چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

مجسمهٔ روشن فکر متعهد


مجسمهٔ روشن فکر متعهد

شاید هیچ نویسنده ای در ایران, در صد سال اخیر, به اندازهٔ آلِ احمد دربارهٔ نظریاتش, و موضعی که در برابر حوادث و جریان های سیاسی می گرفت, مطلب ننوشته باشد

شاید هیچ نویسنده‌ای در ایران، در صد سال اخیر، به اندازهٔ آلِ‌ احمد دربارهٔ نظریاتش، و موضعی که در برابر حوادث و جریان‌های سیاسی می‌گرفت، مطلب ننوشته باشد. اگر کسی بخواهد زندگی نامهٔ او را بنویسد ـ که لازم است حتماً نوشته شود ـ چندان دچار مشکل نخواهد شد؛ به ویژه که خود او یک بار، گیرم به اختصار، «مثلاً شرح احوالات» خود را نوشته است.

متأسفانه هنوز «دفتر ایام» او، که به نقل از خانم دانشور شامل «چندین و چند دفتر یادداشت روزانه» است، منتشر نشده است، جز چند برگ آن که شمس آل احمد، «دور از چشم برادر»، چاپ کرده است.

قطعاً نامه‌های او به دوستانش، از جمله «قریب صد نامه»ی منتشر نشده‌ای که به خانم دانشور نوشته است، و سفرنامه‌ها و حتا داستان‌ها و رمان‌هایش، و از همه مهم‌تر کتاب اعتراف مانندش «سنگی بر گوری»، منابع و مآخذ معتبری برای نوشتن زندگی نامهٔ او هستند.

آل احمد، همواره، تلاش فراوانی به کار می‌برد تا ملموس سخن بگوید و تا آن‌جا که مقدور است از بحث‌های انتزاعی دوری بجوید.

شخصیت او یک دست و یک پارچه بود، و عقیده داشت که انسان ـ نویسنده، هنرمند یا روشن فکر ـ یکی است؛ وجودش را نمی‌توان تقسیم کرد. این درست نیست که انسان به عنوان شهروند، به عنوانی رأی دهنده، یک نوع شخصیت داشته باشد وبه عنوان نویسنده نوعی دیگر و به عنوان همسر، پدر یا مادر، باز نوعی دیگر. انسان تقسیم ناپذیر است. این عقیده که به عنوان هنرمند این جور باید احساس کرد و به عنوان رأی دهنده آن جور از لحاظ او غلط بود، و حتا آن را کذب و خلاف وجدان یا اخلاق می‌دانست.

براین باور بود که هنرمند یا روشن فکر هر کاری می‌کند با تمام وجودش می‌کند، و وظیفهٔ انسان این است که کار خوب، بهترین کار ممکن را، بکند و در برابر خود، و طبعاً جامعه، لحظه‌ای احساس مسؤولیت خود را فراموش نکند. برداشت آل احمد نوعی برداشت روسی از ادبیات و هنر بود ـ منظور روسیهٔ قرن نوزدهم است ـ و آن را با برداشت فرانسوی، به ویژه تلقی سارتر از ادبیات و هنر، درآمیخته بود. بنابراین، از لحاظ او، هر فردی رسالتی دارد که باید انجام دهد، یکی با داستان، یکی با شعر، یکی با نقاشی، یکی با ترجمه، یکی با روزنامه و دیگری با خطابهٔ خود. هرکسی زندگی خود را وقف هدفی می‌کند، یا باید بکند، که برایش الزام‌آور است، و چه بسا والا و دردناک. این تصور از شرافت و تعهد کامل، طبعاً، نوعی برداشت اخلاقی و رمانتیک بود.

تمایل پرشور او به داشتن یک بینش یگانه و اصیل از او آدم ممتازی می‌ساخت، و در عین حال آدمی که، چون خود ساخته بود، عیب خود را نیز کمابیش می‌دانست. حس او برای دریافتن واقعیت، یا شناختن آن، چنان زورآور بود که با هیچ آرمان شناخته شده‌ای سازگار نمی شد؛ آن هم آرمان‌هایی که در برابر ضربه‌های واقعیت‌های سرسخت یا فکر خود او از هم می‌‌پاشید. در هیچ عقیده‌ یا نظام ایدئولوژیک خاصی خود را راحت نمی‌دید.

در عمر کوتاهش، در دوره‌های مختلفی که ماجراهای سیاسی را از سر می‌گذراند، با سر، با شور و خلجان، به استقبال هر تجربه‌ای می‌رفت؛ چون می‌دانست که از هیچ چیزی به اندازهٔ تجربهٔ شخصی درس نمی‌توان آموخت. در هر مرحله‌ای می‌کوشید که به شناسایی دقیق، باز نمودن اختلاف‌ها، مشخص کردن مصداق‌ها و شکافتن قلب یکایک امور بپردازد. شوق هول‌آور او برای دریافتن خبط و خطا با خودفریبی یا تسلیم‌طلبی در تضاد بود، و حتا اگر تلاش‌هایش بی‌نتیجه می‌ماند، که اغلب هم بی‌نتیجه می‌ماند، از پا نمی‌نشست و با جوشش طبع به راهش ادامه می‌داد.

پس از کودتا علاقه‌اش را از هر گونه فعالیت سیاسی سازمان یافته برید، اما بیش از هر زمان دیگر، به عنوان نویسنده‌ای حساس و باریک بین، فضای فکری و اجتماعی جامعهٔ ما را تصویر کرد، فضایی که رگه‌های سیاسی در آن برجسته بود. در واقع او خود را «آزاد» کرد تا همان‌گونه که می‌بیند و می‌اندیشد اوضاع زمانهٔ خود را مورد مطالعه ومکاشفه قرار دهد؛ به شیوه‌ای فردی و با معیارهای خودی. جالب‌ترین نوشته‌هایش، از این حیث، مطالبی است که در «تک نگاری»ها و سفر‌های کوتاه و بلندش دربارهٔ شهرها و مناطق دور و نزدیک ایران، در سفرنامهٔ حج، و دربارهٔ دوستانش ـ ملکی، نیما، هدایت و دیگران ـ نوشته است. تصویری که او از ملکی و نیما و گلستان و خودش؛ و جسته گریخته از آدم‌های دورو برش، به دست داده است عینی‌ترین و زنده‌ترین تصاویری است که از آن‌ها به‌جا مانده است.

او مقاله‌نویس خلاق و با استعدادی بود. اندیشه‌های تند و تازه‌اش را، بدون حساب‌گری و ملاحظه و همواره با نوعی شتاب‌زدگی، پیش می‌کشید، و ابایی نداشت که خودش بعدها در آن‌ها تجدید نظر کند یا دیگران به آن‌ها ایراد کنند. او انتقاد هنری را به حربه‌ای سیاسی و اجتماعی تبدیل کرد. نویسندگان و هنرمندانی را که سردر لاک خود داشتند و از واقعیت‌های اجتماعی می‌گریختند عتاب و سرزنش می‌کرد که از لاک اسارت‌آور خود به درآیند و نگاه خود را از مسایل اصلی زمانه و جامعهٔ خودشان برنگیرند. او جانب بازی آزادانهٔ طبایع فردی را تا آن‌جا مجاز می‌شمرد که به معنای کج فهمیدن اقتضای زمانه و زار و زبون کردن نیروی فکر و قلم نویسنده و هنرمند نباشد. از نویسندگان و هنرمندان می‌خواست، و آن‌ها را وامی‌داشت، که جوهر معنوی و اخلاقی آثار خود را بشکفاند. منظور او از جوهر معنوی و اخلاقی، بیش از هرچیز، توجه نشان دادن به مسایل اجتماعی بود که به زعم او فقط در صورتی قابل درک خواهند بود که از متن تاریخی و عقیدتی زمانهٔ خود برکنار نباشند.

او دانستن را وظیفهٔ نویسنده یا شاعر می‌دانست و از او می‌خواست که «بداند که کجای این دنیا را گرفته یا کجایش را از او گرفته‌اند». در حقیقت منظور او این بود که نویسنده یا شاعر باید زندگی خود را وقف طغیان برضد همهٔ اشکال ستم کند؛ ستم اجتماعی و سیاسی، عمومی وخصوصی، پنهان و آشکار. براین عقیده بود که نویسنده و شاعر باید پای مردم کوچه و بازار را به ادبیات باز کند، و در عین‌حال مردم را به «عالم سیاست و اجتماع و مسؤولیت اجتماعی» بکشاند، و در آن صورت است که کار نویسنده و شاعر «سکه» خواهد بود. این تمایل، یا گرایش، در ایران بسیار وسیع‌تر از آن بود که مورد خاص آل احمد را نشان بدهد؛ گیرم آل احمد چهرهٔ شاخص این تمایل، یا گرایش، بود. خوب یا بد این عقیده وجدان جامعهٔ ایران را در طول سال‌ها سخت تحت تأثیر قرار داده است.

بزرگ‌ترین تأثیری که آل احمد در حزب توده پذیرفت ـ مانند همهٔ روشن‌فکران جوان آن دوره ـ همین دید اجتماعی بود. چنان که خودش گفته است:«من یک دید اجتماعی از اون‌جا باز آورده‌ام و تا لب گور هم خواهم برد. یعنی یک جنبهٔ اقتصادی دادن به مسایل و طبقات را مشخص دیدن و مبارزه‌ها را فوراً تشخیص دادن و بعد گول نخوردن».

و از این جهت او خود را «مدیون» می‌دانست. جنبهٔ روسی برداشت او از هنر و ادبیات، تاحد زیادی، از همین جا سرچشمه می‌گرفت، و جنبهٔ فرانسوی آن ـ چنان که اشاره کردیم ـ در «موظف» دانستن نویسنده بود که آن را از سارتر وام گرفته بود. آن‌چه او از سارتر نقل می‌کرد این بود که نویسنده، علی الاطلاق، «موظف» است، اما نه به «ایسم سیاسی»، بلکه به «سکوت» نکردن در برابر مسایلی که به او و جامعهٔ او مربوط می‌شود؛ همان‌گونه که مثلاً خودش ـ البته به زعم خودش ـ برای نخستین بار با نوشتن «مشکل نیما» و چند مقالهٔ دیگر «توطئهٔ سکوت» را دربارهٔ شعر نو و شخص نیما شکست. یا با حضور در دادگاه نظامی خلیل ملکی، که او را «سرور عزیز» و «پدر معنوی» خود می‌دانست، و سه تن دیگر از اعضای «جامعهٔ سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران»، و با نوشتن نامه‌ای تند وتیز به علی اصغر امیرانی، مدیر مجلهٔ خواندنی‌ها که در همان‌جا نیز چاپ شد، به مبارزه با سانسور دولتی برخاست و به «محاکمهٔ مخفی» آن‌ اعتراض کرد.

او به قدرت و تمرکز آن نظام مسلط بدبین بود و زندگی در زیر سایهٔ هر قدرتی را دون شأن خود می‌دید. لازمهٔ بدبینی به «قدرت‌ها» را خوش بینی به «بی‌قدرت‌ها» ـ ستم‌دیدگان و تحقیرشدگان و مردم کوچه و بازار ـ می‌دانست، و توجه به طبقات عوام و به زبان آن‌ها و به لهجه‌های محلی را از تظاهرات «بشردوستی» می‌شمرد.

آرمان آزادی فردی در مرکز اندیشه و کردارش قرار داشت. بر این عقیده بود که فقط در هیأت اجتماعی می‌توان هم انسان و هم آزاد بود، و آزادی معنوی و فکری را در کنار مردمی که، سردرگریبان، زندگی خود را چسبیده‌اند جست‌وجو می‌کرد.

در بسیاری از نوشته‌های او شور و قهر و غلیان و شعر خیره کننده است، و هم چنین شوقی مهارناپذیر برای بیان احساسات قوی، برای زندگی به صورت یک کش مکش سخت، و برای درهم ریختن هرآن چه مستقر است. اواختیار قلم را، به تعبیر خودش، «به دست جسارت صراحت» می‌داد. نفرت از امتیاز و انحصار، نفرت از سانسور و بلاهت و فقر و نابرابری، در بسیاری موارد، باعث می‌شد که کلمات او رنگ عصبیت و خشونت بگیرد. از انتزاعات میان‌تهی، از کلمات مجرد و نیاز واقعی، گریزان بود و عقیده داشت که باید در هر عبادتی معنای منجزی درج شده باشد. درمقالاتش این احساس، غالباً، مشهود است که او حریف را روبه‌روی خود می‌بیند، با او به عتاب و خطاب می‌پردازد، و شرار خشم در جرقه‌های کلماتش منعکس است. او بحث را عینی می‌کند، مثال و نمونه و مصداق می‌آورد، به موارد تاریخی و مشابهات، در گوشه و کنار کشورهای دیگر، اشاره می‌کند. کلمات او آتش شور و خلجان ذهن خوانندگانش را برمی‌انگیزد.

محمد بهارلو


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید