پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

كاریكاتور تجدد


كاریكاتور تجدد

در عكس های برجا مانده از گذشته , به كلاه پر زرق و برق ناصرالدین شاه كه اسمش تاج بود نگاه كنید یا به لباس های ندیمه های حرمسرا با دامن های چین چین و چادر چاقچول های شان , به درشكه یی كه احمدشاه سوار می شد و به اسبی كه رضا شاه با آن تاخت می زد اینها همه مظاهر چند هزار ساله تمدن این سرزمین بودندأ شاه , حرمسرا, اسب

چنان‌ دیرینه‌ بود این‌ مظاهر تمدنی‌ كه‌ حتی‌ بر كتیبه‌های‌ تخت‌ جمشید و بر حكاكی‌های‌ دیواره‌های‌ آن‌ نیز می‌توان‌ سراغ‌ آنها را گرفت‌، تركیبی‌ از نقوش‌ شاهان‌ و ارتش‌ اسب‌سوار و البته‌ در كنار آن‌ جمعیت‌ پر شمار مطیع‌ و حلقه‌ به‌ گوش‌ كه‌ برابر شاه‌ و آستان‌ او سر خم‌ می‌كرد.

در پهنای‌ ایران‌ زمین‌ چه‌ آن‌ زمان‌ كه‌ هند و افغانستان‌ و عرب‌ ضمیمه‌ آن‌ بود و چه‌ زمانی‌ كه‌ یال‌ و كوپالش‌ كنده‌ شد، هم‌ عرض‌ حكومت‌های‌ ناپایدار شاهان‌ و خلیفه‌گان‌، فرهنگ‌ و باوری‌ رشد كرد كه‌ در آن‌ احترام‌ به‌ سنت‌ها ارزش‌ مطلق‌ و غیرقابل‌ تغییر تلقی‌ شد. این‌ فرهنگ‌ اگرچه‌ عرفانی‌ و شرقی‌ می‌نمود اما توامان‌ عزلت‌ گزینی‌ و گوشه‌نشینی‌ را نیز تجویز می‌كرد. در این‌ فرهنگ‌، رفتارهای‌ اجتماعی‌ بر پایه‌ عادت‌ بود و عادت‌ هم‌ فی‌النفسه‌ امری‌ پسندیده‌ محسوب‌ می‌شدند.

بنابراین‌ كشاورزها، كشاورززاده‌ بودند، مبلغان‌ دینی‌، روحانی‌زاده‌، حجره‌داران‌، بازاری‌زاده‌ و گدایان‌، گدازاده‌ و البته‌ همه‌ و همه‌ به‌ رسم‌ و سبك‌ آبا و اجدادی‌ بی‌كوچك‌ترین‌ تغییر و تحول‌ به‌ تكرار یك‌ تجربه‌ می‌پرداختند. برای‌ سه‌ هزار سال‌، روح‌ نوطلبی‌، تمنای‌ تجدد و آرزوی‌ پیشرفتی‌ در كار نبود و همه‌ چیز بر آن‌ عادات‌ نخستین‌ بنا شده‌ بود.

از طرفی‌ دیگر سایه‌ همیشه‌ گسترده‌ مذهب‌ نیز برای‌ ساكنان‌ این‌ دیار مفاهیمی‌ را تجویز می‌كرد كه‌ رابطه‌ مستقیم‌ با پیشرفت‌ دنیوی‌ نداشتند. در فرهنگ‌ دینی‌ حاكم‌، آنچه‌ ارزش‌ داشت‌ و هدف‌ غایی‌ محسوب‌ می‌شد كمال‌ و سعادت‌ بود، نه‌ پیشرفت‌ و ترقی‌ و البته‌ راه‌ رسیدن‌ به‌ كمال‌ در نگاه‌ مردم‌ جز دوری‌ از ظواهر دنیا و بی‌تعلقی‌ به‌ مال‌ و منال‌ نبود. چنین‌ نگاهی‌، رفاه‌ طلبی‌ و تلاش‌ برای‌ دگرگون‌ كردن‌ ساختارهای‌ كهنه‌ گذشته‌ را نه‌ تنها محترم‌ نمی‌دانست‌ كه‌ تقبیح‌ می‌كرد.مفاهیم‌ پسندیده‌ این‌ فرهنگ‌ قناعت‌ و استغنا نام‌ داشت‌ و طلب‌ آسایش‌ دنیوی‌ طمع‌ محسوب‌ می‌شد. بهتر آن‌ بود كه‌ همه‌ نان‌ بخور و نمیری‌ داشته‌ باشند و حرص‌ دنیا را نزنند.سه‌ هزار سالی‌، بله‌ سه‌ هزار سال‌، این‌ فرهنگ‌ با قوت‌ و توان‌ و بی‌كوچكترین‌ تحولی‌ راه‌ خود را ادامه‌ داد تا اینكه‌ در آستانه‌ قرن‌ نوزدهم‌ میلادی‌، سیلی‌ محكم‌ روس‌ و انگلیس‌، دو دنیاطلب‌ آن‌ زمان‌ چنان‌ صورت‌ ساكنان‌ و حاكمان‌ ایران‌ را به‌ درد آورد كه‌ برای‌ ایشان‌ چاره‌یی‌ جز اندیشیدن‌ و تجدید نظر در پندارهای‌ گذشته‌ باقی‌ نماند.دیگر زمان‌ آن‌ نبود كه‌ بشود با شمشیر و خنجر جلوی‌ صفوف‌ مجهز به‌ توپ‌ و سلاح‌های‌ آتشین‌ دشمن‌ ایستاد، جهان‌ رنگ‌ عوض‌ كرده‌ بود و حاكمان‌ ایران‌ چاره‌نداشتند برای‌ حفظ‌ دربار خودشان‌ هم‌ كه‌ شده‌، به‌ این‌ تغییرات‌ توجه‌ كنند.در این‌ میان‌ شاید ناصرالدین‌ شاه‌، نخستین‌ پادشاهی‌ بود كه‌ بطور عینی‌، واقعیات‌ جهان‌ جدید بر او ظاهر شدند. او كه‌ چند جنگ‌ منجر به‌ شكست‌ را تجربه‌ نمود سرانجام‌ دریافت‌ كه‌ باید برای‌ باقی‌ماندن‌ در میدان‌ فكر دیگری‌ كرد.

میرزاتقی‌خان‌ امیركبیر احتمالاص محصول‌ همین‌ تدبیر شاهانه‌ بود. میرزا، كه‌ خود روحیات‌ مستبدانه‌یی‌ داشت‌ در سایه‌ آشنایی‌ با فرهنگ‌ عثمانی‌ و ترقیات‌ روزافزون‌ آن‌ دیار، مدرسه‌ ساخت‌، روزنامه‌ زد و دست‌ شاهزادگان‌ را از امور كوتاه‌ كرد. ارتش‌ را تجهیز نمود و از فساد دیوانسالاری‌ معیوب‌ زمان‌ خود كاست‌.صد البته‌ معلوم‌ بود در آن‌ روزگار كه‌ هنوز گاوآهن‌ زمین‌ها را شخم‌ می‌زد و ۸۰ درصد مردم‌ ایلاتی‌ بودند، راه‌ تجدد و تغییر جز از طریق‌ خواست‌ و اراده‌ ملوكانه‌ میسر نبود.

بنابراین‌ ناصرالدین‌ شاه‌ با انتخاب‌ امیركبیر گام‌ اول‌ را برداشت‌ و با سفر به‌ دیار فرنگ‌، قصد شناخت‌ دنیای‌ جدید كرد.با این‌ همه‌ شاه‌ ایران‌ وقتی‌ پا به‌ سرسرای‌ كاخ‌ سلطنتی‌ بریتانیا نهاد از حقارت‌ خود و هیات‌ همراهش‌ در آن‌ دربار فخیمه‌ بخوبی‌ آگاه‌ شد. چنان‌ كه‌ در لندن‌ كارگران‌ كشاورزی‌ به‌ مقابل‌ سكونتگاهش‌ ظاهر شدند و بر خلاف‌ همیشه‌ كه‌ چاكران‌ مدیحه‌سرایی‌اش‌ می‌كردند و سله‌ می‌گرفتند، كارگران‌ انگلیسی‌، سلطان‌ صاحبقران‌ را در تصنیفی‌ اینچنین‌ توصیف‌ كردند.

پادشاه‌ مستبد سرزمین‌ بردگان‌ شاه‌ شاه‌

آنجا كه‌ اراده‌ او قانون‌ است‌ و اجرای‌ آن‌ به‌ دست‌ شاه‌ شاه‌

آنجا كه‌ كثافت‌ و قحطی‌ و فساد

برای‌ او اهمیتی‌ ندارد

زیرا همه‌ مطیع‌ او هستند و او را با الماس‌های‌ درخشان‌ و شاد می‌پوشانند شاه‌ شاه‌

پس‌ هر چه‌ زودتر به‌ ایران‌ برگرد

و به‌ جای‌ زیاده‌ روی‌ و خوشگذرانی‌ و راحت‌طلبی‌ شاه‌ شاه‌

رو به‌ ایرانی‌های‌ بیچاره‌ بگو كه‌ اگر می‌خواهند آزاد گردند باید با تمام‌ وجود متحد شوند.

شاه‌ از فرنگ‌ كه‌ برگشت‌ نه‌ تنها پیام‌ كارگران‌ انگلیسی‌ را به‌ آفتاب‌ سوخته‌های‌ ایرانی‌ نداد كه‌ نفاق‌ دربار او را حتی‌ به‌ كشتن‌ امیركبیر اصلاح‌طلب‌ نیز واداشت‌.به‌ فاصله‌ اندكی‌ پس‌ از ناصرالدین‌ شاه‌، شاهزاده‌ عباس‌میرزا نامی‌، زمام‌ تبریز را در دست‌ گرفت‌. او كه‌ همجوار عثمانی‌های‌ در حال‌ تجدد بود، به‌ تفاوت‌ عمیق‌ دو سوی‌ مرزهای‌ ایران‌ و ترك‌ پی‌ برد و شوق‌ نو شدن‌ و پیشرفت‌ در او پدیدار شد. عباس‌ میرزای‌ جوان‌، دستور ساخت‌ توپخانه‌ داد، به‌ فكر نونوار كردن‌ ارتش‌ افتاد و در اقدامی‌ مبتكرانه‌، چندین‌ جوان‌ مستعد را برای‌ شناخت‌ واقعیات‌ فرنگ‌ راهی‌ غرب‌ كرد.چند سالی‌ بعد وقتی‌ جماعت‌ فرنگ‌ رفتگان‌ با كوله‌باری‌ از حرف‌های‌ جدید و تجربه‌های‌ بدیع‌ بازگشتند، عباس‌ میرزای‌ اصلاح‌طلب‌، جوان‌مرگ‌ شده‌ بود، اما مرگ‌ او به‌ منزله‌ مرگ‌ تجددطلبی‌ نبود. چرا كه‌ راه‌ تجدد دیگر الزاما از دربار شاهی‌ نمی‌گذشت‌.

جوانان‌ باز آمده‌ از غرب‌ آنقدر در گوش‌ همسن‌وسالان‌ نوطلب‌ خود از شگفتی‌های‌ آن‌ دنیای‌ غریب‌ گفتند كه‌ سودای‌ فرنگ‌ رفتن‌ در سر عده‌یی‌ دیگر نیز افتاد. هر روز گروه‌ گروه‌ جست‌وجوگر ایرانی‌ رهسپار بلاد غرب‌ شدند و مدتی‌ نگذشت‌ كه‌ این‌ طایفه‌، تبدیل‌ به‌ یك‌ طبقه‌ اجتماعی‌ شد.آنان‌ با خود مفاهیمی‌ را سوغات‌ می‌آوردند كه‌ تا آن‌ زمان‌ به‌ گوش‌ كمتر ایرانی‌ خورده‌ بود. قانون‌، مشروطه‌، مجلس‌، حق‌ مردم‌.

خلاصه‌ چند دهه‌یی‌ مدام‌ این‌ طبقه‌ كه‌ روشنفكر نام‌ گرفتند، آموزه‌های‌ خویش‌ را در گوش‌ مردم‌ خواندند، از امارت‌ الیزه‌ و برج‌ پرشكوه‌ ایفل‌ گفتند و از كارگران‌ سعادتمند بریتانیایی‌ ، قصه‌ كنت‌ دوگوبینو سه‌ تفنگدار را روایت‌ كردند و كوشیدند با ترجمه‌ كتابی‌ چون‌ «گفتار در روش‌ به‌ كاربردن‌ عقل‌ » به‌ مردم‌ جامعه‌ خویش‌ پیام‌ دكارت‌ را برسانند كه‌ «من‌ فكر می‌كنم‌، پس‌ هستم‌» در بیان‌ تحصیلكردگان‌ غرب‌، پیام‌ سترگ‌ دیگر هم‌ نهفته‌ بود. آنان‌ از معلمان‌ اروپایی‌ خود شنیده‌ بودند كه‌ راز غلبه‌ بر بدبختی‌ و راه‌ ترقی‌ جامعه‌، مبارزه‌ با دیكتاتوری‌ و استبداد است‌.اروپاییان‌ به‌ جست‌وجو گران‌ شرقی‌ حقیقت‌ گفتند كه‌ اگر می‌خواهید پیشرفت‌ كنید باید قانون‌ داشته‌ باشید و همه‌ در مقابل‌ آن‌ یكسان‌ باشید، تحصیل‌ كنندگان‌ ایرانی‌ هم‌ با تعجب‌ پرسیده‌ بودند! حتی‌ شاه‌ هم‌ باید در مقابل‌ قانون‌ با بقیه‌ یكسان‌ باشد و آنان‌ جواب‌ داده‌ بودند حتی‌ شاه‌ هم‌!بنابراین‌ روشنفكران‌ ایرانی‌ پس‌ از بازگشت‌ از غرب‌، یكسره‌ بنای‌ مخالفت‌ با دیكتاتوری‌ شاهانه‌ گذاشتند، از ظلمی‌ كه‌ بر مردم‌ بیچاره‌ می‌رفت‌ سخن‌ گفتند و كوشیدند تا از آنان‌ برای‌ مبارزه‌ با ستم‌ شاهان‌ دعوت‌ كنند.سخن‌ از قانون‌ و مشروطه‌ و آفات‌ دیكتاتوری‌ در طول‌ چند دهه‌ بعد چنان‌ از سوی‌ طبقه‌ قلیل‌ اما پر توان‌ روشنفكران‌ زمان‌ برده‌ شد كه‌ شوق‌ تجدد و پیشرفت‌ نه‌ تنها در عامه‌ مردم‌ كه‌ حتی‌ در دل‌ طرفداران‌ سرسخت‌ سنت‌ نیز نفوذ یافت‌.از این‌ رو، اتحاد بی‌سابقه‌ طبقات‌ قدیم‌ و جدید شكل‌ گرفت‌ كه‌ پیام‌های‌ تهدیدآمیزش‌ تا پشت‌ دروازه‌های‌ شاهی‌ و سرانجام‌ تا داخل‌ كاخ‌ پادشاه‌ رسوخ‌ كرد.

مشروطه‌ تصویب‌ شد و شاه‌ دستانش‌ را به‌ علامت‌ تسلیم‌ بالا برد.

مهدی‌ تاجیك‌


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.