری كه زن در آن حضور دارد، برساند. در این هنگام، زن هم شروع به خواندن كتاب می كند.

پس از ساعتی یكی از خدمتكارهای قطار به كوپه زن آمده، به او می گوید مردی او را به رستوران دعوت كرده است. زن آماده می شود و به رستوران می رود و آنجا با آنتوان مواجه می شود. در این میان، زن درمی یابد كه خود او نیز بخشی از رمان آنتوان است، بخشی كه آنتوان به دروغ آن را در كتابش آورده است. پس از دیدن آنتوان، زن به او می گوید كه این رمان دروغ و كذب است چون اتفاقاتی كه تو نوشته ای در جهان خارج اتفاق نیفتاده و تو واقعیت را وارونه جلوه داده ای و بخشی از این وارونگی را توضیح می دهد. درگیر و دار توضیح آنتوان، چندین بار فیلم به گذشته فلاش بك می خورد و اتفاقاتی كه برای او افتاده مرور می شود.

این تصاویر درواقع از یك اتفاق «بینامتنی» یا تصویری خبر می دهد كه در چند فیلم تروفو تكرار می شود، مثلاً در فیلم «روز به جای شب» كه آن هم درباره همین آنتوان است و بخشی از تصاویر فیلم «عشق درگریز» در آن فیلم هم نشان داده می شود و میان شخصیت های این دو فیلم مشتركاتی به لحاظ اتفاق های روزمره وجود دارد. اما تروفو در فیلم «Love on the run» سرانجام به جایی می رسد كه دیگر نمی خواهد آنتوان به دروغ پردازی هایش ادامه دهد. در این فیلم، سرانجام آنتوان با اقرار به این كه در دوران كودكی دروغ گفته كه مادرش مرده و دیگر علاقه مند است از فضای قبلی فاصله بگیرد.» Love on the run اگرچه به تنهایی به عنوان فیلمی مستقل قابل بررسی است، اما همانطور كه ذكر شد مشتركاتی با فیلم ۴۰۰ ضربه و «روز به جای شب» دارد. یكی از موتیف هایی كه در Love on the run خودش را نشان می دهد، «تنهایی آدم هاست».

«تنهایی آنتوان» و این كه او یك «فقدان و نیستی» در خود احساس می كند و سعی دارد با روابط و دروغگویی این «فقدان» و «خلأ» را بپوشاند، كه این كار به شكلی تمام زندگی او را تحت الشعاع قرار می دهد.

«روز به جای شب» دیگر فیلم مرتبط با جهان شخصی فرانسوا تروفو است. در این ۲ فیلم، ۲ دوربین مشغول به كارند. اول دوربین «دانای كل» كه فیلم و قصه اصلی را روایت می كند و دوم دوربینی كه در حال فیلمبرداری از یك فیلم است. قصه این فیلم در یك استودیوی فیلمبرداری اتفاق می افتد. آدم هایی كنار هم جمع شده اند تا به عنوان یك گروه مدتی با هم كار كنند و وقتی فیلم به سرانجام رسید از هم خداحافظی كرده، هر كسی به سر كار خودش بازگردد.

اما این كل ماجرا نیست، بلكه تروفو كه اتفاقاً در این اثر نقش كارگردان را هم خودش بازی می كند، سعی دارد زندگی پشت دوربین را هم نشان دهد و این زندگی پشت دوربین اتفاق های معمول فیلم است. اما رابطه Love on the run با «روز به جای شب» شخصیت آنتوان است. آنتوان در رمانی كه در فیلم Love on the run از آن سخن به میان آمد، از خاطرات پشت صحنه فیلم «روز به جای شب» و درگیری با منشی یا دستیار صحنه حرف می زند. وی در این رمان به یكی از سكانس های فیلم كه به جر و بحث با منشی صحنه می گذرد، اشاره كرده است. در این فیلم، كودكی تروفو با عصا چندین بار در خواب به سراغش می آید و او با وحشت از خواب برمی خیزد، دوران كودكی ای كه در عشق به سینما گذشت.

دوربین دانای كل كه راوی فیلم هم است، به جزئیات روابط آدم ها در فیلم می پردازد و اتفاقاً در این جا نیز از «تنهایی آنتوان» نمی گذرد. آنتوان دغدغه ای برای با دیگری زیستن دارد، اما این دغدغه به عطشی تبدیل شده كه راه درستی را پی نمی گیرد. او دارد دنبال كسی می گردد كه هم برایش مادر باشد، هم خواهر و هم زن درواقع، او زن ـ مادر ـ خواهری می خواهد كه هر روز یكی از كاركردها و رفتارها را دربرابر او از خود نشان دهد.

گاه برایش مادری دلسوز باشد، گاه خواهری هم سخن و گاه زنی همدل، و همه این ها باید در «یك زن» برایش اتفاق بیفتد.آنتوان تاریخی از همه سختی ها و نیستی هاست، اگرچه به ظاهر خوشگذران بوده است. به این معنا كه او به دلیل فقدان حضور مادرش همیشه به دنبال مأمنی امن برای سرخوردگی ها، اضطراب ها و تنش ها بوده است و این «نبودها» را در میان زن های دیگر پی می گیرد. این اتفاق ها شاید بخشی از ضمیر پنهان تروفو باشد كه این گونه خود را در این چندفیلم به هم پیوسته و البته مستقل نمایان می كند.

در پایان فیلم «روز به جای شب» دوربین داخل فیلم قرار است سكانس پایانی فیلمی را بگیرد كه آنتوان نقش اول آن است.آنتوان در این سكانس در یك روز برفی اسلحه اش را درمی آورد، به كسی شلیك و سپس فرار می كند و فیلم به پایان می رسد. پس از پایان فیلم، عوامل با هم خداحافظی كرده، و از یكدیگر جدا می شوند بدون این كه در چهره آن ها تصویری از پیوستگی، با هم بودن یا دلبستگی دیده شود. دوربین دانای كل با یك نمای كاملاً باز تمام عوامل را نشان می دهد كه دارند از هم خداحافظی می كنند و آنتوان هم میان آنهاست و او باز هم تنها می ماند مثل همیشه.

در واقع، خط آشكاری میان فیلم «۴۰۰ ضربه»، Love on the run و «روزم جای شب» وجود دارد و آن این كه شخصیت آنتوان پسری است كه مثل هر انسان دیگری خیلی سخت و با مشقت بزرگ می شود و وقتی قد كشید و بزرگ شد، از زندگی انتقام می گیرد. گرچه انتقام او این گونه نیست كه ما می پنداریم اما، همین «فقدان های تاریخی در او» اتفاق هایی را به بار می آورد كه شكلی از انتقام را دارد، انتقامی از دیگران و زندگی.

«به پیانیست شلیك كنید»، «اتاق سبز»، «گذشت آدل» و «آخرین مترو» ۵ فیلمی است كه تروفو در آن ها به تعامل و روابط میان انسان ها می پردازد.

در «به پیانیست شلیك كنید»، مردی با چهره ای استخوانی و كاملاً خونسرد در یك رستوران پیانو می زند. چارلی در خانه با پسرش فیدو زندگی می كند و سپس با دختر مورد علاقه اش ازدواج می كند. به دلایلی همسر با گانگسترها درگیر می شود و چارلی تلاش می كند او را از گانگسترها دور كند، به همین منظور، او را به كلبه ای میان جنگل می برد. گانگستر ها فیدو را می دزدند و به كلبه می برند، زن كه این صحنه را می بیند فریاد می زند تا چارلی از كلبه بیرون بیاید. پس از درگیری، زن كشته می شود و باز چارلی و فیدو تنها می مانند. مرد در سكانس پایانی فیلم با صورتی مصمم و غیر عاطفی انگشت هایش را محكم روی كلاویه های پیانو می كوبد و خشم خود را فرو می خورد. او دوباره این گونه به جهان تنهایی های خود باز می گردد و مغموم می شود. جهانی كه تروفو به راحتی می تواند آن را تصویر كند، تنهایی آدم هایی كه ممكن است اطرافشان آدم های زیادی باشند.

حسن گوهرپور


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید